ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

همین جایم بانو

 

من همینجایم
در حوالی بغض

که گل نمی کند

به باران چشمهات؛

کنار دلتنگی  هات
که 
می نگری از  پنجره

به ابرهای تاریک.

همین جایم بانو
گذشته از لحظه نومیدی

پنهان در واژه ی آه
پشت همین اقاقی های خشکیده
که می خواند
به دلتنگی
از سفر

 ازبه ناکجا
من همین درنگم
بر بال محزون نتی
که می شکافد

 دلت را
 وقتی می شنویش.


بر زخم بال گنجشکک اشی مشی
که جان می کند
زیر ساطور قصاب باشی
همینجایم بانو
من آن اشکم در نگاهت

به بیکرانه ی بی بازگشت

همینجایم

بی تو

اما

با توام

بانو جان!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد