ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

بوتیمار غمگین


ای نخستین بدر، هر شب دیدنت را دوست دارم

آسمان در آسمان تابید نت را دوست دارم

ای خدای خاک !  وقتی ابرها را می تکانی

از درختی مرده ، خرما چیدنت را دوست دارم

دست هایت را همان اندازه که شمشیر می زد

وصله وقتی می زند پیراهنت را دوست دارم

آه ای بر چاه ِ عدل ِ کوفه بوتیمار غمگین

گریه کن این ترس ازخشکیدنت را دوست دارم

درد اگر بر شانه هایت بود مرهم می نهادم

آه از آن درد ِ دگر، نالیدنت را دوست دارم

تو نه قرآن ، نه، سر فرزند را بر نیزه دیدی

حکم اگر این است من جنگیدنت را دوست دارم

دست بر خون قبضه ی شمشیر می رقصی و دشمن

می رمد بی سر و من رقصیدنت را دوست دارم


*****

نه غزل ظرفیتش کم نیست اما دردهایت...!

آه بر این بیت ها خندیدنت را دوست دارم 

من از آن یاس، آن که در دستان سرسبز تو خشکید

خارج از باغ آخرین بوئیدنت را دوست دارم

سیم آخر را زدم دیگرجنون از حد گذشته است

هرچه بادا باد آقا من زنت را دوست دارم

دست های تو کلید رازهای سر به مهر است

کمتر از آنم ولی فهمیدنت را دوست دارم

تو همان ماه ِ دلیل ِ آفتاب ِ آخرینی

گفتم ای بدر نخستین، دیدنت را دوست دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد