ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

دوستت دارم

نمی دانی 

« دوستت دارم »

جهانی ترین جمله ای ست که برای تو نوشته ام

آنقدر 

که جنجالی به روزنامه ها کشیده شود



نمی دانی

حاشیه ها بو می کشند

که این نشانه ها 

به کابوس های تو اشاره می کنند

و سطرهایم تنها فریب یک نفر را دنبال کرده اند





بعد از من

عاشقانه هایم 

چیزهای زیادی را لو می دهد

هرچه روزنامه را ورق بزنی

پشت خودت صفحه گذاشته ای

هرچه فریاد

« که شاعری بوده است و دروغی نوشته است »

با رنگ ِ تیترهای درشت هم جیغ نمی شود



بعد از من

عاشقانه های جنجالی ام را

بی سروصدا باز کن

درست زمانی 

که تمام آغوش ها 

روی فریب تو بسته می شوند .

دلم میخواهد...

راستی خدا


دلم هوای دیروز را کرده


هوای روزهای کودکی را


دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم


آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد


دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرین کنم


الفبای زندگی را


میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم و دلم را شکستند


دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان


هر چه میخواهید بکشید


این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو


دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم


آن را نچینم


دلم میخواهد …


می شود باز هم کودک شد؟؟


راستی خدا!


دلم فردا هوای امروز را می کند؟؟؟؟؟؟؟

و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته

«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته / آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او می باشم.»

به مثابه این حدیث قدسی، قادر متعال در چنین روزی اسماعیل را طلب کرد تا در آستانش قربانی شود و ابراهیم را در آزمونی بزرگ میان بندگی حق و حفظ عزیزترین جسم خاکی برای خود نگاه داشت و چون کمال بندگی را در نیت و عمل پیامبرش یافت، قربانی دیگری فرستاد؛ قربانی که اینک پس از راندن نمادین شیطان، بر آستانش قربانی می‌کنیم تا در چنین روزی گرسنگان کمتری در بلاد مختلف عالم گرسنه بیاسایند. شاید در اهمیت این روز سخنان آیت الله جوادی آملی گویا باشد که فرموده بودند:

مهم‌ترین نکته‌ای که در اعیاد برای ما مطرح است این است که شما می‌بینید اسلام بر اساس آن حق‌محوری، میلاد هیچ شخصی را عید معرفی نکرد روزی که مثلاً پیامبر به دنیا آمد، روزی که امامی از ائمه(علیهم السلام) به دنیا آمدند که یک شخص مطرح است عید ما نیست البته مسرور هستیم، جامه نو در برمی‌کنیم؛ اما عید رسمی ما نیست زیرا روزی رسماً عید است که عدّه‌ای مأمور بشوند این ستون دین را نگه بدارند و آن روز عید است روزی که نماز رسمیّت پیدا کرد که جمعی با هم هماهنگ بشوند و این ستون را اقامه کنند به نام نماز عید فطر، نماز عید قربان این برای هیچ شخصی نیست وسرّش آن است که دین با شخص کار ندارد با مکتب کار دارد این اصل اول.و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته + فیلم

مفهوم عید مطلب دوم آن است که چرا این دو روز را مثل روز غدیر، مثل روز جمعه به عنوان عید اعلام کردند؟ هر وقت انسان مسئولیّتی داشت و از عهده آن مسئولیت به در آمد و کامیاب شد عود به مبدأ پیدا کرد رجوع به اصل خویشتنِ خویش کرد آن می‌شود عید چون عود کرده به اصل، رجوع کرده به اصل، عود است این می‌شود عید. ما در سال دو بار آن رجوع اصلی را داریم یکی ماه مبارک رمضان است به ما گفتند روزها روزه بگیرید شبها به آن عبادات بپردازید اگر یک ماه به وظیفه انسانی‌مان آشنا شدیم و عمل کردیم و به آن اصل بازگشتیم مسرورانه روز عید فطر جشن می‌گیریم با هم آن نماز عید را می‌خوانیم عید ماست.

در دهم ذیحجّه بعد از اینکه حاجیان، معتمران، زائران حرم نبوی و سرزمین وحی آن وظایفشان را انجام دادند روز نهم در عرفات وقوف داشتند شب دهم روی آن شنهای مشعر تا صبح «یا الله» گفتند، روز دهم آمدند و رمی جمرات کردند شیطان و نماد شیطانی را رجم کردند و قربانی کردند می‌شود عید که از حلق کردند و از اعمال فراغت پیدا کردند به وظیفه‌شان عمل کردند به آن اصل برگشتند می‌شود عید. توجه اسلام به مکتب است نه شخص بنابراین اصل اول آن بود که در اسلام شخص مطرح نیست و مکتب مطرح است.

اصل دوم آن است که در این دو بار، دو وظیفه رسمی انسان انجام داد خوشحال است که به اصل خود بازگشت مبدأ خود را شناخت با او رابطه پیدا کرد لذا عید خواهد بود در این قنوتهای مخصوص عید قربان و عید فطر به خدا عرض می‌کنیم خدایا! تو را به این روز قسم که این روز، روز قیام مسلمین و عید مسلمین است شرف و کرامت مسلمین است «اللهمّ إنّی أسئلک بحقّ هذا الیوم الّذی جعلته للمسلمین عیدا» و برای وجود مبارک رسول گرامی «ذخراً و شرفاً و کرامةً و مزیدا» این خواسته‌های خودمان را عرض می‌کنیم چنین روزی است.

سرّش آن است که یک وقت کسی نگاهش یک نگاه بسته است مثلاً جلوی پای خود را می‌بیند می‌گوید انسان که می‌میرد می‌پوسد و دیگر هیچ، یک وقت می‌گوید انسان که می‌میرد از پوست به در می‌آید و ابدی می‌شود خب اگر این نگاه دوم حق بود چه اینکه این حق است برای ابدیّت چه کار باید کرد؟ باید یک کالای ابدی تهیّه کرد دیگر.

اگر ـ معاذ الله ـ مرگ، پوسیدن بود که انسان می‌میرد و می‌پوسد و می‌رود در آن چاله تمام می‌شود دیگر این همه انبیا و اولیا لازم نبود اما اگر این تن را رها می‌کند و برای ابد می‌ماند به انبیای قبلی گفتند که ما اگر به دستورهای شما عمل نکنیم چه می‌شود و به دستورها عمل بکنیم چه می‌شود؟

آنها فرمودند یک پاداشی هست یک کیفری هست اگر عمل کردید پاداش، اگر نکردید کیفر. آنها می‌گفتند چه موقع به ما پاداش و کیفر می‌رسد؟ می‌گفتند که بخش ضعیفی از آن اعمال و پاداش و کیفر در دنیاست که آثارش را می‌بینید و بخش اساسی و مهمّش بعد از مرگ است انکار اینها زیاد می‌شد می‌گفتند انسان که می‌میرد می‌پوسد در قبر که رفته تمام می‌شود بعد در عالَم رؤیا چیزهایی را خدا نصیب اینها کرد که می‌دیدند بشر اوّلی می‌خوابید ولی رؤیایی نداشت اینها می‌آمدند طبق نقل مرحوم کلینی به انبیا می‌گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب می‌بینیم؟

آنها می‌فرمودند نمونه‌ آن حرفهایی است که ما به شما می‌گوییم شما خیال نکنید انسان رفته داخل این گودال، این گودال خبری هست انسان است و برزخ او و ابدیّت او مگر انسان نابود می‌شود؟! لذا انسان وقتی که این معنا را شناخت با مبدأش رابطه پیدا می‌کند (اولاً) وقتی سرفراز در آمد جشن می‌گیرد (ثانیاً) از این جهت روز عید قربان که انسان آن اعمال را انجام داد عید اوست.

برای ماها هم قربانی کردن مستحب است چون راهیان همان راهیم ان‌شاءالله و در روز عید فطر چون انسان به مبدأ اصلی‌اش بار یافت و سرفراز از این آزمون به در آمد جشن می‌گیرد جمعه هم به مناسبت آن نماز جمعه‌ای که هست عید ماست و بالاترین عید برای ما شیعه‌ها همان جریان غدیر است که در پیش داریم آن هم به مناسبت امامت است میلاد علی‌بن‌ابی‌طالب که سیزده رجب است آن برنامه رسمی ندارد اما هجده که منصب علی‌بن‌ابی‌طالب است غدیر است و برنامه رسمی دارد و دعای مخصوص دارد که ان‌شاءالله آن روز هم برای همه مبارک و گرامی باشد.

عکس تمرینات فردین و جهان پهلوان تختی


این عکسی است که کمتر در دید مردم قرار گرفته است و بدون شک خیلی ها هم هستند که آن را ندیده اند.عکس های زیادی از مرحوم تختی و فردین منتشر شده است اما این عکس که فردین در حال دراز و نشست رفتن است و تختی هم دارد حرکات او را می شمارد کمتر در جایی دیده شده است.

مولانا جلال الدین بلخی


خود را در حدی نمیبینم که درباره ی بزرگی چون مولانا مطلبی بنویسم.مولانا انسانی برای تمام بشریت است.در سال روز این انسان بزرگ فقط به چند نکته اشاره میکنم:

 

- در سال 2001 ترجمه انگلیسی دیوان شمس مولانا پرفروش ترین کتاب سال آمریکا شد!آیا در ایران که ادعای این را دارد که مولانا یک ایرانی است این اتفاق افتاده ؟

- آیا محله ها ،خیابان ها،میادین و ... که در ایران با نام این شاعر و انسان بزرگ مزیین شده اند با شخصیت و شان این بزرگ ادب همخوانی لازم را دارند؟

- به جای این همه همایش و پژوهش و شعار واقعا راهی عملی برای فراگیر شدن کتاب ها و اشعار بزرگان شعر و ادب پارسی وجود ندارد؟

- اگر دانشگاهها،مدارس،مراکز علمی و فرهنگی و خانواده ها با برنامه ریزی مدون و طی ایجاد موجی زیر پوستی و بلند مدت سفر به آرامگاه های شاعران و فرهیختگان ایرانی و پارسی زبان چه در داخل و چه در خارج از کشور را در برنامه های خود قرار دهند چه اتفاقی خواهد افتاد؟مگر غیر از این است که این آرامگا هها فضاهایی آرام، عاشقانه و پارسی دارند.



عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جوینده عشق بی‌عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود


- مسولین فرهنگی و سیاست گذاران کلان فرهنگی و اجتماعی جهت تشویق و ترغیب جامعه برای رفتن به سوی کتاب های فاخر ادب پارسی چه کرده اند؟کشورهایی که تاریخ و قدمت زیادی ندارند شروع به ساختن نماد و چهره و سنبل برای آیندگان خود نموده اند در این وادی و زمان ما نمیتوانیم تاریخ و ادب و فرهیختگان خود را حفظ کنیم!ساختن سخت تر است یا حفظ کردن ؟

و میرسیم به مولانا ...من نیز به نوبه ی خود بزرگ داشت این شاعر بزرگ و گرانقدر را به تمام جهانیان و به خصوص پارسی زبانان عزیز تبریک می گویم. مولانا متعلق به هیچ جغرافیایی نیست و خوش به سعادت ما پارسی زبانان که لذت بیشتری از خواندن اشعار و حکایات این انسان فرزانه می بریم.


زاهد بودم ترانه گویم کردی
سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم
بازیچهٔ کودکان کویم کردی

ای با وفا


ای باوفا که داغ به دلها گذاشتی
    دستی کنار علقمه برجا گذاشتی
    دستی اگر که قاصد آب از شریعه بود
    نزد حسین فاطمه تنها گذاشتی
    سروت ز زین فتاده و در خون شناوری
    صدها هزار خیمه تو برپا گذاشتی
    کامت بسوخت در نظر جمع تشنه لب
    با آنکه دست بر دل دریا گذاشتی
    شد پاره چشم و بشد آرزو بر آب
    داغی دگر به دامن صحرا گذاشتی
    با آنکه دستهات قلم گشته بود، لیک
    سیلی سرخ بر رخ گرما گذاشتی
    صیدی میان دست پدر حنجرش شکافت
    افسوس آب بر لب بابا گذاشتی
    گفتا خموش داغ دلم تازه شد “خرد”
    زین آتشی که بر جگر ما گذاشتی

ازکدام دیار

تو ازکدام سرزمین می آیی

که هزاران اندوه مرا ربودی 

تن خسته ی شقایق های دل سوخته را ماوایی

توازکدام رنگین کمان می آیی

که چشمانت آبی دریا را هدیه میدهد

دستان عریان گرمت روح یخزده ام را جاری ساخت

باغ آرزوهایم با تو پرشکوفه شد 

تو ازکدام دیارآمده ای

که نسیم تو خزان را بهاری میکند

صدای تو فغان قاصدک های دل باخته ی عشق را ارام میکند

فریاد بچه های زخم خورده ازناکامی عشق 

با نگاه تو ارام میشود

می دانی دلم برای شنیدن صدای گرمت به انتظارماند

 تو پیام آور شادی برای بغض گریان پرستوهای مهاجری

تو ازکدام دیار آمده ای؟

تو سفیر تمام ابرهای پر بارانی برای کویری خشک

ارمغان تو شلاق سهمگینی برگرده جدایی بود 

صدایی که عمق واژه اش شراره ی کین از برای فراق

توازکدام دیار دیارآمده ای

طعم تلخ...

به زیر پوست روحم 

چه آسان نفوذ کردی 

هنوز دست سرد فراموشی ات 

روح زخمی مرا میخراشد

هنوز طعم تلخ بادم جدایی

به کامم تلخی میفشاند 

هنوزرنگین کمان خاطره های با تو بودن

بوم ذهن پریش مرا نقاشی میکند 

 کاش دروغین نبود کلام خواستن تو 

هنوز هم باور ندارم جدایی را 

دروغ را 

فریب را 

چه آسان نفوذ کردی 

چه آسان 

هنوزهم باور ندارم ..


قاصدک

گل ِ رز ِ سفید ِ سنجاق شده

بـه مــوهـــای تــو

چـه مـؤمنــانـه پیداست

زیر روسری ِ حریر ِ آبی‌اناری‌ ـت..


شاخه‌ی ِ قاصدک ِ رها شده

از دستـان ِ من

چـه بی‌رحمانه تنهاست

مثل ِ دست‌های ِ گره‌کرده در جیبم..

*     *     *

این لطافت ِ نسیـم ِ وزیده‌ْ از لا‌به‌لای بوته‌های ِ تـرخـون‌ ‌ْ

در شبی نیلوفری

با عطری خوش‌ْ از نارنج‌های ترش ِ نارس‌ْ

که پیچیده در هوای بارانی ‌ْ

و نشسته بر‌خاک ِ نمناک ِ خیابان ِ مهربانی،

از تپیــدن ِ قلب ِ مـــن است

و نفس‌نفس‌ْ زدن‌های ِ تــو را می‌شمارد ‌ْ آهسته ‌ْ

و تـا نـام تــو در ذهن‌ْ درج می‌شود

تمام ِ گفته‌هایم را می‌نوشم

از لبــان نچشیــده‌ی تــو..


حقیقت دارد‌: در فکر و خیال تو بودن‌ ‌ْ همیشه زیباست.

حتی اگر دستانمان ‌ْ دور از هم ‌ْ

و قدم‌هایمان ‌ْ در یک مسیر ‌ْ نباشد !

باز هم، این دل ِ حساس ِ مرا آرام می‌کند،

فکـــر ِ بـا تـــو زیستـن

در هم آغوشی ِ وعده‌های ِ ارسالی ِ مــن‌به‌تـــو.

*     *     *

قاصدک..

نا امیــد نیست !

بــال می‌گشاید تـا  ” تـــو “

در پیچ و تاب ِ مُبهم ِ واژگان ِ عاشقانه‌ام

همچنان می‌تازد ، تـا لحظه‌ی وصــل ، امیدوارانه...

پاییز

پــائیز را دوست ندارد...

 

  بـــگوئید "بـه هـرکسی کــه پــائیز را دوستـــ نـدارد...  

 

  پــائیــز " هـمان بـــهاری ستــــ کــه :  

 

  عــاشق شده استــــ و رنـگش پــریده ...!!! 

   

زنـدگـی" تــکرار پــائیــزستــــ...بـایـد دیـد و رَفتـــ .