کسی را می خواهم...
کسی را میخواهم، نمییابمش
میسازمش روی تصویر تو و تو با یک کلمه فرو میریزیاش
تو هم کسی میخواهی،
نمییابیش میسازیاش روی تصویر من و من نیز با یک کلمه …
اصلا بیا چیز دیگری نسازیم
و تن به زیبایی ابهام بسپاریم فراموش شویم
در آنچه هست روی چمنهای هم دراز بکشیم
به نیلوفرهامان فرصت پیچش بدهیم بگذار دستهایم در آغوش راز شناور شوند
رویای عشق در همین حوالی مبهم درد است شاید!
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
تمام راهها را بسوی جاده ی تنهایی می پویم
و در اضطراب گلبوته های جدایی , چشمانم را بسوی صداقت پروانه های شهر عشق ,
آذین می بندم .
به تو فکر می کنم که چگونه در گلزار وجودم ,
آشیان کردی و بر تاروپود تنم حروف عشق را ترنم نمودی .
پس باورم کن که به وسعت دریا و به اندازه ی زیبایی چشمانت
هنوز در من شمعی روشن است .
و من… در انتهای غروب , نگاهم را بسوی مشرق چشمانت دوخته ام
تا مگر بازتاب صداقتمان در دستان تو تجلی کند ….!!!