ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

داستانک

ساعت حدود سه بعد از نیمه شب بود که بچه ها

 از صدای هق هق گریه ای از خواب پریدند . رضا بود

که با موبایل صحبت می کرد و بریده بریده کلماتی

رو می گفت ..... آخه چرا ..... حیف شد .....

چه دختر خوبی بود .....تو فیسبوکش از مرگ  می نوشت ،

ولی باور نمی کردم.... من هم  خودمو می کشم....

من باید برم پیشش توی اون دنیا ....

فردا تو خوابگاه پر شده بود که سارا دوست

اینترنتی و هم دانشکده ای رضا بعد از آخرین

 امتحانش با خوردن چند تا قرص خودش رو کشته .

بعد از آخرین امتحان آخرین ترم ....چرا؟

فردا، رضا غیبش زد و سر آخرین امتحانش حاضر نشد .

به یکی از دوستاش گفته بود میره شهرشون پیش

 پدر و مادرش، ولی یکی از بچه ها اونو توی مجلس

 ختم سارا دیده بود.

در مراسم شب هفت سارا ، برسر مزار ، مادرش شایعه

خودکشی رو تکذیب کرد و گفت مرگش در اثر شوک قلبی

ناشی از قرص خواب آور بوده که برای رفع خستگی

ناشی از امتحانات  از مادرش گرفته بوده .

مادر سارا می گفت خوابش رو دیده که تنها توی یه

پارک قشنگی نشسته ، ولی خیلی غمگین و ناراحت .

همون موقع چند صد کیلومتر آن طرفتر  توی  گورستان

یک شهر کوچک مراسم تشییع و تدفین رضا برگزار می شد.!!!!!!!!!!!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1391 ساعت 22:39

زندگی یعنی اعتماد کردن به احساسات, استفاده از فرصتها,درس گرفتن از گذشته و درک اینکه همه چیز تغییر میکند و امید به آینده

لیلا چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1391 ساعت 12:52

خیلی تلخ مینویسی وبلاگت افسر د گی گرفته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد