ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

شاهین مغرورم

دریغا هیچ دمسازی نمیبینم 

رفیقی محرم رازی نمیبینم 

ازآن غمگین و تنهایم به راه دوست 

که راهی غیر جانبازی نمیبینم 

به هر در درزدم نومید برگشتم 

دگر جز غم در بازی نمیبینم 

به گوشم ناخوشایند است هر آواز 

که غیر از مویه آوازی نمیبینم 

من آن شاهین مغرورم که در بند است 

به خود یارای پروازی نمیبینم 

همه کار جهان رنگ است و نیرنگ است 

بجز بازیچه و بازی نمیبینم 

(فلک را سقف)کس نشکافت نشکافد 

که (طرح نو)در اندازی نمیبینم

بی نگاهت

کاش می شد طلوع می کردی 

با من از نو شروع می کردی 

خنده ات دلنشین صدایت گرم 

مثل خورشید دست هایت گرم 

بی تو آینه صد غزل غم داشت 

به نگاهت نیاز مبرم داشت 

گرچه از غربت و سفر خواندی 

خوب می شد اگر که می ماندی 

دلم آیینه بود چشم تو را 

و فقط می سرود چشم تو را 

بی نگاهت غروب خواهم کرد 

در دل شب رسوب خواهم کرد 

چشم خوبت هوای ما را داشت 

مرهم زخم های ما را داشت 

دیدم او را که خسته تن می رفت 

پیش چشمم تمام من می رفت 

 

 

 

 ... و تقدیم تو باد

شرقی ترین لبخند

سوسو بزن آیینه مجنون تو خواهد شد 

خورشید پنهان کشته خون تو خواهد شد 

دریا که از ساحل به ساحل می رود آبی 

شرمنده یک جرعه جیحون تو خواهد شد 

در باغ اگر باران چشمانت فرو ریزد 

گل پیرهن واکرده گلگون تو خواهد شد 

میبینم ای شرقی ترین لبخند بغض آلود 

شب را که حیران از شبیخون تو خواهد بود 

چین نگاهت روم افکار مرا داغ است 

ایران قلبم بسکه هامون تو خواهد بود 

می سازد از دستان آتش جای پایت را 

خاکستر خاکی که در خون تو خواهد شد 

 

 

 

... و تقدیم تو باد

دلم گرفته

مرا بگیر و بباران دلم گرفته غزل 

قسم به عشق به باران دلم گرفته غزل 

شبیه پنجره های گرفته پاییز 

ببین چه ساده چه آسان دلم گرفته غزل! 

بیا که گریه کنیم و سبک شویم امشب 

کجتست راه نیستان؟دلم گرفته غزل 

بیا دوتایی ازین شهر سرد بگریزیم 

ازین همیشه زمستان دلم گرفته غزل 

دوباره بغض دوبارههجوم خاطره ها 

دوباره پرسه  خیابان  دلم گرفته غزل 

تو هم به پای من تباه خواهی شد 

بخوان چکامه باران دلم گرفته غزل 

 

 

 

 

     ... و تقدیم تو باد

چشمت

چشم تو حادثه ای بارانیست 

ابتدای سفری طولانیست 

راز سربسته چشمت ای خوب 

زاد راه سفر حیرانیست 

ماه و خورشید شهید چشمت 

هر نگاهت غزلی عرفانیست  

در نگاه تو هزاران نقش است 

در نگاه تو هزاران مانیست 

ماندم از وصف دو چشمت آری 

وصف چشمان تو کار ما نیست 

 

 

... و تقدیم تو باد

عشق سرخ

کاشکی یک شب شقایق می شدم 

وارث یک جان عاشق می شدم 

می شدم مبعوث چشمت هر بهار 

بی قرارت مثل سابق می شدم 

می نهادم سر بدار عشق تو 

با خطر کردن موافق می شدم 

سهم من می شد  الهی وصل تو 

تا به هجران تو فائق می شدم 

عشق سهم عاشقان صادق است 

کاشکی در عشق صادق می شدم 

ای نزول روشنی ای عشق سرخ !

من تو را ای کاش لایق می شدم

صمیمیت خورشید

شکل دردیم که جز شعر نمی دادندمان 

کاش می شد که غزل باز بشوراندمان 

ما غریبیم در آیینه چشمان شما 

اهل ایلیم ولی دشت نمی خواندمان 

فقط از خلوت تنها شده پنجره ها 

 مانده بغضی که هر آیینه بسوزاندمان  

باز کن ای دل رویین من پنجره را 

تا صمیمیت خورشید بپوشاندمان 

هرکجا پا نهادیم کسی معجزه شد 

که ازین روی به آن روی بگرداندمان !

بخت و اقبال چنین بود بفهمیم(محراب) 

که بجز شعر کسی قدر نمی داندمان

اگر تو نباشی

حضور روشن باران ببین دوباره کویرم 

بگو که می شود آیا سراغ از تو بگیرم؟ 

اگرچه ماندنم اینجا پراز شکستن و درد است 

چه باک درد بریزد به روح درد پذیرم 

چه سایه های عجیبی برادران غریبی! 

میان این همه خنجر نموده اند اسیرم 

میان این همه زردی فقط حضور تو آیا 

دلیل باور من شد که جان تازه بگیرم؟ 

و یا اگر تو نباشی قسم به نام بلندت 

که از درخت و پرنده و از خودم سیرم 

پرم اگرچه ز ماندن پرم اگر چه ز رفتن 

بگو چگونه بمانم؟بگو چگونه بمیرم؟...

رخساره

از آن رخساره سیمین نقاب افتادو افتادم 

نگاهم در نگاه آفتاب افتادو اقتادم 

به دام ماهرویان آرزویم بود افتادن 

دعای مهر ورزان مستجاب افتادو افتادم 

به دستم ساغری دادند از بد مستی چشمش 

به بزم عیش کارم با شراب افتادو افتادم 

نگاهم کرد لرزیدم چنان که بیدی از بادی 

به جانم رعشه ای از اظطراب افتادو افتادم 

نسیم حیرت آهنگ نوازش کرد با زلفش 

به موج گیسوانش پیچ و تاب افتادو افتادم

زمان غارتگر غریبیست . همه چیز را بی اجازه میبرد جز حس دوست داشتن

doostan sharhe parishanie man goosh konid            dastane ghame penhanie man goosh konid