ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

جایی هست میان دستان تو که سرزمین من است


بغل میخاهم ، سخت مچاله ام . بغل میخاهم مثل پرنده ای ک هنوز نفهمیده مادرش بر نمی گردد. کاش یکی بیاید که نداند درد را . کاش یکی بیاید سرم را بگیرد زیر بالش . بیاید باور نکند که لانه را باد میبرد . من از این همه تنها دو دست میخاهم که سرم را بگیرد صورتم را بپوشاند . که وقتی با دنیا قهرم شد بروم توی خانه اش .  آخ دلم دیگر هیچ فصلی ، هیچ شهری، هیچ سفری ، هیچ غصه ای را نمیخاهد و تو را که زیاد تر از من زنده ای. تو را که عزیز دیگری داری . تو را که بیشتری ، تنها تر از نداشتنتم

کسی نیست ، کسی برای پرنده های غمگین نمرده ست، کسی نیست 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد