ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

انگشت نما


دل را به سر  کوی تو  دیوانه نکردیم که کردیم

انگشت نمای خود و  بیگانه نکردیم که کردیم
از شوق تو در باغ غزل قافیه گفتیم
هر قافیه   را همدم پیمانه  نکردیم  که  کردیم
هر جام که از دست تو گردونه به ما داد
آنرا به رهت گوهر  یکدانه   نکردیم  که  کردیم
در حسرت خال لب و آن چاه زنخدان
هر روز سفر تا  در   میخانه  نکردیم که کردیم
گفتند که کس جان نبرد از سر کویش
چان را به کف خویش نمایانه نکردیم که کردیم
امواج طلب بر  سر کوی تو روان است
زلفت به نهانخانه ی دل شانه نکردیم که کردیم
از بخت بد ماست که تیرم به خطار رفت
ورنه به کمین گاه وفا لانه   نکردیم که   کردیم
ای ساده ز اوضاع جهان شکوه نباید
راهش طلب از عاقل و فرزانه  نکردیم که کردیم

61 عکس‌ تاریخی کمتر دیده‌شده


۲- در سال ۱۹۷۷ بیل گیتس به دلیل رانندگی بدون گواهینامه دستگیر شد!

5-28-2014 12-19-39 AM

  ۳- اعضای گروه بیتلز، آماده‌ی گرفتن عکس معروفشان می‌شوند.

5-28-2014 12-20-30 AM

5-28-2014 12-20-20 AM

۴- سال ۱۹۹۲٫ مایکل جردن در کنار محمدعلی کلی.

5-28-2014 12-22-21 AM

۵- بیتل‌ها در دهه‌ی ۶۰٫

5-28-2014 12-23-47 AM

۶- اولین کارخانه‌ی اتومبیل‌سازی فورد در سال ۱۹۲۶٫

5-28-2014 12-24-13 AM

۷- ماسک‌های ترسناک کودکان به مناسبت جشن هالووین در سال ۱۹۰۰٫

5-28-2014 12-24-47 AM

۸- کمپ‌نو همیشه چنین باصلابت و زیبا نبود. روزگاری، مردمان بارسلونا برای تماشای بازی تیم محبوبشان این سختی را به جان می‌خریدند. تصویر متعلق به سال ۱۹۲۵ است.

5-28-2014 12-25-19 AM

۹- استادیوم یانکی در سال ۱۹۲۳ شاهد برگزاری مسابقه‌ی بوکس است.

5-28-2014 12-25-39 AM

۱۰- شیکاگو در سال ۱۹۶۷٫

5-28-2014 12-26-07 AM

۱۱- دایان کیتون در کنار آل پاچینو در سال ۱۹۷۲ در پشت‌صحنه‌ی «پدرخوانده». روابط عاشقانه‌ی این دو بازیگر و بارها جدایی و رجوعشان به یک‌دیگر، از داستان‌های معروف عاشقانه‌ی دنیای سینما است.

5-28-2014 12-26-34 AM

۱۲- آرنولد شوارتزینگر ر سال ۱۹۶۸ برای اولین‌بار در نیویورک است. هیجان و شوق کودکانه در نگاهش موج می‌زند.

5-28-2014 12-27-00 AM

۱۳- آلبرت انیشتین در دمپایی‌های خزدار. حتی نوابغ هم از چیزهای بامزه خوششان می‌آید!

5-28-2014 12-27-24 AM

۱۴- مرد ریش‌دار، کسی نیست جز اسامه بن‌لادن جوان در کنار دوستانش در لباس جودو.

5-28-2014 12-27-56 AM

۱۵- این آخرین تصویر از تایتانیک است. کشتی باشکوهی که پایانی تراژیک داشت.

5-28-2014 12-28-40 AM

۱۶- هاچیکو سگ باوفایی بود که پس از مرگ صاحبش، وفاداری بی‌نظیری به او نشان داد. این تصویر متعلق به قبل از دفن این سگ ژاپنی است. به یاد داستان عجیب این سگ، فیلمی با بازی «ریجارد گر» ساخته شده‌است.

5-28-2014 12-29-01 AM

۱۷- سال ۱۹۶۹٫ جیمی هندریکس در کنار میک جَگِر.

5-28-2014 12-29-23 AM

۱۸- محمدعلی کلی در سال ۱۹۶۴، عکس جالبی با اعضای گروه بیتلز انداخته.

5-28-2014 12-29-45 AM

۱۹- مارتین لوترکینگ در کنار مارلون براندو.

5-28-2014 12-30-03 AM

۲۰- چارلی چاپلین و آلبرت انیشتین. نوابغ دنیای سینما و علم.

5-28-2014 12-30-24 AM

۲۱- چاک نوریس و بروس لی.

5-28-2014 12-30-46 AM

۲۲- استیو جابز در کنار بیل گیتس.

5-28-2014 12-31-06 AM

5-28-2014 12-31-26 AM

۲۳- یان فلمینگ در کنار «شان کانری».

5-28-2014 12-31-59 AM

۲۴- چارلی چاپلین و گاندی.

5-28-2014 12-32-16 AM

۲۵- اولین طرح‌هایی که «والت دیزنی» از میکی ماوس زد.

5-28-2014 1-00-44 AM

۲۶- در سال ۱۹۵۰ اولین کامپیوتر در انگلستان همین‌قدر بزرگ و گیج‌کننده بود. باورش سخت است که پس از نیم قرن، این وسیله این‌قدر کوچک شده و سهل‌الوصول.

5-28-2014 1-01-10 AM

۲۷- سال ۱۸۹۴٫ در آتن و در اولین دوره‌ی المپیک تابستانی، مسابقات دوی ماراتن با این سبک پوشش ورزشکاران، در جریان است.

5-28-2014 1-01-32 AM

۲۸- پل معروف «گلدن گیت» در سال ۱۹۳۷ در دست ساخت است.

5-28-2014 1-01-54 AM

۲۹- مالکوم ایکس در سال ۱۹۶۰ با فیدل کاسترو دیدار کرد.

5-28-2014 1-02-17 AM

۳۰- ناکازاکی مورد حمله‌ی هسته‌ای قرار گرفته و به شهر ارواح تبدیل شده. این زن، جزو معدود بازماندگان ماجراست.

5-28-2014 1-02-40 AM

۳۱- کرت کوبین و کریست نووسلیچ در کنار هم.

5-28-2014 1-03-04 AM

۳۲- ولادمیر پوتین در روزگار جوانی.

5-28-2014 1-03-33 AM

۳۳- جانی دپ در جوانی.

5-28-2014 1-03-54 AM

۳۴- محمدعلی کلی در حال نجات مردی که قصد خودکشی دارد!

5-28-2014 1-04-16 AM

۳۵- در سال ۱۹۴۷، این کیک باورنکردنی کیک عروسی ملکه الیزابت دوم بود.

5-28-2014 1-04-38 AM

۳۶- رابرت داونی جونیور در کنار اسلش.

5-28-2014 1-05-09 AM

۳۷- آخرین کنسرت گروه بیتلز.

5-28-2014 1-05-28 AM

۳۸- کوب برایانت در ۱۸ سالگی.

5-28-2014 1-05-53 AM

۳۹- گروه بیتلز. آخرین تصویر گروه در کنار هم.

5-28-2014 1-06-16 AM

۴۰- باب مارلی در حال روپایی زدن.

5-28-2014 1-06-40 AM

۴۱- سال ۱۹۸۸٫ مارادونا در کنار پله و میشل پلاتینی.

5-28-2014 1-07-05 AM

۴۲- تبلیغات کامپیوتر در سال ۱۹۸۰٫

5-28-2014 1-07-28 AM

۴۳- در سال ۱۹۵۷ بازی اتلتیکو مادرید و منچستر یونایتد زیر برفی سنگین برگزار می‌شود.

5-28-2014 1-07-53 AM

۴۴- باز آلدرین.

5-28-2014 1-08-13 AM

۴۵- بیل گیتس و عکسی تبلیغاتی برای مایکروسافت.

5-28-2014 1-08-52 AM

۴۶- سال ۲۰۰۱٫ بوش به مدرسه‌ای ابتدایی سرکشی کرده‌بود که خبر بحث‌برانگیز حملات ۱۱ سپتامبر را شنید.

5-28-2014 1-09-14 AM

۴۷- گروه رولینگ‌استونز در سال ۱۹۶۳٫

5-28-2014 1-10-14 AM

۴۸- چه‌گوارا و فیدل. اگر «چه» زنده می‌ماند، روابطش با فیدل چطور پیش می‌‌رفت؟

5-28-2014 1-10-30 AM

۴۹- تراشیدن کوه راش‌مور سال ۱۹۳۹٫

5-28-2014 1-11-04 AM

۵۰- تصویر ترسناکی است. در سال ۱۹۳۲ مردی روی تیرآهن‌های یک آسمان‌خراش آماده‌ی زدن ضربه‌ای به توپ گلف می‌شود.

5-28-2014 1-11-26 AM

۵۱- در سال ۱۹۰۵ برای اولین‌بار موز به نروژ صادر شد.

5-28-2014 1-11-50 AM

۵۲- نظامی ژاپنی خود را به نیروهای آمریکایی تسلیم می‌کند.

5-28-2014 1-12-14 AM

۵۳- شان کانری در سال ۱۹۶۵ در کنار استون‌مارتین DB5.

5-28-2014 1-12-40 AM

54- در سال ۱۸۸۰ نماد شهر پاریس در حال ساخت بود.

5-28-2014 1-12-58 AM

۵۵- سیستم پارکینگ نیویورک در دهه‌ی ۳۰٫

5-28-2014 1-13-18 AM

۵۶- وسیله نقلیه تک‌چرخ.

5-28-2014 1-13-38 AM

۵۷- باراک اوباما در یک تیم بسکتبال در روزهای نوجوانی.

5-28-2014 1-14-11 AM

۵۸- فستیوال «عشق و صلح» در آلمان، شاهد آخرین کنسرت جیمی هندریکس بود.

5-28-2014 1-14-33 AM

۵۹- گاندی در لندن.

5-28-2014 1-14-57 AM

۶۰- استیون اسپیلبرگ در جریان فیلمبرداری فیلم «آرواره‌ها».

5-28-2014 1-15-23 AM

۶۱- مراسم تدفین فرانکلین روزولت در سال ۱۹۴۵٫

5-28-2014 1-15-50 AM

منبع

بعد ازتو دیگر باکسی کاری ندارم


زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد!
 
یک گوشه بامن می نشیند سردو ساکت
تنهایی ام کاری به این و آن ندارد
 
بیخود برایم دل نسوزان! رد شو از من
زخمی که خوردم ازخودم درمان ندارد
 
من کلبه ی متروکه ای بودم از آغاز
ویرانی ام ربطی به این طوفان ندارد!
 
طوری شکسته بندبند باورم که
دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد
 
یا من غریبی می کنم درکوچه هایش
یاطاقت بغض مرا زنجان ندارد
 
باور ندارد خسته باشم از پریدن
دیگر عقاب خسته ی او جان ندارد! 
...
بعد ازتو دیگر باکسی کاری ندارم
یک خانه ی طوفان زده مهمان ندارد


و....

من همیشه به یاد تو هستم تو اگر خواستی به یادم باش


دوست دارم ترا و می دانم که از این قصه سخت غمگینی
مرد رویای هر شبت را در طالع نحس من نمی بینی

دوست داری که با کسی جز من زین کنی اسب آرزوها را
تا که روزم سیاهتر بشود بسپاری به باد موها را

دوست داری به نم نم باران بزدایی غبار یادم را
دوست داری که با خودت ببری روزهای همیشه شادم را

خواب می بینی از تو دل کندم در پی ات سایه سیاهی نیست
گم شدم در هزارتویی که به تو در انتهاش راهی نیست

برسی ای تمام حسرت من کاش روزی به آرزوهایت
تا که هر دو به کام دل برسیم جان دهم روی دار موهایت

از تو دلگیر نیستم بانو ، دلت از من اگر فراری شد
این گناه پرنده نیست اگر قفسی عاشق قناری شد

تو برو با هر آنکه می خواهی من و این بار مانده بر دوشم
از من اما نخواه دل بکنم از عروس خیال آغوشم

ای بنا کرده سرنوشتم را بر گسلهای شاید و ایکاش
من همیشه به یاد تو هستم تو اگر خواستی به یادم باش
 

و......

...کال نبودی دیگر


آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریه­‌ی تواَم به سراغم آمد
 
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
کی رسیدی گُل من؟ کال نبودی دیگر
 
آمدی «نو شده» هرچند کهن­‌تر شده ­ای
ای فدای قد و بالای تو... زن ­تر شده­ ای!
 
شیطنت رفته و افسونگری آموخته­‌ای
خوانده­‌ای شعر مرا، شاعری آموخته­‌ای
 
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانه­‌ی مضطربِ فاخته­‌یی ترسو بود
 
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خنده‌ ­زنش غمگین بود
 
دختری بست به بازوی درختی، تابی
زن سرازیر شد از سُرسُره‌­ی بی­تابی
 
قلعه‌­ی زخمی در حال فرودی انگار
پُل تن ­باخته در بستر رودی انگار
 
گُلِ پژمرده‌­ی ناکامِ قراری شاید
دستِ آشفته­‌ی مستی به قماری شاید
 
بنشین از منِ بی­‌حوصله شعری بشنو
قدرِ یک لحظه از آن فاصله شعری بشنو
 
بعدِ تو برگ زمین خورده به طوفان زد و رفت
یک شب از خانه به آغوش خیابان زد و رفت
 
دل به دریا زد و هی همسفرِ جوها شد
زنگ بیداری او، دسته­‌ی جارو­ها شد
 
آه دیر آمدی ای بغض فرو­بُرده‌­ی من!
آه دیرآمدی ای اشکِ زمین خورده‌­ی من!
 
سخت ماندم که عذاب تو زمینم نزند
سینه‌­ام سنگ شود مثل تو، سینم نزند
 
سخت ماندم که نیایی و خرابم نکنی
قصّه خواندم نزدم پلک که خوابم نکنی
 
پلّه­‌ها با کف پای تو محبّت نکند
درِ این خانه به این پاشنه عادت نکند
 
رفتی و دور شدی، این­همه دیرم کردی
مو به مو، رو­به­‌روی آینه پیرم کردی
گیرم این فاصله را با دو قدم رد بکنیم
آه! با عُمرِ هدر رفته چه باید بکنیم
 
عشق دورم! فقط آن خاطره­‌ها سهم من است
بسته درها و همین پنجره‌­ها سهم من است
 
در همین شعر که گفتم به تو جان خواهم داد
از همان پنجره‌­ها دست تکان خواهم داد...
 

شاید چند سنگریزه در یک زخم ....

از بچگی زخمی داشتم که چند سنگریزه را بلعیده بود

بر هر سنگریزه،

نام یکی از دوستانم را گذاشته بودم

ما بچه‌های شادی بودیم

که از انگشت‌های کوچکمان بولدوزرهایی بزرگ می‌ساختیم

از مشتی خاک، کوه هایی بلند

و از کاسه‌ای آب، دریاچه‌هایی عمیق

ما از هم نمی‌رنجیدیم

مثلا من به قلب دوستم شلیک می‌کردم

او بدون دلخوری می‌مرد

و آن قدر به من ایمان داشت

که با قلقلکی زنده می‌شد مبادا چشم‌هایم تر شود

با قلقلکی زنده می‌شد مبادا چشم‌هایم ...

چشم‌هایم

تر شده بود

اما

با هر چه تکان زنده نمی‌شد

با هر چه سیلی با هر چه اشک

ما به هم ایمان داشتیم

با هم

دریاچه‌ها را در کاسه ریخته بودیم

و کوه‌ها را در مشت گرفته بودیم

دلخوریش از من نبود

از این بازی بود که در آن

بولدوزرها چنگال‌هایی بزرگ بودند

و خاکریزها زخم‌هایی بر تن زمین

ما هم چیز مهمی نبودیم

شاید چند سنگریزه در یک زخم ....

 

باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد


باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد
از در مــســجــد و مــیــخــانــه نـبایــد تــرســیـد

راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان است
سر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد

بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی کـه هــنـوز
نرسـیــدنــد بــه ایـــمـــان ِ "نـبـایـد ترســیـد"

عـاقــلان اهـل سکوت اند اگر حـرفی نـیـســت
از هــیاهــوی دو دیــوانـه نــبــایـد تــرســیــد

گاهــی از حــادثــه ای تــلــخ گـــذشــتــم امّــا
گـاهــی از هــیـچ تـریــن حادثه بـاید تــرسـیــد !

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم

مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم

نـه کـه از بـوسه ی معـشـوق بـتـرسم ! هرگز !
از گـنـاهـی که پـشـیـمـان نـکــند مــی ترسـم !

مــن از این زنـدگی ِ ســـخـت اگــر آخرِ کـار
مــرگ را ســـاده و آســان نکــند می تـــرســـم

هــمــه از داشــتــنِ جـان گــران مـــی تــرســند
من ولی بـیـشـتـر از بـار گــران مـــی تـــرســم

افـتـخـارم هــمــه اش زخـمِ جـگر داشـتــن اسـت
چه کسی گـفــتـه که از زخــم زبان می ترسم !؟

دست نانوایی تان نیست خدا روزی ِ ماست
ای که پنداشته اید از غــم نــان می ترسم !

می رسد روز بزرگی کـه نمی دانم چیست ...
من از آن روز ... از آن روز ... از آن می ترسم ...

این منم ...


این منم سمّی ِ شکسته شدن
جـیـوه ی ریخته کف سالن
این منم در صفِ خرید کتاب
صرف یک فعلِ لعنتی از بُن
این منم شعرهای تکراری
فاعلاتن مفاعلن فـعــلـُـن

این منم : مرد گریه کردن ها
قبل هر قسمت از پس از باران
گریه کردن بخاطر لـیـنـکـُـلــن
در خلال ِ فـرار از زندان
گریه کردن بخاطر چاپـلـیـن
آخر فـیـلـم های عــطاران

این منم شیرِ زخم خورده ی جنگ
پسر ِ ســر نداده ی سردار!
آنکه از چشم ِ خواهرش بی دین
وانکه از چشم هـمـسـرش دینـدار
مثل یک خرس تا شفق در خواب
مثل یک جــغــد تا فلق بیدار

این منم یک نتیجه ی غمگین
حاصل درد ضرب در مادر
رو به رو هیچ، پشت سـر امّـا
عده ای کوه، عده ای خنجر
من همانم که از گذشته ی من
بگذری بهتر است ... پس بُگـذر !

این منم گوشه ی جهانی که
بی قضاوت نشسته ام در حصر
عده ای با اثاث در کوچه
عده ای بی اساس داخل ِ قصر !
به کتابت پناه آوردم
شاید آرام تر شوم .... والعصر ....

بوی جنازه، بوی خون میدی


بوی جنازه، بوی خون میدی
بوی زمین، بوی جنون میدی
بیس ساله که از جنگ برگشتی
بیس ساله که هر روز جون میدی
 
من بچه تم می فهممت بابا!
با خون نمازاتو وضو کردی
خوندم وصیت نامَتو، واسم
روزای خوبی آرزو کردی...

از مدرسه برگشتم و دیدم
توو کوچمون روی زمین بودی
مردم بهت خندیدن! اما تو
توو معبرِ میدونِ مین بودی..

اینه همون روزای خوبی که
گفتی برامون هدیه آوردی؟
اینه جوابه هشت سالی که
واسش منو از خاطرت بردی؟

خوندم وصیت نامتو، گفتی:
وقتی که برگردی من آزادم
حالا برای نسخه های تو
توو نوبت امضای بنیادم! 

دارم تقاصِ جنگو پس می دم
جنگی که می گفتی مقدس بود
ما هردومون قربانیِ جنگیم
بسه، برا هف پشتمون بس بود

انگار مردم یادشون رفته
از این همه تحقیر می ترسم
از اینکه نفرین شی برای جنگ
از بازیِ تقدیر می ترسم

من بچه تم، می فهمی حرفامو؟
تویِ جوونی مثلِ تو پیرم
بیس ساله بعد از جنگ، می جنگم
من حقتو از جنگ میگیرم..

متن شعر فارسی و انگلیسی آهنگ تایتانیک با هم


 

every night in my dreams      I see you  I feel you

هر شب در رویاهایم       تو را می بینم       و احساس ات می کنم

that is how I know you  go on

و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری

far across the distance and spaces  between us

دوری، فاصله و فضا بین ماست

you have come to show you  go on

و تو این را نشان دادی و ثابت کردی

Near , far  , wherever you are

نزدیک، دور، هر جایی که هستی

I believe that the heart does go on

و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد

once more you open the door 
یک باره دیگر در را باز کن

 and you are here in my heart

و دوباره در قلب من باش

and my heart will go on and on
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد

love can touch us one time

ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم

and last for a lifetime
و این عشق می تواند برای همیشه باشد

and never let go till we are gone
و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد

loved was when I loved you
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم

one true time I hold you
دوران صداقت، و من تو را داشتم

in my life we will always go on
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید

near far wherever you are

نزدیک، دور، هرجایی که هستی

I believe that the heart does go on
من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید

once more you open the door 
یک باره دیگر در را باز کن

 and you are here in my heart

و تو در قلب من هستی

and my heart will go on and on
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد

you are here there is nothing I fear

تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم

And I know  that my heart will go on

می دانم قلبم برای این خواهد تپید

we will stay forever this way
ما برای همیشه باهم خواهیم بود

you are safe in my heart

تو در قلب من در پناه خواهی بود

And my heart will go on and on

و قلب من برای تو خواهد تپید

عاشقانه ها

عاشقانه ها همان ها هستند که نه اسمی از آن ها است و نه رسمی

بی توقع تنها عاشقانه می زییند

نه آن ها را با کسی کاری است و نه کسی را با آن ها کاری

نه، البته اگر کمی در کنارشان آرام گیری، در گوشتان داستان عاشقی شان را زمزمه خواهند کردند

میدانم شاید نمی فهمی که چه میگویم

ولی خود خوب میدانم که می خواهم سرچشمه ای شوم تا شاید گنجشکک کوچک عاشق تشنه ای را سیراب کنم

تا بتواند پرواز کند

زیرا طمع تلخ تشنگی را چشیده ام

بیایید ما هم باور کنیم


دختری که برای به دست آوردن دلت تنش را به تو هدیه می دهد فاحشه نیست و دختری که برای به دنبال کشیدن تو تنش را دریغ می دارد باکره نیست ...
من به باکره بودن ذهن فاحشه ها و فاحشه بودن ذهن باکره ها ایمان دارم....
دکتر علی شریعتی

دوستم داشته باش...

دوستم داشته باش ، بادها دلتنگ اند

دستها بیهوده ، چشمها بیرنگ اند

دوستم داشته باش ، شهرها می لرزند

برگها می سوزند ، یادها می گندند

 

باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز

آشتی کن با رنگ ، عشق بازی با ساز

دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند

 

دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران

گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان

دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد

ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد

دوستم داشته باش ، برگ را باور کن

آفتابی تر شو ، باغ را از بر کن

دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند

 

خواب دیدم در خواب ، آب ، آبی تر بود

روز ، پر سوز نبود ، زخم شرم آور بود

خواب دیدم در تو ، رود از تب می سوخت

نور گیسو می بافت ، باغچه گل می دوخت

 

دوستم داشته باش ، عطرها در راهند

دوستت دارم ها ، آه ، چه کوتاهند...

با سکوت پنجره حرف ها باید گفت...


کجاست؟

به راستی کجاست

آنجا که حیات از تلاطم روزها به دور است

کجاست آنجا که نور

آرام می نشیند

بر خاطره زرد گندم زار

راه بر عطش عابران خشک مانده

هنوز روزهاست

که شب نگذشته

سفر باید کرد شاعر

تا خطوط محو جاده ها

با سکوت پنجره

حرف ها باید گفت

دوباره باید از پلکان تکرار بالا رفت و

بر بام خانه

خورشید تنهایی را لمس کرد

هنوز روزهاست

که شب نگذشته...

خاطره نارنج...

آخرین شعرها

شعرهای بی صداست

شعرهای بی نقطه، بی رنگ، بی هواست

شب در دست های مسافر

سرگردان است

دوباره باید به غسل تعمید غزل برخاست

شعر را باید تر کرد و ریخت

پشت پای خاطره نارنج

هوای واژه ها را باید پشت پنجره یاس های رازقی

تازه کرد

دوباره پارازیت پلک هایم

خواب شعر امشب است

زیر درخت ناتمام  عشق...

شعر و سرود مبعث پیامبر عظیم الشان اسلام

بانگ تکبیر زامواج فضا می آید

گوش باشید که آوای خدا می آید

بوی عطر از نفس باد صبا می آید

نفس باد صبا روح فزا می آید

پیک وحی است که در غار حرا می آید

به محمّد زخداوند ندا می آید

ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید

گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند

سخن از اقراء و از غار حرا می گویند

حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند

خلق عالم همه تبریک به ما می گویند

حکم توحید به ما و به شما می گویند

همگی با نفس روح فزا می گویند

بشریّت چه نشستی که مسیحت آمد

حکم توحید به آوای فصیحت آمد

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است

این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است

این نجات همه در دامن موج خطر است

این رسولی است که از کلّ رُسل خوب تر است

پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است

تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است

چشم بد دور زآیینه ی رخسارش باد

تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

آی انسان فرمان پیمبر شنوید

گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید

روح گردید و از آن روح مطهّر شنوید

همه با هم سخن خالق داور شنوید

بانگ تهلیل شنیدید مکرّر شنوید

همه را با هم در عدل برابر شنوید

دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد

اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

عید آزادی زن های اسیر است امروز

عید خلق است و خداوند قدیر است امروز

دامن مکّه پر از مشک و عبیر است امروز

بشریّت را فرمان خطیر است امروز

حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز

جاودان باد چراغی که منیر است امروز

ذکر بت ها همه لانَعبُدُ اِلاّ ایّاه

همه گویند و لا قوّة الاّ بالله

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور

تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور

با من امروز بخوانید همگی این منشور

منجی کلّ جهان آمده با مشعل نور

عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور

تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور

دور دخترکشی و جهل به پایان آمد

سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

مکّه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز

کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز

یا محمّد سخن خویش زلاکن آغاز

خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز

بشریت را با مکتب توحید بساز

سر این رشته دراز است دراز است دراز

خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی

سینه در حین تبسّم سپر سنگ کنی

ای به راه تو تمامی ملل را دیده

ای که جبریل امین دور سرت گردیده

ای به قلب بشر از غار حرا تابیده

ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده

ای سحاب کرمت بر همگان باریده

خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده

چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست

منجی کل بشر دین علی پرور توست

گر چه فوجی پی آزار تن و جان تواند

فکر بشکستن پیشانی و دندان تواند

روزی آید که همه خلق مسلمان تواند

خاکِ مقداد تو عمّار تو، سلمان تواند

سر فرو برده به تسلیم به فرمان تواند

پیرو دین تو و عترت و قرآن تواند

عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود

به توّلای علی دین تو تکمیل شود

تو و آل تو چراغان هُدایید همه

چارده آینه از وجه خدایید همه

چارده صورت توحید نمایید همه

چارده قبله ی ارباب دعایید همه

چارده نوح به طوفان بلایید همه

چارده مهر عیان در همه جایید همه

چارده طور به سینای وسیع دل ها

چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

عزّت امّت تو در گرو وحدت توست

وحدت امّت تو پیروی از عترت توست

طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست

در رگ قلب حسین ابن علی غیرت توست

تا خدایّی خداوند به پا دولت توست

شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست

شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده

شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

بعثت شیعه زآغاز غدیر است و حراست

بعثت سوّم او واقعه ی عاشوراست

پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست

شیعه جان و تنش از آب و گل کرب و بلاست

به خدایّی خدایی که جهان را آراست

شیعه بودن شرف و عزّت و آزادی ماست

شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است

«خردا» شیعه همان میثم تمّار علی است