ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر...

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلــــی زده‌ای بـــاز گوشـــه‌ی مـویت
تو ای همیشه برنده ! شماره‌ات چند است؟
بــــه تــــوپ گـرد دلـــم بــاز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است
همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه مست تــو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ ... بِ ... ببین کـــه زبــانم دوبــاره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست
چرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است
به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است
هزار «قیصر» و «خرد» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟
نگاه خسته‌عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است
نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است
رسیـــدی و غــزلـــم را دوبـــاره دود  گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد