ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

وداع الـــوصــل


هــای اخـرقصیـده البیهـه اجـد طاریــک مــایسمــح غــروری حتـئ امجــد نــک یـــاهو انتـه صــرت حتــئ امجــد بیــک مـاتســوه المــدح چــالیــش امــد حنــک عنـک چنـت غـافـل صـارهــای اسنیــن وبـــچلمـــــة وداعـــآ راح اودعــنـــک وراح امسـح خیالـک مایضـل بـل بــال هـــم ارتــاح انــا وهــم اریـــحنـــک ومسحت احروف اسمک حتئ اضل مرتاح ولااسهــــر لیـــالــی ولا اذکــــرنــک یکفینــی الشعـر بـی لــن اسلـی الــروح مـامــر ابطـریقــک خــاف اشــوفنــک اضمـد اجروحی کلهه ومـا افکـربیــک لــن ملچــوم گلبـــی ومـــاسلـــم منــک یــا اخــرحبیــب الـــراح احذفـــک دوم لاتبقـــــه ابطـــریقـــک را اعـــوفنـــک راح اترک محبتـک ونسه کلشـی الصـار مـــاحبــــک بعــــد چنــت انــا احبنـــک وحـروف العشــگ احـــذفهــه بلهجـــران حتــــــئ لااعـــــاود وبـــگــــه ودنــک

قصیده ونص قنائی واعدتنى الیل


واعدتنی الیل لولملم ضواه. گتلی اصیرن شمعه وبچیلک ضوه‎@

‎ واعدتنی اجروحی لوعازن دوه * گتلی اخذنی وشدنی لجروحک دوه‎@‎

جدمی مافارگ ابدحرثت هواک اشمانهونی اعلیک یاخذنی الهوه‎@‎

رافجیتک قبل لاشوف الطریج چه گلتلی انعیش ونموت سوه‎@‎

اشماتغیب الروح الگاهه معاک ومنکثرماموت وک عودی التوه‎@‎

انه بچیت الدمع گدمابچیت چه شفت بطران تضحک للهوه‎@‎

انه خوفی اعلیک گدامک وزود من اشوف اتغیب یکسرنی النوه‎@‎

انته مای الجودوالوادم سراب لوعطش دلالی بس بیک ارتوه‎@‎ 

امتحان...(داستانک)


امتحان پایانی فلسفه بود. استاد فقط یک سوال برای دانشجویان مطرح کرده بود.
سوال این بود: "شما چگونه میتوانید من را متقاعد کنید که صندلی جلوی شما نامرئی است؟"

تقریبا یک ساعت زمان برد تا دانشجویان توانستند پاسخ های خود را در برگه امتحان بنویسند، به غیر از یک دانشجوی تنبل که تنها ۵ ثانیه طول کشید تا جواب را بنویسد!

چند روز بعد که استاد نمره های دانشجویان را به آنها داد، آن دانشجوی تنبل بالاترین نمره ی کلاس را گرفته بود!! او در جواب نوشته بود:


"کدام صندلی ؟!"

تبریک روز مادر

با سلام  

مادران و دختران ایران زمین، شادیهای بی پایان و زلال نثارتان... 

روز مادر را که  یاداور بهترین بوسه های دوران کودکی بر صورتکان شکلاتی و کدر شده مان از اشکهای بیخود و باخود است ، به یاد همه مادران ایران زمین  صمیمانه تبریک عرض می کنم.

مادرانمان یاداور سرچشمه اولین محبتهای پاک خاطراتمان است و تبریک این روز فراتر از زنانه و مردانه بودنمان و زنجیره قوام بخش رشته محبت و انسانیتمان است.

زنجیره های دلتان مستحکم و در بوسه هایتان بر دستان بزرگوار مادران یا  ادای احترام به یاد مادران سکنی گزیده  در حرم امن مهربان مطلق، این حقیر را نیز شریک بدانید.

سیی


 چنت گاعدابعتبت الباب/وامبینه الأهموم عله وجناتی/صافن والفکرتعبان/یصبن آه عل خدین دمعاتی% گمت امشی والدموع اتسیل/چن مطرویبینن اثر خطواتی/مسحت الدموع.وگلت هم تصفه دنیای/لاچن حرگن بلدلیل انوب حسراتی  تحملت الحرگ لجل العشگ حیل/گلت لازم احقق امنیاتی شلت الأهموم اعله متنی وتوکلیت الله/وبدماحسبت ابغلط حسباتی وصلت الحی حبیبی وشفته یضحک/لاچن ضحکاته چانت وی شماتی گلتله یاحبیبی اشبیک/لگیت الیوم احسن من حلاتی انه الچنت لومااشوفک یوم/ امددعل فراش وواصل حد مماتی سکت شفته ومنی خجلان/ ذکرته بیامی وحنینی وغلاتی اجه ابلهفه والدموع اتسیل/ شبگته وگتله لاتبچی حیاتی  تراآنی ادموع مابقت لی بلعین/بچیت ابیوم طوتنی دنیاتی/سامحته وبنینه بلعشگ اقصور/وگعدنه ابفی حدر شجراتی/  آنه ادری الیسامح یوصل للیرید/وهای چانت احله خاطراتی

داستانک


زن- هم اتاقیت می گفت شبا نمی خوابی
مرد- درسته
زن -چرا؟
مرد - چی چرا؟
زن - چرا شبا نمی خوابی؟
مرد - اینکه به مشکل بی خوابی مبتلا شدم احمقانه ترین فکر ممکنه
زن - پس برای چی شبا نمی خوابی؟
مرد - فکر میکنم
زن - به چی؟
مرد - به اینکه آیا واقعاً دچار بی خوابی شدم؟
زن - چرا باید به احمقانه ترین فکر ممکن فکر کنی؟
مرد - تو از کجا میدونی که من به احمقانه ترین فکر ممکن فکر می کنم؟
زن - خودت اینو گفتی...
مرد - و تو هم به احمقانه ترین شکل باور کردی که من به احمقانه ترین فکر ممکن فکر می کنم...( با تمسخر)
زن - پس شبا چیکار می کنی؟
مرد - می شنوم
زن - چی رو؟
مرد - صداهارو
زن - مگه نمی تونی صداها رو توی روز بشنوی؟
مرد - نه هر صدایی رو...بعضی صداها فقط توی شب اونطور که باید شنیده میشن
زن - مثلاً؟
مرد - مثلاً دنبال کردن خط عبور یک ماشین از روی صدای اگزوز خرابش یا صدای پرش عقربه ثانیه شمارِ اون ساعته...روی دیوار!
زن - اینا چقدر اهمیت داره؟ مثلاً صدای اگزوز خراب یه ماشین عبوری توی نیمه شب؟
مرد - یا صدای وِز وِز چراغ نیمه سوخته اتاق
زن - اما همه این صداها توی روز هم شنیده میشن...
مرد - خوب خاصیتشون به اینه که توی شب شنیده بشن
زن - فکر می کنی فرقی میکنه؟
مرد - حتماً فرق میکنه!
زن - چه فرقی میکنه؟
مرد - صدای اگزوز اون ماشین توی روز شبیه همه ماشین های دیگه ست...
زن -فکر نمی کنی احمقانه ترین فکر ممکن همینه؟به نظر من هنوز هم فرقی نمی کنه!
مرد - اگه صدای اگزوز اون ماشین با بقیه ماشینها فرقی نداشته باشه،یعنی من هم با بقیه فرقی ندارم،شب تا صبح به جای خیره شدن به یه نقطه و تیز کردن گوشهام ،...می خوابم!
زن - خوب؟
مرد - خوب اونوقت احمقانه ترین فکر ممکن اینه که تو بازم حاضر بشی برای دیدنم به اینجا بیای....

ژکند نقاشی میکنم

در کنار این لب های خشکیده و خزانی


روبروی آینه ،


ژکند نقاشی میکنم بر دلتنگی ام


و هر کس بر من مینگرد ،


نمیتواند بفهمد قرارِ نگاهِ


مونالیزایی چشم هایم


در این بیقراری ها کجاست....

چشم هایم

چشم هایم سراغت را میگیرند


و من وعده ی رؤیای تو  را 


هرشب به گوش پلکهایم میرسانم ....








برای نیایشم

حرف های عاشقانه

دنیا برای دوست داشتن های من


کوچک است ....


من دل م خیلی بزرگ تر از


حرف های عاشقانه ی دنیاست ....




برای نیایشم

میراث گل سرخ

لب هایت میراث گل سرخ است

من شماطه ی پیر ساعاتم

من نسل تو را نفس به نفس 

در تقویم های آویخته بر

دیواره های متروک دل م یاداشت کرده ام

من در تاریخ قبل از میلاد خاطراتت

در رؤیاهای باستانی ام عاشق تو بوده ام 

من کنار هفت سین هر سال

هفت خوشه ی سبز گندم گذاشته ام

من هفت هزار سال قبل از میلاد خاطراتت

روی سنگها به نشان عشق ، تیر و قلب حک کرده ام

میبینی نازنین ؟

دریغ از حوصله ی چشم هایت!!!!

حتی هفت ثانیه نگاهی ممتد به چشم هایم ندوختند

... و من و همه ی تاریخ هفت هزار ساله ی عشق م

در حسرت هفت ثانیه سوختیم ........



... و تقدیم به تو باد


قامت بودنشان...

خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان

از هر هستی هست تر است!

خیلی از نیست ها هستند که دل را با قافله ی خود برده اند

به آن بعید ها

به آنجا که عقل فلج میشود و خیال پا میگیرد

خیال ، نا محدودِ قشنگی است

سرزمین عجایب نیازهای بر باد رفته است

خیال سرشار است از عشق هایی که باید باشند

اما بدلایلی نیستند...

آنجا که عشق از مرز جامه دری شقایق هجرت میکند ،

خیال تسلای مهجوری عاشقانه های شاپرک میشود

و خیال تنها بازمانده ی نیست هایی است که

فقط خاطره شان در خاطر مانده است

خیلی از نیست ها هستند که قامت بودنشان

از هر هستی هست تر است ....

آشفته به سوگ نشسته ایم

آنجا سری بر نیزه رفت و اینجا سالها ، دلها...

بگو ما کدامین تعبیر مرثیه هاییم که اینگونه درد ها را

آشفته به سوگ نشسته ایم ...

الهی ، در ضیافت حضورت، سخاوتمندانه تر از حاتم ،

جان به بذل میسپارم اگر از جام نگاهت قطره ایی

سهم کویر نگاهم باشد که من روییدن در قطره ایی

از حقیقت را دوست تر میدارم تا پوسیدن در دریایی از واقعیت ....

حرف های تنهایی

چیزی شبیه افسانه ...


یا رؤیایی دور از حقیقت ...


چیزی همچون آرزویی بر پرده ی تخیل ...


"بایدی " که در تجسم شکل می گیرد ، همچون ابری سترون ...


" بهاری سبز " بر روی بوم رنگ و روغن ...


من تو را زیبا خلق میکنم ...


آنسان که میخواهم ...


و زیبا باور میکنم ، آنگونه که دلم ...


حتی "مرگ" سرنوشت زیبایی است


اگر زیبا باور شود ...


و عشق ، جغدی شوم است بر شاخساران سبز اگر ،


باوری سیاه بر روح درخت چنبره زده باشد ...


و عشق ، عمیق ترین خواب زندگی است وقتیکه


چشم ها بر حقیقت بیدار می شوند ...!!!

سکوت


سکوت خطرناک تر از “حرف هاى نیش دار” است
بدون شک کسى که “سکوت” میکند ،
روزى حرفایش را سرنوشت به شما خواهد گفت . . .

ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ


ﺑﺎﯾﺪ ﺁﺭﺍﻡ ﺭﻓﺖ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ..
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻟﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺪﺍﯼ ﻗﺪﻣﻬﺎﯾﺖ ﺗﻨﮓ ﺷﻮد.
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺭﺍﻣﺸﺖ..
ﺩﻕ ﮐﻨﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺳﺰﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ تو ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ

سالروز شهادت امام محمد باقر ( علیه السلام )

 هفتم ماه ذی الحجه مصادف است با سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر (( علیه السلام )) ، شهادت این بزرگوار را به تمامی ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت می گویم .
امام باقر علیه السلام :
«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.«
خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مى کند

پیغمبر درد

پیغمبر درد بود و همدرد نداشت

 از کوفه به جز خاطره ای سرد نداشت

 یارب که بگوید به حسین ابن علی

کاین شهر هزار کوچه یک مرد نداشت

جای پای دوست داشتن...


آدمی که دوستت دارد
خیلی زود برایت عادی می شود ،
حرف هایش، دوستت دارم هایش ..
و تو خیلی زود کلافه میشوی
ازبهانه هایش، اشکهایش، توقع هایش ..
و چون تصور میکنی که همیشه هست،
همیشه دوستت دارد ؛
هیچوقت نگاهش نمیکنی
نگرانش نمیشوی ،
برای از دست دادنش نمی ترسی
او همیشه هست
اما او هم آدم است ..
روزی که کارد به استخوانش برسد
کوله بار اندوهش را برمی دارد
و بی سر و صدا می رود ..
حسی به من می گوید
آن روز، بی اراده صدایش می زنی
اما جوابی نمی آید ..
فقط برایت
جای پایش می ماند

دوستت دارم

به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید: دوستت دارم
در بزنید و بگویید در این دنیای شلوغ،
سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان،
کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید
حتی اگر نشنوند … !

برگرد و برایم شعری بخوان


مرگ در برگ ها زرد می شود
در آدم ها سفید
و در من، درست رنگ تو را گرفته

پیش از آنکه مشت های گره کرده ام
از پندار زندگی تهی شوند
برگرد
و برایم شعری بخوان
برگرد
تا صدایت در دستم گلی شود
رو به همه تلخی ها

روزی باز می گردی
تا رنگ های رفته را
به زندگی ام بازگردانی
روزی دیر
آنقدر دیر که می ترسم
در میان سطرهای غبار گرفته
از یاد واژه ها هم رفته باشی.