نا گزیزی به عشق تن بدهی
تن به دلواپسی من بدهی!
با دوچشمان من چه حاجت بود
دل به چشمان ترکمن بدهی
حلقه کن رنج را به دور تنم
غم خود را نشد به من بدهی!
خواستی سرزمین من باشی
در دلت ذره ای وطن بدهی
آمدی تا به این من سرکش
حال اینگونه زیستن بدهی
کنج آغوش تو وهق هق شب
دارم از دست.......تا کفن بدهی.
سلام
اولاً که یک حرف آدرس وبلاگتونو اشتباه زدید.با هوش و ذکاوت پیدا کردم.ثانیاً تو این روزگار خیلی ها تنها هستند و همین که اقیانوس احساس باقی ماندید، جای شکر داره.از نظرتون متشکرم.باعث دلگرمی است.بازهم بیا.اگر خواستی می تونیم لینک هم باشیم.خبرم کن
سلام
بسیار متشکر از توجهتون به نوشته هام.اما از اینکه باعث غم شما می شه خوشحال نیستم.