ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

آمدم اما نبودی...!

آمدم خانه‌ات. تو اما نبودی...

 

تو نبودی. هیچ‌کس نبود و زخم‌هایت را با نقاشی‌های کودکانه‌ پوشانده بودند.

 

دل آدم می‌گیرد. لاله‌زار بغض کرده و بیمارستان امیراعلم شرمنده است.

 

این‌جا اگر پلاک نداشت، اگر در نداشت و اگر حتی دیوار نداشت، باز هم خانه‌ی تو بود. کسی تو را از یاد نمی‌برد. اگر یک روز از پرلاشز به خیابان سعدی بیایی، می‌بینی که همه تو را می‌شناسند. تو؛ با آن عینک ته‌استکانی و سبیل مختصر و مفید همیشه شناخته می‌شوی. هیچ‌وقت غریبه نیستی و خانه هم که نداشته باشی، آشناترین ساکن این خیابان هستی.

 

مولوی که گفته است:

 

در دل و جان خانه کردی عاقبت

هر دو را دیوانه کردی عاقبت
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد