ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ناتمام ماند...

تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

ناتمام ماند بازهم

حرام (شاملو)

لمسِ تن تو
شهوت است و گناه..
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد!
داغیِ لبت ، جهنم من است..
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند!
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست..
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد!
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است..
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القُدُس!
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،
یک بوسه..
یک نگاه حتی .. حرامم باد
اگر تو عاشق من نباشی..............

غرور


چشمهایت را باز کن

کافی ست کمی

به درون خودت بنگری

و فکر کنی

من باعث تنهایی تو نیستم

دیو خودخواهی و نفرت

این منم منم گفتن هایت

همه و همه 

فرهاد پراکن است

منی که آمده بودم

تا کوهی را برایت جابجا کنم

منفور دل ِ خودخواهت شدم

زیرا که با زبان دلم سخن می گفتم

و تو با زبان ِ عقلت تفسیرش می کردی

رفتم

تا تنهایی را بیابم

و در کنارش زندگی کنم

فارغ از همه ی منیت ها ، غرورها و دو رنگی ها