ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

تبانی

گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی می‌کند

این دل خاموش را آتش فشانی می‌کند


عاشقت نصف جهان هستند، اما آخرش

لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی می‌کند


چای را بی پولکی خوردن صفا دارد، اگر

حبه قندی مثل تو شیرین زبانی می‌کند


گاه می‌خواهد قلم در شعر تصویرت کند

عفو کن او را اگر گاهی جوانی می‌کند


روی زردی دارم اما کس نمی‌داند درست

آنچه با من عطر شالی ارغوانی می‌کند


عاشق چشمت شدم، فرقی ندارد بعد از این

مهربانی می‌کند، نامهربانی می‌کند


ماه من! شعرم زمینی بود اما آخرش

عشق تو یک روز ما را آسمانی می‌کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد