ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

عشق قدیمی


همیشه با توام اما همیشه دور ترینم

طلسم پیله غربت اسیر دوزخ کینم

 

سری سپرده به عشقی محال و بیهده  دارم

تو مثل ماهی و من مثل التماس زمینم

 

اسیر دوزخم آری مگر تو با گل رویت

ز را ه مهر رسانی بدان بهشت برینم

 

مرا به خواب و خیا لی چه احتیاج اگر که

توئی شبیه گذشته نشسته رو به یقینم

 

چه می شود که دمی را کنار چشم تو باشم

وزان بهار شکوفا کمی نگاه بچینم

 

شبیه شاخه تردی پرازهراس زوالم

اگر تو را – همه باران – دگر به چشم نبینم


گذشت فرصت و اما نشد که من  من تنها
برای خواندن شعری به پیش روت نشینم

چراهمیشه تورا آه تو ای نیاز مسلم
فقط ز وهم بخواهم فقط به خواب ببینم

به خاطرات تو سوگند امید تازه ندارم
به جز تو عشق قدیمی به جز تو....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد