ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بی خوابی

آمده بودم ببرمت به خواب هام ، جا گذاشتمت بین قفسه ها ی دارو ، توی جیب های روپوش سفیدم ، زیر انگشت های لرزان مردی روی زنگ اخبار ماندی ، گفته بودم چین های لباست را باز کن ، بینداز روی میز کارم ، بینداز روی همه ی پنجره ها ، روی افسانه را ، که قلبش دوبار ایستاده ، روی قلبش

گفته بودم زنگ بزنی ، صدای بوق بیاید 3 تا ، و بعد بگویم بگذار افسانه را خواب کنم ، بهار را ببرم سردخانه ، زنگ می زنم ، باور کن می آیی به خواب هایم

آمدی بودی به خواب هایم و دیازپام ، آمده بودی و لورازپام ، کلونازپام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد