ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

جای خالی آغوشت

قلب

اول می شکند

بعد می گیرد

و درست لحظه ای که می ایستد

جای خالی آغوش ات

بیشتر از همیشه

درد می کند!










و تقدیم تو باد

ساقی

ساقیا دیوانه ام کن با می و جام و سبو

لب به لب کن کاسه ام را زین سبب چیزی مگو

 

خواهم این دیوانگی، ما را ز حدش بگذرد

گر میسر نیست، بگذر از من و زین گفتگو

 

از بدِ اوضاعِ عالم جان به لب آمد مرا

چاره کن گر می توانی باده ام ده با سبو

 

درد بی درمان دل هر لحظه افزون می شود

بهر درمانش طبیبی حاذق و جانانه کو

 

بیند هر کس، می دهد ما را نشان دیگری

ترسم از اینکه نماند از برایم آبرو

 

راه اگر گم کرده ام، راهی نشانم ده، ببر

خواهم آمد از پی تو هر کجا من کو به کو

 

خواهشی دارم، دریغ از من مکن پیمانه را

مست مستم کن، اگر خواهی بمان، خواهی برو

درد بی درمان



مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند

طلوع نام تو

ای گل طلوع نام تو بر من مبارک است


شعری بخوان صدای تو رود چکاوک است


باران شروع گشت و پریده است آن دو تا


گنجشک بی قرار که در پشت عینک است


پروانه های روسریت رقص می کنند


از ماه تا به زمین که فضا غرق میخک است


در کوچه بومکن گل پیراهن مرا


وقتی که هر پنجره آلوده شک است


یک شب بیا عبور کنیم از ستارگان


این آسمان برای من و تو چه کوچک است

سخن عشق


پیش هر مرده دل  از عشق سخن ساز مکن


شرح این قصه به هر بی خرد ابراز مکن


سخن عشق چو شهد است و از آن شیرین تر


با عسل سرکه به هر واسطه انباز مکن


مرغ اندیشه خود را به بلندای خیال


طعمه کرکس بدفطرت غماز مکن


مرغ دل را که چو مرغان چمن نغمه سراست


همدم جغد مآبان بدآوازه مکن


عشق سرچشمه جوشان زلال ابدی است


پیش هر رهگذری صحبت ازاین راز مکن


اطلس خویش  به دو زنده استاد سپار


گله بیهده زبافنده و بزاز مکن


سخنت در بود اندر دهن چون صدفت


گهر ارزان مده و بدعتی آغاز مکن


عشق را با سخن نغز(خرد)کن تفسیر


سست هرگز مسرای و قلم انداز مکن        

خلوت شاعرانه(ترانه)



من که حرف دلم رو می گفتم

به تو که پاره ی تنم بودی

چند روزیست عجیب سردردم

کاش قرص مسکنم بودی

خسته ام از تمام دل هایی

که برایم شبیه یک سنگند

از همین چند رنگی مردم

که برام ظاهرا دل تنگند

با همین لنز و عینک دودی

روشنی را سیاه می گیرند

دوستانی که عشق پاکم را

با هوس اشتباه می گیرند

رفته بودم کنار حوض عصری

عاشقانه نگاه می کردم

یک نگاهی به عکس تو در آب

یک نگاهی به ماه می کردم

دلم از دوری تو پر خونه

بغض توی گلومه همسایه

مادرم حرص می خوره میگه

غصه کمتر بخور می آیه

پدر از تو تراس می گوید

دست به ماهیت نزن می میره

پیش چشمم یهو سیاهی رفت

این غروبی چقدر دل گیره

پدر من نوازشم می کرد

پسرم! چای را نخور سرده

غم عالم دوباره روی دلم

آه دنیا چقدر نامرده

گوش من بود و حرف زیبایش

و نگاهم به حوض ماهی بود

وای از این چند رنگی مردم

پیش چشمم فقط سیاهی بود

چشمت

سکوت آبی ترین دریاست در چشمت

نمی دانی چقدر این زندگی زیباست در چشمت

نگاه مهربانت با دلم افسانه ها دارد

زلال عشق مجنون ، پاکی لیلاست در چشمت

از اقیانوس می آیی، تو بارانی ترین ابری

و رد گریه های آسمان پیداست در چشمت

نگاهم کن که برگردم ، هبوط ناگزیرم را

فریب سیب باران خورده حواست در چشمت

غروب لحظه های بی تو بودن گرچه دلگیر است

طلوع روزهای روشن فرداست در چشمت

من و فانوس شبگردی که شاید باز برگردی

در آن وقتی که جشن آسمان برپاست در چشمت

طلوع نام تو

ای گل طلوع نام تو بر من مبارک است


شعری بخوان صدای تو رود چکاوک است


باران شروع گشت و پریده است آن دو تا


گنجشک بی قرار که در پشت عینک است


پروانه های روسریت رقص می کنند


از ماه تا به زمین که فضا غرق میخک است


در کوچه بومکن گل پیراهن مرا


وقتی که هر پنجره آلوده شک است


یک شب بیا عبور کنیم از ستارگان


این آسمان برای من و تو چه کوچک است

حادثه عشق


ای که از حادثه عشق فراگیرتری


به خدا از خود اکثیر هم اکثیرتری


بازتابی زغزل های شب من هستی


آه، تو آیینه ،... نه از آیینه هم سیرتری


قامت سرو،صنوبر، نه ازین بالاتر


تو بزرگی و بلند ، از همه پامیرتری


وقتی از من دل دریا زده ات می گیرد


از غروب غزل و عاطفه دل گیرتری


دل دیوانه ام از تیر نگاهت شد گرم


هرم گرمای تو چون تیر ، نه از تیر ، تیر تری


با توام با تو که از عشق تو شاعر گشته ام


ای که از حادثه عشق فراگیرتری







برای نیایشم






درد عشق


وقتی به درد عشق گرفتار می شوم


احساس می کنم که سبکبار می شوم


لاله عذار من! تو چه کردی که این چنین


هر روز در نگاه تو تکرار می شوم


این گونه آهوانه نگاهم مکن که من


با آتش نگاه تو تبدار می شوم


می ایی و چو زلزله می ریزی ام به هم


آن گاه پیش چشم تو آوار می شوم


امشب برای چشم تو شعری سروده ام


فردا به جرم عشق تو بردار می شوم

شروع تازه


شروع تازه می خواهد غزل های نفس گیرم


ازین اشعار معمولی و زخمی سخت دلگیرم


تمام لحظه ها آبستن تکرار و پاییزند


به فریادم برس در این همه تکرار زنجیرم


دلم انگار می پوسد در انبوهی ز تنهایی


دلی که تازگی ها خواب می بیند ازو سیرم


غروبی زرد و مرگ آور نشسته بر تن فردا


غروبی خسته و سنگی ، غروبی مثل تقدیرم


در این دنیای بارانی که آغوش زمین خیس است


کویری تشنه و خشکم که با خورشید درگیرم


دلم می گیرد از این کوچه های تنگ و وحشت زا


اگر چه عاقبت در کوچه ای بن بست می میرم

بهار لحظه دیدار توست...


 

بهار لحظه دیدار توست...


به عشق روی تو در انتظار می مانم


و بی قرار به شوق قرار می مانم


اگرچه کوه دلم مثل بی ستون سخت است


به نقش مهر شما یادگار می مانم


به اشتیاق گل رویت ای مسافر سبز


در این کرانه بی برگ و بار می مانم


برای رویش آن لحظه های رویایی


تمام طول شب امیدوار می مانم


و تا طلوع تو ای هم صدای شبنم ها


ستاره وار در این شام تار می مانم


بهار لحظه دیدار توست ، یاس سپید


برای دیدن تو با بهار می مانم







برای نیایشم

مرد بودن..

مردان هم قلب دارن

فقط صدایش، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛

اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛

سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم

تا مبادا

لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی

دوست داری از نگاه یک زن مرد باشی !

نه بخاطر زورِ بازوها !

مثل تو دلتنگ میشوم

ولی گریه نمیکنم!

بچه میشوم بهانه میگیرم تو این هارا خوب میدانی!

تمام آرزویم این است که سر روی پاهایت بگذارم،تا موهایم را نوازش کنی

دوست دارم بدنت را بو کنم عاشق بویِ موهایت هستم!

من بیشتر از تو به آغوش نیاز دارم

چون وقت تنهاییم،خاطره ی تو مرا امیدوار میکند به همه ی دنیا!

تا برای خوشبختیت

لبخندت

آرامشت

تلاش کنم!

من مرد بودنم را مدیون زن بودنت هستم!

فقط تو این هارو میفهمی

با زن بودنت !

دلم معجزه میخواهد...


           خدایا دلم معجزه میخواهد

              از آن معجزه هایی که
     به هنگامه ی وقوعش
               \"خدایا دوستت دارم\" خدایا شکرت\"
             میان هق هق ِ گریه هایم
        گم شود
                   .
                   .
                   .
                   .
                    خدایا دلم معجزه میخواهد

                                 معجزه ای در حد \"خــــــــــدا \"بودنت


شهریارت می شوم ، دار و ندارم می شوی...

روزی از این روزها ، دار و ندارم می شوی
ماه رویم ! اخترِ دنباله دارم می شوی

صخره ام ! یاد تو موجِ روزگاران من است
بی قرارت می شوم اما قرارم می شوی

روزی از این روزها دل را به دریا می زنم
نا خدایت می شوم ، امیدوارم می شوی

متهم نه ! من که محکومم به عشقت نازنین
شوره زارم من ولیکن لاله زارم می شوی

تا سحر امن یجیبا ، بر لبم جاری ست تا
شامی از این شامها شب زنده دارم می شوی

واژگون می سازم این تقدیر شوم ،این ننگ را
گر چه از انصارم اما انحصارم می شوی

از امید ، از بیم ، از رفتن که می گویم شبی
شک ندارم تا سحر چشم انتظارم می شوی

بر ضریح چشمهایت خطِ بطلان می کشی
گر چه صیادی ولی آخر شکارم می شوی

شعر می بافم شبانه بر سیاهِ چادرت
کسب و کارت می شوم پروردگارم می شوی

می توانم یکصد و ده بیت فریادت زنم
شعر می گویم ز چشمت خواستگارم می شوی

امشب از امید گفتم چشمه ی جوشان شعر
شهریارت می شوم ، دار و ندارم می شوی

غبار


    نشــسـته بر دلـکـم از ایـن زمـانـه غـبـار

                                                  کـه خـلـوتـی گـذیـده ام بـا سـاز سه تار

 

        نـشـسـتـه ام مـنـو ایـنـک تـرانـه میخوانم

                                                 ز روزهـای  بـهـاری  و  نـامـه هـای  نـگـار

 

        اگـر چونـان بـوده ام نـیـز چنـیـن  نمیمانم

                                                 کـه نـو بـه نـو شـود زنـدگـانـی ام هـر بار

 

        الا دلا برو خوش باش و خوش نشین بنگر

                                                کـه غـم بـرای خـود دشـمـنـیـسـت غــدار

 

       روزهـــــا  پـیـا پـی  گذشــتـنـد  و  رفـتـنـد 

                                               هزارهزار به خاک خفتند ، خبر نشد از یار  

 

       ایـا به دیده  رســــد روزگـاری کـه  بـــر مــا   

                                                شــــــــــود وقت تـبـسـم و  پایان انـتظار

                                            

گوهریم...


ما شاد و مست و باده بنوشیم و گوهریم

هر چند که  در ملامت و غم نیز  اندریم

پی اچ تی اگر در کفمان نیست این بدان

هفت شهر عشق را که بخواهی از بریم

با  پاک  نهادان  همدرد  میشویم

با ظالمان هر چه بخواهی ستمگریم

اینسان چنان که گل میان خار میدمد

در خار رسته ایم که با گل برابریم

با سعی و همت ار چه بر اورده ایم نیاز

میگویند که فعال اقتصاد کشوریم

از پول ما زدند به جیب به اسم اختلاس

گویا گمان کرده اند  ماها  غضنفریم