ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

تکاملی برای غزل...

۱) تعریف غزل و تغزل

به شهادت پیشینه هزار ساله ادب پارسی، غزل یکی از فاخرترین، غنی ترین و باشکوه ترین قالب های ادبی است که ظرفیت والایی برای بیان مضامین غنایی و عاشقانه دارد.

تاریخ سرایش اولین غزل پارسی- به معنای اصطلاحی آن- به قرن های سوم و چهارم هجری برمی گردد و نام شاعرانی همچون شهید بلخی (متوفی ۳۲۵ هـ.ق) و رودکی سمرقندی (متوفی ۳۲۹ هـ.ق) در شمار اولین غزل سرایان به ثبت رسیده است.

پژوهش گران تاریخ ادبیات بر این عقیده اند که اولین غزل زبان پارسی، غزل معروف شهید بلخی با مطلع زیر است:

مرا به جان تو تو سوگند و صعب سوگندی

که هرگز از تو نگردم، نه بشنوم پندی

بررسی سیر تکوینی و روند تکاملی قالب غزل خود محتاج نگارش مقاله ای جداگانه است. ولی همین اندازه کافی است بدانیم که عده ای بر روی این نظریه پای می فشرند که غزل در سیر تکاملی خویش از قصیده جدا شده و به عنوان یک قالب ادبی مستقل تا به امروز به زندگی خود ادامه داده است. دیگر این که گفته اند شعر پارسی بعد از اسلام، اصول وزن های خود را از شعر عربی گرفته و ممکن است که غزل پارسی از غزل عربی اقتباس شده باشد. در این مورد مطالعه کتاب «المعجم» نگارش «شمس الدین محمد قیس رازی» خالی از فایده نیست.

و اما به زعم من، غزل شکل تکامل یافته و پیراسته تغزل است. تغزل یا «پیش قصیده» گونه ابتدایی و ناقص غزل استقلال یافته امروزی است. برای مثل قصیده رودکی از سه قسمت تشکیل می شده است:

۱) پیش قصیده، یعنی همان «تشبیب» و «تغزل»

۲) موضوع که شامل ستایش و یا مرثیه می شده است.

۳) بخش پایانی، اشعاری مشتمل بر دعای ممدوح (شریطه)

تفاوت عمده غزل با تغزل در این است که غزل به عنوان یک قالب تکامل یافته ادبی از قابلیت های والایی برای بیان مضامین گوناگون عرفانی، حماسی، سیاسی و اجتماعی برخوردار است، در حالی که تغزل به اقتضای وابستگی خود به قصیده، صرفا برای بیان مضامین عاشقانه- عشق مجازی و زمینی- به کار می رفته است.

وزن، ایجاز، عشق و زیبایی جز لوازم ذاتی یک غزل خوب است و به کلام غیرموزون، مطول، غیرعاشقانه و نازیبا نمی توان نام غزل نهاد. با عنایت به این نکته، شاعر غزل پرداز باید به هستی نگاه عاشقانه داشته باشد و به همه چیز رنگ عاشقانه بزند، حتی به مضامین سیاسی و حماسی:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

۲) غزل، قالب محوری شعر پارسی

و اما علت این که غزل به قالب محوری شعر پارسی تبدیل شده است، به خاطر وجود شاعری رند و قلندر به نام «حافظ» است که به خاطر طراوت و حلاوت غزل هایش، هم چنان شاعری بی بدیل و معاصر است! آری، حافظ هم روزگار ماست، چرا که بیش از هر شاعر دیگری- عوام و خواص- شعرهایش را زمزمه می کنند و هنوز بعد از گذشت چند قرن، غبار فراموشی و کهنگی بر جان غزل هایش ننشسته است.

من شک ندارم که بدون حافظ «غزل» این اقبال عمومی را پیدا نمی کرد که به عنوان محوری ترین قالب ادبی تا به امروز به حیات خود ادامه بدهد. حافظ با نبوغ ادبی شگفت خویش به غزل رنگ جاودانگی زده است. امروز ما برای تشخیص سره از ناسره، شعر همه شاعران را با شعر حافظ محک می زنیم و اغراق نیست اگر بگوییم که طلای ناب شعر حافظ، ما ایرانی ها را در شعر مشکل پسند و سخت گیر کرده است.

و اما این که آیا غزل خواهد توانست در آینده هم این محوریت را حفظ کند یا نه، مشروط به تحقق چند چیز است؟

الف) اجتهاد پویا در حوزه غزل در ادامه سیر تکوینی و روند تکاملی غزل پارسی صورت گیرد.

ب) رفتار شاعران هر عصر با غزل، رفتاری «فراهنجار» باشد.

ج) شاعران غزل پرداز قدرت انعطاف و انطباق شکنی و محتوایی غزل را متناسب با تحولات فرهنگی و اجتماعی داشته باشند.

۳) گونه های مختلف غزل

با پذیرش این تعریف که غزل شعری است بین پنج تا ۱۲بیت که مصراع اول و مصراع های زوج آن هم قافیه است، می توان در محتوا و مضمون قایل به گونه های غزل عاشقانه، عارفانه، سیاسی، حماسی، اجتماعی و... شد. ولی یادمان نرود که در تمام این گونه ها، تعریف غزل باید حفظ شود، وگرنه نام آن شعر راباید چیز دیگری گذاشت، چیزی غیر از غزل.

غزل به هرشکلی که جلوه کند، باز هم غزل است. یعنی درهیچ شرایطی نمی توان از جوهره ذاتی و فطرت اصلی خود که «ایجاز» و «زیبایی» است، جدا شود. ولی باید قبول کرد که درهر عصری به جلوه ای ظاهر می شود برای مثال درعصر سعدی، کار غزل عاشقی کردن است و بس. اما در زمانه حافظ، غزل به رند قلندری می ماند که در پناه عرفان، با دورویی و نفاق و ریا و... می جنگد. در دوران مشروطه، غزل در نقش یک مصلح اجتماعی و سیاسی، شمشیر زبان سرخ خویش را علیه استبداد از نیام روشنگری و آزادی خواهی برمی کشد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دفاع مقدس- همچنان که شاهد بودیم- غزل در کسوت یک رزمنده، لباس رزم بر تن می کند و برای دفاع از آب و خاک و ناموس این ملت به جبهه می رود، و اما امروز، به نظر من رسالت غزل در شرایط حاضر، عدالت گستری و مهرورزی است، غزل امروز بار دیگر باید عاشقی کند و برای تقسیم عشق و عدالت و لبخند به پاخیزد.

اجازه بدهید این بحث را به طور مبسوط تر در عنوان بعدی دنبال کنیم.

۴) غزل و نوبت عاشقی

طفیل هستی عشق اند آدمی و پری

ارادتی بنما تا سعادتی ببری

عشق عطیه ای الهی و گرانبهاترین گوهر وجودی انسان است که در ادبیات عرفانی ما از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

عشق، عمود خیمه و آفرینش و شیرازه بند عالم هستی است. آدمی بدون عشق، به یتیمی می ماند که در برزخ غربت و تنهایی گرفتار است و «مرگ» نیز سرانجام محتوم اوست.

هرآن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق

بر او نمرده به فتوای من نماز کنید

ولی ره سپر راه عشق، ره سپر وادی جاودانگی است و دست «مرگ» از دامن او کوتاه:

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

همچنان که اشاره شد، اگر به سیر تکوینی غزل از مقطع تاریخی مشروطه تا به امروز نگاه کنیم؛ خواهیم دید که غزل به هزار و یک دلیل از ذات فطری و جوهره اصلی خویش به دور مانده است! در دوره مشروطه به خاطر تحولات سیاسی و اجتماعی شاهد شکل گیری «غزل سیاسی» هستیم. یعنی در این دوران، ما غزل را در هیئت یک سیاست مدار می بینیم که دم به دم بیانیه های سیاسی آمیخته با شعار صادر می کند. شاخص ترین چهره این نوع از غزل «فرخی یزدی» شاعر آزادیخواه زبان بریده است:

آن زمان که بنهادم، سر به پای آزادی

دست خود زجان شستم، از برای آزادی

تا مگر به دست آرم، دامن وصالش را

می دوم به پای سر، در قفای آزادی

با عوامل تکفیر، صنف ارتجاعی باز

حمله می کند دایم، در بنای آزادی

در عصر انقلاب اسلامی، به خصوص سال های دفاع مقدس، شاهد شکل گیری گونه دیگری از غزل با نام «غزل حماسی» هستیم، در این دوران غزل به حکم تکلیف لباس رزم بر تن می کند و مثل یک مجاهد در جبهه های نبرد حق علیه باطل، همپای رزمندگان می جنگد. شاخص ترین چهره این گونه از غزل در دوران دفاع مقدس زنده یاد «نصراله مردانی» است:

ای یلان صف شکن! اسطوره شد ایثارتان

کوه آهن آب شد در عرصه پیکارتان

تندر تکبیرتان توفان سرخ روزگار

نعره های نور جاری از گل رگبارتان

گونه را در شط خون شویید رو در روی خصم

تا شود گلگون تر از روی شفق رخسارتان

(نصراله مردانی، قانون عشق، یلان صف شکن، ص ۲۲۱)

بعد از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ تحمیلی، گونه دیگری از غزل شکل می گیرد که به «غزل اعتراض» معروف می شود. هدف شاعرانی که به این نوع روی می آورند، نقد سیاسی و اجتماعی و به نوعی آسیب شناسی سیاسی جامعه است. درواقع این گونه از غزل اعتراضی است به «بحران هویت» و فریادی است علیه تبعیض ها و نابرابری های اقتصادی و اجتماعی که چهره شاخص آن «علیرضا قزوه» است:

دسته گل ها، دسته دسته می روند از یادها

شمع روشن کرده ای در رهگذار بادها؟

سخت گمنامید اما، ای شقایق سیرتان

کیسه می دوزند با نام شما، شیادها!

با شما هستم که فردا کاسه سرهایتان

خشت می گردد برای عافیت آبادها

غیر تکرار غریبی هان! چه معنا می کنید

غربت خورشید را در آخرین خردادها

(علیرضا قزوه، از نخلستان تا خیابان، غزل دسته گل ها، ص ۵۱)

و اما امروز که به لطف الهی، ما بحران ها را پشت سر گذاشته ایم و به ثبات و صلح و آرامش رسیده ایم، وقت آن است که از غزل، غزل بودن را انتظار داشته باشیم. امروز غزل باید به فطرت و ذات اصلی خود رجعت کند و از «عشق» بگوید. رسالت امروز غزل- در آوار سرب و سیمان و آهن- ابلاغ عشق، مهرورزی و «دوست داشتن» به جهانی است که به جز زبان اسلحه و خشونت را نمی داند و رفته رفته می رود تا در تسخیر کامل صنعت و فناوری، به دست روبات ها و آدم های ماشینی اداره بشود! و سهراب سپهری چه زیبا این دغدغه مقدس را فریاد کرده است:

در این کوچه هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی، در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

(سهراب سپهری، هشت کتاب، به باغ همسفران، ص ۳۹۶)

آری، امروز نوبت عاشقی غزل است، چرا که تنها هنر از «عشق سرودن» می تواند انسان را در عصر حاضر به صراط مستقیم رستگاری و سعادت هدایت کند. عشق حیاتی ترین نیاز امروز ماست. ما باید به نسل مضطرب و وحشت زده امروز «هنر عاشقی» را بیاموزیم.

امروز مهربانی، دوست داشتن و عاشقی کردن رسالت همه ماست و حنجره روشن و لطیف غزل، بهترین محمل برای ابلاغ این پیام انسانی است:

ای عشق! ای ترنم نامت ترانه ها

معشوق آشنای همه عاشقانه ها

ای معنی جمال به هر صورتی که هست

مضمون و محتوای تمام ترانه ها...

(قیصر امین پور، دستور زبان عشق، غزل معنی جمال، ص ۵۱)

۵) و اما غزل امروز...

بدون تعارف باید گفت که نسبت غزل امروز با غزل اصیل پارسی، - در بسیاری از موارد- نسبتی ظاهری و تصنعی است. چیزی که امروز در بعضی از صفحات ادبی مطبوعات می بینیم، تنها در صورت به غزل شبیه است و در سیرت هیچ نسبت معقول و مقبولی با غزل ریشه دار و اصالت مند پارسی ندارد.

باید قبول کرد که رفتار گروهی از شاعران دهه های ۷۰ و ۸۰ با غزل، رفتاری پدرسالارانه بوده است. یعنی گروهی به اسم نوآوری با استبداد رأی خواسته اند غزل را به عقد ازدواج کسانی درآورند که عروس غزل هیچ نسبتی با آن ها نداشته است: نحله هایی همچون غزل آوانگارد، پست مدرن، غزل زبان و... به همین خاطر غزل امروز به اصلاح نژاد نیاز دارد. زیرا در این سال ها به خاطر اختلاط و آمیختگی غزل با تیره ها و نژاد های غیراصیل، غزل به موجودی هولناک و تحمل ناپذیر تبدیل شده است.

غزل امروز «مسخ» شده است و اگر برای اصلاح نژاد آن چاره ای نیاندیشیم، دیگر آینده ای برای آن متصور نیست. البته هنوز جای امیدواری هست، چرا که هنوز این عرصه از حضور یلان و رویین تنان نام آوری که از نسل حافظ، عطار و مولانا هستند خالی نشده است و به خاطر حضور روشن این نسل غیرت مند، فردا خورشید غزل هم چنان پرفروغ در آسمان ادبیات ایران خواهد تابید و بار دیگر رو سیاهی به زغال خواهد ماند و بس.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد