ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

دل نااااااااااااااااااااامه

خدایا 

خدایا 

خدیا 

باز هم چشمانم را ببندم ؟

باز هم خودم را گم کنم؟  

اما در کدام کوچه؟ 

آنقدر در این رابطه خودم را در کوچه علی چپ گم کرده ام 

که دیگر آنجا را مثل کف دستم میشناسم 

چشمم را باید روی چه چیز ببندم؟

مگرشوخی است؟ 

فراموش کنم؟چه چیزی را؟ 

آن همه علاقه را...احساسش را 

مگر میشود؟ 

هر دروغش را باور کنم 

*دوستت ندارم هایش *را محال است باور کنم 

محال....  

گیرم که پاک کردم نوشته هایش را از روی کاغذ 

با دلم چه کنم؟ 

با حکاکی هایش روی آن 

پاک شدنی نیست

دوستم داشت دوستم دارد 

عمیق و زیاد 

اما چرا اخرش را اینطور تمام کرد ؟

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا 

نمی فهمم 

چه فداکاری مسخره و مزخرفی 

چه فداکاری است که چند روز است زندگی را از من گرفته است؟  

فداکاری هم راه و روش دارد 

دلم راشکاند 

د....لم..... را ....ش.... کاند... 

که در ازای آن 

چه چیز داشته باشم؟

خدایا .... 

با تمام ناراحتی هایم 

با تمام خشمم از نامردی هایش 

از رفیق نیمه راه بودنش 

از بی معرفتی هایش که میگویند بامعرفتی بود!!!!!!!!!!

 اما.....

چقدر دلم برایش تنگ میشود  

چقدر......

چه مقوله مزخرفی میشود این عادت وقتی از او دوری.... 

خراب کرد 

 تمام پل های پشت سرم و پشت سرش را 

اما چه قدر من امیدوارم 

دل خوش کردم 

شاید روزی شنا کرد به سویم 

یا با قایق امد.............

خدایااااااااااااااااا 

حالم خراب است 

خرابه خرابه خراب.  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد