ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

پایان تاریخ

فرانسیس فوکویاما، تئوریسین آمریکاییِ ژاپنی الاصل در نظریه معروفش، "پایان تاریخ"، لیبرالیسم را پایانِ تاریخ می داند و معتقد است که لیبرالیسم، برترین (اگر یگانه نخوانیمش) سیستمی است که انسانه را به آمالش می رساند و چراغِ راهِ موفقیت انسان ها در آینده همین لیبرالیسم است و به نوعی با لبیرالیسم است که تاریخ پایان می یابد.
وقتی به گذشته نگاه می کنیم می بینیم پر بیراه هم نیست این نظریه و البته نمیشه گفت بی عیب و نقص است این لیبرالیسم، اما کم عیب و نقص نشان می دهد به نسبت سایرین.

پ.ن: این پست مکالمه ی کوتاهی بود که من با دامادمون بعد از گزارش یک خبرنگار bbc در مورد شیوه های غیر انسانی و ظالمانه ی پرورش قهرمانانِ ورزشی در چین به مناسبتِ المپیک لندن بود داشتم. چین در رقابتِ شدید کسبِ مدال طلا با ایالات متحده آمریکا است، اما به چه قیمتی واقعا؟!

در آغوش صبا..!

همیشه ی خدا دوست داشتم (و البته ناگفته نماند که هنوزم دوست دارم) که یه "صبا" نامی می بود و من براش چه چهِ می زدم و می خوندم که:

رشک برم کاش قبا بودمی/ چونکه درآغوشِ "صبا" بودمی

انسان طبعا دروغ گوست!

در تورات آمده است که "انسان طبعا ً دروغگو است"*. نمیدانم این را به حسابِ جایزالخطا دانستن انسان بگذارم یا خیر؟! اگر نگوییم در همه ی فرهنگ ها، می توان گفت به طور قطع در بیشتر فرهنگ ها دروغ گفتن امرِ نکوهیده ای است. ولی چیزی که برایم مشهود است عصاگونه بودنِ دروغ هایی است که در مواقعِ حساس می گوییم. به نوعی به دادِ انسان می رسد انگار. غیر اخلاقی بودنش بماند به کنار، دوای دردی است که می توان ریشه ی آن را در اخلاقِ دیگرانی که ما هم جزو آنان هستیم جستجو کرد. همه به هم دروغ می گوییم تا باشد که رستگار شویم!


اما از دروغ های بزرگ که بگذریم این دروغ های کوچکند که چون زیاد اهمیتی ندارند راحت به زبان آورده می شوند، اینها دیگر خُره ی روان هستند به نظرم، چون در خفا دارند از داخل نابودمان می کنند ولی با علم ِ به این باز دروغپردازی هایمان حد و حصر ندارند...

* عبارت لاتینی این جمله که مشهور است در عنوان به کار برده شده.

نمایشگاه

...با دوستام با کلی ذوق شوق پاشدیم رفتیم نمایشگاه! ( چه می دونستم امسال قراره انقدر سطح نمایشگاه پایین باشه! وگرنه ذوقم فرو کش میکرد!) آخه منو و پارسا که خودمون یه ستون نمایشگاهیم! هر سال می ریم کلی عناوین جدید می بینیم و می خریم و حالشو می بریم............دیگه والا چه می دونستیم امسال از عناوین جدید که خبری نخواهد بود که هیچ همون عناوینی که پارسالم بود دیگه نیست!!!!!!! چی؟ متوجه نشدین چی می گم؟ باشه الان براتون کامل توضیح میدم : اول که رفتیم نشر ویدا...............نشر ویدا پارسال اومد مجموعه کتاب های خاطرات خون آشام رو برای اولین بار توی ایران چاپ کرد! ( بله بله همون The Vampire Diaries که سریالشم خیلی پرطرفداره!) منم خب چون سریالشو ندیده بودم هنوز سه جلد اولشو خریدم گفتم اگه خوشم اومد که خب سال دیگه (یعنی امسال!) میام بقیه ی جلدهاشو هم می خرم! که خب شکر خدا ما خوندیم و خیلی هم خوشمون اومد و گفتیم امسال دیگه بریم بقیه جلدهاشو هم بخریم از نمایشگاه.................رفتیم غرفه ی نشر ویدا هر چی نگاه کردم دیدم خاطرات خون آشامی وجود نداره که!!!! میگم خانم مجموعه ی خاطرات خون آشام کجاس پس؟ میگه جلد هفتمش هنوز از ارشاد مجوز نگرفته! میگم خانم جلد هفتمشو نمی خوام! همون 6 جلدی که پارسال منتشر کرده بودین کجاس؟ میگه نداریم اونا رو!!!!! میگم کتابهایی که خودتون منتشر کردین رو ندارین؟؟؟؟؟؟ میگه داشتن که داریم ولی به دلیل مشکلات فنی!!!!!!! نمی تونیم بفروشیم!!!!!.................تو رو خدا جلمه رو ببین! به دلیل مشکلات فنی!!!!!!!!!! لااقل مرد باش بگو بابا ارشاد نمیزاره همون 6 جلد اولشم بفروشیم!.................البته از اونجایی که وقتی من یه تصمیمی بگیرم هر چی بیشتر جلوم سنگ بندازن تو انجام اون تصمیم مصمم تر می شم بعد از نمایشگاه با فری جون رفتم شهر کتاب نیاوران اون سه جلد باقی مونده رو هم خریدم تا مشت محکمی باشه توی دهان آمریکای جهان خوار!!!!!!! (البته جلد هفتم که هنوز مجوز چاپ نگرفته و جلدهای هشتم تا دهم هم که قراره تا پایان سال 2012 تو آمریکا منتشر بشه!)................(نشر ویدا فقط چند تا جلد جدید از مجموعه کتاب های "Fear Street" چاپ کرده بود که خریدیم)...................پس این شد اولین ضد حال!..........البته یه ضد حال دیگه هم از نشر ویدا خوردیم که اون در واقع تقصیر خودمون بود! حالا در انتهای پست میگم چی شد!.......................از اونرم کلی گشتیم دنبال نشر پلیکان تا غرفشو پیدا کردیم دیدیم به به ماشالله! این یکی دیگه زد رو دست نشر ویدا! محض رضای خدا یه دونه عنوان جدید هم منتشر نکرده بودن..............همش همون پارسالی ها بود................خسته نباشن واقعا"!...................اینم دومین ضد حال!...................گفتم خب اشکالی نداره هر چی اینجا کمتر خرج کنم بیشتر پول برای خریدن مجموعه کتاب های Twilight خواهم داشت! (یه مجموعه ی چهار جلدیه که تقریبا" حدود 50 هزار تومن قیمتشه!) بله همون Twilight که فیلماش هم خیلی پرفروشه!............از اونجا تلک تلک تلک کوبیدیم رفتیم سالن ناشران عمومی که نشر "در دانش بهمن" رو پیدا کنیم که کتاب های Twilight رو بخریم ازش! رفتیم اونجا رسیدیم به غرفشون می بینم غرفه انگار از جنگ جهانی دوم برگشته! یه جلد Twilight این ور افتاده............یه جلد اون ور افتاده! میگم خانم مگه Twilight چهار جلد نیست؟ پس بقیه ی جلد ها کو؟ میگه والا جلد دومش رو که دیگه ارشاد بهمون اجازه ی پخششو نداد (باز خوبه انقدر مرد بود که راستشو بگه! مثل اون یکی نگفت به دلیل مشکل فنی نمی فروشیم!!!!!!!!) جلد چهارمشم که تموم کردیم! شما جلد اول و سومش رو بخر! میگم اخه جلد دومش وقتی نیست من جلد سومشو بخرم که چی بشه؟؟؟؟؟؟؟..............هیچی دیگه بالاخره همون جلد اولشو خریدم فقط! تا ببینم اصلا" خوشم میاد ازش؟ اگه خوشم اومد بعدا" عزای تهیه ی بقیه جلدهاشم می گیرم!!!!!...............خب اینم که از سومین ضد حال!...................فقط میشه گفت نشر کیمیا بود که مثل سالهای اخیر امسالم با انتشار عناوین جدیدی از "آگاتاکریستی" ما رو بسی خشنود کرد!............امسال که خداییش ترکونده بود انقدر کتاب جدید از "آگاتاکریستی" چاپ کرده بود...........اتفاقا" امسالم توی غرفه ی نشر کیمیا اتفاقی مشابه همون اتفاقی که سال گذشته رخ داده بوده برام افتاد! ( توی آرشیوم بگردین پست ویژه ی نمایشگاه پارسال رو پیدا کنین بخونین خودتون می فهمین پارسال چه اتفاقی افتاد!)............... امسال هم عین پارسال شد! یعنی این فروشندگان غرفه وقتی دیدن من چه جوری براشون کلیه ی کتابهای "آگاتاکریستی" که توی غرفشون هست رو دارم تشریح می کنم گفتن شما با مدیر غرفمون همون اقایی که پیراهن آبی تنشه صحبت کنین که انشالله سال آینده توی غرفمون از حضور شما بتونیم استفاده کنیم..................منم گفتم والا من دانشجو تشریف دارم نمی تونم ده روز زندگیمو تعطیل کنم بیام وایسم اینجا!...........کلی متاثر شد بنده ی خدا! من خودم فهمیدم!.................... چهارده جلد کتاب از نشر "کیمیا" خریدم! اتفاقا" پارسا هم دقیقا" همونایی که من خریدم رو خرید! قیافه ی فروشندگان غرفه دیدنی بود! اینجوری شده بودن : گفتن ما چهار تا بازدید کننده مثل شما در طول نمایشگاه داشته باشیم برامون کافیه!..............کلی هم ازم تشکر کردن بابت توضیحات خوب و جامع و شامل و کاملی که راجع به کتب منتشر شده توسط انتشاراتشون بهشون دادم!.................خداییش خوب شد از این یه انتشارات ضد حال نخوردیم! اجرشون با حضرت معصومه!!!!!................بعدشم رفتیم نشر پیدایش...............یه کتابی توجه منو به خودش جلب کرد! در واقع عنوان کتاب و طراحی جلدش جذاب بود! ولی تا حالا اسم نویسندشو نشنیده بودم و در واقع اصلا" تا حالا از نشر پیدایش کتابی نخریده بودم.............خب خیلی کم چنین اتفاقاتی برای کسی مثل من یا امثال من که به کتاب عشق می ورزن می افته! یعنی افرادی مثل من ( کمتر از 10% از بازدید کنندگان عزیز نمایشگاه کتاب رو عرض می کنم!) از قبل خودشون می دونن دارن دنبال چی می رن! اسم کتابو می دونن اسم نویسنده رو می دونن آثار دیگه ای از اون نویسنده رو قبلا" خوندن اسم ناشر رو می دونن..............برای همین میگم که امسال از نمایشگاه اصلا" راضی نبودم! چون همه ی این معادلات از پیش تعیین شده ی منو بهم زد!..............اگه شما بری از اون طیف اکثریتی که یه کتابم (کتاب غیر درسی!) تو عمرشون مطالعه نکردن و به صرف هایدا و هایلا و آیلا و رانی و دلستر و چیپیس و پفک و لواشک و لاس و لیس و ..............هر سال تشریف میارن نمایشگاه سطح کیفی نمایشگاه امسال رو بپرسی خب اونا قطعا" بهتون میگن سطح خیلی خوبی داشت..............خب راستم میگن! چون بساط لاس و لیس و خورد خوراک اونا که مثل همیشه پابرجا بود!.................ولی خب اگه از افرادی مثل من که فقط به صرف "کتاب" میرن نمایشگاه بپرسی قطعا" بهتون میگن سطح نمایشگاه امسال خیلی پایین بود!.................اوه اصلا" رشته ی کلاممو گم کردم! چی داشتم می گفتم؟ آها داشتم می گفتم که رفتیم نشر پیدایش و ظاهر یه کتابی ما رو جذب کرد.........ولی خب چون اطلاع خاصی هم ازش نداشتم مردد بودم در خریدش!...............خب حالا در این جور موارد یه نفر که اهل کتاب باشه چی کار می کنه؟؟؟..............ظرف سی ثانیه می تونه بفهمه که کتاب چه جوریاس! آخه کتاب با شما حرف میزنه! به شرطی که زبونشو بلد باشین!...........فقط کافیه پشت کتاب رو بیارین...........اکثر کتاب ها پشت جلدشون یه خلاصه ای از کتاب یا نویسنده ی کتاب می نویسن که خیلی بهتون کمک می کنه! بعدشم کافیه برین صفحات اول کتاب و پیشگفتار و یا مقدمه ی کتاب رو نگاه کنین اونجا هم قطعا" توضیحات خوبی بهتون میده............البته تیراژ کتاب و تعداد دفعاتی که یه کتاب تجدید چاپ شده هم به شما به میزان محبوبیت کتاب رو نشون میده..............یعنی شما در کمتر از سی ثانیه می فهمین که کتاب مورد نظر چند مرده حلاجه!!!!!..................البته اگه یه مقدار بخوایین از سی ثانیه تعلل پاتونو فراتر بزارین می تونین یه صفحه ی کتاب رو به صورت دلخواه باز کنین و چند خطشو بخونین تا سبک نگارش نویسنده هم دستتون بیاد!.................و خب با بررسی هایی که انجام دادم تصمیم گرفتم که کتاب رو بخرم! ( پارسا هم خریدش! کلا" من هر چی می خرم اونم همونو می خره! در زمینه ی کتاب عرض می کنم البته!).......................خب دیگه سرتونو درد اوردم! خیلی نوشتم! اینم یه جمله تقدیم به ملت چیپس و پفک خور و همیشه در صحنه ی نمایشگاه که محض رضای خدا یه جلد کتاب هم از نمایشگاه نمی خرن! حاضرن صد جور آشغال تو شکم کارد خوردشون بریزن ولی یه کتاب نخرن با پولشون! بدبخت آخه اونی که میریزی تو شکمتو که دو دقیقه بعدش میری دستشویی تخلیش می کنی..............یعنی ارزش کتاب قد شکمت هم نیست؟؟؟؟؟؟ کتاب تنها چیزیه که ارزشش از اسکناس هم بیشتره! چون تورم باعث میشه که 5 سال دیگه همین اسکناسی که امروز ارزش 10 هزار تومن رو داره ارزش ده تا تک تومنی رو داشته باشه!( مثال میزنم ها!) ولی کتاب هرگز از ارزشش کم نمیشه................نه تنها کم نمیشه............بلکه یه وقتایی به لطف وزارت ارشاد از تجدید چاپش هم جلوگیری میشه و در نتیجه کلی هم کم یاب و با ارزش میشه!!!! پس هرگز شما نمی تونین جایگزینی برای کتاب پیدا کنین.........حتی امروز هم که شما می تونین به راحتی یه تبلت بخرین و فایل های PDF رو بریزین روش و کتاب هاتونو اونجوری مطالعه کنین بازم می بینین که کتاب همچنان جایگاه خودشو داره! یعنی من متعقدم که کتاب تنها چیزیه که بشریت هرگز جایگزینی براش پیدا نخواهد کرد! تنها چیزی که تاریخ انقضا نداره................تنها چیزی که تموم شدنی نیست.............اصلا" شما فرض کن که مثل من بری همش کتاب های رمان بخری! اصلا" نه علمی بخوای بخونی نه تاریخی نه فرهنگی نه............... شما بی ارزش ترین کتاب ها رو هم اگه نگاه کنین قطعا" یه ویراستار داره! خب این ویراستار کارش چیه؟ کارش اینکه درست جمله بندی کنه! کارش اینکه یه دونه غلط املایی توی متن نباشه! یعنی شما بی ارزش ترین کتاب ها رو هم اگه مطالعه کنین حداقلش اینه که دیگه هیچ وقت وقتی یه متن رو می نویسین توش صد تا غلط املایی نخواهین داشت! حداقلش اینه که یاد می گیرین درست جلمه بندی کنین! حتی کتاب به شما درست حرف زدن رو هم یاد میده!  

اسدالله آقا جانی میگه : 

 هر ملتی که نخواند محکوم به فناست! 

 آری این است که ملت من محکوم به فناست..................  

 http://upit.cc/i/18d0a3bc.jpg

اینم تصویری از کل 22 جلد کتابی که دیروز خریدم : بالغ بر صد هزار تومن شد............حیف که بیشتر نداشتم! وگرنه یه میلیون تومن می خریدم.......... آهان راستی گفتم که تو غرفه ی نشر ویدا یه ضد حال دیگه هم خوردیم؟ اونم این بود : فهمیدین چی شد؟ 

 http://upit.cc/i/308a5c5f.jpg

 جفتشون یکی هستن در واقع! پارسال کتاب هوادار مرموز رو از نشر پلیکان خریدم............امسال رفتم همون کتاب رو با عنوان "تحسین گر مرموز" از نشر ویدا خریدم...........انقدر اعصابم سر نبودن مجموعه ی خاطرات خون آشام تو غرفه ی ویدا خورد شده بود که اصلا" حواسم به این اشتباه نبود............مهم نیست!

گویش و زبان دختران در زمان های مختلف!

گویش دختران در سال ۸۱ :
عزیزم ، عشقم ، چرا ناراحتی ؟ قربونت برم !

گویش دختران در سال ۸۶ :
عزیزم ، عشقم ، چرا ناراحنی ؟ قلبونت برم !

گویش دختران در سال  ۹۱:
عجیجم ، عجقم ، چلا نالاحتی ؟ قلبونت بلم !


 گویش دختران در سال ۹۶ :
دیبیلم ، عولوپولو ، بیلی بولو ناتانوتو هلو ؟!


این دخترا نمودند به زبان و ادبیات فارسی با این حرف زدنشون!

کاترین اشتون در آستانه مسلمانی!

به لباس خانم کاترین اشتون (مسئول سیاست خارجه ی اتحادیه اروپا) در اولین دور مذاکرات استانبول دقت کنین :

http://upit.cc/i/e1fbae42.jpg

فردای اون روز روزنامه های ایران اومدن لباس خانم اشتون رو با فتوشاپ بردن بالا!!!!!!! سخنگوی اشتون در واکنش به این اقدام روزنامه های ایرانی که بازتاب جهانی هم داشت گفت: ما فکر نمی کردیم لباس خانم اشتون مشکلی داشته باشد.(همون قضیه تفاوت فرهنگی!!!!!)

در دور دوم مذاکرات استانبول خانم اشتون یه شال انداخت گردنش که فتوشاپ کارای عزیز ایرانی رو از نون خوردن بندازه!!!!

http://upit.cc/i/f0524dbf.jpg

و اما دیروز کاترین اشتون در بغداد دیگه حسن نیت خودشو به حد اعلا رسوند!!!!! و اینجوری لباس پوشید :

http://upit.cc/i/97cc37cc.jpg

من واقعا" نمی دونم! خانم اشتون تصور کرده داره میره زیارت معابد بودایی؟؟؟؟؟ یا تصور کرده که اگه مانتو بپوشه مذاکرات با موفقیت به سرانجام می رسه؟؟؟؟؟؟ خب اگر همچین تصوری کرده که من باید خدمت ایشون عرض کنم که حجاب برتر چادره!!!!! و خب اگه ایشون فکر می کنه که با تغییر در شیوه ی پوشش خودش می تونه روند مذاکرات رو متحول کنه باید برای دور بعدی مذاکرات از این چادر عربی ها بپوشه............ایشالا دور بعدشم یه رو بنده بندازه رو صورتش که دیگه تکمیل شه کاملا"!!!!!!......................به هر حال این مذاکرات اگر از هر نظری هم به نتیجه نرسه فکر کنم بتونه مسئول سیاست خارجه ی اروپا رو به اسلام نزدیک و نزدیکتر کنه!!!! که این خودش فکر می کنم دستاورد بسیار بزرگی برای ملت شهید پرور ما باشه!!!!!!

داستان۶

کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود. مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛
و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.

کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست...

...
مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.

و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.

مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود.

هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. .... و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست

آقا گرگه داستان

گرگه با هزار زحمت آی دی شنگول و منگول رو پیدا

میکنه باهاشون قرار میزاره ، وقتی میره سر قرار
میبینه چوپان دروغگو با مردم ده منتظرن

بدون شرح...!

http://upit.cc/i/0ba25362.jpg


وقتی این کاریکاتور رو دیدم فقط یه لبخند زدم..............یه لبخند تلخ!


*********************************************

امروز یکی از بچه ها تو توییتر دو تا توییت پشت سر هم کرد که خیلی دردناک بود توییتهاش :


http://upit.cc/i/746a8f51.jpg


نان+تخم مرغ=...

هزینه ماهانه خوراک یک خانوار 4 نفره در صورتی که فقط نان و تخم مرغ مصرف کند به 224 هزارتومان رسیده است. 

تصور کنید هر فرد این خانوار بابت وعده صبحانه یک تخم مرغ و یک نان لواش و برای وعده ناهار و شام هم دو عدد تخم مرغ را با دو عدد نان لواش میل کند. در این صورت هر فرد روزانه 5 عدد تخم مرغ 200 تومانی و 5 عدد نان لواش 160 تومانی مصرف می کند. 

به عبارت دیگر هزینه ماهانه(31 روز) نان این خانوار به حدود 100 هزارتومان و هزینه تخم مرغ آنها به 124 هزارتومان می رسد. بنابراین در مجموع ماهانه حداقل 224 هزارتومان باید صرف خوراک این خانوار شود. قید حداقل از این بابت است که اگر تخم مرغ ها آب پز مصرف نشود و نیمرو شود، هزینه روغن هم اضافه می شود. 

البته هزینه شستشوی ظرف ها و گاز شهری نیز فاکتور گرفته شده است.
اما این خانوار نمونه ماهانه 182 هزارتومان یارانه نقدی دریافت می کند. یعنی 42 هزارتومان کمتر از هزینه خوارک که نزدیک به رقمی است که از قدرت خرید یارانه نقدی به دلیل بروز تورم 22 درصدی کاسته شده است. 

از سوی دیگر اگر پدر خانواده شاغل باشد و دستمزد 390 هزارتومانی مصوب شورای عالی کار به عنوان پایه دریافت کند، مجموع حقوقش با سایر مزایا 450 هزارتومان در ماه است. 

از قدرت خرید همین حقوق هم به دلیل رخداد تورم 22 درصدی 100 هزارتومان کاسته شده است. 

تا اینجای کار این خانواده برای حفظ شرایط زندگی خود در سطح سال گذشته حدود 140 هزارتومان کمبود بودجه پیدا کرده است. 

مازاد بودجه این خانوار هم با کسر هزینه خوراک، 408 هزارتومان است. 408 هزارتومانی که قدرت خرید آن معادل 318 هزارتومان سال گذشته است. 

همین 408 هزارتومان هم حداقل اجاره بهای یک آپارتمان 50 متری در ارزان‌ترین منطقه تهران است. پس تکلیف هزینه آب، برق، گاز، تلفن، بهداشت و درمان، آموزش و حمل و نقل این خانوار چه می شود؟ آیا خط فقر همچنان 600 هزارتومان است یا که بدیهی است از 1 میلیون تومان در ماه عبور کرده است؟

معرفت!

معرفت چیست؟ 

کدامین از ما هم توانیم کنیم ترجمه ای از عرفان؟  

معرفت شاید اینست 

که شکانیم دلی را به جفا. 

معرفت شاید اینست  

کودکی را بفروشیم  

به قرص نانی . 

معرفت شاید  

دل سپردن سر پیری باشد. 

معرفت شاید  

مکر ونیرنگ برادر به برادر باشد. 

یا که شاید 

معرفت 

عمق آگاهی یک گل باشد.... 

معرفت شاید اینست 

که گلی را باید در قفس داشت هنوز. 

معرفت شاید 

حبس آواز قناریست میان حلقوم. 

یا که شاید عرفان 

حکم نابخرد یک قاضی عادل باشد.... 

**** 

یا که شاید 

معرفت راز مگوییست که مولا داند 

شعر شبهای درازیست که مولا داند 

**** 

معرفت غنچه گل زیباییست 

که به هر شاخ درختی نتوانیدش یافت 

 

معرفت عطر خوش یاس کبود است 

که کمیاب و گران می یابیش 

 

یا که شاید عرفان  

چشمک شوخ و قشنگ حق است 

که به وقت غم و دلتنگی ها 

ما نمی بینیمش...

مرغ نامه!

مرغ آهنگ جدایی ساز کرد
ناگهان از سفره ام پرواز کرد


از فراقش قلب بشقابم شکست
قاشق و چنگال من در غم نشست


دید او فیش حقوقم را مگر؟
کاین چنین از پیش من بگرفت پر


مرغکم رفتی تو از پیشم چرا
کردی از پیش خودت کیشم چرا


من به تو خیلی ارادت داشتم
حشر و نشری با کبابت داشتم


خاطراتت مانده در کنج اجاق
سوخت قلب دیگ تفلون از فراق


ران و بال و سینه ات یادش بخیر
قلب چون آیینه ات یادش بخیر


با سس قرمز چه زیبا می شدی
خوب و دلچسب و دلارا می شدی


ای فدای ژامبون رنگین تو
سوپ های داغ و آن ته چین تو


ناز کم کن پیش ماها هم بیا
لطف کن ،یک شام، اینجا هم بیا


دستمان از گوشت دور است ای نگار
پس تو دیگر اشکمان را در نیار


زندگی بی تو جهنم می شود
سکته ،اسبابش فراهم می شود


ای فدای قُد قُدایت باز گرد
این دل و جانم فدایت باز گرد


بی تو باور کن که مردن بهتر است
از جهان تشریف بردن بهتر است


از خر شیطان بیا پایین عزیز
عشوه کم کن ،زهر در جامم مریز


تازگی از دیگران دل می بری
هرکه بامش بیش ،با او می پری


در نبودِ هیکل زیبای تو
دلخوشم با سنگدان و پای تو


پس چه شد آن بال های خوشگلت
لک زده است این دل برای شنسلت


ذهن یخچالم پُر است از یاد تو
بازگرد ای خوشگل تو دلبرو


تخم خود را لا اقل از ما نگیر
تا که با خاگینه اش گردیم سیر

روایت مقدس!!!

یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه… راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!… کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میره و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن............کار خود را ادامه بده و بدان که به شادمانی خواهی رسید»! نتیجه اخلاقی : اگه توی شغلت تخصص نداشته باشی فرصت های خیلی بزرگی رو از دست میدی!!!!!

علل گرانی مرغ!

کارشناسان بالاخره پس از یه سکوت طولانی علل گرانی بیش از اندازه مرغ را فاش کردند :  

1 : بی بند وباری مرغان و خیانت به خروس هایشان! 

 2: افزایش بیداری اسلامی در مرغداری های منطقه!!!!!  

3 : عدم پایبندی خروسها به موازین شرعی!!!  

4 : بالا رفتن سن ازدواج در بین مرغ و خروس ها!  

5 : فرار تخم مرغ های دو زرده به خارج از کشور!!!!  

6 : کمبود امکانات آموزشی بهداشتی و تفریحی برای جوجه ها! 

 7 : عدم اجرای مناسب و به موقع طرح تفکیک جنسیتی مرغ و خروسها در مرغداری ها!  

8 : نسل کشی مرغ ها و مصرف بی رویه جوجه کباب توسط شهروندان!!!!  

9 : فراگیر شدن شعار دو تا جوجه کافیه در بین مرغهای پایبند به اصول شرعی!!!!  

10 : و البته از همه مهمتر هم که همون علت همیشگی در همه ی مشکلات یعنی دست از آستین بیرون زده ی استکبار جهانی!!!!!  

البته خب همین امروز مسئولین اعلام کردن که مرغ 4700 تومنی تو راهه و بزک نمیر مرغ میاد جوجه کباب و ژامبون میاد!!!! یکی از مسئولین ارشد اتحادیه مرغدونی های کشور هم گفته که مردم می تونن به صورت لحظه ای قیمت مرغ دولتی و ارزون رو از وب سایت : www.shotor dar khab binad panbeh daneh.ir مشاهده کنند.

این چنین رسم جوان مردی!!!

قصه می گفت از کتابی آشنا 

دخترک با عشوه و ناز و  ادا 

  

گیسوانش لخت،عریان و بلند 

وآن خمار دیدگانش صد صدا 

 

:یک شبی صاحب دلی آشفته گشت 

صوت خوش لحنش به یکباره بگشت 

 

آمد و آغوش شهوت باز کرد 

شیخ سرمست عقده از دل باز کرد 

 

لعبت فتان شهر چشمی گشود 

باب عفت را بر دیوی گشود 

 

دیو جام شهوتش چون سر کشید 

بار دیگر سوی مردان  پر کشید 

 

این حکایت تا بدینجا که رسید 

آه دختر بر لب جامش رسید 

 

دخترک، شیرین سخن، نقال شد 

این حکایت،قصه هر بام شد 

 

لعبت فتان ،دگر فتان نبود 

شوخ و شنگ و واله و شیدا نبود 

 

در سیه چال دلش ویرانه گشت 

دیدگان پر ز نازش تیره گشت 

 

برق آن چشمان شیدا کور شد 

نور هستی از نگاهش دور شد 

 

هر  دمش با شیخ بودش صد نگاه 

هر نگاهش حسرتی در کوره راه 

 

شعر شبهای بلندش ،شیخ بود 

همنشینش در خرابات عدم هم ، شیخ بود 

 

شاعره در شهر حیران می گذشت 

بر در هر حجره بود این سرگذشت 

 

دختر مفتون و شاعر می سرود 

شب نشینی های شیخ و جام و دود! 

 

از هم آغوشی دلبرها و شیخ، 

دخترک اما همه مجنون شیخ! 

 

شیخ عاشق بود و آخر عیب نیست! 

عاشقی بر شوخ شیخان عیب نیست! 

 

ننگ بادا بر چنین  نازک تنان! 

سینه چاکان ،طره افشان گیسوان! 

 

دخترک دیگر چنان فتان نبود 

فتنه هایش حسرت جانان نبود 

 

می گذشت از شهر شیخ و می سرود 

کاین چنین رسم جوانمردی نبود! 

 

آن کمان ابروی شیر افکن که رفت 

رسم مردی و فتوت هم برفت! 

 

بعد از آن مردان همه شیخی شدند   

بندها از تنگ تنبان ،وا شدند !! 

 

قصه چون اینجا رسید،دختر بخاست 

کوله بارش را ز شیخ شهر خواست 

 

شیخ تنبانش ز پا افتاده بود... 

دخترک دروازه را، رد  کرده بود 

 

آن غیوره، پر ز آوازه، سرود: 

کاین چنین رسم جوانمردی   نبود...!! 

خ ی ا ن ت !

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم .  

پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ 

 مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند .  

پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست .  

خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .  

مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود .  

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست !  

و نباید به تو بگویم .  

مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . 

 تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  

چون تو پسر او نیستی . . .

بد شانسی!!!

یه روز یه پسر جوان میره توی داروخانه و به فروشنده میگه که: "یه کاندوم می‌خواستم، راستش رو بخوای دارم با دوست دخترم واسه شام میرم بیرون، شاید یه موقعیتی پیش بیاد که بتونم یه کم باهاش ....... کنم!" فروشنده کاندوم رو بهش میده و پسره میره بیرون اما هنوز از در داروخانه بیرون نرفته که برمیگرده و دوباره میگه: "اگه میشه یه کاندوم دیگه هم بهم بدید، آخه خواهر دوست دخترم هم خیلی ناز و خوشگله،همیشه وقتی منو می بینه آمار میده، فکر کنم اگه خوش شانس باشم بتونم با اون هم ...... کنم!" فروشنده کاندوم دوم رو بهش میده و پسره میره اما دوباره از در داروخانه بیرون نرفته که بر میگرده و میگه: "یه دونه کاندوم دیگه هم به من بدید، آخه مامان دوست دخترم هم خیلی ناز و دل رباست و همیشه وقتی منو می‌بینه نگام میکنه و نخ میده،فکر کنم اونم از من میخواد که یک کارایی بکنم!!!!" موقع شام پسره سر میز نشسته در حالی که دوست دخترش سمت چپش هست، خواهر دوست دخترش سمت راستش و مادر دوست دخترش روبروش نشسته! در همین حال پدر دختره هم میاد سر میز شام وناگهان پسره سرش رو میاره پایین و شروع می‌کنه به دعا کردن: "خداوندا...به این سفره برکت بده و به خاطر همه چیزهایی که به ما دادی ممنونیم!" چند دقیقه بعد پسره هم چنان داره دعا می‌کنه: "خدایا به خاطر لطف و محبتت س‍پاسگذاریم!" ده دقیقه میگذره و پسره همچنان سرش پایینه و داره به دعا کردن ادامه میده. دوست دخترش متعجب‌تر از بقیه ازش میپرسه که: "من نمی‌دونستم که تو این همه مذهبی هستی!" پسره جواب میده: "من هم نمی‌دونستم که پدرت توی داروخانه کار می‌کنه!!!!!!!

سخنانی از دکتر شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است....

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند....

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت ب

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است....

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند....

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.....

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است....

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم....
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری....
ودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
.....

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است....

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم....
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری....

الو! صدا سیما؟! سلام!

- سلام علیکم . به سامانه پاسخگویی صداوسیما خوش آمدید. برای تشکر از برنامه‌های صدا و سیما عدد 1، برای تشکر از مدیریت صداوسیما عدد 2، برای دلگرمی دادن به مدیران عدد 3، برای تشکر از افزایش شبکه‌ها عدد 4، برای دعوت از مهندس ضرغامی برای کاندیداتوری در انتخابات عدد5، برای شرکت در نظرسنجی «صدا و سیما قدرتمند است یا حرفه ای ؟» عدد 6، برای تقدیر از سازندگان سریالهای تلویزیونی عدد 7، برای حمایت از طرح دریافت پول از هموطنان برای صدا و سیما به همراه قبض گاز عدد8 و برای تماس با اپراتور و خدای ناکرده، زبانم لال انتقاد عدد 9 را فشار دهید.
 
- بعد از اینکه عدد 9 فشار داده می‌شود : اپراتور در حال حاضر در حال صحبت با جاری محترمشان هستند، لطفا 40 دقیقه صبر کنید! در این مدت می‌توانید برای اینکه بیکار نباشید یکی از اعداد 1 تا 8 را بزنید!
 
- بعد از 40 دقیقه صبر کردن: اپراتور گوشی را برمی‌دارد : بفرمائید!
 
- سلام !
 
- بفرمائید!
 
-من می‌خواستم یک خبر مهم را به صدا و سیمای کشورم اعلام کنم.
 
- بیکاری؟ اینجا سه هزار تا خبرنگار داره،پای یه مورچه توی اروپا لگد بشه ما می‌فهمیم، شما می‌خواهی به ما خبر بدی؟! برو بنشین اخبار گوش بده بفهمی آمار بیکاری در اسپانیا بالا رفته!
 
- نه ؛ خبر من مربوط به داخل کشور است!
 
- پس بگو می‌خواهی سیاه نمایی کنی! می‌خواهی بگویی گرانی است ؟!به جای این کارها، بهتر نبود عدد 2 را می‌زدی هم از مدیریت صداو سیما تشکر می‌کردی، هم سیاه نمایی نمی‌کردی، هم دشمنان را نا امید می‌کردی، هم وقت شریف یک کارمند صداو سیما را نمی‌گرفتی؟!
 
- آخه خبرم خیلی مهم است !
 
- یعنی از تقدیر و تشکر از مدیران صداو سیما هم مهمتر است ؟!
 
- بله، واقعا مهمتر است !
 
- گمان کنم تو از اینهایی هستی که می‌خواهی آب به آسیاب دشمن بریزی!
 
- نخیر، من فقط می‌خواهم صداو سیما از خبرها عقب نماند!
 
- واقعا خیلی رو داری! خوب بگو ببینم چیه؟
 
- می‌خواستم بگویم چند روز پیش در شمال غرب کشور زلزله آمده است!
 
- ببخشید شما باید به هلال احمر زنگ بزنید نه به صداوسیما! حالا لابد توقع دارید ما برنامه خنده بازار را قطع کنیم، این خبر را به مردم بدهیم ؟!
 
- نخیر، فقط می‌خواستم شمارا هم مطلع کنم!
 
- مرسی!...و تلفن قطع می‌شود.

این بار که آمدی

این بار که آمدی دستانت را روی قلبم بگذار ،

تا بفهمی ...

              این دل با دیدن تو نمی تپد !

                                     میلـــرزد...