ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

در نگاهی غمگین


در نگاهی غمگین

در سکوتی دلگیر

چه فراری سنگین

کاش آنجا بودم


هر کجا من باشم

دل من غمگین است

چه به یاد سحرم

چه به آن ظلمت شب


دل من راه ندارد به سپیدی در غم

دل من بسته به زنجیر غم است

دل من تاب ندارد غم عاشق بکشد

دل من تاب ندارد بار سنگین حقیقت بکشد


دل من بسته به خورشید وافق

دل من بسته به آواز غروب

دل من بسته به تنهایی شب


کاش آنجا بودم

با همان تنهایان

بین همراهانم

بین آن تنهایان

من هنوزم تنهام


من همان برگ گلم

من چنان بی تابم

که دلم می خواهد

تا افق پر بزنم


من همان شاخه زرد

من همان غصه درد

من چنان تنهایم

و چنان دل خسته

که نگاهم پنهان

در افق بشکسته


یاد من هست افق بی تاب است

یاد من هست خودم تنهایم

یاد من هست غریب اینجا هست

یاد من هست خدایم بی توست

یاد من هست عزیزی مرده

یاد من هست نگاهم خفته

یاد من هست هنوز غم مانده


یاد من می ماند که منم می میرم


دل من طاقت هیچستان است

دل من تاب ندارد

که بماند به در عمق زیاد

من که بی خود شده ام

این منی دیگر نیست که کلامی گوید

این من من مرده ست


من دگر دیده ندارم

نه نگاهی، نه صدایی، نه کلامی

هر چه آید

نه به دست من بیچاره تنگ

نه به دست من این تنها است


این کلام از نفس صبح می آید به زبان


بغض من دلگیر است

از همه گفتن (( من ))

بغض من منتظر خورشید است

بغض من منتظر صبح پس از زنجیر است


این بهار وپاییز

این زمستان سپید

حتی آن تابستان

همه از کف مرده

چهره ام پژمرده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد