ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

زهی عشق . . .

« زهی عشق،زهی عشق که ماراست خدایا »*

شب و روز غــــذامـــان ،  هـمش مـــاست خدایا

یــه دوجین ، دو دوجین ، هـمش بچّه ی نیـم قـد

کـــه مـا را بـه شب و روز ،  بــه هـمراست خدایا

نـه کـوبیـده  نـه پیتزا ، نـه قــورمــه نــه فسنجـان

غـذا مان ، غـذا مان  عجب املت زیبــاست خدایا

نــه کــاشانـه  نــه منـــزل ،  همــه ول بشتـابیـم

سوی پـارک ، سوی پـارک چـه غـوغـاست خدایا

عجب زشت ، عجب زشت شود بالش ما خشت

بخوابیـم بـه بستر ، کـه از جنس مقـواست خدایا

نخنـدیـــد ،  نخنـدیـــد  کــه مــا چـاره نــــداریـــم

خــریـــد ، رهــــن ، اجــاره  چــه بــالاست خدایا

بیـــائیـــد ،  بیائیــــد  پیــــامک بـــه فـــــرستیــم

بــــه دلدار ،  بـــه دلدار  کــــه بـا مـاست خدایا !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد