ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ملک الشعرای بهار

برای من مایه مباهات است که از زندگی و مرگ مردی یاد کنم که بر شکوه و غنای معنوی کشور ما افزوده است؛ مردی که زندگی‌ای بارور داشت؛ بدان معنی که نرمی‌ها و درشتی‌های روزگار را آزمود، برای آزادی و سربلندی وطن خود تلاش کرد، به زندان رفت، خانه‌نشین شد، به نمایندگی ملت انتخاب گردید، به اوج شهرت رسید، در کشمکش‌های سیاسی زورآزمایی نمود، مقام وزارت یافت و سرانجام بیماری‌ای دراز او را چون شمعی کاهید و اندک‌اندک خاموش کرد.

به‌رغم مرارت‌ها و محنت‌های فراوانش، من بهار را مردی کامروا می‌دانم، زیرا از زندگی نترسید و خود را دلیرانه در دهان او افکند، معنا و جوهر حیات را شناخت و قدر دانست، در دوران‌هایی از عمر خویش این موهبت را یافت که از گفتن "نه" نهراسد، گره از زبانش باز بود و هرچه می‌خواست به‌وجهی زیبا و شورانگیز بیان می‌کرد. همسری مهربان و فرزندانی اهل داشت که خود در شعرهایش با خشنودی از آنان یاد کرده است، در گفته‌ها و نوشته‌هایش مردم بینوا و مظلوم را از یاد نبرد و در کمتر دورانی از عمر خویش از غم ایران غافل ماند.

آثار ادبی از سبک زندگی صاحبانشان جدایی ناپذیرند. در نزد شاعر راستین، زندگی درونی با زندگی برونی هم‌آهنگ می‌گردد، یعنی کسی که آفریننده کلام زیبا و ترجمان اندیشه‌های بلند گشت، نمی‌تواند روال عمر خود را چنان قرار دهد که با اصول زیبایی و فضیلت تغایری یابد. من لااقل در زبان فارسی استثنایی بر این اصل نمی‌یابم. شاعران مداح و تن‌پرور و خودپرست ولو قدرت و استعدادی در تلفیق عبارات و موزون کردن کلمات داشته‌اند، هرگز نتوانسته‌اند در میان مردم راه یابند و مقامی پاینده و گرم در دل روزگار به‌دست آورند. اینان استادانی بوده‌اند که هنر شاعری را پیشه‌ای برای کسب جاه و مال قرار داده بودند، و حال آنکه شعر، منبعی دیگر و قلمروی دیگر دارد.

در زبان فارسی ده‌ها هزار شاعر شعر سروده و دیوان تنظیم کرده‌اند. تعداد کسانی که هم‌اکنون دیوان آنان در دست مانده است از صدها درمی‌گذرد، ولی به بیست تن نمی‌رسند شاعرانی که بر سراسر قرون گذشته سایه افکنده باشند و اکنون نیز درخشان‌تر از همیشه جلوه کنند. این بیست تن یا کمتر، بدون شک کسانی نیستند که در ترکیب کلمات و آراستن قوافی تواناتر از دیگران بوده‌اند؛ نه، راز بزرگ بودن و جاودانی ماندن اینان در موضوع و معنایی است که دربرگرفته‌اند، یا به‌عبارت دیگر مربوط به وسعت قلمرو فکری آنان است.

شاعری را نمی‌توان بزرگ نامید، مگر آنکه سینه گشاده داشته باشد، تا عالم وجود با همه نقیصه‌ها و آراستگی‌ها و خوبی‌ها و زشتی‌هایش در آن جای گیرد.

شاعران کوه‌پیکری مانند هومر و دانته و شکسپیر و فردوسی و مولوی، کسانی هستند که بازوان خود را چون کمربندی به گرد کائنات افکنده‌اند. گویندگان نامدار دیگر نیز که برادران کوچک‌تر اینانند، هر یک به فراخور خویش اقلیمی را در سیطره طبع دارند.

همه اینان از حیطه وجود خود پای بیرون نهاده و با بشریت پیوند جسته‌اند، سراینده دردها و شادی‌ها و امیدها و توفیق‌ها و ناکامی‌های او بوده‌اند، به نظم موجود گردن ننهاده‌اند و زندگی‌ای بهتر و دنیایی موزون‌تر را برای آدمی آرزو کرده‌اند.

اکثر اینان چه در زندگی و چه در شعر، نمونه‌های برجسته‌ای از کسانی هستند که می‌توان آن‌ها را گویندگان "نه" نامید؛ چه، در برابر آیین‌های ظالمانه و زور و زر تسلیم نشدند و سعادت مادی و آسایش، و گاه جان خود را فدا کردند و به خیل شهیدانی پیوستند که "پرومته پهلوان" (1) سرسلسله آنان بود.

"دانته" نیمی از عمر خود را در تبعید به‌سر برد، "ناصرخسرو" فقر و دربه‌دری و تکفیر و تهدید به‌خود خرید، "بایرون" جان خویش را بر سر استقلال یونان نهاد، "پوشکین" سال‌ها با دستگاه بیدادگری درآویخت و سرانجام برای دفاع از ناموس و شرافت خود در "دوئل" کشته شد، "گارسیا لورکا" (2) در راه آزادی ملت خویش جنگید و در بهار جوانی تیرباران گشت. نظیر اینان در سراسر تاریخ، در همه سرزمین‌ها، صدها شاعر دیگر بوده‌اند که کوشیده‌اند تا راهی به‌سوی روشنی بیابند و زندگی خویش را قربانی کرده‌اند.

از روزی که بشر به ترکیب عبارات موزون آغاز کرده است تا به امروز، نابسامانی‌های جهان و بیداد و تبعیض و جنگ و جهل و فقر، هیچ‌گاه مورد قبول شاعران واقعی نبوده است. همه آنان درباره نظم ناهشیوار موجود، زبان به ناله یا نفرین یا استهزا یا فریاد گشوده‌اند. از حماسه سرایان و تراژدی پردازان تا سرایندگان غنایی و عرفانی، هر یک به شیوه خود نارضایی بشر را در آثار جاویدان خویش جلوه‌گر ساخته‌اند، به‌نحوی که می‌توان گفت بسیار ارزنده‌ترین شاهکارهای ادبی جهان در میان آثاری یافت می‌شوند که از "جوهر عصیان و انکار" مایه گرفته‌اند.

جدال بین شاعران و قوای نامریی و شریر، یا هوسبازان چنان‌که در یونان قدیم بدان معتقد بودند، یا چرخ و فلک و ستاره و سپهر و روزگار و تقدیر چنان‌که در ادبیات ما و بعضی ملت‌های دیگر از آن‌ها یاد شده است، یکی از غنی‌ترین فصول ادبیات هر قوم را تشکیل می‌دهد.

زبان خود ما از نظر اشتمال بر مفاهیم "طغیان و اعتراض" یکی از زبان‌های ممتاز دنیاست و خیام و حافظ دو نمونه والای شاعرانی هستند که در کمال دلیری و استادی در این راه قدم نهاده‌اند و شاید علت اصلی محبوبی و مقبولی آنان نیز همین باشد.

خیام می‌گوید:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان / برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی / کازاده به کام دل رسیدی آسان

و حافظ آرزو می‌کند که "فلک را سقف بشکافد و طرحی دیگر اندازد". یا در بیانی رندانه‌تر می‌فرماید:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

دوبیتی معروف باباطاهر نیز مبین همین شکایت است:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون / ز حق پرسم که این چین است و آن چون
یکی را داده‌ای صد ناز و نعمت / یکی را نان جو آلوده در خون

از این نمونه‌ها و همچنین نکات و کنایه‌های عرفانی دیگر که شوخ چشمی زمانه و ناهنجاری اوضاع را می‌نکوهد، در زبان ما بی‌شمار است.

و نیز درباره آنچه از انسان بر سر انسان می‌آید، هزاران هزار بیت می‌توان یافت که حاکی از توجه شعرای فارسی زبان به همه جوانب ابتلاها و گمراهی‌های بشری است. یکی از این منادیان محبت و مردمی و تقوی در عصر حاضر، "پروین اعتصامی" را باید گفت که از بدیع‌ترین و دلاویزترین شکوفه‌های ادب فارسی است.

دوران اخیر همراه با دگرگونی‌ها و تازگی‌هایی بوده است که خواه ناخواه اندیشه شاعرانه را نیز دگرگون کرده. جنبش‌های ملی و بیداری سیاسی صد ساله اخیر و رستاخیز مشرق زمین، طبع‌ها را متمایل به موضوع‌های سیاسی و اجتماعی کرده و باب تازه‌ای در ادبیات ما گشود. توجه به سرنوشت جامعه، استقلال سیاسی، آزادی و عدالت اجتماعی جایگزین پند و اندرز و ارشادهای عرفانی گردید. "سپهر غدار" و "فلک کژ مدار" اندک‌اندک جای خود را به حکام ستم‌پیشه و دیوانیان خودکام و بیگانگان سودطلب دادند. خلاصه آنکه عده‌ای از گویندگان ما آگاهی یافتند که بسیاری از شوربختی‌های مردم ریشه‌ای خاکی دارد و علل آن را باید در همین "دنیای دون" شناخت و چاره‌جویی کرد، گرانمایه‌ترین این شاعران "ملک‌الشعرای بهار" بود.

بهار در یکی از دوران‌های طوفانی ایران زندگی کرد (1330 – 1265 ه.ش). نزدیک 50 سال از عمر خود را در کشاکش‌های سیاسی گذراند. تنها در این میانه چند سالی خانه‌نشین شد و توانست با مجال کافی به تتبع و تالیف و تصحیح متون قدیم پردازد. همین چند سال انزوا و همچنین حبس‌ها و تبعیدها در پروراندن و بارورکردن طبع او تاثیر فراوانی داشته است.

"جواهر لعل نهرو" می‌گوید: «برای هر مرد لازم است که چند سالی در زندان به‌سر برد!» بهار نیز که ازین موهبت بی‌نصیب نماند، توانست تلخ و شیرین زندگی را بچشد، آب‌دیده و مجرب شود و سرچشمه الهام برای برخی از دلپذیرترین شعرهای خود بیابد. بهار شاعر مقتضیات است. حوادثی که در عصر او بر ایران گذشته و تلاطم‌های روحی جامعه، به تمامی بر آثارش نقش گذاشته‌اند. اگر بهار پنجاه سال زودتر به دنیا آمده بود، آثارش به‌کلی رنگی دیگر می‌گرفت و شاید نمی‌توانست خود را از قید جمود قرن رهایی بخشد. این رنگارنگی و تابش و گرمی‌ای که در شعرهای اوست، برای آنست که از وقایع زنده مایه گرفته‌اند.

به گمان من کوتاه‌ترین وصفی که بتوانیم از بهار بکنیم، این است که بگوییم  "یک ایرانی اصیل است" با همه حسن‌ها و عیب‌هایش. سبک خراسانی نه‌تنها در شیوه شعری او سخت اثر نهاده، بلکه خلق‌وخوی او را نیز با خود هماهنگ کرده است. بهار چه در شعر و چه در رفتار، خراسان گذشته را به‌یاد می‌آورد، با همه ناآرامی‌ها و سرکشی‌ها و تناقض‌ها و تکاپوهایش، به‌اضافه چاشنی‌ای از افکار مغرب زمین.

در وصف‌الحالی که در جوانی به‌نام "قلب شاعر" نوشته، خود را "تربیت‌ناپذیر" و دارای "روح یاغی و بوالهوس" دانسته است. گرچه من شک دارم که این نوشته به تاثیر ادبیات و فکر فرنگی نوشته نشده و از تصنع مبرا مانده باشد، ولی در هر حال برای آشنایی با روح شاعر خالی از فایده‌ای نیست، ازین‌رو به نقل چند جمله از آن می‌پردازم.

می‌نویسد:
"چیزهایی را که مردم بد می‌دانند من گاهی خوب یا موهوم دانسته و چیزهایی را که خوب می‌دانند، غالبا بلکه همیشه بد یا غیرقابل ذکر می‌شناسم، زیرا از تقلید بیش از لزوم می‌گریزم."

"فقط تقوی و عدم اسراف و قاعده و نظم طبیعی و آزاد را دوست دارم، ولی قول نمی‌دهم که هیچ‌وقت از خط تقوی و عدم اسراف و نظم خارج نشده باشم."

"به هیچ قاعده و در تحت هیچ حکم و در برابر هیچ چیزی جز تشخیص فکر خود خاضع نبوده و نخواهم بود. عشق هم مرا در پیش خود پست و خاضع ننموده است."

"من همیشه در کارها طرف سخت‌تر و خطرناک‌تر و ظاهرا بی‌فایده‌تر را اختیار می‌کنم."

"همیشه دوست می‌دارم که بر خلاف منطق و قاعده محیط، با صف قلیل و قریب به مغلوبیت  همراهی کنم و میل هم ندارم که عوض این فداکاری را دیگران برای من تشخیص بدهند؛ زیرا دیوانگان در کارهای خود مزد نمی‌گیرند!"

آنچه از مجموع این نوشته استنباط می‌شود، حالت تنهایی، تک‌روی، غربت و رنج است، و جدایی شاعر از طریقی که اکثریت مردم می‌پیمایند. اشاره به بعضی خصوصیات روحی و پیچیدگی‌های درونی که طرح آن بدین شیوه در ادبیات فارسی تا آن‌روز بی‌سابقه بوده، خاصه سبک نگارش، می‌نمایاند که بهار بر اثر مطالعه شعر و نوشته‌ای از شعرای رمانتیک یا نیمه رمانتیک اروپایی این حالات را در خود مکشوف یافته است.

در این مقاله، با نویسنده‌ای لطیف طبع و حساس و پریده رنگ سروکار می‌یابیم که در گوشه‌ای نشسته است و درون خود را می‌کاود و حال آنکه در شعرهای بهار، خراسانی مرد دیگری را می‌بینیم، خروشان و پرخاش‌جو، که عطشی فرونانشستنی برای دوست‌داشتن و خوارشمردن و عتاب‌کردن و آموختن دارد.

اصولا چه در زندگی و چه در آثار بهار گاه‌به‌گاه ناهمواری‌ها و تناقض‌هایی دیده می‌شود. این تناقض‌ها که در اینجا فرصتی برای اشاره بدان‌ها نیست، در قبال خصایل ممتاز شاعر بدان درجه از اهمیت نیستند که سرزنش‌پذیر به‌شمار روند. آنچه در زندگی انسان اصلی محسوب می‌شود، طریقی است که می‌پیماید و مشی کلی‌ای است که در سیاست و اجتماع درپیش می‌گیرد.

چون حاصل عمر و مجموعه آثار ملک‌الشعرا را در نظر آوریم، به خصوصیات ذیل برمی‌خوریم:
1- مردی است بی‌پروا و مقاوم و از گفتن و کردن آنچه به نظرش درست می‌آید، ابا ندارد.
2- ایران را دوست دارد و در اندیشه اعتلا و آبادی اوست، این دوستی سرسری و موسمی نیست، بلکه مبتنی بر معرفت به حال ایران است. گذشته او، ادبیات و فرهنگ او، زیبایی‌ها و شوربختی‌های او را می‌شناسد و او را شایسته دوست‌داشتن می‌شمرد.
3- مردم بینوا و مستمند و نادان را از یاد نمی‌برد، در حق آنان دلسوز است، مستحق زندگی بهترشان می‌شناسد و از بی‌خبری و تعصب آنان متاسف و خشمگین است.
4- در برابر اندیشه‌های نو و تحول زمان و پیشرفت‌های علم، باز و پذیرنده است. متحجر و خام نیست و از تماشای آثار تمدن جدید و ثمره‌های دانش به‌وجد می‌آید.
5- زحمت‌کش و قانع است. گرچه بیشتر عمر خود را در کشمکش و دغدغه و نابسامانی گذرانیده و فرصت و فراغت خیال که لازمه اشتغال به امور فکری و ادبی است، برایش فراهم نبوده، با این همه میراث فرهنگی او از نظر کمیت نیز گران‌سنگ است.
6- از همه مهم‌تر آنکه تمایلی در او به بلندی و روشنی و زیبایی و عدالت است و این واجب‌ترین صفتی است که شاعر باید داشته باشد و آن را نه‌تنها در زبان، بلکه در رفتار و شیوه زندگی و روش اجتماعی نیز بنمایاند.

درباره شعر بهار من قصد اطاله کلام ندارم، خاصه آنکه حق آن در یک خطابه یا مقاله ادا نمی‌تواند شد. بهار خود را در انواع شعر آزموده است و گوناگونی و پهناوری آثارش به‌نحوی است که هر جنبه و نوع آن مستلزم تفحص و بحث جداگانه است. آنچه در اینجا می‌توانم بگویم، تنها اشاره‌ایست.

بهار نخستین کسی نیست که بازگشت به سبک خراسانی را رواج داد، ولی برجسته‌ترین عامل این نهضت به‌شمار می‌رود. اگر نسل کنونی توانسته است به سرچشمه زلال و گوارای شعر فارسی بازگردد و بار دیگر طعم بلندی و روشنی و استواری را در سخن بچشد، باید بیش از هرکس دیگر از ملک‌الشعرای بهار سپاس‌گزار باشد. غرض آن نیست که حق استادان دیگر معاصر اندک  گرفته شود، ولی بهار با خصایصی که در خود جمع داشت توانست نه‌تنها شاعر خواص باشد، بلکه در دل عامه نیز راه یابد.

شعر بهار نموداری از تلفیق خوش‌گوار کهنه و نو و قدیم و جدید است، و این هنر خاص اوست که از به‌کاربردن کلمات ناشاعرانه، فرنگی یا عامیانه دریغ نورزد، بی‌آنکه به ابتذال بگراید. قصاید بهار درحالی که همان صلابت و خرمی شعرهای دوران سامانی و غزنوی را داراست، غالبا از مسایل روز و مباحث سیاسی موضوع گرفته و تردستی او در جمع این دو عنصر متضاد گاه به اعجاز نزدیک می‌شود.

آنچه شعر بهار را از بسیاری از شعرهای کهن سبک همزمان او متمایز می‌سازد، خون و حال و آب و رقصی است که در آن‌هاست. قصاید او مانند بدن گرم زنده است و مانند میوه آبدار و شفاف است. کلمات کهنه و فراموش شده در دست او از نو جان می‌گیرند و حتی اگر معنای آن‌ها نیز بر خواننده مفهوم نگردد، همان نوازش موسیقی و خروش درونی شعر به تنهایی او را می‌ربایند.

نکته گفتنی دیگر این است که ملک‌الشعرا در نوکردن شعر فارسی و ایجاد سبک تازه کنونی نیز مقامی بلند دارد و از کسانی است که راه را برای شعرای نوپرداز گشوده‌اند.

پانوشت‌ها:
(1) پرومته: خدای آتش در یونان قدیم. بنا بر اساطیر یونان، وی بنیان‌گذار تمدن بشری است و کسی بود که آدم را از خاک سرشت و برای آنکه جان در تن او بدمد، آتش را از آسمان ربود و به زمین آورد. ازین رو، ژوپیتر بر او خشم گرفت و فرمان داد تا بر کوه‌های قفقاز میخکوبش کنند و گرگی را فرستاد تا از جگر او خوراک کند. سرانجام پس از شکنجه‌های دراز بی‌حساب، هرکول او را نجات داد. پرومته آیت سرکشی و پایداری و دلیری است.
(2) گارسیا لورکا: شاعر و نمایش‌نامه نویس اسپانیایی (1936 – 1899) که در جنگ‌های داخلی اسپانیا شرکت جست و پس از شکست جمهوری‌خواهان در 37 سالگی تیرباران گردید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد