ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

پی لبخندی

من در این آبادی، پی چیزی می گشتم

پی خوابی شاید

پی نوری،

              ریگی،

                        لبخندی...

  

روزهایی که کشیده شده تا پاسی از شب و شب هایی که خستگی ها چیزی از غربتش نمی کاهد.

حرف هایی که چون نفس این شب های سرد در  سینه حبس ...

خواب هایی تو در تو همه از حضور دوست و باران و قلبی و آسمانی با یک ستاره...

گلی عاشق که با صدای پای زمستان و شب چله هم دلتنگی غنچه ها و شکفتن گل هایش پایان ندارد.

شب هایی بی خواب، صبح هایی که به طلوع سلام می کند. پیچک دلی که در باغ دلتنگی ها برخودش می پیچد...

و دوستی که در تجلی رویاها و آرزوها، طلوع می کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد