ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

اشک همصدا با سکوت

گاهی سکوت تسلیم فریاد ، گاهی اشک همصدا با سکوت

گاهی باید رفت بی دلیل ، لحظه ای می آید که پر از غمی

اسیری در قفسی که اسیر است در قفس زندگی

گاهی باید فراموش کرد، به یاد آن فراموشی یادها را در دل خاموش کرد

و ما رفتیم و از این رفتنها خاطره ای نماند، هر چه بود در لحظه خودش خوش بود

و اینجاست که گذشته ها خاک میخورند 

گاهی گذشته ها دل را از هر چه غم است پاک میکنند

و من خاک خوردم و بعد از سالها پر از غمم 

با اینکه گذشته ها رفت ، خودم هم در حال رفتنم

و من میروم و کسی دیگر می آید که مرا یاد نمیکند

مثل من خودش را از تاریکی ها رها نمیکند

در خاموشیها نشستی و شمع وجودت روشن بود

حق با تو بود که شمع هم دلیل خاموشی بود

و آن شمع سوخت و همه چیز تمام شد 

این گذشته ی خاک خورده ی من بود که تباه شد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد