ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

دلتنگ تو

هر نیمه شب ,در بستر رویا
خاطردلبستن را

برگ به برگ
دردفتر دل ,ورق میزنم
دلخسته وغمگین

چقدر دلتنگ توام
وقتی که نیستی
وحتی آنگاه که ,هستی

میدانم عبور لحظه ها
ریزش برگها
بارش برفها
رویش دوباره ی شکوفه
چیدن میوه ای ,از درخت تابستان
همه وهمه
عبور فصلهای دلتنگی بود

چقدر دلتنگ توام وقتی که نیستی
حتی آندم که هستی
ومیدانم
پای ثانیه ها اگرچه باز نمی ایستد
نبض وجود اگرچه
در لحظه وثانیه
ترا میخواند
باز ....و باز
دلتنگ تو , برجای میمانم

دورنیستی , که در دلی
نزدیک نیستی ,که فاصله ها
از کوه ودریاو آسمان

قادر به گذر نیست فریاد ِصدایم را
وبیصدا , برجای ایستاده و مبهوت
دلتنگم

گوئی درقلب دریا
دراسارت راه
در بی پری پرواز
دور ازتو.... گم گشته ام

ای همنفس ,ای هم طپش
ای همنوا
ای همچو من شیدا
با صدای دل ...صدایم بشنو
که فریاد میزنم ترا:دلتنگم
وقتی که نیستی ...حتی در آنزمان ,که هستی

ای وای...ای وای که
دراوج عشق وهستی
دلتنگ توام

همچون عاشق ترین دلتنگ
غمگین ترین شیدا
دلداده ای تنها
درجوشش غمها
وباز هم دلتنگ تو؛
وقتی که هستی ... وقتی که ,نیستی
نظرات 2 + ارسال نظر
امیرعلی سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:46


بگو کجا ببرم

سری را که تنها

با سینه تو

در میان گذاشتم...؟!!!

مهیار شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:18 http://facebook.com/mahyar.tehteh

این یکی از اونای دیگه قشنگتر بود.ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد