ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

طغیان دل

بر پنجره چشم میدوزم 


سرمه ای شب را ،در ابر ،نظاره میکنم 


گاهی باید طغیانم را ...


هیجانِ زاده ی غم وشادی وگاه خشمم را 


بمانند گروه اسبهای چاوش و وحشی


در حلقه ی گروهی این زیبای وحش


با دل، همراه باشم


شاید آرام بگیرم ازپای کوبیدن های دل...


بر زمین سینه ای که ،آنقدر پا بران کوبیدند 


که دیگر نیازی به آسفالت دوباره ندارد...


وگوشه های نیز... چنان ترک برداشته ی زندگیست


که دیگر قیرگونی دوباره نیز.. بر زلزله این دل وحشی


بی ثمر مینماید


گاهی باید طغیان دل را گریست !


امانه ....گاه باید فریاددددددددددددد کشید


و فریاد کشید


آری تنها راه همین است ...!!! 

 

...و تقدیم تو باد

نظرات 1 + ارسال نظر
امیرعلی سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:48


لبریز عشقم

عشقی به جا مانده

از طوفان سرخوردگی ها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد