ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

نقد فرمالیستی شعرِ «تولدی دیگر»


خواندن شعرهای فروغ فرخزاد کار بسیار دشواری است. شعرهای فروغ فرخزاد در فضای افسانه‌پرداز انسان‌های ایرانی نادیده گرفته می‌شوند. افسانه‌پردازی به شکل گریزناپذیری به زندگی نویسنده پیوند می‌خورد. افرادی که در آذربایجان زندگی می‌کنند، با افسانه‌های ساخته شده برای شهریار بخوبی آشنا هستند. برای شهریار افسانه‌های عاشق شدن، اعتیاد، پزشکی خواندن و خواب ساختگیِ پیرامون شعر «علی ای همای رحمت» بیشتر از نقد شعر در سخن‌ها می‌چرخد. افسانه‌های پیرامون نام فروغ فرخزاد سرشتی دگرگونه دارند. در افسانه‌هایِ ساخته‌شده برای فروغ، پلشتیِ ذهنِ دنیای مردسالار آشکار می‌شود. بی‌توجهی به تمام افسانه‌هایِ رایج سبب می‌شود خواننده شاعری بزرگ با هنری اصیل و جوینده‌یِ فرم‌های نوین را در پسِ اشعار فروغ فرخزاد درک بکند. خواندن فرمالیستیِ شعر «تولدی دیگر» از فروغ فرخزاد هنر شاعرانگی فروغ را بیشتر آشکار می‌کند.

شعر با بیانِ راوی از هستی خویش آغاز می‌شود. حضورِ شخصیتِ «تو» در شعر «تقابلِ دوگانه‌» و تاریخیِ زن و مرد را در شعر طرح می‌سازد. راوی شعر زن است که خود را با واژه‌یِ «من» می‌شناساند. «تو» آن مرد تاریخی است که در افسانه‌های دینی بخاطر اشتباه زن از بهشت رانده شده است. نشانه‌های بهشت در آغاز شعر واژه‌های «درخت» و «آب» است. واژه‌یِ «آتش» تفسیرِ انسان از شیطان است. بر پایه‌یِ افسانه‌یِ کهن، شیطان به زن نزدیکی شگرفی دارد. پس «زن» مرد را به سه مفهومِ «درخت، آب، آتش» پیوند زده است. از سوی دیگر این سه واژه در روی زمین نیز عناصر اصلی زندگیِ خاکی هستند. «زن» پیوند دهنده‌یِ «مرد» با زندگی نیز است. «تقابل دوگانه‌» آب و آتش به عنوان نشانه‌های «رویندگی» و «ویرانگری» شناخته شده هستند و در سراسر شعر در نقشِ یکپارچگیِ ساختاری و وحدت موضوعی عمل می‌کنند. زنِ راوی در شعر آگاه است که گمان تاریخیِ مرد ایرانی از زن تصویر خوشایندی نیست. رضا براهنی این گمان را در کتاب «تاریخ مذکر» به خوبی شرح‌داده است. زنِ راوی به درستی ادعا می‌کند که او توانایی هدایت مرد به شکوفایی و جاودانگی را دارد، زیرا زایایی و ادامه‌یِ زندگی در روی زمین به سرشتِ زایایی زن بستگی دارد.

تعریف‌های استعاری از زندگی در شکلِ «زنی با زنبیل»، «مردی آویخته از شاخه‌یِ درخت» و «طفل مدرسه‌ای» واقعیتِ زندگی را در تقابل با گمان اسطوره‌ایِ بخش نخستِ شعر قرار می‌دهد. حضور شخصیت‌های «زن، مرد و طفل» عناصر لازم برای ساخت خانواده را فراهم می‌کند. تصویر «زنی زنبیل بدست» تصورِ نقشِ زن در زندگی خانوادگی است. طفلِ مدرسه‌ای نیز تصور رایجِ فرزند خانواده است. تصویر مرد خندیگرانه (ironic) طرح شده است. در شکلِ سنتیِ سه‌گوشه‌یِ خانواده مرد به عنوان نان‌آور پنداشته می‌شد. در دنیای مصرفیِ مدرن که تولید در زندگی شهری فراموش شده است، در گمانِ زن مرد شایسته‌یِ بدارآویخته‌شدن بدست خودش است. تصویر مرد و شاخه در تقابل با پندارِ اسطوره‌ای دینی است. مرد (آدم) از شاخه‌یِ درخت سیب پایین آمد و به زمین هبوط کرد. در این تصویر، زن در پی انتقام از پنداری است که مرد در تمام تاریخ از زن ساخته است.

استعاره‌یِ زندگی در شکلِ ایماژِ خانواده به سرعت به ایماژِ پیوند جنسی مرد و زن تبدیل می‌شود. این چرخش خردمندانه است. خانواده را احساسِ مشترکِ نیاز جنسی شکل می‌دهد. کشیدن سیگار در فاصله رخوتناک دو هم‌آغوشی درونمایه‌یِ «تکرار» در شعر را گسترش می‌دهد. مفهومِ «تکرار» در شعر به دو صورت «تکرار کاری برای ادامه‌یِ زندگی و جاودانگی»، و همچنین «تکرار کاری برای بی‌معنا شدگیِ آن کار» پدیدار شده است. ذهنِ راوی شعر بین این دو تصور از «تکرار» نوسان دارد. تصور نخست، یعنی ادامه‌یِ زندگی» در دنیای رمانتیک ذهنی زن روی می‌دهد، و تصور بی‌هودگی در کاری عملی می‌شود که مرد در آن نقشی داشته باشد. تصور دوم به پندار سیزیف و تکرار غلتاندن بی‌سرانجام سنگ به بالایِ کوه شباهت بیشتری دارد. رهگذری که کلاه از سر بر می‌دارد تا به رهگذری دیگر سلامی بی‌معنی بدهد، در فضا‍‌یِ معنایی شعر باید یک مرد باشد. ایماژ به سرعت به همان پندار رمانتیک زن از کار خود بر می‌گردد. پندار زن از عشق، محوشدگی در نگاهِ چشمان مردی است که عشق را در می‌یابد. استعاره‌یِ «ادراک ماه» و «دریافتِ ظلمت» تفسیری از پندار زن از عشق است. راویِ شعر عشق را با نورافشانیِ ماه در سیاهی شب یکی می‌داند. این گمانِ رمانتیک با واقعیتِ تنگِ زندگی زن در تقابل است. زن در داخل اتاقِ کوچک احساس تنهایی می‌کند و دلش به اندازه‌یِ عشق ناشناخته و گسترده است. فاصله‌یِ زیاد واقعیت و خیال را بهانه‌های ساده‌یِ خوشبختی پُر می‌کنند. در این بهانه‌های ساده‌یِ خوشبختی عناصر طبیعی یعنی زوالِ گلها در گلدان، نهالِ کاشته شده در باغچه و آواز قناری‌ها حضور دارند و از مرد تنها نشانه‌ای باقی است: نهالی که در باغچه کاشته است. نهال بار دیگر ایماژ درختِ بهشت را به ذهن می‌آورد. رابطه‌یِ زن با عناصر زیبایی طبیعی از راه یک دریچه برقرار است. حتا دنیایِ بزرگ طبیعی نیز از زن گرفته شده است. زن ناگزیر است در همان «اتاقِ تنگ» زندانیِ نقشِ تحمیل شده بر او، یعنی خانه‌داری» باشد.

تکرار جمله‌یِ «سهم من این است» تاکیدی بر نارضایتی زن از موقعیت خویش است. زن با آسمان نیز رابطه‌یِ مستقیمی ندارد و پرده‌ای آسمان را از او جدا می‌کند. سهم زن «پرده» و «پایین رفتن از پله‌های خانه به سوی زیرزمینِ خانه یا انباری» متروکی است که بوی پوسیدگی از آن شنیده می‌شود. زن در زیرزمین خود را غریب حس می‌کند. او با آسمانی احساس یگانگی دارد که پرده‌ای در برابرش کشیده شده است. تقابل آسمان و زیر زمین در واقع تکرار تقابل واقعیت و خیال در دنیای زن است. برای برون‌رفت از این تقابل که پس از چندین تکرار به تضاد تبدیل شده، زن ناگزیر به باغِ خاطرات یعنی به رویدادهای گذشته سفر می‌کند.

یادآوری خوشیهای گذشته و احساسِ لذتِ نوستالژیک همیشه حزن‌آلود است. زن در خیال خویش از صدایی مست می‌شود که به او می‌گوید «دست‌هایت را دوست دارم». این صدا، دستکم در فرهنگِ زبانی ایرانی، هرگز شنیده نشده است. دست‌ها نشانه‌ای از تواناییِ آفرینندگیِ انسان هستند. جمله‌یِ «دست‌هایت را دوست دارم» آن آرزویِ فروخورده‌یِ زن ایرانی است. بیانِ این آرزو با صدای بلند در شعر، چنان می‌نماید که گویی کسی براستی آن را بر زبان آورده است. آن جمله راوی را به انجام آرزوهای خود امیدوار می‌کند و او ادامه می‌دهد: «دست‌هایم را در باغچه می‌کارم». راوی با استفاده از آرایه‌یِ «نمودنِ کل با جزء» (metonymy) در واژه‌یِ دست‌ها با یقین نتیجه‌یِ کار و «رویش» را پیش‌گویی می‌کند. رشد، پرستوها، انگشتان جوهری، گیلاس و گل‌کوکب در آن دنیای آرمانی پدیدار خواهد شد که راوی همواره خود را سزاوار زندگی در چنان مکان رمانتیکی می‌داند. در آن دنیای آرمانی همه چیز «جوهری» است و هر واژه‌ای همان مفهومی را می‌رساند که برای رساندن آن خلق شده است. در چنین دنیایی که در نتیجه‌یِ غرق شدن در حس نوستالژی پدید آمده است، راوی به پریان قصه‌ها تبدیل شده است که گوشواره‌یِ گیلاس بر گوش دارد و روی ناخن‌هایش گل‌های کوکب نهاده است. راوی در دنیای خیال خود از کوچه‌های خاطرات به روزگار کودکی خود سفر کرده است و به آن دختر معصومی تبدیل شده است که شبی باد او را با خود برده است. سفر خیالی به دنیای کودکی به پایان می‌رسد و راوی پس از لذت بردن از تماشای کودکانِ عاشق و معصوم به دنیای واقعی بر می‌گردد. راوی این سفر رویایی و نوستالژیک را گردشِ حجم خیالِ خویش در خطِ زمان گذشته نامگذاری می‌کند و کودکی را آیینه‌ای برای انعکاسِ پاکیِ خویش می‌پندارد.

نتیجه‌گیریِ «کسی می‌میرد و کسی می‌ماند» در پرتو تقابل‌های دوگانه‌یِ شعر بسادگی قابل تفسیر است. آن که مُرده «مرد» است و آنکه مانده «زن» است. پس از این وارونه‌سازیِ پندار تاریخی مرد از زن، راوی به پندگویی مستقیم روی می‌آورد: مروارید را نمی‌توان در جوی کوچک (اتاق کوچک زندگی سنتی زن) بدست آورد. راوی به شکل تمثیلی داستان پری غمگینی را بازگو می‌کند. «پری غمگین» پیشتر در شعر شناسانده شده است. پری غمگین شعر همان راوی شعر است. راوی «سخنانِ در دل‌مانده‌اش» را در نی‌لبک چوبین آرام آرام می‌نوازد. نی‌لبک‌چوبین در واقع کلیت ساختار شعر است که بیانی از سخنان شاعرانه‌یِ یک زن است. این پری کوچک غمگین آن زنی است که شب‌هنگام در تاریکی از بوسه‌یِ شهوتناک مردی می‌میرد و وارد دنیای سیاه زندگی واقعی می‌شود. سپیده دم نیز با بوسه‌یِ خورشید و روشنایی بر نگرش او نسبت به زندگی و هستی خویش باری دیگر متولد می‌شود.

شعر «تولدی دیگر» بیان واقعیت زندگی زن ایرانی است. هستی زن را در تاریخ همواره سیاه پنداشته‌اند. در نتیجه‌یِ گسترش آگاهی‌های نوین و کسب هویت مستقل و انسانی، زنی به آزمایش این پندار تاریخی در پرتو آگاهی خود دست زده است. زن در می‌یابد که توانایی آفرینندگی او نادیده گرفته شده است. با این آگاهی به پندگویی روی می‌آورد. شعر زنان را به جستجویِ مروارید زندگی از دنیای نو و گسترده فرا می‌خواند. راوی شعر این آگاهی از موقعیت زن را «تولدی دیگر» پنداشته که در پیشانی شعر نیز نوشته شده است. 

(منبع: http://snowdrops33.persianblog.ir/post/155)

عبارتِ «حجمی از تصویری آگاه» عمدی بودن استدلالِ سخن شعری را آشکار می‌کند. عبارت نشان می دهد که این سفر به خاطرات و گردشِ شاداب در آن دنیای خیالی با کنترل سنجیده‌ای انجام شده است. خط خشک زمان و یا گذر زندگی با اندیشه‌یِ حاکم بر شعر پُربار شده است و اکنون از برابر آن معیار سنجش بر می‌گردد تا رو در رویِ خواننده قرار گیرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد