این روزها میخواهم ساعت ها قدم بزنم، تا من چقدر راه است؟ پس چرا من ها سرگردانند؟ کجا میتوان پرتوی پرحجم روشنایی را یافت، شاید در کنجی خلوت نور را بیابم... پشت خانه من چه میگذرد؟ شاید آنجاست که نورها را به خاک سپرده اند، شاید همین من بود که پشت پنجره را پرده کشید و آرام در تاریکی خوابید، پرنده را در قفس کرد و آرام به سکوتش گوش داد. پرنده در قفس بوف شد و بوف در کنج تاریک کور...
با خرد ، به سرچشمه ها بیاندیش . آدمی گاهی سرآغاز را اشتباه می گیرد