ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ازکدام دیار

تو ازکدام سرزمین می آیی

که هزاران اندوه مرا ربودی 

تن خسته ی شقایق های دل سوخته را ماوایی

توازکدام رنگین کمان می آیی

که چشمانت آبی دریا را هدیه میدهد

دستان عریان گرمت روح یخزده ام را جاری ساخت

باغ آرزوهایم با تو پرشکوفه شد 

تو ازکدام دیارآمده ای

که نسیم تو خزان را بهاری میکند

صدای تو فغان قاصدک های دل باخته ی عشق را ارام میکند

فریاد بچه های زخم خورده ازناکامی عشق 

با نگاه تو ارام میشود

می دانی دلم برای شنیدن صدای گرمت به انتظارماند

 تو پیام آور شادی برای بغض گریان پرستوهای مهاجری

تو ازکدام دیار آمده ای؟

تو سفیر تمام ابرهای پر بارانی برای کویری خشک

ارمغان تو شلاق سهمگینی برگرده جدایی بود 

صدایی که عمق واژه اش شراره ی کین از برای فراق

توازکدام دیار دیارآمده ای

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدی خیری پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:18

شعر قشنگی است

khodet ghashangi azizazam
mamnoonam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد