ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

انتظار

این غروب شبگیر        

تا افق دلگیر است

این وجودم تنهاست


خنده ام از جبر است

این سکوت از غصه

این دلم غمگین است

این صدایم مرده


من خودم می دانم بغض من سنگین است

و خودم می دانم در سحر باید خفت


دل من منتظر امید است

دل من می داند که افق نزدیک است


چشم امید من اوست

یار تنهایم اوست


او می آید

من هنوز عاشق او


بین غم های دلم

غم او شیرین است

صبر در چهره هر غمگین است


و خودم می دانم دل من در پی چیزی می گشت

در پی گمشده ای

در پی غمزده ای

در پی خسته دلی


کاش این گمشده سویم آید

کاش این گمشده دردم کاهد

کاش این گمشده عشقی آرد


من هنوزم تنهام

تا که این یار نبینم تنهام


چه وجودم نالان

دل من از اینجا درد نفرت دارد

دل من سوت تنفر همه جا می شنود

چه هنوزم تنهام


من به دنبال صدای نفس پنجره ام

من امیدی دارم

هر چه اندک

ولی از جنس زمان

پیش می گیرم من

راه این درد گران


زندگی خواهم کرد

زندگی خواهم کرد


گر چه با رنج

گر چه با درد

گر چه تنهایم وبی او

گر چه این غصه من بسیار است

زندگی خواهم کرد


با همه غربت خود

یاد آن غربت تنها که کنم

نفس آرام شود


پس نگاه خواهم کرد

زندگی خواهم کرد

شکوه را خواهم کشت

منتظر خواهم ماند


در سکوت خورشید

در نگاهی به افق


منتظر خواهم ماند

زندگی خواهم کر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد