ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

آخرین بار

نمیخوام تو بفهمی که
اشکام بهونتُ دارن
تو این روزای بارونی
اشکام رو عکست می بارن

تو یه عاشق منتظر

من یه شبگرد مسافر
تو حرمت پاک عشقی
من یه بیقرار شاعر

من چقد زود تموم شدم

تو اما فصل بودنی
بی هوا ترانه شدم
تو آهنگ سرودنی

تو جشن اشک ریزون من

این ترانه باز جون گرفت
اگه ترانه ساز بودی
رگ عاشق خون می گرفت

روزای ترانه سر شد

با تو چه احوالی داشتم
دل به دست گیتار میدم
با تو چه خیالی داشتم

بوی پیرهنت هنوزم
تو شبای من جاریه
اسمت با ترانه هام باز
رو لبای من جاریه


هیشکی نمیدونه چرا

نمیگم خدا نگه دار
آخه این رسم و حالمه
رفتنم به وقت بهار

تو لحظه جدائی مون

به جون من و تو نشکن
اما واسه آخرین بار
خدا نگه دار گل من

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد