ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بهار می رسد ...


بهار می رسد، حتی اگر ته جیب پدر، نوک جوراب من و شقیقه لایه اوزون، سوراخ باشد. عجیب که نوروز هیچ وقت صبر نمی کند تا کمی وضع ما بهتر شود. کاش در این چند ساعت باقی مانده یکی پیدا شود، دوتا تقه بی منت به گلگیر ماشین پدر بزند که بدون رنگ در بیاید، یکی هم به پس کله من تا دیگر لباس های پلو خوریم را در مراسم متفرقه نپوشم. ولی چارقد مادر با آنکه نو نیست، آبرومند است و بوهای خوب می دهد مثل هر سال. آری سال نو در راه است و بهار چون شاخه نوری زلال از هزارتوی تاریکی سر می رسد و لبخندی بی بهانه بر لبهای من می نشاند که معمولا تا فوت زود هنگام اولین ماهی قرمزمان دوام دارد. زیرا باز یادم می آید، حتی آرزوی دریا در دل کسی که سهمش از دنیا فقط یک تنگ است باعث سنکوپ می شود. اما خدا با ما رفیق است و مثل هر سال سر سفره هفت سینمان می نشیند، به یا مقلب القلوب پدر گوش می کند و شاید هم مثل مادر خودش را تکان می دهد. ما دلمان به رفاقت خدا گرم است و روی معرفتش خیلی حساب کرده ایم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد