ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

هنوز


هنوز برایت می نویسم ...


درست شبیه پسرکی نابینا...


که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد ...


مداد رنگی


مداد رنگی هایم را می خواهم
بگذار روی دقیقه های بی رنگت نقاشی کنم
مثل آن روزها که گل های سرخ و بنفشه را
میان دفتر مشقت می کاشتم
و عطرشان تمام کلاس را پر می کرد
ببین دست هایم هنوز بوی گل می دهند
دفتر مشقت را کجا پنهان کرده ای؟

اربعین


دلا کوی حسین عرش زمین است

 مطاف و کعبه دل ها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است

فرارسیدن اربعین سید و سالار شهیدان ٬ آقا ابا عبدالله
الحسین علیه السلام و هفتاد دو لاله گلگون کفن دشت
کربلا بر عاشقان وشیفتگان خاندان عصمت و طهارت
علیهم السلام تسلیت باد

من ابرم تو بارووووووووون!


من ابرم...،
تو بارون...،
این قصه خیسِ خیسه!!

آه! حیفه روزایی که بی تو به سر شد
حیفه شب هایی که بی من سحر شد
تو بی من تنها، من از تو تنهاتر
حیفه این عمری که تنها هدر شد

من سردم، تو سردی، دل نیمه جونه
می سوزه، می سازه، درب و داغونه
می لرزه حتی با چیک چیک اشکام
مثل گنجشکی که زیر بارونه

لبهامون لبخند عشقو کم داره
دلگیرن روزامون، لحظه غم باره
دستاتو نذرم کن، خیلی محتاجم
پاییزم، می ریزم، رو به تاراجم

آه! من ابرم، تو بارون، این قصه خیسه
خورشیدو برگردون، اینجا قدیسه
اعجاز بارونو باور کن وقتی
می خواد این احساسو از نو بنویسه

من ابرم، تو بارون، این لحظه نابه
این لحظه مخصوص ماه و مهتابه
بیدارم یا این که می بینم خوابه؟!
کِی نیلوفر سهم قلب مردابه؟؟!!

اینجا قلب آدم ها بی فانوسه
رؤیاشون رؤیا نیست عین کابوسه
اینجا چشمامون تو گریه می پوسه
من جایی می خوام با تو قد بوسه

ما دستامون با هم دنیا می سازه
بی سقف و بی دیوارو بی دروازه
ما با هم هستیم و با هم می میریم
بپر، با من بپر، وقت پروازه...!!

خواب های مجازی


خــواب های تــک نفــره

جـــدا ، جـــدا

بوســه های مــجازی

آغــوش های خـــیالی

احــساسات از جــنس دکـــمه های کــیبرد


نســل من نســلی اســت که

احــساساتش پــشت ال سی دی ها قــربانی می شــود ...!

پیرمرد قمار باز


مامور اداره مالیات (آی آر اس) تصمیم میگرد تا پدر بزرگ پیری را حسابرسی بکند و اورا با فرستاده احضاریه ای به اداره مالیات فرامی خواند. حسابرس اداره مالیات شگفت زده می شود هنگامی که می بیند پدربزرگ همراه وکیلش به اداره آمدند. حسابرس می گوید: «خوب آقا؛ شما زندگی بسیار لوکس وفوق العاده ای دارید ولی شغل تمام وقتی هم ندارید، که می تواند گویای این باشد که شما میگویید ازراه قمار این پولهارا بدست می آورید. خاطرجمع نیستم اداره مالیات این موضوع را باور دارد.
 
پدربزرگ پاسخ میدهد من یک قماربارز ماهری هستم آیا حاضرید آنرا با یک نمایش کوچک ثابت کنم؟
حسابرس فکری میکندوپاسخ میدهد اشکال ندارد.
 
پدربزرگ میگوید، با شما هزار دلار شرط میبندم که چشم خودم را گاز بگیرم. حسابرس یک لحظه فکر میکند و می گوید. شرط. پدربزرگ چشم شیشه ای خودرا در می آوردو آنرا گاز میگیرد. حسابرس چانه اش از شگفتی می افتد.

پدربزرگ می گوید، حالا با شما شرط دوهزار دلار میبندم که می توانم چشم دیگرم را هم گاز بگیرم. حالا که حسابرس میداند پدر بزرگ نمی تواند از هردوچشم نابینا باشد فوری شرط را می پذیرد. پدربزرگ دندان های مصنوعی اش را درمی آورد و چشم بینای دیگرش را گاز میگیرد. حسابرس همانطور که در شگفتی بود بسیار ناراحت است که سه هزار دلار به این مرد باخته است و وکیل این آقا هم شاهد ماجرا است، دراین زمان بسیار ناراحت واعصابش خط خطی است.
 
پدربزرگ می گوید میخواهی دوبرابر بکنی یا بی حساب بشویم، شش هزار دلار باشما شرط میبندم که این سوی میز شما بایستم و از اینجا به آن سبد آشغال ادرار کنم بدون اینکه قطره ای به زمین بین ایندو بریزد...............
 حسابرس که دوبار سوخته بود بسیار محتاط است و با دقت نگاه میکند و تصمیم میگیرد که امکان ندارد این پیرمرد بتواند چنین هنری را از خود نشان بدهد بنابراین می پذیرد. پدربزرگ در کنار میز تحریر می ایستد و زیپ شلوار را بازمیکند ولی باوجوداینکه با فشار لازم کاررا انجام میدهدولی نمی تواند جریان را به سبد آشغال برساند وبنابراین تمام میز حسابرس را حسابی آلوده و مرطوب میکند.
حسابرس نمی تواند از خوشحالی در پوست بگنجد، وباخودمیگوید یک زخم باخت را به یک پیروزی مبدل کردم.

ولی وکیل پدربزرگ را میبیند که سرش را میان دستهایش گرفته است، میپرسد شما حالتان خوب است؟ وکیل پاسخ میدهد «نه واقعا نه» امروز بامدادان هنگامیکه پدربزرگ به من گفت به منظور حسابرسی احضاریه دریافت داشته بامن 25 هزار دلار شرط بست که به اینجا بیاید و به سرتاسر میزتحریر شما ادرار خواهد کرد و با اینکارش شما بسیار هم خوشحال خواهید بود.
 
من همه اش بشما میگویم! با مردان وزنان پیر سربسر نگذارید.!!

معادله


شده ام معادله چند مجهولی 

این روزها 

 

هیچکس از هیچ راهی... 

مرا نمی فهمد . . .

وفا


دیگر از < وفا > می ترسم 

هر روز <سگ گله> را با گرگها می بینم . . .

از دیگران چه توقعی داریم 

وقتی 

 

اولین حس مادرمان  

به ما  

تهوع بود . . .

اینجا


اینجاهوا نیست... !

اینجا سوز سردی دل به استخوان زده است.... !

اینجا همه چیز سیاه و سپید است....! 

 

اینجا دل، ماه هاست در مشتهای گره شده است....! 

 

اینجا اوضا اصلا خوب نیست...! 

 

خداکند جاهای دیگر هوایش خوب باشد...جایی که تو نفس میکشی..خدا کند. . .