ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

جلوه های عشق در شعر وحشی بافقی


در اکثر دیوان‌های شعرای ادب فارسی، عشق به نوعی بن مایة اصلی مضامین و موضوعات شعری می‌باشد. هر کدام از شعرا برحسب روحیات و نگاهی که به فلسفه هستی و خلقت و ظواهرآن دارند عشق را وسیله­ای برای بیان معرفت و احساسات خویش قرار داده‌اند و همین نگاه‌های متفاوت موجب تقسیم عشق به روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی و زمینی شده است. چنانکه سنایی، مولوی، حافظ، عطار از جمله شعرایی هستند که نگاهشان به موضوع عشق نگاهی عرفانی و آسمانی است، در کنارآنها شعرای بنام دیگری چون سعدی، خواجوی کرمانی و از جمله کمال‌الدین وحشی بافقی با پرداختن به عشق زمینی و گاهی ملکوتی اشعار زیبایی را خلق کرده‌اند و بخشی مهم از سروده­های خود، خصوصاً غزلیات را بدان اختصاص داده‌اند. داستان عشق به نوعی دیگر و جدید در مکتب وقوع نمود پیدا می‌کند.1 "وحشی یکی ازآن چند ستاره فروزان بود که به یکبار خط بطلان بر دفتر هزاران سرایندة همزمان خویش کشید و گستاخ و بی‌پروا در راه دلپسندی که رودکی و فردوسی و فرخی صدها سال پیش در پیش گرفته بودند گام نهاد و صدها سخنور دیگر را به دنبال خویش بدان شاهراه دلپذیر کشانید. این سخنور شیرین زبان با دلی آرزومند، ساده­گویی و نوپردازی و بی پیرایگی و روان سازی را در زبان فارسی از نو بنیاد گذاشت"(وحشی،113:1388). اینجاست که باید گفت: "سخن دل‌انگیز عشق، شنیدنی و گوش نواز است امّا با این همه دل‌انگیزی، معمایی است بی‌شرح و موضوعی است که در حوصلة دانش هیچ کس نمی‌گنجد و هرکس، به مقتضای دریافت‌های ذوقی خود، در حقّ عشق و دربارة ماهیت و تعریف2 آن، سخن‌ها گفته و با بیان‌های گونه‌گون از قصّه نامکرّر عشق دم زده است." (میر قادری، 1384: 165). "به بیانی دیگر عشق، افراط محبت است... عشق، درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند که تا چون ذلّت عاشقی بر خیزد، همه-معشوق ماند؛ و عاشق مسکین را از آستانة نیاز در مسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبت است (خمینی(ره)،1372: 230).

افلاطون می­گوید: "روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حس مطلق یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است، پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می‌بیند از آن زیبایی مطلق که سابقاً درک نموده یاد می­کند. غم هجران به او دست می‌دهد و هوای عشق او را بر می­دارد. فریفته می­شود و مانند مرغی که در قفس است می­خواهد به سوی او پرواز کند." (شاکر،1388: 227) به قول مولانا:

مـــرغ باغ ملکوتم نیــم از عالم خاک          چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم

(مولوی، 1368: 201)

"عرفا گویند اگر عشق عالی نمی‌بود، موجودات مضمحل می‌شدند و آنچه حافظ ممکنات و معلولات نازاد است، عشق است (عشق عالی) که ساری در تمام ممکنات و موجودات جهان هستی می‌باشد، زیرا همه موجودات عالم طالب و عاشق کمال‌اند و غایت این مرتبه از عشق تشبیه به ذات خدای متعال است. مولوی می‌گوید:

عشق چون شد بحر را مانند دیگ                 عشق ساید کوه را مانند ریگ

عشق بشکافد فلک را صد شکاف                عشق لرزاند زمین را از گزاف"

(شاکر، 1388 : 228)

باید گفت عشق واژه‌ای است بسیار مقدس که حیات و ممات کائنات بر پایة آن استوار است. به قول مولانا داستان عشق داستان دیگر است. شاعران عارف به نوعی و شاعران غیر عارف به گونه‌ای عشق را در کلام خود استعمال نموده‌اند و برخی آن را محور سخن خود قرار داده‌اند. امّا کمال‌الدین وحشی بافقی به دلیل تجربه‌ای که خود در عشق دارد، با نگاهی خاص به موضوع عشق پرداخته است و آنچه بیان کرده حقیقتی است انکارناپذیر در وجودش، که خود مترجم آن است. او در بسیاری از غزلها نگاه روحانی به عشق دارد و آن را موجب فلاح و سلامت دانسته، عشق حقیقی را بهترین عشق­ها معرفی می‌کند.

 

جلوه­های عشق در غزلیات وحشی

وحشی بافقی عشق را خمیر مایة اصلی غزلیات خود قرار داده و به زیبایی از عهده تصویر آن بر آمده است. صلای عشق در غزلیات وحشی با نواهای گوناگون به صدا در آمده و مراتب عالی و نازل آن جلوه­گر شده است.

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست           کوته نظر مبین که سخن مختصر گرفت

(حافظ، 1368: 139)

وحشی شاعری است که نامش با عشق در آمیخته و در میان اقران خویش خصوصاً شاعران مکتب واسوخت سرآمد آنان می‌باشد. تصاویری که وحشی با جوهر عشق خلق نموده است، جلوة زیبایی دارد. ویژگی‌های عشق از آن جمله است. 

 

1. ویژگی­ها و خواص عشق

1-1. عشق مجازی سایه­ای از عشق حقیقی

عشق مجازی "عشق‌ورزی با معشوق غیر حقیقی و قادر لایزال است که منشأ آن هوی و حب مجازی است" (سجادی، 1373، ج2: 582). برخی از مشایخ صوفیه به عشق مجازی اعتقاد دارند "مولوی نیز عشق مجازی را نفی نمی‌کند و در بسیاری موارد آن را مقدمه عشق حقیقی می‌داند و گوید عاشق مجازی، به صورت معشوق عاشق نیست بلکه به معنایی که در محبوب خود وجود دارد عاشق است" (گوهرین، 1382: 139). وحشی عشق مجازی را سایه عشق حقیقی می‌داند زیرا"عشق مجازی باعث می‌شود که توجه او به عشق حقیقی، نسبت به دیگران آسان‌تر باشد" (آفاقی،1385: 17). "پس ای عزیز، دریغ اگر عشق خالی نداری باری عشق مخلوق مهیا کن که پیامبر (ص) فرمود: من عشق و عف ثم کتم فمات مات شهیداً" (عین‌‌القضات همدانی، 1370: 96). وحشی تاکید دارد که اصلاً عشق مجازی وجود ندارد بلکه تمامی عشق‌ها حقیقی است: زیرا "عشق مجازی و جمال مجازی همان جمال حقیقی است" (شیرازی، بی تا، ج 2: 409).

چو نیـــک در گذری عشق ما مجازی نیست     حقیقـــتی پس هـــــر پردة مجازی هست

(دیوان،4/98)3

به نظر شاعر عشق مجازی یکی از منازل بادیة عشق است که باید آن را طی کرد تا به مقصد عشاق رسید:

تـا مقـــصد عشــــاق رهــی دور و دراز است     یـک منــــزل از آن بادیـــة عشق مجــاز است

(دیوان،1/39)

از این رو در نظر شاعر عشق آدابی دارد و هر نگاهی و هر توجهی نامش عشق نیست:

هــــر نگاهـــی از پی کاریست بر حـال کسی     عشق مــــی دانـــد نکو آداب کار خویش را

(دیوان،2/13)

2-1. راز عشق

مسألة عشق غیر قابل حل است و تا به حال نیز کسی این معمّا را حل نکرده است:

در اصــل حل مسألــــه عشق کس نکرد         یا ما بدیــــن دقیقة مشـــکل نمی‌رسیم

(دیوان،4/302)

"در صحیفة دوستی نقش خطی است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند، در خلوت خانه دوستی میان دوستان رازی است که جز عارفان دندنه آن ندانند" (میبدی، 1376، ج1: 10). به نظر وحشی عشق رازی است و در بیان آن زبان روشنگر نیست:

به راز عشــق زبان در میـــــان نمــی‌باشد     زبان ببنــــد که آنجـــا بیـــان نمــی‌باشد

(دیوان،1/136)

عشق با اینکه یک کلمه بیشتر نیست، اما به دلیل وسعت معنا و گستره‌ای که دارد. غیر قابل تفسیر و چون افسانه است که پایانی ندارد:

هرچه گـــویی آخری دارد بغیر از حرف عشق     کاین همــه گفتند و آخـر نیست این افسانه را

(دیوان،3/19)

اصولاً ابراز راز عشق گناه و جرم محسوب می‌شود:

جز عــــرض عشق هیـــــچ گناه دگر نبود     دل را که نـــــو مقید زنـــدان حسرت است

(دیوان،6/138)

چنانکه انسان عاشق نیز نمی‌تواند غم عشق خود را بیان کند:

تو به مــن گذار وحشی که غم تو مـن بگویم     که تـو در حجاب عشقی ز تو گفت و گو نیاید

(دیوان،6/214)

 

3-1. جذبة عشق

جذبه، به معنای کشش، ربایش و نفوذ و تسلط روحی شخصی بر دیگری است. "در تداول تصوف و عرفان، کشش قلبی. در اصطلاح صوفیه، برکشیدن خدای بنده‌ای را. شارح گلشن راز آرد: جذبه عبارتست از نزدیک گردانیدن حق مربنده را بمحض عنایت ازلیت و مهیا ساختن آنچه در طی منازل بنده به آن محتاج باشد بی آنکه زحمتی و کوششی از جانب بنده در میان باشد" (لاهیجی گیلانی، 1377: 265). این خاصیت عشق مورد توجه وحشی بوده است به نظر او کشش کمینه خاصیت عشق می‌باشد:

کمینه خاصیت عشق، جذبه ایست که کس را           ز هـــــر دری که پرانند بیش، پیشتر آید

(دیوان،4/197)

عشق چون کمند است که عاشق را به بندی می­کشد که رهایی از آن ممکن نیست:

وحشـــی نداشـــت پـای گــریز از کمند عشق      او را به بنـــــد خانـة حـــــرمان گـــذاشتیم

(دیوان،7/281)

صد چــــو وحشی بستة زنجیر عشقت شد ز نو      بعـــــــد ازین گنجایش ما نیست زندان تو را

(دیوان،5/5)

عاشق به هرگامی که بر می‌دارد و به معشوق می‌پیوندد، بندی بر بندهایش افزوده می‌شود و برای رهایی از این بند دنبال کشش دیگری است:

بند دیگـــــر دارم از عشقت به هر پیوند خویش     جذبه‌ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش

(دیوان،1/244)

و هرکس ذوق این بند را در یابد از رهایی می­گریزد:

قیدی است قیدعشق که ذوقش کسی که یافت        هــــرگـــز طلـــب نکـــرد دل باز رسته‌ای

(دیوان،7/375)

به نظر شاعر زمزمه عشق عاشق را به این ذوق فرا می‌خواند:

بـــس ذوق کـــه حاصـل کند از زمزمة عشق     از وحـــشی اگــــر یار مــــرا عــــار نیــاید

(دیوان،7/160)

عشق مقصد و کعبه عشّاق است. برای دست یافتن به آن، اشک و آه بدرقة عاشق است. شاعر تصویر زنده و گویا و بسیار جالبی از همانندیهای کاروان حجاج و راهیان کعبة عشق ساخته است:

وحشیم و جریـــده رو کعبـــة عشق مقصدم     بـــدرقه، اشک و آه مــــن قافلــــــة نیاز را

(دیوان،7/8)

4-1. بیماری عشق

ابن سینا در کتاب قانون، عشق را مرضی از نوع وسواس و شبیه مالیخولیا می­داند و علامت آن را گودی و خشکیدن چشم معرفی می‌کند (گوهرین، 1382: 135). بیماری مشترکی که همه انسانهای عاشق گرفتار آن می‌باشد و علاج و درمان آن نیز یک نوع می‌باشد. وحشی می‌گوید درد و درمان یکی است: یعنی عشق هم درد است هم درمان:

مـــــریض عشق اگر صد بود علاج یکیست     مـــرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست

(دیوان،1/71)

بیماری عشق شباهتی به دیگر بیماری­ها ندارد. به قول مولانا "علت عاشق زعلتها جداست..." (مولوی، 1366، ج1: 9). به همین مناسبت وحشی عشق را به دردی لاعلاج تشبیه کرده است:

از پــــــــی بهبود درد ما دوا سودی نداشت     هرکـه شــــد بیماردرد عشق، بهبودی نداشت

(دیوان،1/100)

وحشی اگر تـــو فارغی از درد عشق، چیست     این آه و ناله کـــردن و این شعـر خواندنت

(دیوان،6/106)

به نظر شاعر هر دردی با آمدن طبیب بر بالین بیمار قابل درمان است ولی مرض عشق، طبیب را نیز به درد عشق مبتلا می‌کند:

وحشی مـــــرض عشق کشد چاره گران را        بیــچاره طبیبــــی که به درمـــــان تــو آید

(دیوان،7/158)

یکی از وجوه ممیّز عشق با سایر امراض، آشفتگی است. به نظر وحشی مرض عشق قابل کتمان نیست و علایم عشق گویاتر از آن است که پوشیده بماند:   

اگـــر بیند مــــرا طفلی به این آشفتگی داند     که از عشق پری رخساره‌ای دیوانه خواهم شد

(دیوان،2/132)

عشق دیوانه می‌کند و مانند آتش بسیار مؤثر است:

ســـــوختن با آتش است و عشق با دیوانگی     عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد

(دیوان،6/137)

بازم غـــــم بیــ‌‌ــهوده به همــخانگی آمد      عشــــق آمـــــد و با نشأة دیــوانگی آمد

(دیوان،1/169)

وحشی پایان عشق را ناکامی توصیف می‌کند، البته جایی که عشق مجازی4 در میان باشد:

عشق و سودا چیست وحشی مایة بی حاصلی     غیـر ناکامی ز خودکامان چه حاصل می‌شود

(دیوان،11/161)

 

5-1. قدرت عشق

به نظر شاعر همه در برابر عشق عاجز و ناتوانند و کس را یارای مقاومت در مقابل عشق نیست. عشق قهرمان دلاوری است که مدعیان در برابرش تسلیم می‌شوند و از مواجه شدن با آن می‌هراسند:

ما سپـــــر انداختیم اینک حریف عشق نیست     طبلِ بــــر گشتن بــزن ما مــرد میدان نیستیم

(دیوان،5/272)

صبر در برابر عشق سخت و ناممکن است:

صبـــر ما پنجة مومیــست چو عشق آرد زور     پنــــجه گــر ساخته باشنـــد ز خـــارا ببرد

(دیوان،2/115)

گوینــــــد که پیش آر صبوری به غـم عشق     کـــــــــی می‌رود این کار ز پیشم بگذارید

(دیوان،3/219)

عشق بر صبر غلبه می‌کند و عاشق صبر و اختیار را از دست می‌دهد:

بر جیب صبرم پنجه زد عشقی گریبان پاره کن     افتاده کاری بس عجب دســت گریبان­دوز را

(دیوان،4/10)

وحشی عشق را به امیری تشبیه کرده است که حکم می‌راند:

درخاره کنــــده‌اند حریفان به حکـم عشق     جــویی که چند فرسخ از آن شیـر آمده ست

(دیوان،6/59)

از ویژگی عشق این است که دل را تسخیر می‌کند. به جهت این خصیصه، عشق به جهانگشایی تشبیه شده است که هنگام تسخیر ملکی با سپاه عظیم حمله می‌کند:

ملک دل مرا که ســـواری بس است عشق     با یک جهـــــان سپاه به تسخیر آمده ست

(دیوان،5/59)

 

2. عقل و عشق

"همچنانکه میان آب و آتش مضادت است، میان عقل و عشق هم چنان است" (نجم­رازی، 1366: 60) و عقل جدای از عشق عقالی بیش نیست اما اگر انسان با وجود عقل کامل، عاشق شود به مقام انبیا می‌رسد "بعد از نبوت هیچ درجه‌ای ورای آن نباشد که با عقل تمام مرد عاشق شود" (جام ژنده پیل، 1368: 212). این مرحله را نور علی نور گفته‌اند "پس هر جا نور عشق که شرر نار الهی است بیشتر، نور عقل که قابل مشعل آن شرر است بیشتر است که نور علی نور" (نجم­رازی، 1352، ج2: 1352) اما عرفا به دلایل مختلف عقل را بر عشق ترجیح داده­اند (قهرمانی، 1378: 323). "ای درویش عشق براق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند" (نسفی، 1359: 467).

وحشی معتقد است هیچ پیوندی میان عشق و عقل وجود ندارد و عشق دشمن عقل است. او تأکید دارد که مقابلة عقل با عشق کاری عبث و بیهوده است زیرا عقل در برابر عشق تاب مقاومت ندارد و حتماً شکست می‌خورد:

ای عقـــــل همـانا که نداری خبر از عشق     بگـــریز که او دشمـــــن فــــرزانگی آمد

(2دیوان،/169)

به نظر وحشی عشق نوعی جنون است که اگر مبتلای آن گرفتار جنون گردد، دست به کارهای غیرعاقلانه می­زند:

آغاز کارم این چنین، انجـــام آن چون بگذرد     در اول عشق و جنون آهـــم ز گردون بگذرد

(دیوان ،1/173)

ز من بر خاست تکلیف از جنون عشق بت وحشی     ببر دیوانــــگی از طبع و تکلیف نمازم کـن

(دیوان،7/334)

ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تـو           طوقم به گردن بر نهد عشق جنـون فرمای تـو

(دیوان،1/351)

به نظر شاعر عاشق ساکن در کوی جنون، مقام و جایگاه پادشاهی دارد. در کوی جنون فرهادها و مجنون­ها پرآوازه‌تر از خسروان و کیقبادان‌اند. وحشی چنین عشقی را می‌پسندد:

خوش آن عشقی که در کوی جنونم خسروی بخشد     جهان پر لشکر از اشک جهان‌پیمای من باشد

(دیوان ،2/172) 

وحشی می‌گوید عشق سلطانی است که اگر عاشقی را به دام انداخت او را رسوا و شهره شهر می‌کند:

پیش لیلی کیست تا گوید ز استیلای عشق     بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان

(دیوان،4/336)

به نظر او عشق مترادف با رسوایی است و انسان عاشق باید مانند مجنون باشد. و خود را در راه عشق فدا و شهرة آفاق نماید:

که این هم در میـان مــردمان افسانه‌ای باشد      چو مجنون تازه سازم داستان عشق و رسوایی

(دیوان،2/177)

 

 

3. مقام و عظمت عشق

صوفیان، عشق را فرض راه و طریقت دانند، زیرا که عشق بنده را به خدا رساند "چه حیات و ممات سالک عشق است" (گوهرین، 1382: 136). به نظر وحشی بنای عشق محکم و پایدار است و با حوادث و اتفاقات فرو نمی­نریزد:

بـــــــــودی به راهِ سیـل، بسی به که راه او     طــــــرح بنای عشــــــق محبت اساس ما

(دیوان،2/22)

عشق "خطه جانبازان است. و این را مملکت افسوس و دریغ و واویلا" (گازرگاهی، 1375: 330). عشق بلاست، بلایی که یعقوب را چندین سال گریانده، چشمانش را گرفت:

این عشق بلایی است، شنیدی که چـه‌ها دید     یعقــــوب که دل در کف مهر پسرش داشت

(دیوان،4/99)

از این رو وادیهای عشق همراه باخطرات و فراز و نشیبهای فراوان است:

در عشـــق اگر بادیــــه‌ای چنــد کنی طی     بینی که در این ره چـه نشیب و چـه فراز است

(دیوان. 2/39)

عشق دریای پهناور، بیکران و عمیق است. عاشق در آن غرق می­شود. غریق این دریا راه نجات ندارد:

چون نمی‌آید بــه ساحل غــرقة دریای عشق     می‌زنـــد بیهوده از بهر چه چندین دست و پا

(دیوان،3/21)

وحشی عشق را طوری دانسته که عقبات خوف و رجا آن را سخت­گذر کرده است:

پای تا ســـر بیم و امیدم که طــــور عشق را     غایــــت نومیـدی و امّیـــــــدواری گفته‌اند

(دیوان،3/179)

4. صفات عشق

با توجه به صفاتی که وحشی بافقی برای عشق برشمرده است. از لحاظ دلالت و کارکرد درجاتی دارند؛ بعضی به لطافت و برخی به سخط و قهر عشق دلالت می‌کنند از این لحاظ می‌توان آنها را در دو گروه با ترتیب صفات لطف و صفات قهر عشق (از شماره 12به بعد) طبقه­بندی کرد.

1-4. اتحادبخشی

"ای درویش آتش عشق است که سالک را از تفرقه و تلون بیرون می‌آورد و به جمعیت و تمکین می‌رساند و از کثرت و شرک خلاصی می‌دهد" (نسفی، 1359: 142). به نظر شاعر پایان عشق وحدت است. بوی در تمثیلی می‌گوید عشق موجب وحدت پروانه و آتش است. در اینجا وحشی به عشق حقیقی و روحانی نظر دارد و آن را مایه وحدت وجودی عالم می‌داند:

یعنــــــی که اتحاد بـــــــود انتـــهای عشق     پروانه محــــو کــــرد در آتش وجود خویش

(دیوان،5/260)

2-4. ارشادگری

عشق به جهت نقش ارشادی و روشنگرانه‌ای دارد به پیری تشبیه شده است که عاشق، مرید اوست:

من مرید عشق گــر ارشاد آن شد حاصلم     آن صفت کش نام، موت اختیاری گفته‌اند

(دیوان،5/179)

3-4. استغنابخشی

عشق به پادشاهی تشبیه شده که گدایان درش فقط آستان بوس او هستند و از غیر او مستغنی­اند:

مستغنی است از همــه عالــــم گـدای عشق     ما و گـــــــــدایی در دولتـــــسرای عشق

(دیوان،1/260)

4-4.بقا بخشی

وحشی دوام و بقای عشق را به آب حیات برتری داده، عاشق را جاودانه‌تر از خضر (ع) می­داند:

آنها که نام آب بقـــا وضـــــع کـــــرده‌اند     گفتنـــــد نکتــــه‌ای ز دوام و بقــــای عشق

(دیوان،3/260)

5-4. شادی بخشی

وحشی عشق را سراسر مبارکی می­داند و حال خوش عاشق را متفاوت از دیگر مردمان روزگار تصور می­کند در مقابل روزگار را عامل سیه‌روزی دانسته، آرزو می‌کند به دست روزگار و بازیهای آن نیفتد:

ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خنده‌ها کردم     معــــاذ الله اگر روزی به دست روزگار افتم

(دیوان،3/278)

6-4.شورانگیزی

یکی از خواص عشق شورانگیزی است که در مقابل حسن -نماد غرور- می‌ایستد و صحنة دیگر خلق می­کند:

آمد آمد حسن در رخش غــــرور انگیختن     اینک اینک عشق می‌آید به شــور انگیختن

(دیوان،1/324)

7-4. شیرینی

عشق به جهت گوارایی و جاذبه به داستان شیرینی می­ماند که خوشتر از آن داستانی وجود ندارد:

زبان به کام مکــــش وحشی از فسانة عشق     بگــــو که خـــوشتر ازین داستان نمی‌باشد

(دیوان،7/136)

8-4. کیمیاگری

"کیمیای مهر، روی را زر می­گرداند" به نظر وحشی عشق کیمیایی است که دلهای ناخالص را پاک می­کند:

گــــر خاک تیــــره زرکن و سنگ سیاه سیم        آن کس که یافـــت آگهـــی از کیمیای عشق

(دیوان،4/260)

9-4. مستی‌بخشی

شراب عشق، خستگی و غم فراق را زایل می‌کند:

چــه خوش است از تـو وحشی ز شراب عشق مستی       کــه نـه خستة فــــراقی نه غــم وصال داری

(دیوان،6/379)

به نظر وحشی جایی که عشق هست، نباید از بودن سخن گفت. وحشی طالب آن است که به عشق حقیقی و روحانی دست یابد و ننگ خودی را که به نوعی تفرقه است از خود بزداید:

خــــواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد     بیخــــودی آید و ننگ خـــــودی از ما ببرد

(دیوان،1/117)

10-4. نیازمندی و نازکشی

ناز در اصطلاح عرفانی استغنای معشوق است نسبت به عاشق. وحشی از نیاز عشق چنین می­گوید:

عشـــق است کـه ســـر در قـــدم ناز نهاده     حسـن است که می‌گردد و جویای نیاز است

(دیوان،4/39)

ای عشـــــق شدی خوار بکش ناز دو روزی      کایــــن حسن فــروشان همـه قدر تـو ندانند

(دیوان،2/203)

از این رو عاشق هم باید از اظهار نیاز غافل نباشد:

اگـــــر مکلف عشـــقی ســــــر نیاز بنه       که هر که هست به کیش خودش نمازی هست

(دیوان،3/98)

لازم ناکامـــی عشـــق اســت استغنای حسن       نیست جای شکوه گر می‌راندم از کوی خویش

(دیوان،3/241)

عاشق نیز همواره نیازمند توجه معشوق صاحب کمال و جمال است:

نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم         که ز سجده­های شوقم شده منفعل زمین هم

(دیوان،4/317)

11-4. وفا

عشق به علت داشتن متاعهای وفا به دکانچه تشبیه شده است و این متاعها به قدری کمیاب است که در کل هستی نظیرش پیدا نیست. برجسته‌ترین متاع عشق وفاداری و پیوند قلبی عاشق و معشوق است:

متاعهای وفا هسـت در دکانچة عشقم           کــــه در سراسر بازار کائـــنات نباشــد

(دیوان،4/185)

12-4. آرامش‌زدایی

به نظر وحشی عشق دشمن جان انسان است ولی عاشق برای این دشمن ارزش قایل بوده، معتقد است که گریختن از دست عشق برای او خوشتر است تا جان او در آرامش و قرار باشد. خلاصه لازمه عشق بی­قراری و ناآرامی است:

چون عشـق خواهم دشمنـی این جان ایمن خفته را       تا باز صد ره هـــر شبی تغییر جای او دهم

(دیوان،5/312)

زمانی که عشق می‌آید فراغ و آرام رخت می‌بندد:

مــــــن بودم و دل بود و کناری و فراغی          این عشـق کجا بود که ناگه به میان جست

(دیوان،3/54)

عشق آتش بر خرمن هستی عاشق می‌زند و اعتبار و آرامش وجود او را به هم می‌ریزد:

نیـــــــم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت     دود بر آسمــان رســـد خــــــرمن اعتبار را

(دیوان،5/7)

13-4. انتقام‌گیری

یکی از خواص عشق انتقام‌گیری است. عشق مخالف قرار دل است. بدین دلیل تلاش می‌کند از دل آرام انتقام بگیرد: 

عشق کــــو تا شحنة حسرت به زندانم کشد                انتقام عهــــــــــد فارغ بالی از جانم کشد

(دیوان، 1/206)

15-4. پرخطری

"محبت و محنت از یک خانه‌اند و محنت و شادی از هم بیگانه" (نجم­رازی،1366: 45). وحشی مبتدیان را از خطر راه عشق آگاه می‌سازد و به نوعی هشدار می‌دهد که در معامله با عشق مراقب باشند:

در ره پــــــر خطـر عشق بتان بیمِ سر است           بر حــذر باش در این ره که سر درخطر است

(دیوان،1/37)

16-4. تمنّاسوزی

یکی از صفات مهم عشق، تمناسوزی است، یعنی عشق آرزوها را می‌کشد:

کم باد این فارغ دلـــــی کـو صد تمنّا می‌کند          صدبار گـــردم گِــــرد سر، عشق تمنّاسوز را

(دیوان،5/10)

17-4. خانه‌سوزی

نوعی تقابل بین عشق و صبر وجود دارد. از آنجا که جای صبر و عشق، خانه دل است، عشق بر صبر زور می­آورد و با شرر خویش بدان آتش می­زند و به جای آن می‌نشیند:

خانــــه پر بــــود از متاع صبر این دیوانه را           ســـــوخت عشق خانه سوز اوّل متاع خانه را

(دیوان،1/19)

 

18-4. خانه‌پردازی

عشق وقتی در خانة جان قرار می‌گیرد، صاحب جان را بی­خویشتن و آواره می­کند:

من آن روز آستان بوسیـــدم و بار سفر بستم         که سر در خانة جان کرد عشـق خانه پردازت

(دیوان،5/33)

19-4. خوارگردانی

به نظر شاعر عشق انسان را بی‌اعتبار می‌کند، عزت او را از دستش می‌گیرد و او را در میان اقران خوار و رسوای عالم می‌سازد:

عشق گو بیعزّتم کـن، عشق و خواری گفته‌اند          عاشقـــــــــی را مایـة بی‌اعتباری گفته‌اند

(دیوان،1/179)

20-4. زخم‌زنی

توجه مرهم زخم عشق است، اما عاشق بدن نیازمند است، زیرا لازمة عشق دردمندی است:

عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه        گر التفـــاتی می‌کنی نا سـور کن این ریش را

(دیوان،5/12)

21-4. غارتگری عشق 

عشق فرصت‌طلب است. اگر فرصت یابد دست به غارت می‌زند و گزیده‌ترین سرمایة انسان را که جان اوست، به یغما می‌برد:

نـــدهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد         قفـــل گنجینة جـــان پیچـــــد و کالا بـرد

(دیوان،7/115)

22-4. کافرنهادی

وحشی می­گوید عشق مانند آدم کافر است. همچنانکه کافر از روی عناد و حسادت در برابر حقیقت قرار می‌گیرد، رشک و حسادت دربارة معشوق نیز از صفات عاشق است: 

من از کافــرنهادی‌های عشق این رشک می‌بینم        که با یعقــــوب هم خصمی بود جان زلیخا را

 (دیوان،3/2)

 

5. شرط عشق

از حسین حلاج پرسیدند که عشق چیست؟ گفت: "امروز بینی و فردا و پس فردا" آن روز او را بکشتند، دیگر روز بسوختند و سوم روز بر باد دادند (عطار نیشابوری، 1377: 417). با توجه عظمت و سختی‌های عشق، عاشقی شرط‌های دشواری دارد. به گفتة وحشی رطل عشق گران است و عاشق قابل می­طلبد و عاشقی کار هر آدم بی ظرف و بی­جنبه نیست:

می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست       وحشی‌ای بایــد که بر لب گیرد این پیمانه را

(دیوان،5/19)

و عشق دل شیدایی می‌خواهد و با هر دلی نمی‌توان به دنبال عشق رفت:

در راه عشــــق با دل شیــــدا فتاده‌ایم        چنــــدان دویـــده­ایم که از پا فتاده‌ایم           

(دیوان،1/300)

به نظر وحشی عشق مایه سوز و گداز است، و دل بدون عشق افسرده و بی­روح است. اما هر شعله­ای که در دل می‌سوزد، عشق نیست. نظر وحشی در این بیت به عشق حقیقی معطوف است نه مجازی:

هـــر دلی کز عشق جان شعله‌اندوزش نبود       گـــر ســـراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

(دیوان،1/151)

به عقیدة وحشی عشق مرد خود را می‌طلبد. هرکس نمی‌تواند مرد عشق باشد، زیرا که عاشق باید شجاع خطرپذیر باشد5:  

مرد عشق است آنکه گر عالـم سپاه غم گرفت         تاخــــت در میـدان و بر بسیاری لشکر ندید

(دیوان،4/215)

مردان عشق با معشوق ازلی نرد عشق باخته­اند، لذا جسارت بندگان در این کار بدعت نیست:

بسا گدا به شهان نــــــــرد عشق باخته‌اند     به مـا مخند که این رسم بد نه بدعت ماست

                                                                                                            (دیوان، 49/25)

نتیجه­گیری

ویژگیها و صفات عشق در غزلیات وحشی بافقی غالباً با مضامین مسألة عشق در آثار شاعران عاشق و عارف پیش از او مشترکات زیادی دارد. وحشی در غزلیات خویش عشق را با معانی و تصاویر گوناگون آورده است. نظر پاک او در موضوع عشق تنها نگاه مجازی به عشق نیست. او عشق مجازی را سایه‌‌ای از عشق حقیقی می­داند. در نظر وحشی سلطنت عشق بلامنازع است، از این رو وی مقام عشق را بسیار والا و طور آن را پر از عقبات خوف و رجا و دریای آن را بی‌پهنا معرفی می‌کند. وی عشق را دشمن فرزانگی می‌شناسد و جنون حاصل از آن را رسواگر می­خواند. به نظر او عشق با اینکه بیماری لاعلاج است اما به خاطر صفات برترش برای اهل ذوق جذبه فراوانی دارد. وحشی این صفات را در سیمای لطف و قهر ذکر کرده است اما راز این عشق ناگشاده است و ابراز آن گناه شمرده می‌شود. او راه عاشقی را سخت می­داند و شجاعت و شیدایی را شرط اصلی آن می­شناسد.

 

یادداشتها

1. "مکتب وقوع به سبکی از شعر فارسی گفته می‌شود که از اواخر قرن نهم تا اوایل قرن یازدهم رواج داشت و در دورة زمانی بین سبک عراقی دوره تیموری و سبک هندی پدیدار شد. ویژگی اشعار وقوعی سادگی، پرهیز از صنایع بدیعی و اغراق‌های شاعرانه، کاربرد اصطلاحات و زبان عامیانه و بیان صریح و بی‌پیرایه وقایعی است که بین عاشق و معشوق می‌گذرد. محتشم کاشانی، وحشی‌بافقی، لسانی‌شیرازی، اهلی‌شیرازی، فغانی‌شیرازی، اشرف جهان قزوینی، هلالی‌جغتایی و لحاف دوز همدانی از معروفترین سخنوران این مکتب به شمار می‌روند. شعر وقوع عمدتاً به اشعار عاشقانه اختصاص دارد و معشوق نیز در آن مرد است. در این مکتب اصل بر حقیقت‌‌گویی و بیان صادقانه وقایع و حالات عاشق و معشوق است. شاخه‌ای از مکتب وقوع به اشعار واسوخت اختصاص می‌یابد. واسوخت در لهجة فارسی هندوستان به معنی اعراض و دورگزینی بود و به شعری گفته می‌‌شود که شاعر به جای نازکشی و ستایش معشوق تهدید به رهایی می‌کند. این شیوه بیان بویژه در اشعار وحشی‌بافقی دیده می‌‌شود" (شمیسا،198:1381).

2. عشق از هر ریشه لغوی که باشد، عبارتست از فراوانی محبّت یا بسیار دوست داشتن چیزی، ودر وجه تسمیة آن، رأی غالب بر آن است که می‌گویند: عشق را از عشقه گرفته‌اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید و دربن درخت، اول بیخ در زمین سفت کند، پس سربرآورد و خود را در درخت می‌پیچد و همچنان می‌رود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند..." (میر قادری، 1384: 165).

3. نشانة ارجاع (دیوان: 4/98) یعنی: بیت 4، غزل 98 یک دیوان وحشی، به کوشش آذران نخعی.

4. مولانا می­فرماید:  عشق‌هایی کز پی رنگی بود/عشق نبود عاقبت ننگی بود (مولوی،1366،ج1: 15).

5. به قول مولانا:    عشق از اول چرا خونی بود          تا گریزد آن که بیرونی بود

(مثنوی/دفتر3ب4751).

مراجع

 

منابع

1. آفاقی سرای، قدرت (1385)، عشق و جلوه‌های آن در دو جلد اول و دوم کشف‌الاسرار و عده‌الابرار خواجه رشیدالدین میبدی، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز. 

2. جام ژنده پیل، احمد (1368)، انس التائبین، مقابله و تصحیح علی فاضل، چاپ اول، تهران: چاپخانه طهوری.

3. حافظ، شمس‌الدین محمد (1368)، دیوان حافظ، به تصحیح قزوینی/غنی، به اهتمام عبدالکریم جربزه دار، تهران: انتشارات اساطیر.

4. خمینی(ره)، روح الله (1372)، فرهنگ دیوان اشعار امام خمینی (ره)، چاپ اول، تهران: موسسة تنظیم و نشرآثار امام خمینی(ره).

5. دهخدا، علی‌اکبر (1379)، امثال و حکم، جلد دوم، چاپ یازدهم، تهران: امیرکبیر.

6. سجادی، سیدجعفر (1373)، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، چاپ دوم، تهران: کتابخانه طهوری.

7. شاکر، کریم (1388)، "جلوه‌های عشق در شعر حسین منزوی"، فصلنامة تخصصی عرفان، سال ششم، شماره 21، صص 225-240.   

8. شمیسا، سیروس (1381)، شاهدبازی در ادبیات فارسی، تهران: فردوس.

9. شیرازی، محمدمعصوم (بی‌تا)، طرائق‌الحقایق، جلد اول، به تصحیح محمدجعفر محجوب، بی‌جا: انتشارات سینایی.

10. عادل، محمدرضا (1375)، فرهنگ عبارتهای عربی در شعر فارسی، چاپ اول، تهران: امیرکبیر.

11. عطار نیشابوری، فریدالدین (1377)، تذکره‌الاولیا (گزیده)، به کوشش محمد استعلامی، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

12. عین­القضات همدانی، عبدالله بن محمد (1370)، تمهیدات، به تصحیح عفیف عسیران، تهران: انتشارات منوچهری.

13. قهرمانی، حجت الله (1378)، عشق و عقل در آثار سعدی، پایان‌نامه کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوی، به راهنمایی محمد عرب‌زاده.

14. گوهرین، سیدصادق (1382)، شرح اصطلاحات تصوف، جلد 7و8، تهران: انتشارات زوار.

15. لاهیجی گیلانی محمد (1377)، شرح گلشن راز (مفاتیح‌الاعجاز)، ویرایش علیقلی محمودی بختیاری، تهران: نشر علم.

16. معین، محمد (1371)، فرهنگ فارسی، چاپ هشتم، تهران: امیرکبیر.

17. مولوی، جلال‌الدین محمد (1366)، مثنوی معنوی، تصحیح رینولدنیکلسون، چاپ پنجم، تهران: انتشارات مولی.

18. -------------- (1368)، غزلیات مولوی (گزیده)، انتخاب و توضیح سیروس شمیسا، تهران: چاپ نشر بنیاد.

19. میبدی، ابوالفضل رشیدالدین (1376)، کشف‌الاسرار و عده‌الابرار، به سعی و اهتمام علی‌اصغر حکمت، ج. اول، چاپ ششم، تهران: امیرکبیر.

20. میرقادری، سید فضل الله (1384)، بررسی تطبیقی ویژگی­های عشق در شعر حافظ شیرازی و ابن فارض مصری، علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره بیست و دوم، شماره سوم، صص165-184.    

21. نجم­رازی، نجم الدین دایه (1352)، رساله عشق و عقل، ج2، به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

22. --------- (1366)، مرصادالعباد، به اهتمام محمدامین ریاحی، چاپ سوم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.

23. نسفی، عزیزالدین (1359)، کشف‌الحقایق، به اهتمام احمد مهدوی دامغانی، چاپ دوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.

24. وحشی بافقی، کمال‌الدین (1374)، دیوان وحشی بافقی، به کوشش پرویز بابایی، چاپ دوم، تهران: نگاه.

25. --------------- (1388)، دیوان وحشی بافقی، به کوشش حسین آذران نخعی، تهران: امیرکبیر.

26. همایی، جلال الدین (1368)، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران: هما

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد