ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بی تو...

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم

صید افتاده به خونم

تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

قطره ای اشک فرو ریخت به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم

نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتم

چون در خانه ببستم،دگر از پای نشستم

گوییا زلزله آمد،

گوییا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم

بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی

تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی

چه گریزی ز بر من

که ز کویت نگریزم

گر بمیرم ز غم دل

به تو هرگز نستیزم

من و یک لحظه جدایی،

نتوانم نتوانم

بی تو من زنده نمانم.....

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 23:00

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
اثری از تو نبود هر چه که گشتم
شوق دیدار تورا داشت دل غمگینم
دیدم که هنوز عاشق و دیوانه ترینم
ناگهان بوی گل یاد تو ، دل را
پی آن خاطره ها برد
از غمت خاطره ها مرد
باغ صد خاطره پژمرد

یادم آمد شبی با تو در آن کوچه نشستیم
با صد قسم از روی وفا عهد ببستیم


من همه راز جهان را به نگاهت گفتم
به لبت بوسه زدم ، آه کنارت خفتم

گویی که شبی چرخ به دستان خودم بود
من بودم و تو بودی و دگر چه غمم بود


یادم آید که تو گفتی سحر از راه رسیده
بیدار شو ای عاشق از خلق رمیده
.
.
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد