ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بنشین کنارِ آینه ...


بنشین کنارِ آینه ... 

یک لحظه دل بدار...

من همنوای صحبت عشقم به روزگار ...

دلداده بر توام

دلتنگ و بی قرار ... 



چون زُهره ام  برابر خورشیدِ روی تو 

بنشسته ام بناز

گمگشته در کشاکشِ گیسوی باز تو

آن کهکشانِ راز

من همدم ترنمِ صدها ترانه ام

از هر شکسته ساز

همدست صد کرشمه ی فتان و دلکشم

در موسم نیاز

......

با هر تلاطمی که مرا تاب می دهی

امواج سرکشم

با هر درخششی چو شهابی به آسمان 

همزاد آتشم

تندیس دلربای هلالی شکسته ام

مهتاب و مهوشم

همچون شراب ناب ز جام نگاه دوست

صهبای بیغشم

......

من گوشواره ام ...

به کلامم تو گوش کن :

خودکامگی گذار و به همت خروش کن

یکدم بدون یاد خدا زندگی مکن

این مشق عشق را ز ندای سروش کن .

تنهایی


عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست

هر کســی در انعــکاسِ فــکر خـــود


هر کســی در انعــکاسِ فــکر خـــود     وســـــعتِ اندیشـــه هــای بکـر خود

بالِ پـــروازش، خــــیـالِ مـــعنــوی     هـــدیــه اش در واژه گــانِ ذکـر خود

نعــمت پــروردگار اســت این خـیال     گـــر تَوَهــم نــآرد انــدر ذهـــن خود

بین وَهـم و مُخـیِلـه صد فاصله است     حاصــل این وحشت و آن عشق خود

حاصــل این شـک و آن عـلـم یــقین     حاصـــل این دشـــمنی، آن حلـم خود

حاصــل این بی هــــنر، آن باهــــنر     حاصــل این بَــرده، آن مــأوای خود

حاصـل این بی خرد و آن با خـــرد       حاصــل این درد و آن درمــان خود

قـــدر آن نــعـمـت بدان ای باهـــــنر     بی هنر مانده است در صحرای خود

در خـــیال خـــود گشـــایــیـم بــالـها     کــالبدِ مــعنای مـاست آن هـوش خود

چون که بی من گشته است افکار ما     وســعتِ "هـیـچش" کنیم دریای خود