ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

یلدا

یلدا شبی ست مُردّد

میانِ رفتن و ماندن،که نمی داند

ما را کنارِ هم‌ تماشا‌ کند یا به آغوش صبح برسد!


یلدا شبی ست کوتاه که از حسادت موهایِ تو کِش می آید به تنِ ماه!


یلدا شبی ست عاشق

که شعرهایم را با عطرِ پیرهنت

برای یک ‌دنیا میخواند!


یلدا شبی ست دلتنگ

که پشت پنجره با صدایِ مرغِ سحر سیگار می کشد!


یلدا شبی ست رویایی

وقتی قرار است برای تماشا کردنِ تو از راه بیاید!


یلدا شبی ست که بیشتر دوستت خواهم داشت

طولانی تر کنارم خواهی ماند

و دیرتر پشت پلکهایم به خواب خواهی رفت!


یلدا معجزه ای ست که به عشق ایمان بیاوریم

پس دوستم داشته باش

شبیهِ یلدا

با طعمِ عشق

با عطرِ ترنج

دلتنگیهایم را ...

من دلتنگی هایم را در کوچه های غربت یک نسل "قافیه" بسته ام و برای قتل قناری ها غزل ساخته ام.
میدانم هنوز روزنه های ذهنم به سوی سرزمین های پهناور پندار، چندان کشوده نشده است و احساس می کنم، فاصله ی ژرفیست میان "من" و "دیدن" و "فهمیدن".
ولی زخمهایم را می سرایم و هرگز بر سکوی خالی تکرار نمی ایستم.
من شعرهایم را در "فرم" دریاچه و "محتوای" باران سروده ام.
ارچند با "تازیانه ی تعصب" بر گرده گاه شعرم بکوبند، اما من جاریستم.

اگه نباشی گم میشم بین یه دنیا غریبه....


 

دوست دارم ببرمت یه جای شلوغ، خیلی شلوغ 
 
وایستم اون وسط نگات کنم
 
بگم اینارو میبینی
 
بگی آره
 
بگم تو هیاهوی همه ی این آدما، من چشمام فقط دنبال تو میگرده
 
دلم برای تو تنگ میشه
 
صداهاشونو میشنوی
 
بگی آره
 
بگم تو اوج همین صداها دلم دنبال صدای تو میگرده
 
بگم حالا چشماتو ببند، بگو چه حسی داری
 
بگی انگار گم شدم بین یه عالمه غریبه
 
بگم اگه نباشی گم میشم بین یه دنیا غریبه....

عشـــق تملـــک نیـــست


بـــرای تصـــاحبت نمـی جنگـــم !

احاطــه ات نمی کنـــم تــا مــال مــن شـــوی!

بـا رقیـــبان نمی جنگـــم !

بـــه قـــول دکتــــر انوشـــه کــه می گفـــت :

عشـــق تملـــک نیـــست ، تعلــــق اســـت!

ولـــی اگـــر بیایــی و بمانـــی،

بـــرای بــا تـــو مانـــدن ، بــا دنیــــا می جنـــگم

تولدت مُبارک ...


یک خرداد ماه دیگه میگذره از بودنم ،

یه تولد دیگه...یا یک قدم نزدیکتر به مرگ...

هر سال که گذشت ،از آدما دورتر شدم

کادوهای تولد کم شد!

آدمای بد دیدم!

آدمای خوب دیدم!

غم دیدم...

دردو، قلبم  با تمام وجود حس کرد...

تنهایی رو بلد شدم اما واسم عادت نشدُ هنوزم وقتی

تو خیابونا تنها با هنذفری و آدامس خرسی قدم میزنم.

لبخند میاد رو صورتم .

من یاد گرفتم تنهایی خوبه...

من یاد گرفتم با داشته هام زندگی کنم...
من یاد گرفتم وقتی که دلم گرفت

برم سراغِ شمعدونی هام

یاد گرفتم اونایی که میگن میمونن ، میرن!

اونایی که چیزی هم نمیگن بالاخره یه روزی میرن!

با رفتنِ یه سری آدما از زندگیم باورام هم رفت!

اما باورای جدید ساختم

لبخندای جدید زدم

من یاد گرفتم زندگی کنم...

حتی شده با درد!

خودم ؛ تولدت مُبارک ...

تو تنها کسی هستی که همیشه بودیُ ندیدمت

تو تنها کسی هستی که هرگز ترکم نکرد...

خودم ؛ تولدت مُبارک ...

از یک جایی به بعد...

از یک جایی به بعد آدم یاد می گیرد با زخمهایش بسازد. با آدمها بسازد. با دوست و دشمنش بسازد، با مرد و نامردش بسازد. با خاطراتش حتی، بسازد. از یک جایی به بعد یاد میگیرد آدم دست بیندازد دور گردن خودش، دور گردن زندگی با زندگی آشتی کند با خودش مهربان شود. از یک جایی به بعد یاد می گیرد زمین خوردن و بلند شدن را، اینکه موقع بلند شدن دستش به زانوی خودش باشد نه شانه دیگری. یاد می گیرد خودش را گول بزند هی تکرار کند این هم می گذرد. از روز اول که آدم بلد نیست این سازش را . بلد نیست سنگ باشد تحمل کند دم نزند کم کم یاد می گیرد، بلد می شود. نگرانم نباش بلد شده ام من ... 




niyayesham

اشک...اشک...اشک...


مثل یک کابوس بود....

سخت و باور نکردنی... هولناک...سهمگین....یکباره همه جا تیره و تار شد....

گویی آسمان به زمین آمده بود...همه چیز از هم گسست...نالان و نا امیدم کرد...و تا حدی کفری و متنفر و مملو از احساس خشم... فقط مات مانده بودم و نگاهش می کردم و

دردلم اشک می ریختم

و اشک می ریختم...

دستم را نوازش کرد اما دیگر دست هایش را در دست هایم حتی احساس نمی کردم...دیگر به انتهای جاده رسیده بودم...

انگار سوت پایانی را زده بودند...اشک...اشک...اشک...

به خودم گفتم باید همه چیز را تمام کنم..... و به گمانم کردم...



و تو حتما بخوان.ح .ط


حرف دل دانشجو در خصوص نمره و شهریه …


الهی! باخاطری خسته، دل به کرم تو بسته,

دست از اساتید شسته و در انتظار نمرات نشسته ام.
پاس شوند کریمی,
… پاس نشوند حکیمی،
نیفتم شاکرم، بیفتم صابرم.
الهی شهریه ها بالاست که میدانی ،وجیبم خالیست که میبینی.
نه پای گریز از امتحان دارم ونه زبان ستیز با استاد،
الهی دانشجویی راچه شاید و از او چه باید؟
دستم بگیر یاارحم الراحمین . . . !

تا من چقدر راه است...


این روزها میخواهم ساعت ها قدم بزنم، تا من چقدر راه است؟ پس چرا من ها سرگردانند؟ کجا میتوان پرتوی پرحجم روشنایی را یافت، شاید در کنجی خلوت نور را بیابم... پشت خانه من چه میگذرد؟ شاید آنجاست که نورها را به خاک سپرده اند، شاید همین من بود که پشت پنجره را پرده کشید و آرام در تاریکی خوابید، پرنده را در قفس کرد و آرام به سکوتش گوش داد. پرنده در قفس بوف شد و بوف در کنج تاریک کور...


سـاده بــودن...


سـاده بــودن ، سـاده مــانــدن ؛
کـارِ آسـانــی نـیــسـت !

گــاهــی هــمــه چـیــز خـیـلــی سـاده اتـفــاق مـی افـتـــد

ســاده
مـثــل نــگــاهــی
مـثــل ســلامــی . . .

ســاده اگــر آغــاز شــد
ســاده بــاش
ســاده بــمــان ...

ســاده هــا ماندنی تــرنـــد
دوســت داشـتــنــی تــرنــد

ســاده بــمــان ...
بــرای لــحـظــه هــایــتـــان
بــرای خــاطــر دل "اوی ِ" زنـدگــی ات

ساده ها  عهد شکستن کــارِشــان نــیــســـت

از هــمــان ابــتــدا راه دلـبـسـتــه مـی شـونــد
پــایِ دل دادگــی شــان مـی مـانـنــد

بــیــا و بــاور کــن ؛
ســادگــی از هـمــه چـیـــز
زیـبــا تــر اســت

مــانــدنــی تــر اســت ...

بـیـــا ساده بــاشـیـــم ،
ســاده بــمــانـیـــم و بــاور کـنــیــم
هــنـــوز هــم مــی شــود

ســـاده عــاشــق بـــود
ســـاده "عــاشـ♥ــق" مــانـــد . . .

دوستی


تلاش کن دوستی را بیابی که

قلبی به وسعت دریا داشته باشد،

در آن صورت برای وارد شدن

به قلب او نیازی به

کوچک کردن خود نداری ...

یادمان باشد

یادمان باشد 

وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم

در برابرش مسئولیم...

در برابر اشکهایش

شکستن غرورش

لحظه های شکستنش در تنهایی

و لحظه های بی قراریش

و اگر یادمان برود

در جایی دیگر

سرنوشت یادمان خواهد آورد

و این  بار ما خود فراموش خواهیم شد . . .

عطر تو ...


با عطر تو 
در یک اتاق 
تنها مانده‌ام 
این عذاب را 
نمی‌توانی تصور کنی.










وتقدیم تو باد

مرد بودن..

مردان هم قلب دارن

فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛

اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛

سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم

تا مبادا

لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی

دوست داری از نگاه یک زن مرد باشی !

نه بخاطر زورِ بازوها !

مثل تو دلتنگ میشوم

ولی گریه نمیکنم!

بچه میشوم بهانه میگیرم تو این هارا خوب میدانی!

تمام آرزویم این است که سر روی پاهایت بگذارم،تا موهایم را نوازش کنی

دوست دارم بدنت را بو کنم عاشق بویِ موهایت هستم!

من بیشتر از تو به آغوش نیاز دارم

چون وقت تنهاییم،خاطره ی تو مرا امیدوار میکند به همه ی دنیا!

تا برای خوشبختیت

لبخندت

آرامشت

تلاش کنم!

من مرد بودنم را مدیون زن بودنت هستم!

فقط تو این هارو میفهمی

با زن بودنت !

ژکند نقاشی میکنم

در کنار این لب های خشکیده و خزانی


روبروی آینه ،


ژکند نقاشی میکنم بر دلتنگی ام


و هر کس بر من مینگرد ،


نمیتواند بفهمد قرارِ نگاهِ


مونالیزایی چشم هایم


در این بیقراری ها کجاست....

چشم هایم

چشم هایم سراغت را میگیرند


و من وعده ی رؤیای تو  را 


هرشب به گوش پلکهایم میرسانم ....








برای نیایشم

حرف های عاشقانه

دنیا برای دوست داشتن های من


کوچک است ....


من دل م خیلی بزرگ تر از


حرف های عاشقانه ی دنیاست ....




برای نیایشم

میراث گل سرخ

لب هایت میراث گل سرخ است

من شماطه ی پیر ساعاتم

من نسل تو را نفس به نفس 

در تقویم های آویخته بر

دیواره های متروک دل م یاداشت کرده ام

من در تاریخ قبل از میلاد خاطراتت

در رؤیاهای باستانی ام عاشق تو بوده ام 

من کنار هفت سین هر سال

هفت خوشه ی سبز گندم گذاشته ام

من هفت هزار سال قبل از میلاد خاطراتت

روی سنگها به نشان عشق ، تیر و قلب حک کرده ام

میبینی نازنین ؟

دریغ از حوصله ی چشم هایت!!!!

حتی هفت ثانیه نگاهی ممتد به چشم هایم ندوختند

... و من و همه ی تاریخ هفت هزار ساله ی عشق م

در حسرت هفت ثانیه سوختیم ........



... و تقدیم به تو باد


قامت بودنشان...

خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان

از هر هستی هست تر است!

خیلی از نیست ها هستند که دل را با قافله ی خود برده اند

به آن بعید ها

به آنجا که عقل فلج میشود و خیال پا میگیرد

خیال ، نا محدودِ قشنگی است

سرزمین عجایب نیازهای بر باد رفته است

خیال سرشار است از عشق هایی که باید باشند

اما بدلایلی نیستند...

آنجا که عشق از مرز جامه دری شقایق هجرت میکند ،

خیال تسلای مهجوری عاشقانه های شاپرک میشود

و خیال تنها بازمانده ی نیست هایی است که

فقط خاطره شان در خاطر مانده است

خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان

از هر هستی هست تر است ....