ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

روباه و زاغ(طنز)


روبهی در راه سختی می‌گذشت

ناگهان از فرطِ پیری درگذشت

زاغکی هم با پنیرش بر درخت

گفت: لعنت بر دکانِ حال و بخت

بارِ اول، او پنیرم را ربود

خر تر از من گو در این عالم نبود

آخر ای زاغک چرا منتر شدی

با تملق‌های ساده، خر شدی

در همین هنگام روباهی دگر

گفت: جانم ای مسما، ای جگر

ای سیه چشم و سیه ابرو، سلام

ای سیه خال و سیه گیسو، سلام

ای لب و منقارِ تو، قند و نبات

بر منِ مسکین، لبالب کن زکات

گونه‌هایت از حیا گل کرده است

دست و پای بنده را شل کرده است

ای به قربان کت و کول و کمر

دیده‌ام هر شب تو را من در قمر

لیک دستم کوته و رویت سراب

هی پر و خالی شود چشمم ز آب

زاغک ساده به خود گفتا چنین:

روبهِ اول نگفتا این چنین

خاک بر گورِ تو زاغِ بی کلاس

جمله‌ای گو تا نگردی آس و پاس

زاغک و آن قیل و قال و قارقار

می‌شود تکرار در این روزگار

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شیرین یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 13:33

سلام خسته نباشین
زیبابود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد