ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ایماژ در شعر نو


ایماژ به معنی تصویر و خیال است و ایماژیسم عنوان نهضتی شعری است که بین سال‌های ۱۹۱۷ – ۱۹۱۲ توسط عده‌ای از نویسندگان و شاعران انگلیسی و آمریکایی شکل گرفت. این شاعران در اشعار خود علیه شعر احساسی گرانه قرن نوزدهم به مخالفت برخاستند.

ایماژیسم توسط «ازرا پاوند» و «امی لاول» پا گرفت. اینان از افکار شاعرانه «تی. ای. هالم» الهام گرفته‌اند «امی لاول» در مقدمه ای بر گلچینی از چند شاعر ایماژیست دیدگاه های این نهضت شاعرانه را به طور خلاصه چنین بیان کرد: این شاعران شعری می سرایند که ضمن احتراز از منظومه سرایی و کاربرد مطالب قرار دادی شاعرانه با آزادی هر مضمونی رابر می گزینند و برای یافتن آهنگ خاص خود بی هیچ قید و بندی عمل می کنند زبان این شعر نو زبان روزمره است و تصویری که ارائه می‌دهد محکم، صریح و فشرده است و این تصاویر حاصل واکنش نویسنده یا شاعر نسبت به شیء یا منظره ای است که می بیند و برای چنین منظوری از استعاره یا از توصیف دو شیء کاملاً متفاوت و مغایر در کنار یکدیگر استفاده می‌کند.

شعر ایماژیست معمولاً در قالب آزاد سروده می‌شود. شعرای ایماژیست اغلب از نوعی شعر غنایی و کوتاه ژاپنی به نام «هایکو» تأثیر گرفته‌اند که کوتاه‌ترین و موجزترین شعر غنایی در ادبیات ژاپن است. این نوع شعر در اصل از هفده هجا تشکیل می‌شود و بر خورد آنی شاعر را با شیئی یا صحنه‌ای طبیعی و حتی پیش پا افتاده، منعکس می‌کند شاعر با دیدن آن شیء یا صحنه به تجربه‌ای شهودی دست می یابد و به ادراکی عمیق از هستی یا جان ان شیء یا صحنه می رسد که فارغ از معیارهای عقل منطق عادی عمل می کند.

زیر ماه مه آلوده //

آسمان و آب را کدر کرده است /// آن غوک «بوسون»

در اینجا شاعر به شالیزار می نگرد و عکس ابرها را در آن می بیند، غوکی به ناگاه در آب می جنبد و آب و آسمان ابری «گل آلوده» و تیره می شوند. شعر تصویر همین لحظه است. نوع تصاویر هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصیتی بیش و کم اختصاصی اوست و آن ها که شخصیت مستقل شعری ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خیال‌های شعری دیگران آثاری به وجود می‌آورند به طوری که هر ادیبی دارای خصایص طبیعت خویش است و استعارات و تشبیهات و مجازهایی ویژه خویش دارد و می‌توان گفت آن تصاویر و خیال‌ها (ایماژ‌ها) در جوهر وجود در جانش نقش بسته است.

عواطف و اندیشه‌ها اموری هستند که از یک سو با خرد و منطق ما هستند که از یک سو با خرد و منطق ما سر و کار دارند و از سوی دیگر زمینه بومی از انواع شعر هستند اگر بتوان چنین تمثیلی را پذیرفت، باید این گونه معانی را به سکه هایی تشبیه کرد یک روی آن ها تجربه های منطقی و غیر عاطفی زندگی است و یک روی دیگر آن ها لحظه های عاطفی است که به کمک نیروی خیال جنبه شاعرانه به خود می گیرد.

هر حادثه ای هنگامی موضوع شعر است که از شهود حسی و خیال شعری انسان شاعر، رنگ پذیرفته باشد البته لازم نیست که انگیزه شاعر یک امر عظیم باشد، بلکه می تواند یک موضوع کوچک زمینه تجربه ای قرار گیرد. در گذشته، تصاویر شعری گویندگان، اغلب حاصل مطالعه ای بود که در آثار شعرای قبل از خود داشته و بسیاری تشبیهات و مجازها در شعر گویندگان دیده می شود که خود آن ها نمی دانستند از کجا آن را به دست آوردند. اما در شعر نیمایی کوشش بر آن است که صور خیال هر شاعر از تجربه شخصی او سرچشمه گیرد. به همین دلیل می توان «صبغه اقلیمی» و یا «رنگ محلی» را در شعر شاعران نیمایی احساس کرد مثلاً رنگ محلی شاعرانی که در شمال زندگی می کنند با شاعران جنوب تفاوت دارد و هر کدام از صور خیال مخصوص به منطقه خود استفاده کرده مثلاً در مقایسه ی شعر نیما و شعر منوچهر آتشی به این پدیده بهتر پی می بریم .

بربساطی که بساطی نیست/ در درون کومه تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست/ و جدار دنده های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می ترکد.

در این شعر نیما از فضای زندگی خود الهام گرفته و اغلب ایماژهای او،کومه و دنده های نی و داروگ همه و همه از فضای زندگی اوست.

اما در شعر منوچهر آتشی

دشت با حوصله ی وسعت بسیارش// زخم سم ها را تن می دهد و می ماند // می شناسد که افق دور است چشمه و چاهی نیست// آب وآبادی و باغ که در بلور خود می رویاند// گرد باد است که به تازنده سواری می ماند// «سراب» و «گردباد» و «چاه» بیشتر عناصر زندگی سوزان جنوب است. البته «صبغه اقلیمی» تنها به مسائل جغرافیایی محدود نمی شود و اندک و اندک مسائل زندگی طبقاتی و نوع فرهنگ های شاعران را نیز در خود خواهد گرفت. قدرت تخیل، یعنی شور و هیجانی کامل که به کار می افتد تا احساس ها اشیا و تجربیات مختلف و منطبق به زمان ها و مکان های مختلف در یک لحظه خاصی در کنار هم جمع کند و روی هم منطبق نماید و تخیل پلی است بین اندیشه ی مطلق و روح از یک سو و احساس از سوی دیگر. پس دوران آدمی از طریق اندیشه مطلق و تخیل و احساس بطور خودآگاه و ناخودآگاه از تجربه توشه می گیرد. به همین دلیل است شاعر سوئدی درباره شترهای عربی حرف نمی زند و در خواب هم شتر نمی بیند.

هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است

باد، نوباوه ابر از بر کوه

سوی من تاخته است

هست شب،

همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا

هم از این روست نمی بیند اگر

گمشده ای راهش را

احساس شب برای نیما تجربه ای فردی است و در محلی که خودش زندگی می کرده احساس کرده و احساس خود را کلیت بخشیده است. من و تو و هر کس دیگر که در«شب نیمایی» زندگی کرده ایم و می کنیم آن را عملاً می بینیم و تجربه او به ما منتقل می شود و بعداً تجربه او به منتقل می شود و بعداً تجربه خود را به سوی حقیقتی جهانی می برد «هم از این روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را » یعنی این گونه شبی وجود دارد و همه راه ها را گم می کنند .

همه هستی من آیه تاریکی است // که تو را درخود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد / من در این آیه تو راه آه می کشیدم، آه/ من در این آیه تورا/ به درخت و آب آتش پیوند زدم/ زندگی شاید/ یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد/ زندگی شاید ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد/ زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد یا عبور گیج رهگذری باشد/ که کلاه از سر بر می دارد.

شعر «تولدی دیگر» حضور آگاهانه شاعر در زندگی، توام با نقد و ارزیابی از خود گذشته خود است شاعری که با درک زمان و واقعیت هایی چون عشق و عقل و مرگ و زندگی، اینک به هستی و انسان با نگاهی متفاوت از گذشته خود می نگرد. این شعر آکنده از رمز صورت های نمادین که شاعر در اوج آگاهی خود هنوز از پاسخ دادن به بسیاری از سوالاتش عاجز و ناتوان است و هنوز نمی تواند از باورهایش با اطمینان و یقین حرف بزند به همین سبب که می بینیم به واژه (شاید) تمسّک می جوید برای شاعر زندگی دیدن واقعیت های ساده ای است. در نگاه او یک واقع گرایی می بینیم سادگی روایت و نیز صمیمت زبانی حاکم بر شعر فروغ، خواسته یا ناخواسته ما را با فضای داستان‌های مسخ و بوف کور گره می زند در شعر فروغ شک، بهت های بچگانه و احساسات مبهم ناگهان به زندگی در می آمیزند و آن را پر از سوال و ابهام می کند.

عشق در شعر و ادبیات حاضر تجسمی عینی و ملموس دارد مثلاً در شعر فروغ گاهی تجسم عشق در تک گویی ها و تغزل های عاشقانه من و تو است و گاهی در تجربه هایی مشترک زخم آهنین بشری، گاهی نمای عشق برش های اده ای است از کوچه، خیابان و درخت و گاهی نظیر شعر (وصال یا دیدار در شب) صرفاً تجربیات ذهنی اوست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد