ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

حکایت دل

سلام چکاوک همیشه دل اسیر من

سلام قشنگی غم دل وغروب من


فکر می کنم صاحبتو داری فراموش می کنی

یا که نگاه خستشو تو داری خاموش می کنی


خدا خودش خوب می دونه که دل من اسیرته

هر چی که هر کیم بگه باز دل من اسیرته


برای من فرق نداره دوسم داری یا نداری

همین که من دوست دارم فکر نکنم باور داری


آره خودت اینو بدون برای من بهترینی

برای غصه های من همیشه تو بهترینی


تو رو خدا خودت بگو خدا رو خوش می یاد بری

منه اسیر تنها رو بذاری وخودت بری


من که بگم بدون تو دلم هیچ طاقت نداره

بدون تو هیچی برام معنای اصلی نداره


دیگه دارم خسته می شم از انتظار کشیدنت

دیگه دارم خسته می شم از این جور دل سپردنت


پس کی می یای عزیز من خیلی دلم تنگ برات

هر چند که من خوب می دونم مرده من خوبه برات


صدای آوازت می یاد اینقدر برام ناله نکن

تو رو خدا ناله هاتو برای من یکی نکن


چون که خودت خوب می دونی از همه من اسیرترم

هر چی که تو بازم بگی من از همه غریب ترم


دل پر از غروب من خیلی واست پر می زنه

دل همیشه پر غمم باز داره فریاد می زنه


اگه دیدی نیمه شبی رفتم تو کوچه پس کوچه ها

به خاطر تو بوده که شدم مثل آواره ها


باید یه قدری فکر کنم برای این دل اسیر

بهتره که ولش کنم میون اون همه اسیر


دیگه سخن کوتاه کنم برای هر دو عشقمون

خدا به هر دومون بده بهترینهای آسمون


امید دارم یه روزی باز اون عشقمو باز ببینم

میون اون همه غریب اون یکی رو من ببینم


اونوقته که حکایتش از نو باید گفته بشه

عشق منو احساس من از نو باید ساخته بشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد