ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بدرقه

باید از تو بنویسم

اگر چه نیستی که انحنای گرم لمست

خوب از کار درآید اما

با خیالم

می بافمت و توهم خیال تو را به آغوش میکشم

خوشیم اگر نیستی

من و بافته های من...

راستی !

غروب امروزم را

سرِ کوچه خاطراتمان

پشتِ میزِ کنارِ پنجره کافه ای که 

هیچ وقت بی تو نرفته ام

با مرگ 

قرار گذاشته ام

اگر خواستی

برای بدرقه ام بیا

 

 

 

 

و تقدیم تو باد...

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 22:35

هر بار که کودکانه دست کسی را گرفتم ، گم شدم !!!
ترس من از گم شدن نیست ،
از گرفتن دستی است که بی بهانه رهایم کند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد