ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

منتظر بارانم

من منتظر بارانم

که خیس کند شب رویایی احساس مرا

و تو با چتری در دست از میان دود و شبنم سکوت خواب مرا آشفته کنی

و مرا که خیس احساس پر از بارانم افسون حضورت سازی

تا برای لحظه ای در مرز واقعیت و رویا طیران آغاز کنم

و دوباره شناور شوم در دریایی که بارش حضور تو در عمیق ترین نقطه تلاقیت بر دلم می سازد

من منتظر بارانم

که خیس کند راه رسیدن از من به تو را 

و بهانه ای شود برای دستان گرم تو

تا دست در دست تو لحظات مانده را زنده کنم

جان بگیرم از تپش ثانیه ها با هرم نفس های بارانی تو 

من منتظر بارانم

که صدایم بزنی و من از پنجره رو به باران دلم

گل سرخ احساس به تو پرتاب کنم

و بگویم عاشق بارانم که تو در هسته هر قطره ی آن پنهانی

ببار بر لحظه های تکراری جامانده من

تا در عرض زمان، طول زمین رویش آغاز کنم

و گرمای نفس های تو خورشید حضورم باشد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد