ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

خ ی ا ن ت !

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت : - می خواهم ازدواج کنم .  

پدر خوشحال شد و پرسید : - نام دختر چیست ؟ 

 مرد جوان گفت : - نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند .  

پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت : - من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست .  

خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو .  

مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود .  

با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : - مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست !  

و نباید به تو بگویم .  

مادرش لبخند زد و گفت : - نگران نباش پسرم . 

 تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  

چون تو پسر او نیستی . . .

بد شانسی!!!

یه روز یه پسر جوان میره توی داروخانه و به فروشنده میگه که: "یه کاندوم می‌خواستم، راستش رو بخوای دارم با دوست دخترم واسه شام میرم بیرون، شاید یه موقعیتی پیش بیاد که بتونم یه کم باهاش ....... کنم!" فروشنده کاندوم رو بهش میده و پسره میره بیرون اما هنوز از در داروخانه بیرون نرفته که برمیگرده و دوباره میگه: "اگه میشه یه کاندوم دیگه هم بهم بدید، آخه خواهر دوست دخترم هم خیلی ناز و خوشگله،همیشه وقتی منو می بینه آمار میده، فکر کنم اگه خوش شانس باشم بتونم با اون هم ...... کنم!" فروشنده کاندوم دوم رو بهش میده و پسره میره اما دوباره از در داروخانه بیرون نرفته که بر میگرده و میگه: "یه دونه کاندوم دیگه هم به من بدید، آخه مامان دوست دخترم هم خیلی ناز و دل رباست و همیشه وقتی منو می‌بینه نگام میکنه و نخ میده،فکر کنم اونم از من میخواد که یک کارایی بکنم!!!!" موقع شام پسره سر میز نشسته در حالی که دوست دخترش سمت چپش هست، خواهر دوست دخترش سمت راستش و مادر دوست دخترش روبروش نشسته! در همین حال پدر دختره هم میاد سر میز شام وناگهان پسره سرش رو میاره پایین و شروع می‌کنه به دعا کردن: "خداوندا...به این سفره برکت بده و به خاطر همه چیزهایی که به ما دادی ممنونیم!" چند دقیقه بعد پسره هم چنان داره دعا می‌کنه: "خدایا به خاطر لطف و محبتت س‍پاسگذاریم!" ده دقیقه میگذره و پسره همچنان سرش پایینه و داره به دعا کردن ادامه میده. دوست دخترش متعجب‌تر از بقیه ازش میپرسه که: "من نمی‌دونستم که تو این همه مذهبی هستی!" پسره جواب میده: "من هم نمی‌دونستم که پدرت توی داروخانه کار می‌کنه!!!!!!!

سخنانی از دکتر شریعتی

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است....

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند....

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت ب

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است....

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند....

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.....

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است....

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم....
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری....
ودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
.....

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است....

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم....
اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری....

داستان۵

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود . علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد : در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم ، جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم . سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت : خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است . سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟ مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم ، آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود . سقراط پرسید : به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟ مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم . سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی ، آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟ و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ، بیماری فکری و روان نامش غفلت است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند . پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده . و بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است ...

داستان۴

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی. زن با کمال میل می‌پذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم. لیکن تنها به یک سوالم جواب بده. زن می‌پذیرد. “چه چیز باعث شد اصرار بر جدایی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت: آری. زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود. از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم. مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست. زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت. وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد. نامه‌ای در کیفش بود. با تعجب بازش کرد. خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ”فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر. نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد. برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود. شمارهٔ همسر جدیدش بود. تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی. پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد. صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت: باور نکردی؟ گفتم فکر نمی کردم اینقدر احمق باشی‌. این روزها می توان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند!

داس تان ۳

این داستانی که می نویسم ،یک داستان واقعی می باشد.در حقیقت بیشتر این داستان بر گرفته از زندگی شخصی است.این داستان را با زبان شخصیت اصلی داستان بیان می کنم.
من علی هستم، ۲۴ ساله، ساکن تهران.از آن پسرهایی که به دلیل غرور زیاد اصلا فکر
عاشق شدن به سرم نمیزد.
در سال ۱۳۷۵، وقتی در دوره ی راهنمایی بودم با پسری آشنا شدم. اسم آن پسر آرش بود.لحظه به لحظه دوستی ما بیشتر و عمیق تر می شد تا جایی که همه ما را به عنوان ۲ برادر می دانستند. همیشه با هم بودیم و هر کاری را با هم انجام می دادیم. این دوستی ما تا زمانی ادامه داشت که آن اتفاق لعنتی به وقوع پیوست.


در سال ۸۴، در یک روز تابستانی وقتی از کتابخانه بیرون آمدم برای کمی استراحت در پارکی که در آن نزدیکی بود، رفتم.هوا گرم بود به این خاطر بعد کمی استراحت در پارک، به کافی شاپی رفتم، نوشیدنی سفارش دادم .من پسر خیلی مغرور و از خود راضی بودم که جز خود کسی را نمی پسندیدم .به این خاطر وقتی دختری را می دیدم، روی خود را بر میگرداندم و نگاه نمی کردم ولی در آن روز به کلی تمام خصوصیاتم عوض شده بود .چند دقیقه ای از آمدن من به کافی شاپ گذشته بود. ناگهان چشمم به دختری که در حال وارد شدن به سالن بود افتاد. بله اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.
عاشق شدم؛ حال و هوام عوض شد، عرق سردی روی صورتم نشسته بود. چند دقیقه ای به همین روال گذشت.
آدم زبان بازی بودم، ولی در آن لحظه هیچ کلمه ای به ذهنم نمیرسید. نمی دانستم چه کاری کنم. می ترسیدم از دستش بدهم.
دل خود را به دریا زدم، به کنارش رفتم و کل موضوع را آرام آرام با او در میان گذاشتم. شانس با من یار بود. توضیح و تفسیراتی که از خودم برای او داده بودم مورد توجه او قرار گرفت.
اسم آن دختر مونا بود. من در آن زمان ۲۱ سال داشتم و در دانشگاه مشغول درس خواندن بودم؛ مونا سال آخر و یکی از ممتازان دبیرستان خود بود؛ از خانواده مجللی بودن و از این نظر تقریباً با هم، هم سطح بودیم.
دوستی ما یک دوستی صادقانه و واقعی بود. ۳ سالی به همین صورت ادامه داشت. هر لحظه به علاقه من به او افزوده می شد. موضوع ازدواج را با مونا درمیان گذاشتم؛ هر دو ما به وصلت راضی بودیم. خانواده هایمان نیز در این مورد اطلاع کافی داشتند؛ ولی من درآن زمان آمادگی لازم برای ازدواج را نداشتم؛ چون مایل بودم کمی سنم بیشتر بشود.
من به قدری به مونا احترام می گذاشتم و دوستش داشتم که هیچ وقت کلمه ی نه را از من نمی شنید. تابستان ۸۶ بود با او تماس گرفتم ولی جواب نمی داد. ۲،۳ روزی به همین صورت ادامه داشت دیگر داشتم از نگرانی می مردم، چون سابقه نداشت جواب تماس ها و پیامک هایم را ندهد؛ با مینا خواهر بزرگتر مونا تماس گرفتم، موضوع را جویا شدم، بالاخره توانستم با هماهنگی او مونا را پیدا کنم.
وقتی از او دلیل جواب ندادنش را پرسیدم حرفی را زد که همانند پتکی رو سرم فرود آمد. دنیا دور سرم می چرخید. گفت برایش
خواستگار امده و به خاطر فشار پدر مادرش مجبور است ازدواج کند. من که ۲۴ سال بیستر نداشتم و مایل به ازدواج زود نبودم، خود را بر سر دو راهی عشق و عقل دیدم. عشق می گفت ازدواج کنم و عقل می گفت ازدواج زود هنگام نکنم.
وقتی دیدم مونا در شرایط روحی مناسبی قرار ندارد؛ به خاطر اینکه نمی توانستم لحظه ای اذیت شدنش را تحمل کنم، قبول کردم که دیگر به او فکر نکنم و او با فردی که خانواده برایش انتخاب کرده
ازدواج کند.
با
چشمانی گریان و با آروزی خوشبختی از او برای همیشه خداحافظی کردم. ۲،۳ ماه گذشت، روزی نبود که به یاد او نباشم؛ و به خاطر دوری اش نگریم، ولی باید تحمل می کردم.به همین صورت روزها می گذشت. پاییز رسید. برای دیدن دوست نزدیک، آرش، به دیدنش رفتم. آرش آن روز خیلی خوشحال بود؛ وقتی علت را جویا شدم از پیدا کردن دختر مورد علاقه اش خبر داد؛ گفت که بالاخره توانسته دختری که همیشه در رویاها به دنبالش میگشته، پیدا کند.خوشحال شدم، چون خوشحالی آرش را می دیدم. با ذوق و شوق موبایلش را در آورد تا عکس آن دختر را به من نشان دهد.وقتی چشمم به عکس افتاد گویی دوباره پتکی به سرم خورده باشد؛ گیج و مبهوت ماندم. سرگیجه ای به سراغم آمد که تا آن ۲۴ سال هیچ وقت ندیده بودم.
عکس،
عکس مونا بود. همان دختری که به خاطرش از خودم گذشتم، تا او از خودش نگذرد؛ غرورم را شکستم تا او غرورش را نشکند.
آرش از موضوع دوستی من و مونا هیچی نمی دانست. از او خواستم تا قراری را با او بگذارد و مرا به او معرفی کند. آرش هم بلافاصله با مونا تماس گرفت و قرار ملاقاتی را برای ساعت ۷ همان روز گذاشت. ساعت ۶:۳۰ من و آرش در محل قرار حاظر بودیم. به او گفتم من برای چند دقیقه بیرون
می روم، ولی وقتی دوستت آمد با من تماس بگیر، تا بیایم. از کافی شاپ بیرون امدم، در گوشه ای از خیابان منتظر آمدنش بودم. ساعت ۷ شده بود مونا را دیدم وارد کافی شاپ شد، همان لحظه آرش خبر آمدنش را به من داد. آرام آرام وارد شدم، وقتی به کنار میز رسیدم آرش بلند شد و شروع به معرفی من کرد؛ وفتی چشمان مونا به من افتاد رنگ خود را باخت و شوکه شد. اشک در چشمانم پر شده بود.نمیدانستم چه کار کنم.
به آرش گفتم این مونا همان
عشق من بود که به خاطرش همه کار کردم. به خاطرش از خودم گذشتم، ولی او مرا خورد کرد شکست.
با نیرنگ و فریب
با دلم بازی کرد به آرش نگاه کردم و گفتم: آرش ،داداش خوبم، این دفعه هم به خاطر تو از خودم می گذرم؛ دلی که یکبار بشکند، می تواند دوباره هم بشکند. ولی من، نه تو و نه مونا را دیگر نمیشناسم.
با چشمانی گریام به مونا گفتم: امیدوارم
خدا دلت را بشکند.
از آنجا خارج شدم و تا به امروز دیگر نه انها را میبینم و نه به آنها فکر می کنمو فقط از خدا برای
دل شکستگان آرامش آرزومندم.

داس تان ۲

راحله توی خونه نشسته بود و برای تماس دوست پسرش باربد بیقراری میکرد . راحله تازه ۱۴ ساله شده بود و ۳ ماه پیش در راه مدرسه با باربد آشنا شده بود ، باربد از اون تیپ پسرهایی بود که به راحتی میتونست دل دخترها رو اسیر خودش کنه ، پسری خوش تیپ و چرب زبون که توی این مدت کم تونسته بود همه چیز راحله بشه و روی تخت پادشاهیه قلبش  حکمفرمایی کنه .راحله چیز زیادی در مورد باربد نمیدونست ، راحله شیفته ظاهر زیبا و حرفهای دل نشین باربد شده بود ، برای راحله خیلی زود بود که وارد این بازیهای عشقی بشه ، اما او فقط و فقط به باربد فکر میکرد .
راحله از اون دخترهای رمانتیک و عاشق پیشه بود ، از اون دخترهایی که تشنه عشق و محبت هستند ، حالا هر عشق و محبتی که میخواست باشه و از طرف هر کسی اعمال بشه .
باربد قولهای زیادی به راحله داده بود ، از جمله قول ازدواج . راحله به روزی فکر میکرد که با لباس عروسی در کنار باربد ایستاده بود و دست در دست او به روی تمام دخترانی که با نگاهی پر از حسد به او خیره شده بودند ، می خندید .
صدای زنگ تلفن رشته افکار راحله رو  پاره کرد . راحله سریع از جا بلند شد و به سمت تلفن خیز گرفت و قبل از اینکه بذاره کس دیگه ای گوشی رو برداره ، گوشی رو برداشت و سلام کرد و بعد این سلام گرم باربد بود که به پیشواز سلامش اومد .

راحله نگاهی به اطرافش کرد و وقتی مطمئن شد کسی  کنارش نیست به آرومی گفت : خوبی عزیزم ، چرا اینقدر دیر زنگ زدی ، میدونی من از کی منتظرت بودم ، فکر نکردی نگرانت بشم .
باربد :
الهی من بمیرم برای اون دل مهربونت که نگران من شده بود ، شیرینم من به خدا قصد نگران کردنتو نداشتم ، فقط  یه کاری برام پیش اومد که نتونستم زودتر زنگ بزنم .
راحله : خدا نکنه تو برام بمیری ، تو دعا کن من برات بمیرم ، باربد به خدا اگه یه کم دیرتر زنگ زده بودی من مرده بودم ، آخه عزیزم من به
شنیدن حرفهای قشنگت عادت کردم .
باربد : من هم به
شنیدن صدای قشنگت عادت کردم ، باور کن وقتی صداتو میشنوم همه غم و غصه هام فراموشم میشه .
راحله : من نباشم که تو غم و غصه داشته باشی ، عزیزم
باربد : راحله نبودن تو بزرگترین
غصه برای منه و بودنت بزرگترین خوشبختی .. خب عزیزم چی کار میکردی ؟
راحله :
منتظر تماس تو بودم ، قبلشم داشتم تکالیف مدرسه رو انجام میدادم .
باربد : خوبه . خب با درسات چی کار میکنی ، برات سخت که نیستن .
راحله : نه ، اونا سخت نیستن ، فقط انتظار برام سخته ، انتظار دیدن تو ، انتظار شنیدن حرفهای قشنگت ، باربد باور کن وقتی از تو برای بقیه بچه های مدرسه حرف میزنم ، اتیش حسادتو توی چشمهای همشون میبینم ، مخصوصا اون جمیله که یکسره تو گوشم میخونه این دوستیها آخر و عاقبت نداره و آخرش سرت به سنگ میخوره ، من که میدونم این حرفها رو برای چی میزنه ، اون فقط به من و
عشق من نسبت به تو حسودیش میشه .
باربد : آره ، صد در صد اون به تو
حسودیش میشه ، اصلا اگه از من میشنوی بهتره دورشو خط بکشی و دیگه باهاش حرف نزنی ، چون نمیخوام با حرفهای مسخره اش تو رو ازم بگیره .
راحله : باربد مطمئن باش هیچکی نمیتونه تو رو ازم بگیره ، حتی خدا .
باربد : من میخوام به همه دنیا ثابت کنم که دوستیهای خیابونی همشون آخرش جدایی نیست ، من با تو
ازدواج میکنم و تو رو خوشبخترین زن روی زمین میکنم تا به همه ثابت بشه .
راحله : من هم توی این راه از هیچ کوششی دریغ نمیکنم ، باربد من فقط کنار تو
احساس خوشبختی میکنم .
( ناگهان صدایی در گوشی میپیچه)  .
باربد : این صدای چی بود ؟
راحله : نمیدونم ، تو میگی صدای چی بود ؟
باربد : نمیدونم ، ولی فکر کنم یکی داشت به حرفهای ما گوش میداد .
ناگهان عرق سردی بر تن راحله نشست .
راحله با ترس : یعنی کی ؟
باربد : نمیدونم ، ولی هر کی بوده باید از خونه شما بوده باشه ، چون من توی خونه تنهام .
ناگهان راحله پدرشو مقابل خودش دید که با نگاهی پر از خشم و عصبانیت به او خیره شده بود و از شدت عصبانیت رگهای گردنش بالا زده بود . راحله خشکش زده بود و هاج و واج مونده بود . پدرش به سمتش خم شد و گوشی تلفن رو از دشتش گرفت و بعد سیلی محکمی پای گوش راحله خوابوند . قدرت سیلی به قدری بود که راحله به طرفی پرتاب شد و صدای سیلی در گوشی پیچید و باربد شنید .
باربد هر چی الو گفت فایده ای نکرد و با ناامیدی گوشی رو سرجایش گذاشت .
پدر راحله به سمت راحله رفت و موهای بلند و مواجش رو در دست گرفت و راحله رو از زمین بلند کرد و بعد با تمام وجود سر راحله داد کشید که : دختره بی چشم و رو ، چشم من روشن حالا دیگه میشینی با پسرهای غریبه دل میدی و قلوه میگیری ، هااااا ، فکر کردی من میزارم تو این خونه از این غلطا بکنی ، این قدر میزنمت که دیگه
هوس عشق بازی از سرت بپره ، دختره بی آبرو و هرزه .
هنوز حرف پدر تموم نشده بود که مشتی محکم بر دهان ظریف راحله فرود امد و اونو غرق خون کرد و بعد از اون ضربات پیاپی کمربند بود که بر پشت و پهلوهای راحله فرود می آمد.
عشق از راحله موجودی سرسخت و شکست ناپذیر ساخته بود به نحوی که در زیر بدترین تنبیه های پدرش  هم قطره ای اشک نریخت .راحله میدونست داره برای هدفی بزرگ تنبیه میشه ، راحله با جون و دل حاضر بود در راه باربدش تمام این کتک ها و فحش ها رو به جون بخره .
تمام بدن راحله سیاه و کبود شده بود و خون از دهان و بینی اش جاری بود . اما دو دیده اش خشک بود و قطره ای اشک روی گونه هاش ننشسته بود . پدر بعد از اینکه حسابی راحله رو به باد کتک گرفت ، کمر بندو به زمین انداخت و خودشو روی مبل انداخت و با نعره گفت : دفعه آخری باشه که میبینم با پسر غریبه صحبت میکنی ، به خداوندیه خدا قسم اگه یه بار دیگه ببینم با پسرها زد و بند داری ، سرتو میزارم لبه باغچه و گوش تا گوش میبرم … فهمیدی…ی .
راحله نایی برای صحبت کردن نداشت ، او فقط تمام تنفرش رو در نگاهش جمع کرده بود و به پدرش خیره شده بود .
مادر راحله غرولند کان جلو اومد و بعد از اینکه از پدر راحله دفاع کرد با پرخاش به دخترش گفت : حالا برو گمشو  تو اتاقت که دیگه نمیخوام ببینمت ،
دختره بی چشم و رو ، میدونی اگه همسایه ها بفهمن چی پشت سرمون میگن ، وای خدا به دور سه تا دختر بزرگ کردم یکی از یکی دسته گلتر ، حالا این آخری باید اینجوری بشه ، به خدا نمیدونم چه گناهی کردم که خدا تو رو گذاشت تو دامنم . راحله اگه دوباره بفهمم تلفن خونه رو به پسرها دادی و باهاشون سر وسر داری ، میدم بابات اینقدر بزنت تا بمیری . حالا پاشو برو تو اتاقت .
راحله با غروری شکسته و قلبی محزون ، بازحمت از جا بلند شد و کشون کشون به اتاقش رفت و در رو پشت سرش بست . راحله روی تخت نشست و زانوهاشو در بغل گرفت وسرشو به روی زانو گذاشت و بعد آروم آروم
صورت معصومش غرق اشک شد .
راحله اون شب تا صبح نتونست بخوابه ، تموم تنش درد میکرد و غرورش جریحه دار شده بود .
بالاخره صبح شد و راحله خودشو برای رفتن به مدرسه آماده کرد .
راحله از اتاقش بیرون اومد و خواست بدون اینکه کسی متوجه بشه از خونه بیرون بیاد که ناگهان صدای پدرش اوتو سر جا میخکوب کرد .
پدر : داری مدرسه میری ؟
راحله بدون اینکه روشو به طرف پدرش بکنه گفت : بله .
پدر : فقط یادت باشه از این به بعد مثه سایه هر جا بری دنبالت میام ، به خدا اگه ببینم به جای مدرسه جای دیگه ای میری ، یا بعد از مدرسه میری با دوستات دنبال الواتی ، دیگه نمیذارم هیچ وقت مدرسه بری ، حالا زود از جلوی چشمام دور شو .
راحله بدون خداحافظی از خونه بیرون آمد و به مدرسه رفت .
زنگ آخر به صدا در آمد و راحله همراه دوستانش از مدرسه خارج شد ، که ناگهان چشمش به باربد افتاد . با دیدن باربد دل راحله به لرزه افتاد ، لرزه نه از ترس بلکه از
شور عشق . راحله خواست دوان دوان خودشو به باربد برسونه ،که ناگهان یاد حرفهای پدرش افتاد ، راحله ترسید ، ترسید که نکنه پدرش از دور هواشو داشته باشه ، برای همین چندبار  به این طرف و اون طرف نگاه کرد و وقتی مطمثن شد خبری از پدرش نیست ، سریع خودشو به باربد رسوند .
راحله با بغض سلام کرد .
باربد : سلام عزیزم … راحله دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
راحله لحظه ای مکث کرد و گفت : پدرم .. پدرم همه چی رو فهمید ، اون همه حرفامونو شنید .
باربد : راست میگی ؟ … پس اون صدا ماله …
راحله : آره .
باربد : خب عکس العمل پدرت چی بود ؟
راحله : میخواستی چی باشه … تا میخوردم منو زد . باور کن دیشب ار درد خوابم نبرد .
باربد : الهی من برات بمیرم که به خاطر من این همه کتک خوردی . راحله به خدا از نگاه کردن توی
چشمات خجالت میکشم .
راحله : پدرم گفته دیگه حق ندارم با تو رابطه داشته باشم ، گفته از این به بعد مثل سایه دنبالم میکنه .
باربد : پدرت بیخود کرده ، مگه میذارم به همین راحتی تو رو ازم بگیره ، راحله  زندگیم با بودن توگره خورده ، راحله اگه تو رو ازم بگیرن من میمیرم .
راحله : منم همین طور ، باربد من نمیخوام از تو جدا بشم ، نمیخوام تو رو ازم بگیرن ، باربد میگی چی کار کنم؟
باربد کمی فکر کرد و گفت : راحله یک راه هست ، اما نمیدونم تو قبول میکنی یا نه ؟
راحله : چه راهی ؟
باربد : فرار از خونه .. راحله تو از خونه فرار کن و بیا پیش من ، من و تو با هم ازدواج میکنیم و برای همیشه در کنار هم میمونیم ، این جوری دیگه هیچ کس نمیتونه مارو از هم جدا کنه .. راحله این تنها راه زنده نگه داشتن عشقمونه .
راحله باشنیدن پیشنهاد باربد به فکر فرو رفت ، فرار از خونه … چیزی که تا حالا حتی فکرشو نکرده بود .
باربد : تو به حرفهای پدرت فکر کن ، به کتکهایی که بهت زده ، راحله خوشبختیه تو در فرار از خونه ست ، راحله به من اعتماد کن ، قول میدم خوشبختت کنم .
راحله : نمیدونم .. نمیدونم چی بگم ، باربد من تو رو به اندازه همه دنیا دوست دارم ، حاضرم به خاطت هر کاری بکنم ، اما فرار از خونه ….
باربد به میان حرف راحله اومد و گفت : مگه تو منو دوست نداری ، مگه نمیگی حاضری به خاطرم هر کاری بکنی .
راحه : خب آره .
باربد : خب من میگم از خونه فرار کن ، راحله به روزهایی فکر کن که با بوسیدن همدیگه شروع میشه ، به شبهایی فکر کن که با هم و در کنار همدیگه به صبح میرسونیمشون ، به دنیای قشنگی که در پیش داریم ، راحله من نمیذارم از کاری که میکنی پشیمون بشی ، راحله تنها راه خوشبختیمون
فرار تو از خونه ست ، راحله .
راحله تحت تاثیر حرفهای قشنگ باربد قرار گرفته بود ، از طرفی هر وقت یاد کتکهایی که دیشب از پدرش خورده بود می افتاد ، بیشتر به فرار از خونه ترغیب میشد . راحله مسخ حرفهای باربد شده بود ، مسخ عشق اتشین و صفا و صمیمیت باربد، عشق چشمهای راحله رو کور کرده بود ، مغزشو از کار انداخته بود و نمیگذاشت درست تصمیم بگیره .
باربد : عزیزم من منتظرم ، منتظر جوابت . راحله آیندمون به جواب تو بستگی داره ، راحله من بدون تو میمیرم ، راحله  به من رحم کن ، راحله ، نذار پدرت
عشق مارو از بین ببره ، راحله پدرت سد عشق ماست ، راحله این سد رو بشکن و عشقمونو از پشتش آزاد کن … آره راحله سد رو بشکن .
راحله دیگه نتونست جلوی افسون چشمهای باربد طاقت بیاره و گفت : باشه عزیزم ، من به خاطر تو از خونه فرار میکنم ، تا بهت ثابت بشه از هیچ کاری برای زنده نگهداشتن
عشقمون دریغ نمیکنم . من این سد رو میشکنم و عشقمونو از پشتش آزاد میکنم … باربد حالا باید چی کار کنم ؟
برق خوشحالی در چشمان باربد نشست .
باربد : ممنونم راحله . واقعا تو بهترین هدیه خدا برای من بودی . واقعا نمیدونم باید در مقابل این همه
احساس پاکت چی کار کنم …  عزیزم تو کاری نمیخواد بکنی . فقط فردا صبح وسایلتو جمع کن و توی کیف مدرست بذار و به جای مدرسه بیا به آدرسی که بهت میدم . بعدشم دیگه هیچ وقت به اون خونه برنمیگردی تا خونوادت بفهمن چه جواهری رو از دست دادن .
باربد روی تکه کاغذی ، آدرس مورد نظرشو  نوشت و به راحله داد و بعد از هم خداحافظی کردند . راحله به خونه برگشت و یکراست به اتاقش رفت . راحله تصمیم عجولانه ای گرفته بود . او نمیدونست بعد از فرار چه حوادثی در انتظارشه . راحله فقط به باربد فکر میکرد و قولهایی که به یکدیگر داده بودند . باربد به راحله قول داده بود که خوشبخت ترین زن روی زمینش میکنه . پس جای
نگرانی ای برای راحله نبود ، راحله خوشبختیه واقعی رو در نزدیکیه خودش میدید .
اون روز گذشت و صبح روز بعد راحله وسایل مورد نیازش مثل شناسنامه و غیره رو داخل کوله پشتیش گذاشت . راحله بعد از اینکه نگاه سیری به اتاقش انداخت ، از اتاق بیرون آمد و به هوای مدرسه از خونه بیرون زد .
دلشوره ای عجیب بر دل راحله افتاده بود . پاهایش میلرزید و سرگیجه داشت ، برای یک لحظه از فرار پشیمون شد ، اما وقتی یاد حرفهای شیرین باربد و کتکهای سخت پدرش افتاد ، دست از پشیمونی برداشت و با سینه ای ستبر به سمت تنها عشقش باربد رفت . راحله به باربد که کنار خیابون منتظرش بود رسید و سلام کرد .
راحله : عزیزم زیاد که منتظرم نشدی ؟
باربد : هیچی برای من قشنگ تر از انتظار برای تو نیست . .. عزیزم دیگه فکراتو کردی ، پشیمون نمیشی ؟
راحله  مسیر نگاهشو از باربد دزدید  و به زمین چشم دوخت و گفت : نه ، من تا وقتی کنار تو هستم پشیمون نمیشم . باربد قول میدی نذاری هیچ وقت از کاری که کردم پشیمون بشم .
باربد : قول میدم … حالا بهتره از اینجا بریم .. خوبیت نداره ما رو با هم ببینن .
باربد و راحله راه افتادن .
راحله : حالا میخوای کجا بریم ؟
باربد : میخوام ببرمت خونمونو  به مامانم نشونت بدم . میخوام بهش نشون بدم چه
عروس خوشگلی براش پیدا کردم .
باشنیدن حرفهای باربد ، عرق خجالت روی تن راحله نشست . راحله اصلا فکرشو نمیکرد روزی برسه که بتونه به عنوان همسر قانونیه باربد در کنارش راه بره ، اما این رویا برای راحله در شرف به حقیقت پیوستن بود .
ساعت نزدیکای ۱۲ ظهر بود که راحله و باربد پشت خونه ای ایستادند ، راحله تا حالا به این مناطق نیامده بود ، حتی اسم خیابونهاشم نمیدونست چیه .
باربد زنگ خونه رو فشار داد و چند لحظه بعد صدای مردی از آیفون بیرون آمد .
کیه ؟
باربد : منم .. باربد .
… : سلام .. آوردیش ؟
باربد : آره همراهمه .
… : عالیه . در رو  باز میکنم  .
و بعد در با صدای کلیک خفه ای باز شد .
راحله : این کی بود ؟
باربد کمی دستپاچه شد و گفت : این … هیچکی . برادرم بود .
آنها از پله ها بالا رفتند و پشت در بسته ای رسیدند . باربد با دست چند ضربه به در زد که در باز و وارد شدند .
راحله اصلا انتظار دیدن چنین جایی رو نداشت . دود سیگار چون ابری بر بالای اتاق جمع شده بود . داخل خونه یک پسر حدودا ۲۲ ساله و دو دختر حدودا ۲۵ ، ۲۶ ساله حضور داشتند که لباسهای زشت و زننده ای به تن داشتند  . پسر به سمت راحله آمد و دستشو برای دست دادن به سمتش دراز کرد . راحله از طرز نگاه و خنده روی لبان پسر اصلا خوشش نیومد ، برای همین خودشو یک قدم عقب کشید و پشت باربد مخفی شد .
باربد قه قه ای زد و گفت : راحله جان یه کم خجالتی تشریف دارن ، اما امروز دیگه خجالتشو میذاره کنار .
یکی از دخترها جلو آمد و باربد گفت : سفارشامو آوردی ، اگه نیاورده باشی نمیزارم کارتو بکنی ها .
باربد لبخندی زد و گفت : نه برات آوردم ، خوبشم آوردم .
باربد به سمت دختر رفت و بسته ای رو به دستش داد و بعد به سمت در رفت و اونو قفلش کرد .
راحله از حرفها و حرکات باربد چیزی نمیفهمید ، اصلا نمیدونست چرا باربد اونو اینجا آورده ، جایی که دو تا دختر هرزه و کثیف وجود دارند .
باربد به طرف راحله رفت و دستشو گرفت و انو روی کاناپه نشوند و بعد ازش خواست تا مانتو و مقنعه شو در بیاره . راحله اول مخالفت کرد ولی بعد که ناراحتیه باربد رو دید مقنعه و مانتوشو در آورد . باربد نگاهی به اندام ظریف راحله انداخت و بعد اومد کنارش نشست و دستشو توی دست گرفت و اونو بوسید . راحله از خجالت سرخ شده بود و حرارت بدنش بالا رفته بود . دوست داشت با باربد از اونجا میرفت . برای همین گفت : باربد : کی میخوایم از اینجا بریم .
ناگهان آن پسر دیگر که اسمش امیر بود ، جلو رفت و گفت : کجا راحله خانم ، شما تازه تشریف آوردید ؟
راحله نگاهی به امیر کرد . امیر با نگاه هیزش به راحله و اندام خوش تراشش خیره شده بود . ترسی عجیب بر  دل راحله حاکم شده بود ، راحله نگاهی به اطرافش کرد ، از اون دو تا دختر دیگه خبری نبود ، انگار آب شده بودن و رفته بودن توی زمین ، امیر اومد روی کاناپه و طرف دیگه راحله نشست . ترس راحله بیشتر شد . راحله خودشو به طرف باربد کشید .
راحله گیج شده بود ، ترسیده بود ، پشیمون شده بود ، اما دیگه دیر شده بود . راحله از نگاه کردن به چشمهای باربد و امیر میترسید ، چون میدونست
شیطان در چشمهای اونا خونه کرده .
راحله به طرف در دوید که امیر خودشو سریع بهش رسوند و اونو به طرف باربد پرت کرد .
راحله گریش گرفته بود ، اصلا فکر نمیکرد باربد به این شکل بهش خیانت بکنه .
باربد بالای سر راحله اومد و اونو از زمین بلند کرد .
راحله جیغ میزد و فریاد میکشید . باربد دستشو جلوی دهان راحله گذاشت و… و در یک چشم به هم زدن شرافت و نجابت دختری معصوم چون راحله توسط دو گرگ انسان نما دریده شد .
بعد از اینکه کار باربد و امیر تمام شد ، راحله رو که به شدت گریه میکرد و مثل ماری به خودش میپیچید و مادرشو صدا میزد ، رها کردند و از خونه بیرون آمدن . راحله خیلی کوچک بود ، خیلی کوچک برای اینکه توسط دو نامرد به بدترین نحو مورد تعرض قرار بگیرد .
راحله همان طور که گریه میکرد ، نوازش دستی رو روی پوست صورتش احساس کرد . راحله نگاه کرد و دید یکی از آن دو
دختر است که بالای سرش آمده است . دختر که اسمش لیلا بود ، راحله رو در بغل گرفت و ساعتها پا به پای راحله گریست .راحله نمیتونست باور کنه چه بلایی سرش اومده ، نمیتونست باور کنه باربد ، باربدی که به اندازه تمام دنیا دوستش داشت بهش خیانت کرده باشه .
بعد از اینکه راحله کمی آرام شد ، سر صحبتش با لیلا باز شد ،
لیلا هم مثل راحله بود ، دختری فراری که توسط پسری اغفال شده بود و از خونه گریخته بود و حالا در دام فساد و اعتیاد اسیر شده بود . لیلا و راحله دردهای مشترکی داشتند ، هر دو اسیر دام انسانهایی حیوون صفت شده بودند ، اما راحله نمیتونست باور کنه ، باربدش یک حیوون باشه ، یک انسان گرگ نما ، نه …  باربدش نمیتونه تا این حد پست باشه ، اصلا امکان نداره باربد تا این حد پست بشه ، راحله مطمئن بود که باربد اونو اینجا تنها  نمیذاره ، مطمئن بود که باربد به دنبالش میاد .
راحله اون شبو خونه دخترا موند به این امید که شاید فردا باربد به دنبالش بیاد .
صبح شد . راحله غمگین و ناراحت پا به روز جدید گذاشت ، غمگین و فریب خورده .
ساعت از ۱۱ ظهر گذشته بود که صدای زنگ خونه به صدا در آمد ، لیلا رفت و در باز کرد و باربد وارد خونه شد . با دیدن باربد ، نور امیدی در دل خسته راحله دمیده شد ، به طوری که تمام بلاهایی رو که دیروز به سرش آورده بود رو فراموش کرد و با آغوشی باز به اسقبال باربد رفت . باربد سلام کرد و راحله با گرمی جوابشو داد . راحله به حدی باربد رو دوست داشت که از دیشب تا اون روز هزار دلیل و بهونه برای کار دیروز باربد تراشیده بود و اونو پیش خودش بی گناه جلوه داده بود تا بتونه راحت تر اونو ببخشه . اما آیا باربد
لیاقت این عشق صادقانه و غل و غش راحله رو داشت ؟
باربد : راحله ما باید هر چه زودتر از اینجا بریم .
راحله : چرا منو اینجا آوردی که حالا میخوای ببری ؟
باربد سرشو پایین انداخت و گفت : نمیدونم .
راحله : باربد چرا … چرا اون کارو با من کردی ، باربد چطوری دلت اومد ، باربد چرا چرا از من در مقابل امیر دفاع نکردی ؟ باربد اصلا ازت انتظار نداشتم .
باربد همان طور که سرش پایین بود گفت : نمیدونم اصلا نمیدونم ، راحله الان نمیتونم برات توضیح بدم ، بذار بعدا توضیح بدم ، اصلا عزیزم میخوام به عنوان معذرت خواهی برات یه کادو بخرم
راحله با خوشحالی : چه کادویی ؟
باربد : حالا تو بیا ، بعدا میفهمی .
راحله خوشحال و مسرور از لیلا و اون یکی دختر دیگه که نامش پریسا بود خداحافظی کرد و همراه باربد از خونه بیرون آمد .
راحله : باربد … اون بسته که دیروز دادی به
پریسا چی بود  ؟
باربد : کدوم بسته ؟
راحله : همون که دیروز اول ورودت به
پریسا دادی !
باربد : اها ، اون چیزی نبود ، فقط یکم مواد برای لیلا و پریسا بود .
راحله با ناباوری : یعنی .. یعنی تو برای لیلا و پریسا مواد تهیه میکنی ؟
باربد : خب آره ، اونا از مشتریهای خوب من هستن ، یعنی من کاری براشون نمیکنم فقط پولو ازشون میگیرم و موادو بهشون تحویل میدم .
راحله : ولی میدونی این کار خلافه ، میدونی اگه دست پلیسا بیفتی باید بری چند سال زندون … باربد اگه تو بری زندون من چی کار کنم ، اونوقت من دق میکنم که .
باربد با
عصبانیت : کی گفته من میرم زندون ، تو هم بهتره دیگه ساکت شی .
راحله ساکت شد و تا مقصد دیگه حرفی نزد . باربد و راحله به یکی از پاساژهای خیابون جردن رسیدن ، باربد وارد یک مانتو فروشیه بزرگ شد و راحله هم به دنبالش وارد شد .
باربد با لبخند : خب عزیزم به خاطر معذرت خواهی برای کار دیروز میخوام به عنوان کادو  برات یک مانتوی خوشگل بخرم ، حالا خودت یکی رو انتخاب کن .
راحله : وای باربد ، چقدر تو مهربونی ، ولی این مانتوها خیلی گرونه ، بهتره بریم یه جای دیگه که مانتوهاش ارزونتر باشه .
باربد : قیمتش اشکلی نداره ، فدای یه تار موی تو . عزیزم تو فقط مانتو رو انتخاب کن .
راحله با خوشحالی به سمت مانتوهایی که رنگ روشن داشتن رفت و یکی رو انتخاب کرد و به باربد نشون داد .
راحله : عزیزم این قشنگه .
باربد : آره خیلی قشنگه ، فکر کنم به تنت بیشتر قشنگ بشه . بهتره بری تو اتاق پرو ، تنت کنی تا بعد نظر قطعیمو بدم .
راحله مانتو رو به دستش گرفت و به اتاق پرو رفت و ظرف مدت کوتاهی اونو پوشید . اما وقتی بیرون امد ، باربد رو ندید ، به این طرف و اون طرف رفت ، اما فایده ای نکرد ، انگار باربد آب شده بود و رفته بود توی زمین . راحله وقتی چندین بار از این طرف مانتو فروشی به آن طرفش رفت ، خسته و درمانده به سمت یکی از فروشنده ها رفت و نشونی باربد رو بهش داد و پرسید آیا اونو دیده یا نه ؟ که فروشنده گفت : همون وقتی که شما وارد اتاق پرو شدید ، اون آقا با سرعت از مانتو فروشی خارج شدن .
راحله یخ کرد ، انگار سطلی آبی یخ روی پیکرش ریختند ، یعنی ممکنه باربد
منو ترک کرده باشه ، ممکنه منو تنها گذاشته باشه ، ممکنه دیگه برنگرده و … . و سوالهای بسیار دیگری که بر مغز راحله هجوم آورده بودند .
راحله دوباره به اتاق پرو رفت و مانتوی خودش رو پوشید و از مانتو فروشی بیرون آمد . کمی از این طرف به آن طرف رفت تا شاید باربد رو پیدا کنه ، اما هیچ اثری از باربد نبود .
یک دو سه و ساعتهای دیگر  در پی یکدیگر آمدند و رفتند و ولی خبری از باربد نشد … حالا برای راحله یقین شده بود که باربد اونو تنها گذاشته و رفته است ،  برایش یقین شده بود که فریب یک مار خوش خط و خال به اسم باربد رو خورده است ، فریب کسی که از نام مقدس عشق برای رسیدن به اهداف شوم خودش استفاده کرده بود ، تنفری در دل راحله جوونه زده بود ، تنفر نسبت به باربد که چه راحت اونو به بازی گرفته بود و بعد از سو استفاده مثل یک آشغال اونو به دور انداخته بود . راحله پشیمون بود ، پشیمونه پشیمون ، ای کاش میتونست به خونه برگرده ، اما حیف … حیف که تمام پلها رو پشت سرش خراب کرده بود ، افسوس که برای راحله دیگر بازگشتی نبود .
صدای جمیله در گوش راحله میپیچید و حرفهایش مثل تیر در مغز راحله فرو میرفتند : ( راحله
دوستیهای خیابونی آخر و عاقبت نداره ، هیچ دختری از این دوستیها خیر ندیده ، راحله آخرش سرت به سنگ میخوره و بعد میفهمی من راست میگفتم ، راحله من پسرها رو میشناسم ، هیچ وقت یک پسر نجیب ، دنبال گمشده اش در کوچه و خیابونا نمیگرده ، کوچه و خیابونا جای دلهای هوسبازه ، دلهایی که فقط و فقط یک چیز میخوان و اون سواستفاده از ما دختراست ، دخترهای ساده ای که گول حرفهای قشنگ و ظاهر فریبنده همون دلهای هوسباز رو میخورن . راحله پایان این دوستیها برای همه یکیه ، و اون پشیمونیست ، پشیمونی و پشیمونی ، پشیمونی به خاطر عمر عزیزی که به خاطر یک عشق بیهوده تلف شد و آبرویی که به خاطر یک عشق پوشالی ریخته شد)

داس تان

از صب که پا شدم از خواب ، دیدمش یه گوشه نشسته رفته تو خودش ، اولش خواستم بهش محل نزارم ، اما طاقت نیاوردم رفتم دستش رو گرفتم ، گفتم پاشو بیا امروز باهم بریم سر کار اتفاقا امروز باید چند تا شرکت تو جاهای مختلف شهر سر میزدم ، به خودم گفتم فرصت خوبی ه ، هم یه کم میگردونمش ، هم توی این شرکتها آدمهای مختلف رو می بینه براش خوبه ، شاید براش اتفاقی افتاد . راه افتادیم از این شرکت به اون شرکت ، کلی پیاده روی ، آژانس ، ... تنها کاری که می کرد با یه فاصله ازم وایمیستاد و زل می زد بهم ، توی چشاش اشک رو میدیدم اما به روی خودم نمی آوردم اگه بهش پا میدادم دیگه ول کنم نبود . برگشتیم شرکت خواست بشینه و اینجا رو خط خطی کنه نزاشتم ! به خاطر خودش بود حالش رو بدتر می کرد ، اما دیگه نتونستم جلوش رو بگیرم که نشینه پای آهنگهام . هدفون رو گذاشت تو گوشش و عینک آفتابیش رو زد ، گهگاهی که نیگاش می کردم از زیر عینک اشکاش رو پاک می کرد ، کار که تموم شد به بهونه ی گرما و روزه سریع برگشتیم خونه می دونستم اگه به اون باشه خیابونا رو ول نمیکنه ... رسیدیم خونه رفت سراغ کتاب شعر و خودش رو باهاش سرگرم کرد ، بعد افطار دیگه طاقت نیاوردم ، بهش گفتم چته تو !؟ از صب تا حالا !؟ یه نیگا کرد بهم یعنی که تو نمیدونی ، گفتم چیکار کنم !؟ هان !؟ گفت بریم بیرون ، پارک ... گوشی و هدفون و آهنگاش رو گذاشت و رفتیم تو خیابون آروم آهنگا رو می خوند و گریه میکرد ، گذاشتم یه خورده خودش رو خالی کنه رفتیم رو یه صندلی خالی تو پارک نشستیم بهش گفتم ، مگه خودت نخواستی ؟ مگه اون موقع که احساست رو دیدی اینروزا رو احتمال نمیدادی ؟ زل زده بود به زمین ، اصن نمیدونستم حواسش به من هست یا نه ، ولی ادامه دادم ... گفتم مگه خودت ازش نخواسته بودی ، که ناراحت بود بگه ؟ گفتم مگه اون کار بدی کرده ؟ برگشت طرفم و خیلی محکم گفت : نه ، اگه کسی کاری کرده باشه خودمم . گفت تو که درد من رو میدونی ، نمی تونم ازش بی خبر باشم ، مهم این ه که نمی تونم کنارش باشم و کمکش کنم من نگران خودم نیستم ، نگران اونم ... ، گفت نمیشه عاشق کسی بود و بعدش نبود یا پسش گرفت ، گفت یا اولی دروغ ه یا دومی ... گفت و گفت و گفت ... لال شده بودم ، نمی دونستم چی بگم ، آروم سرش رو آورد پایین و گذاشت روی پاهام و شروع کرد به گریه . خیلی وقت بود اینجوری حساس شده بود ، به راحتی گریه اش می گرفت سیگارم رو روشن کردم و رفتم به مرور همه چی وقتی به خودم اومدم دیگه خیلی از شب گذشته بود ، بغلش کردم و آوردمش خونه ... پ.ن: نمی خوام این داستان تموم بشه ، تو رو خدا ...

ج منطقی

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :


می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم.من 25 سال دارم و بسیار زیبا ، با سلیقه و خوش‌اندام هستم. آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم.شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست ، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار.خواست من چندان زیاد نیست. هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟آیا شما خودتان....

ازدواج کرده‌اید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟چند سئوال ساده دارم:1- پاتوق جوانان مجرد کجاست ؟2- چه گروه سنی از مردان به کار من می‌آیند ؟3- چرا بیشتر زنان افراد ثروتمند ، از نظر ظاهری متوسطند ؟4- معیارهای شما برای انتخاب زن کدامند ؟

 امضا ، خانم زیبا




و اما جواب مدیر شرکت مورگان :


نامه شما را با شوق فراوان خواندم. درنظر داشته باشید که دختران زیادی هستند که سئوالاتی مشابه شما دارند. اجازه دهید در مقام یک سرمایه‌گذار حرفه‌ای موقعیت شما را تجزیه و تحلیل کنم :درآمد سالانه من بیش از 500 هزار دلار است که با شرط شما همخوانی دارد ، اما خدا کند کسی فکر نکند که اکنون با جواب دادن به شما ، وقت خودم را تلف می‌کنم.از دید یک تاجر ، ازدواج با شما اشتباه است ، دلیل آن هم خیلی ساده است : آنچه شما در سر دارید مبادله منصفانه "زیبائی" با "پول" است. اما اشکال کار همینجاست : زیبائی شما رفته‌رفته محو می‌شود اما پول من ، در حالت عادی بعید است بر باد رود. در حقیقت ، درآمد من سال به سال بالاتر خواهد رفت اما زیبائی شما نه. از نظر علم اقتصاد ، من یک "سرمایه رو به رشد" هستم اما شما یک "سرمایه رو به زوال".به زبان وال‌استریت ، هر تجارتی "موقعیتی" دارد. ازدواج با شما هم چنین موقعیتی خواهد داشت. اگر ارزش تجارت افت کند عاقلانه آن است که آن را نگاه نداشت و در اولین فرصت به دیگری واگذار کرد و این چنین است در مورد ازدواج با شما.هر آدمی با درآمد سالانه 500 هزار دلار نادان نیست ، ما فقط با امثال شما قرار می‌گذاریم اما ازدواج نه. به شما پیشنهاد می‌کنم که قید ازدواج با آدمهای ثروتمند را بزنید ، بجای آن ، شما خودتان می‌توانید با داشتن درآمد سالانه 500 هزار دلاری ، فرد ثروتمندی شوید. اینطور ، شانس شما بیشتر خواهد بود تا آن که یک پولدار احمق را پیدا کنید.امیدوارم این پاسخ کمکتان کند.

امضا  رئیس شرکت ج پ مورگان

امتحان فیزیک

استاد سختگیر فیزیک اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و سئوال را مطرح میکند

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟


دانشجوی بی تجربه فورا ً جواب میدهد

 من پنجره کوپه را پائین میکشم تا باد بوزد


اکنون پروفسور میتواند سئوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند

حال که شما پنجره کوپه را باز کرده اید....

در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود

و لازم است موارد زیر را محاسبه کنید

محاسبه مقا ومت جدید هوا در مقابل قطار؟

تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟

آیا در اثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود و اگر آری، به چه اندازه؟

حسب المعمول دهان دانشجو باز مانده بود و قادر به حل این مسئله نبود و سرافکنده جلسه امتحان را ترک کرد

همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم آمد که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود شدند

پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول سئوال اولی را میپرسد

شما در قطاری نشسته اید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده شده اید، حالا چکار میکنید؟

این دانشجوی خبره میگوید؛ من کتم را در میارم

پروفسور اضافه میکند که هوا بیش از اینها گرمه

دانشجو میگه خوب ژاکتم را هم در میارم

هوای کوپه مثل حمام زونا داغه

دانشجو میگه اصلا ً لخت مادر زاد میشم

پروفسور گوشزد میکند که دو آفریقائی نکره و نانجیب در کوپه هستند و منتظرند تا شما لخت شی

دانشجو به آرامی میگوید

میدانید آقای پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم واگر قطار مملو از آفریقائیهای ... باشد، من آن پنجره لامصب را باز نمیکنم

عروض و قافیه

"به نام خداوند جان وخرد"

... در هردوره از زمان که صحبت از شعر به میان می آید بی گمان ذهن به سمت وزن نیز متوجه می شود . شعر و وزن ملازم یک دیگرند . می توان گفت وزن یکی از مهم ترین علایم سخن موزون است که باعث جلب نظر خواننده می شود .(درآثار قدما معنی ومضمون در کنار خیال وزن را به مفهوم دقیقش می ساخته است[1]) . همواره وزن در جوار خیال در شعر مورد توجه بوده است . درعالم نقد این هرسه هنوزهم عمده معیارهای نقد شعر به حساب می آیند . سخن از وزن شعردر بیشتر زبان ها بوده وهست ، وزن درزبان های ژرمنی ، یونان باستان ، اروپایی ، آریایی ، سنسکریت و همین طور زبان های ایران از باستان تا امروز حایزاهمیت بوده است[2] .

وقتی که به آثار قدما که بعد از ورود اسلام به دست ما رسیده است ، نظری می اندازیم متوجه می شویم که شعرازابتدای پیدایش تا به حالا دارای یک سری قوانین خاص مربوط به وزن بوده است . در المسالک والممالک ، ابن خرداد به (تألیف 230 ه ق) یکی از قدیمی ترین نمونه های شعرموزون را به بهرام گوروابن طرفان نسبت داده اند . این درحالی است که تقریباً همزمان خلیل بن احمد فراهیدی ازدی ( 175 ه ق) ازعلمای عرب پایه گذارعروض در شعر است . البته مدت زمان زیادی از پیدایش وزن توسط فراهیدی نگذشته بود که این کتاب به شعرفارسی نیز راه پیدا کرد که این خود نمایانگراین است که عروض فارسی برگرفته ازعروض عرب است . در هر صورت باید گفت عروض فارسی با این قاعده و قوانین برگرفته از عروض عربی است وتلاش ایرانیان درتکمله عروض فارسی ، خود بسیارحایزاهمیت است[3] .

شمس الدین محمد قیس رازی ازنخستین کسانی است که قوانین عروض را درکتاب خویش تدوین کرده است ، این کتاب شامل سه فن است : علم نقداشعر ، علم توانی ، علم عروضی .

ازآن به بعد هر کسی کتابی در عروض نوشته بی گمان به المعجم رازی نظر داشته و آن را یک بارمطالعه کرده است . جالب است بدانید که این کتاب درباب ششم به موسیقی لفظ معنوی انواع ادبی نیزپرداخته است . پس می بینیم که فقط درموردعروض نیست و کتابی کامل است درباب شعر . با این تفاسیر بی گمان می توان فهمید که هیچ کتابی بعدازورود اسلام به فارسی در روزگارسامانی تا به حال به اندازه معجم جامعیت و ماثعت ندارد .

البته می توان در مورد معیار الاشعارخواجه استثنا قایل شد و گفت که آن نیز یکی ازبهترین آثار است . معیارالاشعار دردو فن نوشته شده است : 1 – قافیه ، 2 – علم عروض . البته هستند آثاری که دراین باب به رشته تحریر درآمده اند از جمله : عروض جامی ، عروض سیفی ، قافیه جامی و....

فرهنگ آنندراج نیز مطالب جالبی درمورد عروض دارد که خود رساله ای گویا وجامع است درباب عروض . البته در باب تآلیفات معاصرین کتاب های موسیقی شعر دکترشفیعی کدکنی ، وزن شعردکترپرویزناتل خانلری ، عروض حمیدی وفرهنگ موسیقی شعردکترمحسن ذوالفقاری . درمورد کتاب موسیقی شعرمی توان گفت که این کتاب یک باب انتقادی درمورد موسیقی شعرگشوده وهرگز به سبک وسیاق کتاب های عروض پیشینیان تقریرنگشته است . موسیقی شعر دامنه پهناوری دارد گویا نخستین عاملی که مایه رستاخیزکلمه ها در زبان شده و انسان ابتدایی را به شگفتی وا داشته است همین کاربرد موسیقی در نظام واژه ها بوده است [4].  

موسیقی شعر عوامل متعدد و قابل بحث وتحلیلی دارد که عبارتند از : وزن ، قافیه ، جناس و ردیف . که در اینجا تعریفی سنتی و پایه را از عروض به سیاق گذشتگان برای شما می آورم .

تعریف جالب و جامعی که می توان به دست داد این است که معروضٌ علیه شعر است یعنی شعر را بر آن عرض کنند تا موزون از تا موزون پدید آید و آن مفعولی است به معنی مفعولٌ به [5]. البته در باب عروض تعاریف دیگری هم هست ؛ من جمله :" عروض چوبی باشد که نیمه بدان قائم ماند و چون قوام بیت شعر به قسمت آخر مصراع است این قسمت را مجازاً عروض خوانده اند و آنگاه که این لفظ از باب تسمیه کامل به اسم جز بر علمی که از اوزان شعر بحث می کند اطلاق شده است[6] .

از وجوه دیگر اینکه عروض در لغت عرب ماده شتر توسن است و اوزان شعر که شاعر باید رام خود کند به همین دلیل عروض نامیده اند و سخن دیگر اینکه " العروض " نام دیگر شهرمکه است و از آنجا که خلیل ابن احمد فراهیدی این علم را در مکه وضع کرد آن را به این نام خوانده اند[7] .

با تمام این صحبت ها عروض را می توان مجموعه قواعدی دانست که وزن شعر را با آن می سنجند یعنی دراصل محک زدن است که درستی یا نادرستی آن را نمایان می کند .منکران فایده این علم می گویند : (( ادراک وزن را به ذوق تواند بود و صاحب ذوق از عروض مستغنی باشد [8].))

البته پر واضح است که ذوق در کنار معیارهای عروض بسیار لازم و ضروری است . خواجه نصیرالدین طوسی چهار فایده در مورد علم عروض عنوان داشته است : آن که احاطت به همه اوزان و احصای آن و وجود مناسبت ومخالفت اوزان با یک دیگر و تصرفات پسندیده و ناپسند در آن علم مشتمل برآن است ، از ذوق حاصل نتواند شد و از ضالت حاصل آمد تشخیص اوزان نزدیک به هم و ایجاد ذوق در انسان هایی که ذائقه شعری ندارند بدین علم صورت می گیرد[9] .

برای پی بردن به وزن شعر می توان به دو مورد اشاره کرد که البته پیش از پرداختن به آنها به معرفی کلمات اساسی و کلیدی آن دو مورد می پردازم :

 همان طور که می دانیم کوچک ترین واحد صوتی در نظام آوایی زبان فارسی (واک) یا (واج) است. واج ها دو گروهند :

1.     حروف الفبایی (صامت ها)

2.     حرکات (مصوت)

از به هم پیوستن دو یا چند واج هجا تشکیل می گردد.

هجا : واحدهای زبانی که با یک دم بدون انقطاع از دهان خارج می شوند ، از کنارهم نشستن هجاها کلمات ساخته می شوند و به مجموع  کلمات کلام می گویند . به همین سادگی که می بینید .

در زبان فارسی هجاها به سه بخش تقسیم می شوند :

·        کوتاه : از ترکیب صامت + مصوت کوتاه (حرکت)               C + V

·        بلند : از ترکیب صامت + مصوت بلند                         C + V + C

·        کشیده : از ترکیب صامت + مصوت بلند + یک یا چند حرف صامت  C + V + C + C                                                                           

البته در عمل و در پایان مصرع ها ، هجایی به عنوان هجای کشیده نداریم ، ولی همان طور که ذکر شد هجای کشیده از یک هجای بلند و یک هجای کوتاه یا بالعکس تشکیل شده است .

به صورت کلام این طور می توان عنوان کرد :

               1 . صامت ها ( حروف الفبا )

واج ها

               2 . مصوت ها ( حرکات )

                              مصوت های ساده                                  مصوت های مرکب

                              کوتاه           بلند                                     کوتاه            بلند

                               َََ     a           آ        ā                              ai               iā   

                                ِ i            او   i                                  au               ūā

                               ُ                ای ū                           

امروزه در زبان فارسی دیگر مصوت مرکب نداریم و تنها آثاری از آنها به جا مانده است[10] .

 مصوت های مرکب در دوره های میانی زبان فارسی به ō و ē مجهول بدل شده اند که در فارسی دری و فارسی امروز از این دو به عنوان کسره اشباعی و ضمه اشباعی یاد کرده اند و ضروری است بدانیم که این دو مصوت امروز در تقطیع شعر، مصوت بلند محسوب می شوند . پس مصوت های بلند عبارتنداز : (ō  ē  ū  ī  ā )

              کوتاه : به ، ته

هجاها      بلند : چی ، من ، با ، مو

             کشیده : چیست ، کیست

باید دانست که هجاهای بلند دو نوعند :

·        صامت + مصوت بلند مثل مو

·        صامت + صامت که در میانشان مصوت کوتاهی آمده باشد مثل مَن  

یعنی به عبارتی هر هجای سه واکی هجای بلند به حساب می آید .

مصوت های ( آ - او- ای ) نه تنها تنهایی هجای بلند به حساب می آیند بلکه در کنار یک صامت نیزسه واک می شوند و همان بلند هستند مانند (ما) و تکلیف هجای کشیده نیز مشخص است زیرا هنگام تقطیع شعر وجود ندارند.آنها را به هجای بلند و کوتاه تبدیل می کنیم مانند (خاست) که ( خاسُ ) و کیست که ( کی سُ ) یعنی آخر صامت پایان کلمه ها را که بعد از مصوت بلند آمده است اول را حرکت می دهیم و مابقی آنها را حذف می کنیم .

البته هجای کشیده پایان مصرع ها شامل این قاعده نمی شود ودر کل یک هجای بلند به حساب می آید. به عنوان مثال می توان گفت که ( کاست ) یک هجای بلند به حساب می آید ، در پایان مصرع ها و غیر قابل تقسیم به دو هجا . در عروض  اصطلاحی است به نام افاعیل عروض یا ارکان که از مجموع دو یا چند هجا تشکیل می شود .

از تکرار هماهنگ ارکان یا به اصطلاح افاعیل وزنها تشکیل می شوند که به صورت مختلف یا متناوب هستند.

البته در بخش معرفی اوزان عروض درباره نظم وترتیب آنها سخن خواهیم گفت .

بعضی وزن را نتیجه کار می دانند . الامبر[11] در قرن 18گفته بود که لامفهوم وزن از ضربه های متوازی پتکهای کارگران به دست آمده است نه از آواز پرندگان [12] .

دراقوامی که زیاد اهل خواندن ونوشتن نمی باشند ، نیازبیشتری به وزن احساس می شود و این مسأله را در زبان عرب دوره جاهلیت به خوبی می توان مشاهده کرد . شعر دراین دوره  فقط به صورت صوتی وجود داشته ودیگر هیچ  وآن هم به صورت اصوات و آهنگی زبان به زبان منتقل شده است [13].

اگر به دقت در شعرملل مختلف نگاهی اندازیم به خوبی متوجه می شویم که تقریباً هیچ ملتی از موسیقی بی بهره نبوده یعنی هر قوم یا ملتی برای خود موسیقی خاصی را داشته است . پس درخواهیم یافت که موسیقی پدیده ای فطری است .

 می توان عنوان کرد که شعرآدمی را به دنبال موسیقی کشانده است چه این دو لازم وملزوم یکدیگر هستند و بدون هم بی معنا .

البته تصوری درمورد شعر وموسیقی وجود دارد و آن اینکه در آغاز این دو از هم جدا بودند ولی بعدها با هم تلفیق شدند ولی بهتراست بگوییم که قبلاً با هم بوده اند ولی اکنون مسیرشان را ازهم جدا کرده اند [14].   

به هرصورت نمی توانیم که پیوند این دو را نادیده فرض کرده و ابن سینا نیز عوامل محاکات  وتخیل را به این گونه عنوان می کنند:

1.     به لحن که بدان نغمه سرایی می شود ، زیرا لحن در نفس تأثیر بسزایی دارد و هر غرض را با لحنی که خاص آن است باید بیان کرد.

2.     دیگر به نفس کلام در صورتی که محقق باشد و محاکات کند .

3.     به وزن ، وزن هایی هست سبک و وزنهایی دیگر سنگین و با وقار و گاه باشد که این سه دریک اثر جمع شوند [15].

می توان تأثیر وزن را در این اصول خلاصه کرد :

1.     لذت موسیقیایی به وجود می آورد و این طبیعت آدمی است که ازآن لذت ببرد و زبان عاطفه زبانی است موزون .

2.     میزان ضربه ها و جنبش ها را منظم می کند .

3.     به کلمات خاص شعر تأکید می بخشد [16]  وامتیازی  ازنظر کشش کلمات ایجاد می کند .

وبه خاطر اینهاست که وزن یکی از مهم ترین عوامل شعر یاد شده است . همانطور که می دانید اکثر کتاب های مقدس نیز دارای آهنگ و موسیقی خاصی هستند .

در ادامه صحبت ها درمورد عروض و اوزان عروضی باید خاطر نشان ساخت که همیشه اوزان عروض به صورت سالم به کار نمی روند بلکه گاهی هم ممکن است به صورت ناقص ( قصرنده ) به کار روند و رکن از شکل اصلی خود به درآید و این تغییرات در رکن را (زحاف ) می گویند و این کلمه را در لغت به معنی دوری از اصل معنی کرده اند . این دور شدن ازاصل معمولاً به صورت کم شدن یا اضافه شدن حروف و یا ساکن کردن حروف صورت می پذیرد که آن را دربحث زحافات خواهیم آورد .

قدما درمورد هجاهای تشکیل دهنده ارکان سه جزء " سبب" ،" وتر" و" فاصله" را نام برده اند .

این محورها بر اساس حرکت در ارکان عروض و سکون تعیین می شوند .

                 خفیف : یک متحرک و یک ساکن مثل مَن (10)

سبب                   

                 ثقیل : دو متحرک پی در پی مثل گله (001)

                 دو متحرک و یک ساکن که وتر مقرون گویند مثل حسن (100)    

وتر

                 دو متحرک که در میان آن دو ساکن وجود دارد مثل روزه (010)

               

                 سه متحرک و یک ساکن که به آن فاصله صغری گویند مثل بروم (1000)

فاصله

                 چهار متحرک و یک ساکن که به آن فاصله کبری گویند مثل بزنمت (10000)

 

فعولن : ( وتر مقرون + سبب خفیف ) 10100

فاعلن : ( سبب خفیف + وتر مقرون ) 10010

فاعلاتن : ( سبب خفیف + وتر مقرون + سبب خفیف ) 1010010

فاع لاتن : ( وتر مفروق + دو سبب خفیف ) 1010010

مفاعیلن : ( وتر مقرون + دو سبب خفیف ) 1010100

مستفعلن : ( دو سبب خفیف + وتر مقرون ) 1001010

مس تفع لن : ( سبب خفیف + وترمقرون + سبب خفیف ) 1001010

مفعولات : ( دو سبب خفیف + وترمفروق) 0101010

متفاعلن : ( فاصله صغری + وتر مقرون ) 1001000

متفاعلتن : ( وتر مقرون + فاصله صغری ) 1000100

این روش در مورد ارکان واجزای عروض از قدیم الایام در علم عروض مورد استفاده بوده است ولی امروزه بیشتر به صورت هجایی به آن می پردازیم ، در روش هجایی می توان به این صورت عمل کرد:

§        ارکان سه هجایی ( فعولن – فاعلن )

§        ارکان چهارهجایی ( فاعلاتن – فاع لاتن – مفاعیلن - مستفعلن – مس تفع لن – مفعولات )

§        ارکان پنج هجایی ( متفاعلن – مفاعلتن )

حال که به اینجا رسیدیم باید با شیوه تقطیع هم آشنا شویم و بیاموزیم که یک شعر را چگونه تقطیع به ارکان وهجا کنیم . یک شیوه که از روزگاران گذشته رسم بوده وبدان عمل می کردند و حتی امروزه نیز هستند کسانی که به آن روش عمل می نمایند توجه به ساکن و متحرک ها در میان اجزای بیت است و بعد از آن مطابقت این سکون و متحرک ها با ارکان عروضی است . به این جزء جزء کردن و جدا نمودن ساکن ومتحرک ها و واج ها به اصطلاح "  تقطیع " می گویند .

1.     در وهله اول حروف قابل تلفظ بیت را واک به واک باید بنویسیم :

دل ز راحت نشان نخواهد داد                غم خلاصی به جان نخواهد داد     (خاقانی )

دل

10

غم

10

ز

0

خ

0

را

10

لا

10

حت

10

صی

10

ن

0

ب

0

شان

10

جا

10

ن

0

ن

0

خا

10

خا

0

هد

10

هد

10

داد

110

داد

110

    U        

     U        

فاعلاتن

U         U  

U         U  

مفاعلن

     

     

  فع لن

بحر خفیف مسدس مجنون اصلم ( اصلم مبلغ )

2.      در وهله دوم با توجه به نحوۀ تنظیم سبب و وترها که در قسمت ارکان عروض به آن اشاره کردیم باید فاصله ها و سبب و وترها را از هم جدا کنیم ، همانطور که می بینید در بیت مذکور سبب و وترها به صورت منظم در جای خود نشسته اند و تناسب آن رعایت گردیده است .

3.     حال باید تمام وتر و سبب وفاصله ها را طوری تنظیم کنیم که وزن عروضی خاصی را به دست آوریم .

شیوه هجایی

شیوه ای دیگر نیز متداول و مرسوم است که شیوۀ هجایی نام دارد که ذیلاً همراه با مثالی به توضیح آن می پردازیم . در این روش باید مصرع ها را به هجاهای کوتاه وبلند و کشیده تقطیع کنیم و آنگاه هجاها را به ارکان عروض متناسب با آن تقسیم نماییم و دست آخر نیز اسم ارکان عروض را ذکر کنیم ( فاعلاتن و یا ... )

تعداد هجاها معمولاً با تعداد مصوت ها متناسب است . باید ذکر شود که علامت ( U ) برای دو واکی ها – هجای کوتاه – و علامت ( ─ ) برای سه واکی ها و مصوت های بلند – هجای بلند – محسوب می شود .

در این شیوه نیز مانند شیوۀ قبلی سه مرحله را می بینیم :

1.    تقطیع هجایی

دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را             دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

دل

در

می

دا

ر

U

ک

U

ود

را

ز

U

ز

U

دس

پن

تم

هان

صا

خا

حب

هد

د

U

ش

U

لان

دا

خ

U

ش

U

دا

کا

را

را

              U ─

              U ─

  U      

  U      

        U   

        U  

 U      

 U      

2.    تقطیع به ارکان

دل می رود

─ ─ U ─

دردا که را

─ ─ U ─

زدستم

U ─ ─

زپنهان

U ─ ─

صاحبدلان

─ ─ U ─

خاهد شدا

─ ─ U ─

خدا را

U ─ ─

شکارا

U ─ ─

همانطورکه ملاحظه می کنید در تقطیع هجایی واک ها را از هم جدا کرده و بر طبق آهنگ و موسیقی خاص کلمات می نویسیم و بعد هجاهای کوتاه و بلند آن را مشخص می کنیم . در تقطیع به ارکان وقتی که هجاهای کوتاه وبلند را مشخص کردیم بر اساس نظم وترتیب خاص و موسیقی و آهنگ خاص عروض ، وزن عروض شعر را بدست آورده و می نویسیم .

مقایسه عروض قدیم وجدید

اگر در مقام قیاس عروض قدیم و جدید برآییم باید بگوییم که مزیتی که عروض جدید نسبت به عروض قدیم دارد در این است که در عروض جدید تمام صور شعر فارسی و ارکان آن را می توانیم به دو هجایی تا پنج هجایی تقسیم کنیم و مشکل تشخیص فاصله و وتر وسبب را که در عروض قدیم وجود داشته حل کرد . البته یکی از مشکلاتی نیز که در عروض قدیم وجدید با آن مواجه می شویم مسأله " زحافات " شعر است . وجود زحافات زیاد ودشوار بدون فراگیری آن توسط علاقه مندان به آن می باشد که این مسأله با تلفیق بسیاری از زحافات در یکدیگر و محدود شدن آن آسان می شود .

به طور مثال تلفیق زحافات حذف و قصر در یکدیگر که مجنون مقصور، مجنون محذوف و اسم مبلغ در فاعلاتن که به صورت اصلم نوشته می شود .

تلفیق و حذف بعضی از وزن های حروفی که خاص شعر عرب است از نامگذاری بی مورد آنها جلوگیری کرده مانند فاعلاتن  فاعلن  فاعلاتن  فاعلن که در عروض قدیم به بحر مدید مثمن سالم مشهور است قابل تلفیق با بحر رمل است و می توان آن را بحر رمل مثمن محذوف خواند و...

درتقطیع برای بدست آوردن درست وزن شعر توجه به بعضی نکات لازم و ضروری به نظر می رسد که در این قسمت به آنها اشاره می کنیم .

 اولین چیزی که باید در تقطیع به آن توجه نمود و مهم نیز می نماید ، صحیح خواندن شعر و تقطیع براساس آنچه تلفظ می کنیم است . آنچه را که در خوانش شعر نمی آید نباید در املای عروضی بنویسیم به طور مثال " های " غیر ملفوظ ، " واو" معدوله و " همزه " یا مصوت بلند " آ " که حرفی قبل آن می آید و باعث می شود که همزه یا " آ " تلفظ شود . به این مثال ها توجه کنید :

نامه : های غیر ملفوظ دارد پس به صورت  نام می نویسیم ( 110 )

خواب : واو غیر ملفوظ دارد و به صورت خاب می نویسیم (110)

واگر : همزه آن در تلفظ حذف می شود و به صورت وگر می نویسیم ( 100 )

وآن : به صورت وان تلفظ می شود .( 101 )

 

واک های تشدید دار در املای عروضی به حساب آورده می شوند و یک واک محسوب می شوند مانند : امّا  = ام ما

تبصره 1 - حرف مد یک واک محسوب می شود و در روش هجایی خود یک هجای بلند به حساب می آید .

تبصره 2 – ساکن دوم درابیات به جز در پایان مصراع ها به یک ساکن ومتحرک تبدیل می شود . اگر ساکن سوم یا بیشتر بعد از آن باشد حذف می گردد مانند کاست = ک ا سُ

در شیوه هجایی به یک هجای بلند و یک کوتاه تبدیل می شود (کاس =    U)

این گونه کلمات در پایان مصرع ها به صورت یک هجای بلند آورده می شوند و در روش سنتی عروض تا دو ساکن آن در املای عروض می آید : کاست (─ 110). البته این مورد در اوزان دوری که در هر مصراع به دو قسمت مستقل تبدیل می شوند متفاوت است .پایان هر قسمت در وزن دوری در حکم پایان مصرع است .

این بدان معناست که اگر در پایان هر قسمت کلمه ای بود که بیش از یک ساکن داشت نباید در ساکن های آن تغییری ایجاد کرد . کلمه کاست در پایان قسمت اول اوزان دوری اینگونه آورده می شود 

( کاست =  ─ )

کسره وضمه اشباعی : این نوع کسره و ضمه بازمانده مصوت های مرکب موجود در ایران باستان و فارسی میانه است که به آنها کسره و ضمه مجهول نیز می گویند [17].

البته مصوت های مرکب دیگر امرزه وجود ندارند و از بین رفته اند ولی آثار و بقایای آنها در میان کلمات دیده می شود .

این کسره و ضمه ها گاه هنگام تقطیع واکها و هجاها اجزای بیت را در ظاهر نامنظم می کنند وراه کار این است که این گونه کسره ها و ضمه ها را به هجای بلند بدل کنیم و در عروض سنتی بعد از آنها یک ساکن قرار دهیم تا ناهماهنگی میان اجزاء مقابل هم در دو مصراع ازبین برود [18].

دادمش تصریع نثر و می دهم ابرام نظم                دانم ابرام مثنّا برنتابد بیش از این    )خاقانی(

دا

دا

د

U

ن

U

مش

مب

تص

را

ری

م

ع

U

م

U

نث

ثن

ر

نا

می

بر

د

U

ن

U

هم

تا

اب

بد

را

بی

م

U

ش

U

نظم

زین

فاعلاتن  فاعلاتن  فاعلاتن  فاعلن

بحر رمل مثمن محذوف مقصور

هجاهای کوتاه و کشیده : این هجاها در پایان هر مصراع که باشند در حکم هجای بلند هستند و لاغیر ، مانند : نه = ─  ،  خست = ─

صحیح تلفظ کردن واو عطف : این واو به صورتهای   َ و  ،   ُو  می آیند ( واو مجهول ) و در تقطیع شعر دارای اهمیت هست و اگر واو در کلمه بعد از خود در هنگام خوانش ادغام شود مانند " واگر " که گاه " وگر " تلفظ می شود .

ابدال : از نکات مهم واساسی که در تقطیع شعر مورد توجه قرار می گیرد ابدال است و آن بدین صورت است که یک هجای کوتاه تبدیل به یک هجای بلند می شود و یا دو هجای کوتاه به یک هجای بلند و یا بالعکس . دربحر رمل درآغاز مصراع اگر به جای فاعلاتن ، فعلاتن بیاید می توان هجای کوتاه اول مصراع را به هجای بلند تبدیل کرد و یا وقتی که در پایان مصراع دو هجای کوتاه درمقابل یک هجای بلند قرار می گیرد می توان دو هجای کوتاه را در کمر یک هجای بلند قرار داد مانند :

   U U ─  =  ─ ─

عمل ابدال در ارکان دیگر مانند : ─ ─ U U مستفعل ، U U فعلاتن و ─ U U  ─ ─ مستفعلن با توجه به رکن های دیگری که در بیت موجود هستند امکان پذیراست که بنویسیم ─ ─ ─

که البته باید با ارکان موجود در بیت متناسب باشد .

قلب : جابجایی هجای کوتاه و بلند یا بالعکس را قلب گویند . به عنوان مثال درتمام ابیات وزن شعر مفتعلن  ─ U U  ─ است ولی در یک بیت یکی ازارکان مفاعلن  U ─U ─ می باشد که از قلب استفاده و به ─ U U  ─ تبدیل می شود .

آشنایی با وزن های شعر و زحافات آنها

در مورد وزن و شعر عدد آن را بیش ازدویست ذکرکرده اند ولی امروزه بیش از نوزده بحر و وزن کاربرد ندارد که عبارتند از :

رمل – هزج – متقارب – وافر – متدارک – منسرح – مجتث – کامل – مضارع – خفیف - سریع – قریب – غریب – طویل – مدید – بسیط – مشاکل – مقتضب

گفته اند :

                رجز و خفیف ورمل ، منسرح دگر مجتث        بسیط و وافر و کامل، هزج، طویل ومدید

                مشاکل و متقارب ، سریع و مقتضب است        مضارع و متدارک ، قریب و نیز جدید

 اوزان زبان فارسی عبارتند از : جدید ( غریب ) ، قریب و مشاکل

اوزان عرب عبارتند از : کامل ، طویل ، وافر ، مدید ، بسیط.

تمام اوزانی که در بالا ذکر شده وخارج از این دو دسته قرار می گیرند بین زبان فارسی و زبان عرب مشترک هستند .

تمام اوزان نوزده گانه ای که برشمردیم از نظر تقسیم بندی در دو دسته قرار می گیرند :

1.     مختلف الارکان

2.     متفق الارکان

بحور مختلف الارکان

بحر سریع : در لغت به معنی زود است ولی در اصطلاح عروض از بحوری است که اغلب سدس کاربرد دارد . اجزای تشکیل دهنده این بحر مستفعلن مستفعلن مفعولات که به صورت مطوی به کار می رود یعنی به صورت مفتعلن مفتعلن فاعلاتُ می آید .

·        زحافات سریع : خبن  مفاعلن U ─U ─        ، طیُ    مفتعلن U U

·        مطوی مرفل : مفتعلاتن        ─ U U  ─ ─

·        مجنون مرفل : مفاعلاتن       U ─ U  ─ ─

·        ترفیل : مستفعلاتن               ─ ─ U  ─ ─

·        اذاله : مستفعلان                  ─ ─ U 

·        مجنون مزال : مفاعلن           U ─ U 

·        مطوی مزال : مفتعلان          ─ U U 

·        قطع : مفعولن :  ─ ─ ─

در زیر نمونه هایی از اوزان رایج در بحر سریع را می آوریم :

مفتعلن مفتعلن فاعلن U U  U U ─ ─ U    بحر سریع مسدس مطوی مکشوف

مفتعلن مفتعلن فاعلان U ─ ─  U U ─ ─ U ─   بحر سریع مسدس مطوی موقوف

  بحرمضارع : در لغت به معنای مشابهت است ولی در اصطلاح به بحری اشاره دارد که اصل آن از مفاعیلن فاعلاتن به وجود آمده است ( مکفوف) یعنی از مفاعیلن فاعلات ُ ساخته می شود .

صورت مفاعیل ُ فاعلاتُ در شعر فارسی کم کاربرد است .

زحافات این بحر عبارتند از :

·        قبض : مفاعلن          (100100)           U ─U ─

·        کف : مفاعیل            (010100 )          U  U

·        خم : مفعولن             (101010)               ─ ─ ─

·        ضرب : مفعول         ( 01010 )                U

·        بتر : فع                       (10)                          

·        حذف : فعولن             (10100)              U 

·        قصر : مفاعی             (10100)              U 

·        هتم : فعول                   (1100)                   U 

·        جب: فعل                      (100)                   U 

·        زلل: فاع                      (110)                       

·        شتر: فاعلن               (10010)                 U 

·        کف : فاعلات           (010010)             U U 

·        خبن : فعلاتن            (101000)         U U  ─ ─

·        قصر : فاعلان          (110010)               U

·        مجنون مقصور : فعلان(11000)              U U 

·        حذف : فاعلن             (10010)               U

·        مجنون محذوف : فعلن   (1000)               U U ─

·        صلم : فع لن                (1010)                  ─ ─

·        اصلم مبغ : فع لان       (11010)                 ─ ─

·        تثعیث : مفولن           (101010)            ─ ─ ─

·        جحف : فع                    (10)                       

·        محجوف مسبغ : فاع          (110)                   

·        شکل : فعلات            (01000)        U U  U

از اوزان معروف این وزن عبارتند از :

مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلان

ناورد محنت است در این تگنای خاک         محنت برای مردم ومردم برای خاک   )خاقانی(

                                                

نا

10

مح

10

ور

10

نت

10

د

U

0

ب

U

0

مح

10

را

10

ن

U

0

ی

U

0

تس

10

مر

10

ت

U

0

د

U

0

د

U

0

م

U

0

رین

10

مر

10

تن

10

دم

10

گ

U

0

ب

U

0

نا

10

را

10

ی

U

0

ی

U

0

خاک

110

خاک

110

               مفعول               فاعلات                 مفاعیل               فاعلن

بحر مضارع مثمن اقرب مکفوف محذوف (مقصور)

بحر مجتث : در معنی لغوی به از بیخ کنده شده است ولی در اصطلاح ادبی بحری است که از اصل مستفعلن فاعلاتن به صورت متناوب ساخته شده است که به صورت مجنون یعنی مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن است ولی اصل بحر خیلی کم درشعر فارسی دیده می شود . زحاف خبن در سه رکن اول بحرمجتث بسیار پرکاربرد است ولی در رکن چهارم زحاف فاعلاتن را می گیرد .

وزن های معروف این بحر عبارتند از :

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن           مجتث مثمن مجنون

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن              مجتث مثمن مجنون محذوف

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان            مجتث مثمن مجنون مقصور

 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان          مجتث مثمن مجنون اصلم مبلغ

مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن            مجتث مثمن مجنون اصلم مبلغ

نه مرد لافم خاقانی سخن بافم            که روح قدس تند تار وپود اشعارم[19]

ن

U

0

ک

U

0

مر

10

رو

10

د

U

0

ح

U

0

لا

10

قد

10

ف

U

0

س

U

0

م

U

0

ت

U

0

خا

10

ند

10

قا

10

تا

10

ن

U

0

ر

U

0

یی

10

پو

10

س

U

0

د

U

0

خن

10

اش

10

با

10

عا

10

فم

10

رم ─

10

                           مفاعلن                  فعلاتن                  مفاعلن             فع لن

بحرمجتث مثمن مجنون اصلم

بحر مقتضب : در معنی لغوی به معنی بریده شده است ولی در اصطلاح ادبی بحری است که اصل آن ازمفعولات مستفعلن است که به صورت مطوی یعنی فاعلاتُ مفتعلن به کار می رود . ارکان این بحرمانند بحر منسرح است که جای ارکان عروض عوض شده است .زحافاتش مفعول ، فاعلاتن و مستفعلن است .

فاعلات مفتعلن فاعلاتُ مفتعلن بحر مقتضب مثمن مطوی پرکاربرد است .

می روم دگرز دیارت خیز و توشه سفرم کن          دل که شد لبالب دردت خون به ساغرجگرم کن

می

10

دل

10

ر

U

0

ک

U

0

وم

10

شد

10

د

U

0

ل U

0

گر

10

با

10

ز

U

0

ل

U

0

د

U

0

ب

U

0

یا

10

در

10

رت

10

دت

10

خی

10

خو

10

ز

U

0

ب

U

0

تو

10

سا

10

ش

U

0

غ

U

0

یی

10

ری

10

س

U

0

ج

U

0

ف

U

0

گ

U

0

رم

10

رم

10

کن

10

کن

10

                فاعلات               مستفعلاتن                      فاعلات               مستفعلاتن

بحر مقتضب مثمن مطوی مرفل

بحر منسرح : در لغت به معنای اسب تندرو است ولی در اصطلاح ادبی نام بحری است که اصل آن مستفعلن مفعولاتُ مستفعلن مفعولاتُ ذکر شده است ولی به صورت مطوی مستفعلن فاعلات مفتعلن فاعلات آمده است سه رکن اول آن به طور عیده به صورت مطوی می آید ولی رکن چهارم آن با زحافات زیر می آید :

مطوی (طیّ)

مطوی مکشوف

مطوی موقوف

جلع

نحر

خبن

مجنون موقوف

مجنون مکشوف

مرفوع(رفع)

فاعلاتُ

فاعلن

فاعلان

فاع

فاع

مفاعیلُ

فعولان

فعولن

مفعول

010010    ─U ─U 

  10010    ─U ─

 110010   ─U ─

 110        

 10          

010100    U ─  ─U 

110100    U ─ 

10100      U ─ 

01010      ─ ─U

وزن های پرکاربرد بحرمنسرح:

مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن        بحر منسرح مثمن مطوی مکشوف

مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلان       بحر منسرح مثمن مطوی موقوف

مفتعلن فاعلات مفتعلن فاع         بحر منسرح مثمن مطوی مجدوع

مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن        بحر منسرح مثمن مطوی ابتر

مفتعلن فاعلن مفتعلن                بحر منسرح مسدس مطوی

وآتش خورشید شد نافه شب نیم سوخت            قوت از آن یافت روز، خوش دم ازآن شد بهار

وا

10

قو

10

ت

U

0

و

U

0

ش

U

0

ت

U

0

خر

10

زا

10

شی

10

یا

10

د

U

0

فت

U

0

شد

10

روز

110

نا

10

خش

10

ف

U

0

د

U

0

ی

U

0

م

U

0

شب

10

زا

10

نی

10

شد

10

م

U

0

ب

U

0

سوخت

110

هار

110

بحر منسرح مثمن مطوی مکشوف ( موقوف )

بحرغریب : از جمله وزن های خاص زبان فارسی است و مخصوص ایرانیان و اصل این بحر فاعلاتن فاعلاتن مستفعلن است و به صورت مجنون می آید ( فعلاتن فعلاتن مفاعلن ) ولی درشعر فارسی چندان موردتوجه واقع نشده است .

وزن رایج و متداول این وزن بدین قرار است :

فعلاتن فعلاتن مفاعلن           بحر غریب مسدس مجنون

منم آن ذره هوا که دراین نور روزنم            سوی روزن از آن روم که تو بالای روزنی

م

U

0

س

U

0

ن

U

0

ی

U

0

ما

10

رو

10

ذر

10

زن

10

ر

U

0

ا

U

0

یی

10

زا

10

ه

U

0

ر

U

0

وا

10

وم

10

ک

U

0

ک

U

0

د

U

0

ت

U

0

ری

10

با

10

نو

10

لا

10

ر

U

0

ی

U

0

رو

10

رو

10

ز

U

0

ز

U

0

نم

10

نی

10

فعلاتن  مفاعلن  فعلاتن  مفاعلن

بحرغریب مثمن مجنون

بحر قریب : در لغت به معنی نزدیک است ودراصطلاح عروض بحری است که از اصل مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن به صورت مکفوف (مفاعیل مفاعیل فاعلات ) کاربرد دارد . اوزان رایج این بحرعبارتنداز :

مفاعیل مفاعیل فاعلن                     بحر قریب مسدس مکفوف محذوف

مفاعیل مفاعیل فاعلان                     بحر قریب مسدس مکفوف مقصور

در موکب تر اژدهای را تب            شیران عرین را به دم گرفته

بحر خفیف : در لغت به معنی سبک است و اصطلاحاً بحری است که در اصل آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن است که به صورت مجنون کاربرد دارد (فعلاتن مفاعلن فعلاتن ).

بحر طویل : در لغت به معنی " طولانی ودراز است . اجزای اصلی این بحراز تکرار فعولن مفاعیلن ساخته می شود . این بحر از اوزان معروف شعر عرب است و در شعر فارسی از آن کم استفاده شده است . زحافات آن از فعولن و مفاعیلن ساخته می شود . البته در شعر فارسی کاربردی ندارد .

فشانی گرش بر خاک ، ز بس تابش و گرمی          معلّق کند بر چرخ روانی مطبّق را

ف

U

م

U

0

شا

عل

10

نی

لق

10

گ

U

ک

U

0

رش

ند

10

بر

بر

10

خاک

چرخ

110

ز

U

ر

U

0

بس

وا

10

تا

نی

10

ب

U

م U

0

شو

طب

10

گر

بق

10

می

را

10

بحر طویل مثمن سالم

بحر طویل عموماً از اوزان دوری محسوب می شود . پایان هر پاره حکم پایان مصراع را دارد و در این بیت الفاظ " خاک و چرخ " حکم پایان مصراع را دارد و حروف " خ " و " ک " در این کلمات متحرک نمی شود .

بحر مشاکل : در لغت به معنی  " هم شکل شونده " است . این بحر از ارکان اصلی فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن تشکیل می شود که به صورت مکفوف کاربرد دارد یعنی به صورت فاعلات مفاعیل مفاعیل می آید .

از اوزان معروف مشاکل همین مورد را می توان عنوان کرد :

فاعلات ُ مفاعیلُ مفاعیل   بحر مشاکل مسدس مکفوف مقصور

این بحر از اوزان شعر فارسی است و از شعر عرب نیست اما از آن استقبالی صورت نگرفته است .

آسمان خیلات را طلوعی است              کافتاب دو تا عالم ندارد

آ

کا

10

س

U

ف

U

0

ما

تا

10

ن

U

ب

U

0

خ

U

د

U

0

یا

تا

10

لت

عا

10

را

لم

10

ط

U

ن

U

0

لو

دا

10

عیست

رد

10

بحر مشاکل مسدس مکفوف محذوف ( مقصور)

بحر مدید : در لغت به معنی " کشیده " است و اصطلاحاً این بحر از تکرار  فاعلاتن فاعلن ساخته می شود . این وزن ازاوزان خاص اعراب است و در شعر فارسی کاربرد چندانی ندارد .

برگشا این پرده را، تازه کن پژمرده را                     تا رود خاکی به خاک ، تا روان گردد روان  (موسوی) 

                                                                                                               

بر

تا

10

گ

U

ر

U

0

شا

ود

10

این

خا

10

پر

کی

10

د

U

ب

U

0

را

خاک

10

تا

تا

10

ز

U

ر

U

0

کن

وان

10

پژ

گر

10

مر

دد

10

د

U

ر

U

0

را

وان

10

                                  فاعلاتن              فاعلن                   فاعلاتن                 فاعلن

بحر مدید مثمن سالم

بحر بسیط : در لغت به معنی " گسترده " است و در اصطلاح از تکرار مستفعلن فاعلن  ساخته می شود .این بحر از اوزان شعرعرب است و در فارسی نیز به ندرت کاربرد دارد .

او هم برانده برون از شش جهات عدم          افکنده رخت وجود اندر حریم بقا

او

اف

10

هم

کن

10

ب

U

د

U

0

ران

رخ

10

د

U

ت U

0

ب

U

و

U

0

رون

جود

10

از

ان

10

شش

در

10

ج

U

ح

U

0

ها

ری

10

ت

U

م

U

0

ع

U

ب

U

0

دم

قا

10

بحور متفق الارکان

1. بحرهزج : در لغت به آواز با ترنم گویند و در اصطلاح ادبی تکرار مفاعیلن را بحر هزج می گویند .

هان ای دل خاقانی جانبازتری هر دم          در عشق چنین باید آن کس که سر اندازد

                 ─ U U ─ U U         ─ U U ─ U U

2. بحر رمل : ازتکرار فاعلاتن ساخته می شود ، در لغت نوعی حرکت شتر و رفتن با شتاب است .

یارب از عشق چه سرمستم و بی خویشتنم          دست گیریدم تا دست به زلفش بزنم )خاقانی(

             U U U U U ─ U U         U U U U U ─ U U

                                                                                                     

3. بحر رجز : در لغت به معنی سرعت و اضطراب است و دراصطلاح تکرار مستفعلن است .

 بردلش چون آتش می روی ای آب حیوان تا کجا          در جوی جان خوش می روی ای آب حیوان تا کجا )خاقانی(

  U U U U           U U U U

4. بحر متقارب : درلغت به معنی به هم نزدیک شده است و دراصطلاح ادبی از تکرارفعولن این بحرساخته می شود .

                        کنم قصد نه شهر علوی که همت           ازین هفت سفلی نمود امتناعی

                     U U ─ U ─ U         U U ─ U ─ U

5. بحر متدارک : در لغت به معنای دریابنده است . مقرون و پیوسته نیز معنی کرده اند . در اصطلاح تکرار فاعلن است .

                          روز و شب از فروغ تو مستیم           مست افسون لعل تو هستیم

                          U ─ ─ U ─ U U            U ─ ─ U ─ U U

6. بحر وافر : درلغت به معنی فراوان است . از اوزان خاص عرب است و به ندرت در زبان فارسی در این بحر شعری سروده شده است . رکن اصلی این بحر مفاعلاتن است .



[1]  . دکتر محسن ذوالفقاری ، فرهنگ موسیقی شعر ،چاپ اول ، زمستان 80، ص12 .

[2] . پرویز خانلری ، وزن شعر فارسی ، انتشارات توس ، تهران ، چاپ دوم ،1367، ص29 .

[3] . همان مأخذ ، ص56 .

[4]  . دکترمحمدرضا شفیعی کدکنی ،موسیقی شعر ، چاپ پنجم ، سال1376 ، ص 8 .

 [5] . شمس قیس رازی ، المعجم ، ص 27 .

[6]  . پرویز ناتل خانلری ، وزن شعر فارسی ، ص 84- 83 .

[7]  . همان مأخذ ، ص  84 .

[8]  . خواجه نصیرالدین طوسی ، معیارالاشعار ، نشر جامی تهران ، 1369 ، ص 122 .

[9]  . همان مأخذ ، ص 135 – 133 .

[10]  . دکترمحسن ابوالقاسمی ، تاریخ زبان فارسی ، سازمان سمت تهران ، چاپ اول ، 1375 ، ص3 به بعد.

[11] . Alamber ,Jcanle Aond . d . (1717-1783)

[12]  . فیلیپین شامه ، شناخت زیبایی ، ص 90 – 80.

[13]  . دکترابراهیم انیس ، دلالة الفاظ ، ص 192 .

[14]  . دکتر طه حسین و دیگران ، التوجیه الادبی ، ص128 .

[15]  . ابن سینا ، شفا منقول درترجمه فن شعر ارسطو توسط دکترابراهیم بدوی ، ص168 .

 

[17]  . ر.ک به بخش مصوت ها

[18]  . دکتر محسن ذوافقاری ، فرهنگ موسیقی شعر ، چا÷ اول ، زمستان 1380 ، ص 27-26.

[19] . در واژه لافم (فم) ابدال دارد و در واژه خاقانی (نی) همراه با کسره اشباعی است .

هشدار بانک مرکزی به دارندگان کارت‌های بانکی!

روابط عمومی بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد :به اطلاع می‌رساند در پی بروز برخی شایعات در فضای مجازی و به منظور ارتقای سطح ایمنی، ایجاد محدودیت در دسترسی غیرمجاز در شبکه کارتی کشور و حفاظت مشتریان در مقابل مخاطرات احتمالی ناشی از آن، به بانکهای کشور ابلاغ شده ضمن اعلام مراتب به دارندگان کارتهایی که طی چند ماه گذشته رمزخود را تغییر نداده‌اند، با مراجعه به خودپردازها یا شعب بانک مربوطه نسبت به تغییر رمز کارت اقدام نمایند. ضمن پوزش از برخی مشتریان بانک‌ها که ناچار به تغییر اجباری رمز خود هستند، لازم به ذکر می‌داند اتخاذ این تمهیدات صرفاً به منظور ارتقای سطح ایمنی کارتها صورت پذیرفته و درادامه توصیه‌های قبلی این بانک و بانک‌های کشور مبنی بر رعایت نکات ایمنی در خصوص نگهداری و کاربری کارت‌ها به مشتریان اکیداً توصیه می‌شود ،حداقل هر سه ماه یک بار نسبت به تغییر رمز اول و دوم (اینترنتی) کارت خود اقدام نموده و از قراردادن رمزهای کارت در اختیار اشخاص دیگر تحت هر عنوان جداً اجتناب فرمایند.

مسککککککککککککن مههههههههههههههههههههر!

نقدینگی سرگردان ، پس از بازار سکه و ارز وارد بازار مسکن شد. فعالان امر مسکن مدعی هستند در چند هفته اخیر قیمت مسکن متاثر از بازار ارز و سکه 20 در صد افزایش قیمت داشته است.( اطلاعات – 13 دی 90)
یکی از مظاهر تمدن و شهر نشینی تغییر کاربری اموال و منقولات می باشد و کشور ما هم بالطبع از این قاعده جهانی مستثنی نیست. به عنوان مثال در سال های اخیر از دماغ به جای نفس کشیدن برای پز دادن و خود نمایی استفاده می شود و کسانی هم که برای تخریب این اضافه بنا شهرداری هم به آنها مجوز نمی داد ، ادعای خوش تیپی می کنند! این داستان در مورد سکه و دلار و مسکن هم صدق می کند. البته مولوی خدا بیامرز در مورد سکه و نقدینگی و وقوع اتفاقات عجیب و غریب پیش بینی هایی کرده بود ولی هیچکس فکر نمی کرد ملت برای خرید و فروش خانه بخرند و آن را خالی رها کنند تا قیمتش افزون شود. « بر نقد سخن جانا هین سکه مزن دیگر / چشم از پی آن باید تا چیز عجب بیند »
من فکر کنم اگر شایعه شود که قیمت جهانی خر رو به افزایش است ، ملت تمام پارکینگ ها و انباری ها را به استراحتگاه این دراز گوش های وفادار تبدیل کنند. علی ایحال با توجه به این که به جز مرگ هر پدیده ای را چاره ای است ، چند پیشنهاد عملی و کاربردی در خصوص کنترل قیمت مسکن و اجاره بها ارائه می شود:
الف) دولت با همکاری و مشارکت مردم در اطراف شهر ها آپارتمان به صورت مجتمع بسازد و به صورت اجاره به شرط تملیک یا قرارداد های 99 ساله به مردم تحویل دهد و می توان اسم این طرح را هم مسکن مهر گذاشت.
ب) به منظور جلوگیری از خرید و فروش ساختمان به نیت کسب در آمد و ایجاد نوسان و قیمت کاذب در بازار مسکن ، دولت از خانه های خالی مالیات اساسی و تُپل دریافت کند تا دیگر کسی هوس خرید و فروش خانه خالی نکند.
ج) تولید انبوه و صنعتی سازی مسکن به منظور متعادل نمودن عرضه و تقاضا در این بخش از دیگر راهکارهای مهم و اساسی  کنترل بازار مسکن است.
د) قرار داد های اجاره به صورت دو ساله تنظیم شود. البته باید قرار داد ها روی کاغذ یک رو سفید ثبت شوند تا از تمدید قرار داد در پشت برگه جلو گیری به عمل آید.
ه) واگذاری1000 متر زمین به هر خانواده ایرانی برای احداث باغ ویلا نیز در کاهش قیمت مسکن و اجاره مسکن موثر است.

اشتغال زایی یا ایجاد شغل دوم!
در سال های اخیر بحث واگذاری شرکت های دولتی به بخش خصوصی و اجرای اصل 44 قانون اساسی بیش از گذشته پیگیری می شود و مسئولین کشوری و لشگری دست در دست هم به مهر در صدد تقویت بخش خصوصی هستند.
حتی آقا رسول هم که از پیشگامان خصوصی سازی در کشور است و روزگاری در یک نانوایی غیر انتفاعی ( قبل از هدفمندی) پاچال دار بود نیز موافق سر سخت توسعه بخش خصوصی است.
چند روز قبل آقا رسول از من خواست تا برای تاسیس یک شرکت تعاونی به او کمک کنم. شب در منزل ایشان ، فرم ها را با هم پرکردیم و روز بعد با اسناد هویتی اعضا به اداره متبوع رفتیم. آقا و خانمی پشت میز هایشان مشغول انجام امورات بودند. بعد از انجام مراحل اولیّه کار ، جناب آقای کارمند فرمودند: برای انجام باقی امورات دارای باید به چند اداره و نهاد دیگر بروید که با توجّه به آشنا نبودن به روال اداری و بوروکراسی موجود ، مسلماً وقت شما گرفته خواهد شد. اما یک شرکت وابسته به بخش خصوصی در ازای گرفتن مبلغ 100 هزار تومان این کار را برایتان انجام خواهد داد. آقا رسول گفت : « صد تومنش مهم نیست ، چون همین طوری رئیس اداره با ما کارد و پنیره ، اگه چند روز دیگه هم مرخصی بخواهیم احتمالاً کار به زد و خورد هم بکشه. فقط شما بفرمائین این شرکت قابل اعتماد هست که شناسنامه و کارت ملی هفت هشت نفر را بهشون بسپاریم؟» مرد لبخندی زد و گفت: « نگران نباشید ، من و همکارم خانم .... برای سریع تر انجام شدن امور و جلوگیری از اتلاف وقت مراجعین ، این شرکت خصوصی را راه انداخته ایم!» آنجا بود که ما تازه شستمان خبر دار شد که این بخش خصوصی ، چندان هم خصوصی نیست و گاهی اوقات خیلی خصوصی است و برای خدمت به خلق ا... چه مرارتها که تحمّل نمی شود. البتّه گمان نکنید که در همه ادارات و سازمان ها واگذاری امورات به بخش خصوصی به این صورت است و برای کارمندان همان شرکت نون دونی باز شده است.نه خدا وکیلی این طور نیست. به عنوان مثال در یکی از استان های شمالی کشور ( چه کار دارم بگم گلستان ، دو روز دیگه سعدی هم با ما چپ بشه ) کارگران رسمی یکی از ادارات برای تعویض لامپ های دکل های مخابراتی بالای 50 متر ،  مبلغ هنگفت یک و نیم میلیون تومان مطالبه کردند ولی ریاست محترم آن شرکت با دور اندیشی و درایت مثال زدنی ، از حیف و میل بیت المال جلوگیری نمود و تعویض لامپ ها را به یک شرکت خصوصی سپرد و با پرداخت مبلغ ناچیز 9 میلیون تومان لامپ ها تعویض شدند!
تکریم ارباب رجوع و دزدیدن مناره !
« آغاز بررسی صلاحیت بانکداران»( دنیای اقتصاد- بیستم آذر 90) « آغاز بررسی لغو چند بانک خصوصی در شورای پول و اعتبار » ( خراسان – هشتم دی 90)
این چند سالی که ما در ایران سکنی گزیدیم طرح های ریز و درشت فراوانی به اجرا در آمد که حقیقتاً برخی از آنها منحصر به فرد بودند. از آب پاشی تهران با هواپیما گرفته تا خیرات سکه پشت در بانکها و بسیاری طرح های حساب شده و حساب نشده  دیگر . اما از چند سال قبل اجرای طرحی به نام « طرح تحول اداری » در ایران آغاز شده است که یکی از بارز ترین شاخص های آن تکریم ارباب رجوع می باشد که با تمام شدت و قوا در حال پیگیری است تا جایی که حتی نمی گذارند در ادارات قند در دل ارباب رجوع آب شود.( مگر قند در دل آب می شود؟ اساساً قند در بدن می سوزد و در لیوان آب می شود!) بگذریم. مصداق بارز این مشتری مداری و تکریم ارباب رجوع در بانک ها دیده می شود و به قولی چیزی که عیان است چه حاجت به چاخان است .در ایران بانک ها مبنا را بر صداقت و درستی افراد می نهند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. بنابراین هر کس که تقاضای تاسیس بانک کند ، اول مجوز صادر می شود تا کار مردم لنگ نماند بعد در صورت نیاز ، صلاحیت بانکدار بررسی می شود . دریافت وام نیز به همین صورت است و چون کار ها بر مبنای اعتماد دو طرفه ( گاهی اوقات چند طرفه!) استوار است ، نیازی به دریافت وثیقه و ضامن و این سوسول بازی ها نیاز نیست و با داشتن یک برگ کپی از هر چیز که دم دستتان باشد ، وام در اسرع وقت پرداخت می شود. ( البته این داستان در مورد وام های درشت صدق می کند و گرنه برای وام های معمولی ، داشتن دو ضامن کارمند درست و حسابی ، سفته ، چک کارمندی ، قبض آب و برق و تلفن ، جواز کسب ، جواز دفن ،  کارت پایان خدمت ، سپرده تپل ، کار کرد حساب ، سفارش پارتی و .... مربوط به یک وعده از هفت خوان بهمن است!)
در ضمن این ماجرای عدم رعایت تقدم و تاخر برخی امور بانکی در ایران نظیر اعطای مجوز در ابتدا و بررسی صلاحیت در وهله دوم ریشه در اعصار و قرون گذشته دارد و فقط مختص بانکها نیست. ظاهراً در ازمنه بسیار دور افرادی بودند که مناره می دزدیدند ، سپس دنبال سوله یا انبار خالی برای مخفی آن می گشتند که یک ضرب المثل با این مضمون اختراع شد : « اول چاه بکن بعد مناره را بدزد!»
برگرفته از ماچین تا ایران در 80 روز

شرکت تجاری بدتر یا برتر؟!

در روز های اخیر که همه ملت حتی آقای علم تاج هم حسابی سرگرم سکه و دلار و ارز و ... بودند ، اتفاقات ریز و درشتی اتفاق افتاد. پیراهن و کفش زاید حماسه ساز داربی 74 را به مزایده گذاشتند ، یک شیر دریایی به نامزد پیکه بازیکن بارسلونا حمله کرد ، با وجود گذشت چند ماه از رکورد شکنی بهداد سلیمی صداو سیما باز هم تصاویر رضازاده را در کلیپ ها پخش می کرد و قس علی هذا القیاس...
اما رویداد مهم دیگری که رخ داد برگزاری همایشی جهت تجلیل از 400 شرکت تجاری موفق بود که طبق معمول ایران خودرو برای دومین سال متوالی اول شد.
این شرکت در بخش میزان فروش با مبلغ 136 هزار و 875 میلیارد در سال 89 در رتبه نخست قرار گرفت. از قدیم گفته اند ، هر که بامش بیش ، پول آسفالتش بیشتر ... ما که حسود نیستیم.
البته در حاشیه همین مراسم جناب غضنفری وزیر صنعت ، معدن و تجارت از افزایش خودسرانه قیمت برخی خودرو های داخلی خبر داد. چند وقت پیش هم دو شرکت بزرگ خودروسازی کشور به دلیل افزایش قیمت بدون دریافت مجوز از کمیته خودرو و سازمان حمایت و عرضه خودرو بالاتر از سود محاسبه شده ، جریمه شده بودند!
خیلی جالب است ؛ در ایران شرکتهای خودرو سازی بدون مجوز قیمت ها را بالا و پائین می کنند ، روی هر ماشینی که صلاح بدانند ، کیسه هوا و ترمز ضد قفل نصب می کنند ، برای بقیه خودرو ها هم تقاضای مهلت می کنند که این مهلت چند بار هم به سلامتی تمدید می شود. در نهایت هم از جای دیگر می زنند و کیسه هوا و ترمز ضد قفل نصب می کنند. در واقع سلامتی و امنیت مردم در آپشن های این دو شرکت جایی ندارند. اما در زمینه اقلام دیگر، غیراستاندارد بودن و گرانفروشی، علاوه بر معرفی شرکت های متخلف ، جریمه‌های پیش‌بینی شده تا دینار آخر دریافت می شود.
یعنی مردم مثلا حق دارند بدانند کدام سوسیس و کالباس یا خیار شور را با چه قیمتی نباید می‌خریده‌اند، اما در مورد خودرو داستان فرق می کند و هر سازی که این دو شرکت بزنند ، ملت باید خودشان را با آنها هماهنگ کنند!
برگرفته از کتاب از ماچین تا ایران در 80 روز
نوشته: پطروس ماچینیان

هر 1892روز یک کتاب!
هر ایرانی در 1892 روز یک کتاب می‌خواند!( روزنامه همشهری)
یکی از دلایلی که ما شیفته آمار و بر و بچه های آمارگیر هستیم ، این صداقت و دقت نظر دوستان در ارائه آمار است. هیچ فرقی هم نمی کند که این آمار مربوط به چه مقوله ای باشد ؛ ضریب نفوذ اینترنت ، تعداد مسافران نوروزی ، تعداد تماشاگران ورزشگاه ها ، سرانه روزانه مطالعه کتاب و ... آنچه مسلم است این است که در زیر و بم این آمارها ، کرور کرور دقت نظر ،  مطالعات اولیه و نظر سنجی رویت می شود که جای بسی خرسندی است. البته ما که تا بحال موفق به زیارت کسی نشده ایم که از ایشان در خصوص موارد بالا یا مشابه سوالی شده باشد یا فرمی پرکرده باشد! حالا این آمار ها چطور با این دقت تولید می شوند ، زیاد مهم نیست ، مهم دقت نظر است که در همه آمار ها به وفور دیده می شود.
و اما کتاب ... مطالعه روزانه و خواندن کتاب یکی از رموز موفقیت انسان های فرهیخته و متمدن است. البته ما هم برای اینکه خودمان را جزو آدم های مترقی نشان دهیم و خدشه ای هم به میزان آمار مرکز ملی آمار ایران در خصوص سرانه مطالعه وارد نشود ، روزانه 17 دقیقه و 37 ثانیه و 9 صدم ثانیه مطالعه می کنیم ( سرانه مطالعه ایرانیان) که گاهی اوقات نا پرهیزی کرده ، این عدد نا خواسته تا 20 دقیقه پیش می رود که همین جا از مسئولین زحمتکش آمار به علت اعشاری شدن آمارشان عذر خواهی می کنیم! بگذریم.
با بروز و ظهور دانش ها و تفکرات نو ظهور ، چاپ و نشر کتب با قطع کبریتی با اسامی عجیب و غریب قوت گرفت. کتاب هایی نظیر « پروانه ات را قورت بده» ، « چه کسی بستنی مرا جابجا کرده ؟» ، « خب دیگه چه خبر؟» ، « من خوبم ، شما خوبی » ، « پولدار شدن در هشت دقیقه » ، « موفقیت در سه روز و نصفی» و ... بخشی از کتابهایی هستند که در سال های اخیر به وفور چاپ شده و با استقبال مردم نیز روبرو شده اند. تا جایی که آقا رسول عنوان کرده که روزی 4 تاکتاب می خواند! علی ایحال با عنایت به ابعاد کتب موجود در بازار و اهمیت آمار و سرانه مطالعه ، پیشنهاد می شود تا جای ممکن حجم کتابها را پائین بیاوریم و منبعد به جای اعلام سرانه مطالعه کتاب به صورت دقیقه ای ، مثل روزنامه  همشهری کتابی محاسبه کنیم! با این روش هم آمار فروش بالا می رود و هم سرانه مطالعه!

آئین نامه جوش !
در چند سال اخیر که ساخت و ساز و بساز بفروش حسابی رونق گرفته و نیمی از خلق الله مال الاتجاره خود ( حتی مال الاتجاره همسایه ، خویشاوندان و آشنایان ) را در این امر خجسته به کار گرفته اند ، شائبه ساخت ساختمان های بی کیفیت و به اصطلاح بساز بنداز قوت گرفته است ؛غافل از اینکه این وصله ها و اَنگ های تقلبی و چینی ، به پیمانکاران محترم نمی چسبد ؛ چرا که بر و بچه های استاندارد مثل عقاب مراقب اوضاع هستند و اجازه نمی دهند حتی یک آجر خلاف مصالح ملت روی آجر دیگری گذاشته شود. چه رسد به سایر تخلفات و مخلفات ریز و درشت که اصلاً محال است. (حالا اگر چهار تا ساختمان هم گوشه و کنار مملکت چپ می شن ، به پای همه پیمانکارها ننویسید!)
مصداق این مدعا نیز سخنان رئیس محترم سازمان ملی استاندارد و تحقیقات صنعتی ایران است: « از سال آینده پایان کار ساختمان بدون برگه گواهی جوشکاری از سازمان استاندارد ، صادر نمی شود!» ( روزنامه جوان – 25 بهمن 1390)
البته آقای نظام الدین برزگری فرموده اند: این سازمان در یک ماه آینده با کمک سازمان نظام مهندسی آئین نامه جوش در ساختمان را تهیه و پس از تصویب در هیات دولت ابلاغ می کند!
بعد از اعلام این خبر در جراید کلیه جوشکاران و متولیان امر جوش و خروش در کشور موضع گرفته و اجرای این طرح را خدشه دار کردن وجهه جامعه جوشکاری کشور دانستند. اسد خال جوش با سابقه سی ساله در امر جوشکاری سازه های بالای صد متر  بعد از شنیدن این خبر گفت: « اشکال نداره. من فقط می خوام بدونم کدوم مهندس جرات داره به ارتفاع 110 متری بیاد و خال جوش هایی که به این تیر آهن ها می زنم رو بررسی کنه و نظر بده! یعنی با تصویب این آئین نامه تمام هویت و اعتبار سی ساله ما را عین چای نپتون زدن تو نفت سیاه و در آوردن!»
البته استاد اسد حق دارد ، راستش ما هم سر در نیاوردیم آیا فقط آئین نامه جوشکاری در حال تدوین است یا سایر آئین نامه ها هم در دست تدوین هستند مثل آئین نامه حفاری ، پی کنی ، آجر چینی ، سیمانکاری ، گچ کاری ، سفت کاری ، نقاشی و قس علی هذا القیاس...
اگر قرار باشد بابت هر کاری آئین نامه تصویب شود و گواهی صادر کنند فکر کنم ساخت هر ساختمان چند سالی طول بکشد ، اگر هم فقط جوشکاری ساختمان اصل است ، پس مابقی قصه را از کی بشنویم؟!  شب به خیر!

سیگار هم سیگار های قدیم!
دکتر محمد رضا معدنی دبیر اجرایی جمعیت مبارزه با استعمال مواد مخدر : بر اساس پژوهش انجام شده در یکی از کشور های پیشرفته سیگار های خارجی به ماده رادیو اکتیویته پلونیوم – 210 آلوده اند! ( روزنامه جوان)
آقای معدنی داشتیم... لوطی ... با مرام ... با همه آره با هم بله ...  بابا دستخوش ... گلی به گوشه جمالت! از شما دیگه انتظار نداشتیم دکتر جون. حالا دیگه سیگارا هم آلوده به رادیو اکتیو شدن ؛ آره...
رادیو اکتیوتو بخورم سالار! شُش طلا ، اکسیژن خالص ، ای دبه پلونیونم – 210 ، ای مبارزه کننده با دود و دم! شما دیگه چرا ؟
چند وقت قبل کار شناساتون کاشف به عمل آوردن آب تهرون آلوده ست. نمی دونم نیترات داره ، کلر داره ، جیوه داره. کم مونده بود یک آفتابه آب ده بیست هزار چوق واسمون آب بخوره با این همه مواد معدنی و آلی که می گفتن توشه!
بعد هم نوبت به این هندی های بد بخت رسید که گفتن توی برنجشون نمی دونم براده آهن داره ، فلزات سنگین داره. ولی قیمت تیر آهن بالا رفت!؟ حالا هم گیر دادین به این سیگارای خارجی! مرد حسابی اول که رو پاکتای سیگار نوشتین سرطان زاست ، توفیری نکرد ، بعد هم عکس دل و روده چار تا مفنگی رو روی پاکتا چاپ کردین تا ملت بترس ، اوضاع بدتر شد ؛ حالا دارین مردم رو با رادیو اکتیو می ترسونین. ای ول بابا دمتون گرم... واقعاً که ...
در ثانی می شه بگی این پژوهش در کدوم کشور پیشرفته انجام شده؟ اصلاً این کشور کجا هست؟ این ور جوبه یا اون ور جوب ؟ تو چی پیشرفت کرده؟ نکنه مثل افغانستان توی صنعت نئشه جات پیشرفت کرده که میگن سیگار بده؟! راستی این همه پلونیوم از کجا آوردن به سیگارا مالیدن؟
علی ایحال خدمت آقای خودم عرض کنم اینکه مردم رو بترسونیم تا طرف سیگار نرن ، جواب نمی ده برادر من. چرا که از سال 85 تا بحال مصرف سیگار از 50 میلیارد نخ در سال به 62 میلیارد نخ در سال رسیده که خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
فقط اینو گفته باشم تا بحال طرح هایی که اجرا کردین از تعداد سیگاری ها کم نکرده که بماند ، بیشتر هم شدن. فقط تو رو خدا یه کمی هم به فکر آلودگی هوا هم باشین. چرا به گفته محققین! دود سیگار برای اطرافیان از خود افراد سیگاری مضر تر است. از قدیم هم گفتن آدم سیگاری مرضش مال خودشه ، دودش واسه مردم. به فکر سیگاری ها نیستین لااقل به ما فکر ما باشین ، سیگار خوب بدین دست مشتری! از ما گفتن بود.

گدایان صاحب منال

به حق چیز های ندیده و نشنیده؛ مافیای گدایی! دیگر بعضی ها شورش را در آورده اند. من فکر کنم اگر خدا نیامرز سالواتوره لو پیکولو مخترع مافیا در جهنم بشنود که چه بلایی بر سر مافیا آمده و هر ننه قمری کلمه مافیا را لقلقه زبان کرده ، و این اسم را که زمانی برای خودش ابهتی داشت لجن مال کرده ، استخوان هایش در گور بلرزد. در این چند سال اخیر همه رقم مافیا دیده بودیم ، از مافیای فوتبال گرفته تا مافیای خیار شور و آفتابه! الا « مافیای گدایی و تکدی گری.»  چندی قبل آقای مرتضی تمدن استاندار تهران از وجود باندهای مافیایی متکدیان خبر داد و گفت : « مافیای تکدی گری در تهران ، برخی از اتباع بیگانه را که نقص عضو داشته و یا وضعیت ظاهری مفلوک دارند گزینش کرده و پس از دوره های آموزشی به خیابان ها می فرستند!»
در ضمن ایشان فرموده فقط بیست درصد از گدایان تهران نیازمند هستند. حالا چطور این بیست در صد نظر سنجی شدند ، و کجا فرم پر کردند ، الله و اعلم...
والله ما دبیرستان که درس می خواندیم ، درس خواندن که چه عرض کنم ، دبیرستان می رفتیم ، استادی داشتیم که توفیق مسافرت به کشور اشباح سرگردان ، افغانستان خودمان را داشت. ایشان می گفت: در بدو ورود گدای خردسالی به سمت ما آمد و در خواست کمک کرد. دوستش با عصبانیت به او گفت : « شرمت باد ، از بیگانه دریوزه می کنی!» منتهی قضیه الان دریوزه از بیگانه به یک صنعت تجاری بین المللی تبدیل شده و برای خودش کُلی هم کلاس دارد.
قدیمی ها می گفتند: « آدمِ گدا ،این همه ادا؟ » که ظاهراً این بار دیگر ادا و اطوار در کار نیست و گدایان جدید به صورت مادر زاد دارای آپشن های خاص گدایی هستند و مربوط به میمیک صورت شان می باشد و نباید به گیرنده ها دست زد. بنابراین دیگر از این انگ ها به این گدایان وارداتی نمی چسبد.
نکته بعد اینکه « اگر ریگ بیابان دُر شود/ چشم گدایان پر نشود » و علی رغم وجود در آمد چند میلیون تومانی برخی از این گدایان صاحب منال ، ( طبق آمار منتشره در جراید ) باز هم به حرفه شریف گدایی اشتغال داشته و اساساً « از گدا چه یک نان بگیرند و چه یک نان بدهند یکسان است.»
در خاتمه خاطر نشان می سازیم که گدایی یک صنعت نو پدید و نو ظهور نیست و ریشه در ته اعماق اعصار و قرون گذشته دارد و مبارزه با آن به سادگی مبارزه با پولشویی ، قاچاق کالا و ارز ، مکاتب جدید اعتیاد و تخلفات رانندگی نیست! و کمی دنگ و فنگ دارد!
رابطه سرفه و انحلال خانه سینما!
راستش را بخواهید ما شخصاً از سینما خوشمان می آید و از بچگی عاشق سینما بودیم. هنوز بعد از 30 سال صحنه های فیلم بینوایان ، اولین فیلمی را که در سینما دیدیم مو به مو در خاطرمان مانده است. اینکه چطور ژان وال ژان ارابه را از روی پای کشیش بلند کرد و ایشان هم آینه شمعدان عروسی اش را به ژان وال ژان هدیه داد! در مورد انحلال خانه سینما هم باید به عرض برسانم اساساً خانه را منحل نمی کنند ، بلکه خراب می کنند تا چند واحدی بسازند. حالا اینکه چرا یا چطور خانه سینما را منحل کردند ، بنده زیاد اطلاعات ندارم. فقط این نکته را اشاره کنم که در سینما به علت تاریکی بیش از حد ، بعضی ها زیر آبی می روند و کار های نا شایست انجام می دهند. دبیرستان که بودیم یک روز با بچه ها به سینما رفتیم و یکی از بچه های بد به دوستمان بهروز سیگار تعارف کرد. بهروز اولین پک را که زد ، عین خر شروع کرد به سرفه کردن که خدا بیامرز مصیب سبیل هم گوشش را گرفت و با اردنگی از سینما بیرون انداخت. بنابراین آقای سلحشور پر بیراه صحبت نمی کند و اینکه برخی از هنر پیشگان زن ایرانی که به جهت حفظ آبرو! از ذکر نامشان هم خود داری می کنیم ، اجازه می دهند که روی جلد مجلات خارجی ، عکس های خاک بر سری شان چاپ شود و از فرنگی مآبی فقط همین کار را آموخته اند ، ریشه در همین تاریکی سینما دارد.
چندی قبل هم بیانیه ای خطاب به نخبگان ، مسئولان و مردم ایران با عنوان « مخالفت 2 هزار نفر از سینما گران ایران با انحلال خانه سینما » در برخی سایت های ضد انقلاب منتشر شد که در میان اسامی ارائه شده افرادی دیده می شدند که سال های پیش از دنیا رفته اند مثل مرحوم علی قربان ترابی ، برخی سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنند و برخی نیز امضای بیانیه مذکور را تکذیب کرده اند. » ( روزنامه جوان- 11 بهمن 90)
عرض نکردم علت برخی گرفتاری های موجود در سینما ، تاریکی بیش از حد است. تازه این نکته را روزنامه جوان از قلم انداخته است که تعدادی از این دو هزار نفر هم سینما گر بودنشان ، مثل فوتبال بازی کردن آقا رسول است و از قاطرچی گری فقط کفر گفتنش را یاد گرفته اند!

...

مانطور که هیچوقت آدمهایی را که عاشق و دلباخته هارر فیلمز (همان فیلمهای ترسناک) هستند درک نکرده و نمی‌کنم، آدمهایی که عاشق غذاهای تند تند آتشین هستند را هم درک نمی‌کنم! آخر آدم مگر مرض دارد که خودش را تا سر حد مرگ بترساند یا غذایی را بخورد که از فرط تندی و آتشینی بخار را از سرش بلند کند! اصلا می‌خواهم بدانم پرز زبانشان از بین نمی‌رود از خوردن غذاهای اینچنینی؟! 

من تا قبل از ازدواج با محمد غذاهایی را می‌خوردم که همه چیزش متعادل بود و دل را نمی‌زد؛ نمک و فلفل و ادویه‌جاتش به اندازه‌ای بود که غذا را خوشمزه کند همین، وگرنه تو نه تندی فلفل را حس می‌کردی و نه نمک غذاها را... هرچند دستپخت مامان جانم بسیار بسیار خوب است و غذاهای لذیذی همیشه برایمان پخته و می‌پزد، اما جوانترهای فامیل مثل بهنام و بچه‌های خاله و دایی و عمه و دوستانم، دستپخت مرا بیش از مامان دوست داشتند تا اینکه گذشت و گذشت و بنده همسر آقامحمدخان قاجار که البته نه ولی به هر حال همسر آقامحمدخانی شدم که عاشق و واله و شیدای غذاهای تند تند تند تند است؛ یعنی تند که می‌گویم یک چیزی می‌گویم یک چیز می‌شنویدها! آن اوایل که هنوز خوب نمی‌شناختمش هرگاه با هم می‌رفتیم فست فودی جایی و محمد بی برو برگرد پیتزای مکزیکی یا پپرونی سفارش می‌داد، فکر می‌کردم همینجوری انتخاب کرده است آن غذا را ولی بعدها فهمیدم زهی خیال باطل!!! حتی بعدها هم که در کمال تعجب می‌دیدم از غذاهایم ایراد می‌گیرد نفهمیدم اشکال کار درکجاست تا اینکه یک روز (که چشمت روز بد نبیند) دعوت شدیم منزل ژیلی جان خواهر بزرگ محمد... تازه آن روز بود که من معنی یک غذای سوپر خوشمزه را از نظر محمد فهمیدم... غذای خوشمزه از نظر او یعنی غذایی که سراسر فلفل تازه داشته باشد در واقع تو بخوان فلفل تازه به همراه مقداری گوشت و یک نموره هم بادمجان و اینها وگرنه غالب غذا باهاس فلفل تازه ی تازه ی تازه باشد، از آن پپرونی چیلیهاش! و جوری باشد که افراد عامی نتوانند اصلا آنرا بخورند مگر به همراه یک پاتیل ماست! یعنی به ازای هر قاشقی که در دهان می‌گذاری باید دو قاشق ماست بخوری البته بهتر است اول یک قاشق ماست بگذاری دهانت و بعد یک قاشق غذا و بعد دوباره یک قاشق ماست (یک جورایی شبیه لقمه ی ماست می‌شود)! آن خورشت بادمجان تندترین و آتشین ترین غذایی بود که من به عمر ۳۰ ساله‌ام خورده بودم؛ و این تشویقها و به به گفتنهای محمد عاملی شدند تا ژیلی انگیزه پیدا کند و غذای بعدی را تندتر از غذای قبلی درست کند و پدری از من درآورد آن سرش ناپیدا! آن خورشت کرفس هم تندترین خورشتی بود که به عمرم خورده بودم و بعد از آن دیگر هرگاه قرار باشد ژیلی آشپز باشد، من هم کنارش می‌ایستم و التماسش می‌کنم که جان مرگ من فلفل تازه نریز تو غذا، یا حالا که داری میریزی یک دانه بریز...تو را به دو دست بریده ی حضرت ابوالفضل کمتر تند کن غذا را... البته از حق نگذریم دستپخت ژیلی واقعا خوشمزه است به قدری که آدم نمی‌تواند نخورد از آن حالا هرچقدرم که تند باشد!

بعد از آن سعی کردم دستپختم را جوری کنم که محمد دوست دارد ولی ایشان همچنان ه غر زدنشان ادامه دادند... البته خانواده محمد می گویند که دوست دارند دستپختم را مثلا من میدانم آزی خورشت قیمه و کشک بادمجانم را دوست دارد، سارا رشته پلویم را که در آن زیره ریخته باشم دوست دارد، سهیلا از آلو اسفناجم خوشش می‌آید و ژیلی غذاهای خارجکیم را دوست دارد؛ در این مدتی که غذاها را به شیوه ی محمد تند می کردم، از یک طرف دیگر هم دچار مشکل شدم و آن خانواده ی خودم بودند چون هرگاه که آنها میهمانم بودند داد همه شان درمی‌آمد که چرا اینقدر تند میکنی غذا را ولی حالا... فهمیده‌ام محمد علاوه بر اینکه فقط غذاهای تند را می‌خورد، تنها عاشق خورش قیمه و قورمه است ولاغیر! یعنی هرچی ذوق و هنر آشپزی در من بود این بشر کشتش! یک روز کشک بادمجان فرداعلی پختیدم برایش ولی با اه و پیف و یک نیمرو بده بخورم مواجه شدم، برایش زرشک پلو پختم جای دستت درد نکنه فرمودند مرغ باید سرخ شود نه آبپز، ماکارونی پختم فرمودند من ماکارونی دوست ندارم همه اش خمیر است، خورش کرفس پختم فرمودند خورش سبز فقط قورمه سبزی، قیمه پختم اظهار کردند قیمه فقط قیمه مامانم و ژیلا، قورمه پختم فرمودند سبزیهایش باید از فرط سرخ شدگی به سیاهی بزند، کتلت پختم فرمودند من از کوکو و کتلت خوشم نمی‌آید و خلاصه همینجور بگیر برو تا آخر! خلاصه وقتی دیدم او همچنان غر می‌زند که دستپختت را دوست ندارم، تصمیم گرفتم به شیوه ی خودم غذا بپزم که حداقل یک کداممان از این غذای آماده شده لذت ببریم، والا! حالا... یک روز دلمه می‌پزم، یک روز باقالی پلو، یک روز هویج پلوی شوشمزه ی شوشمزه، یک روز رشته پلو، یک روز کوفته و خلاصه در این میان اگر فرصت شد و توانستم، یک خورش قورمه سبزی یا قیمه هم می‌پزم به تلافی آنهمه غذای خوشمزه‌ای که پختم و نخورد 

* بچه که بودم با مامانم رفته بودیم پیتزاخوران... در رستوران با یک خانم ایتالیایی روبرو شدیم که داشت سفارش میداد بعد نمی‌دانم چه شد که خانمه با مامانم شروع کردند به صحبت کردن بعد به مامانم گفت من پیتزا پپرونی دوست دارم ولی اینجا آن پیتزایی را که من دوست دارم، ندارند. مامانم گفت ولی این پیتزاها خیلی تندند منکه اصلا نمی‌توانم بخورم. ولی خانمه گفت: نه نه نه... اینا پپرونی نیست... من دوست دارم پپر از درون بسوزاند و آتشت بزند... اینهایی که شما می‌خورید اصلا پپر ندارد!!! و اینجور شد که بنده اولین لغت انگلیسیم را یاد گرفتم==> پپر یعنی چیزی که شکمت را بسوزاند! بعدها فهمیدم پپر به زبون ما یعنی چیزی که اول زبان را بسوزاند و وقتی یک بار زبانت را سوزاند تو دیگر ازش نمی‌خوری و وقتی نخوردیش دیگر جاییت نمی سوزد!!! و بعدترها فهمیدم پپر می‌شود همان فلفل خودمان!!!

چهارشنبه سوری

 

روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، مردم سرزمین مرا رسم بدین‌گونه بود که واپسین سه شنبه سال را بهانه‌ای قرار دهند برای دور هم جمع شدنهای دوباره و رقص و پایکوبی و آجیل خوردن و ووو. روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، مردم سرزمین من گرد هم آمدند تا فکرهایشان را روی هم بریزند و ببینند چه کار کنند که این آخرین چهارشنبه سال بهشان بیشترتر خوش بگذرد پس به این نتیجه رسیدند تا بوته‌ها را روی هم انباشته و سپس آتششان زده و بعد مردم سرزمین من چون کودکان شیطان و بازیگوش از روی آن شراره‌های آتش بپرند و نیز هنگام پریدن، اصواتی از خود دربیاورند و جملاتی بگویند نظیر: زردی من از تو، سرخی تو از من؛ یا زردی من مال تو سرخی تو مال من یا یک چیزی در همین مایه‌ها! و بعد برای جذابتر شدن این گردهمایی تصمیم گرفتند زن و مرد، کوچک و بزرگ، چادر بر سر گذارده و تغییر قیافه داده و به همراه یک فروند کاسه و یک فروند قاشق، بروند درب خانه ی همساده‌هایشان قاشق زنی و از آنها آجیل و نقل و نبات و میوه طلب کنند و بعد همگی با هم هرهر بخندند به این همه مسخره بازی! 

روزی روزگاری در زمان‌های قدیم، به مردم سرزمین بسیار بسیار زیاد خوش می‌گذشت در این آخرین سه شنبه ی سال که نامش را گذارده بودند «چهارشنبه‌سوری»... در این روز نه از آتش گرفتن خبری بود نه عربده‌کشی نه آژان و آژانکشی... تنها خنده بود و شادی و حال خوش. 

سالها گذشت و گذشت و من نمی‌دانم چطور گذشت که مردم سرزمین من تغییر عقیده دادند و تصمیم گرفتند به جای اینکه خودشان بالا و پایین بپرند، تنها زنان و دخترکان جوان را از جایشان بپرانند آنهم نه یک ذره و دو ذره که میزان پراندنشان باید حتما حتما به نیم متر برسد!  و از آنجا که کم کم تنبلی و تن پروری در این سرزمین مد گردید، احدی را نا و توان پریدن از روی آتش نماند و همگان تصمیم گرفتند تنها آتشی بی‌افروزند و همگی به دورش یا در کنارش بایستند و شعله‌های آتش را نظاره کنند که چقدر شرارهایش بلند و بلند تر می‌شوند!!! برای مفرح‌تر و جذابتر شدن ماجرا هم تصمبم بر آن گرفتند تا کپسولهای گاز و پیک نیکی را سر دستها بلند کرده و گروپی بیندازندش در آتش و بعد به آن صدای مهیب وحشتناک و دهشتناک ناشی از انفجار آن کپسول بخندند و بخندند... بعد ترقه اختراع شد و پس از آن سیگارت و نارنجک و فشفشه و خلاصه کم کم جشن چهارشنبه‌سوری تبدیل به میدان جنگ شد... جنگ بین این محله و آن محله... جنگی که هرچه مهماتت بیشتر صدا کند و بیشتر زمین را بلرزاند پس بهترتر است و محله‌ات خیلی باحال تر است!  

 

حالا، برعکس قدیم هیچ خانواده‌ای جرات نمی‌کند در این روز از خانه بیرون رود... از مراسم قاشق زنی و خنده و شادی خبری نیست... تا دلت بخواهد در خیابانها پلیس و آژان و داروغه می‌بینی... بیمارستانها و درمانگاهها پر می‌شوند از افراد حادثه دیده‌ای که یا نارنجک در خانه‌شاند منفجر شده یا در جیب شلوارشان یا اینکه در حین عبور از خیابان همچون تیری از غیب یک نارنجک بر فرق سرشان نشسته و آن حادثه دیده نگونبخت را روانه بیمارستان، بلکه هم قبرستان کرده است! در این سه شنبه آخر سال تمام ادارات و شرکتها ساعت ۲ بعدازظهر تعطیل می‌شوند تا همگی قبل از شروع جنگ در خانه باشند و طبیعتا در امان! 

ولی با تمام این تفاسیر، آخرین چهارشنبه سال روزی است که نامش شور و هیجان در دل ایرانی جماعت راه می‌اندازند و همگان دوستش دارند فراوان! 

امیدوارم این روز و شب به تو دوست خوب من حسابی خوش بگذرد و حین گذر از کوی و بزرن خطر هیچ ترقه و نارنجکی تهدیدت نکند! 

مولانا جلال الدین رومی

ازخدا جوییم  توفیق  ادب                     بی ادب محروم شد از لطف رب

 بی ادب تنها نه خود را داشت بد                بلکه  آتش  در همه  آفاق  زد

 

 ادب در لغت به معنی فرهنگ ، دانش ، هنر ، حسن معاشرت ، آزرم و حرمت . امّا ادب در اصطلاح عرفانی ؛ یعنی ، نگاهداشت و رعایت شرایط هر چیز  و در اصطلاح ملکه ای است در شخص که اورا از کارهای زشت باز دارد . نیکلسون در شرح مثنوی  ادب را مجموعه ی خصلت ها ، حالات و رفتاری دانست که ثمر فرهنگ روحانی است . با توجّه به این مطالب  می توان گفت که ادب بر دونوع ظاهری و باطنی تقسیم می شود . که در نزد عرفا ، ادب باطنی از ادب ظاهر مهم تر و بیشتر درخور اعتناست . ادب باطنی همان تهذیب اخلاق است و یقین داشتن به این که همه جا محضر خداست و در محضر خدا هیچ کوتاهی از طرف بنده پسندیده نیست .  مولوی در اثرش به این موضوع اشاره دارد که در نزد افرادی که اسیر جسمانیات هستند ، رعایت ادب تنها به ظواهر منحصر می شود ، چون خداوند راز های پنهانی را از ایشان می پوشاند .

     مولوی در مورد رعایت ادب در مثنوی سخن های زیادی دارد امّا در دفتر اوّل از بیت 79 الی 92 ضرورت ادب را همراه با عکس آن یعنی ترک ادب و عقوبت آن بیان می کند . رعایت ادب یک توفیق الهی است و باید آن را از خدا خواست . انسان بی ادب کسی است که گناه می کند و از لطف پروردگار محروم می شود . مولوی برای اثبات این نکته نمونه های ذکر می کند از جمله این که قوم موسی (ع) که پس از سال ها آواره گی در بیابان و برخورداری از نعمات الهی گستاخی کردند و موجب قطع نعمات الهی بر این قوم شد .یا قوم حضرت عیسی (ع) که به بیابانی رسیدند که هیچ طعامی نبود . عیسی از خداوند طعام خواست و خداوند خوان فرستاد . امّا گستاخی عدّه ای بی ادب  موجب شد در رحمت به روی آنان بسته شود . به نظر مولانا اگر ابرهای باران زای رحمت الهی نمی بارند به خاطر این است که عدّه ای دادن زکات مال خود را فراموش کرده اند و اگر بیماری وبا به جان مردم می افتد به خاطر گناه زنا می باشد :

                          ابر برناید پی منع زکات                        وز زنا افتد وبا اندر جهان

      خلاصه این که اگر انسان به ظلمات گمراهی و دوری از معرفت الهی دچار می شود به علّت بی ادبی و گناه در محضر خداست .

                      هرچه بر تو آید از ظلمات و غم                آن ز بی باکی و گستاخیست هم

                      هرکه بی باکی کند در راه دوست               ره زن مردان شد و نا مرد اوست

    مولوی در این باره مثال هایی  ذکر می کند و می گوید :  نورانی بودن فلک از ادب آن است . ( گفته اند چون آسمان خمیده  به نظر می رسد مانند کسی است که به قصد تعظیم قامت خود را خمیده کرده است .) و بر عکس اگر خورشید می گیرد و کسوف رخ می دهد ، به علّت گستاخی  و بی ادبی است .( در مورد گستاخی خورشید گفته اند که چون خورشید در فلک چهارم تنهاست ، گاه متکبّر می شود پس خداوند برای تنبیه آن ، نورش را مدّتی از بین می برد .)

    پاک و معصوم بودن فرشتگان به دلیل آن است که همواره فرمان الهی را می برند و بر عکس رانده شدن شیطان از درگاه الهی از گستاخی اوست در نپذیرفتن فرمان حضرت دوست مبنی بر سجده کردن انسان .

     نتیجه ی سخن این که  ادب در اندیشه ی مولانا  از معنای ظاهری می گذرد . ادب کامل کسی دارد که تسلیم محض  و بی قید  و شرط  در مقابل فرامین الهی باشد . لطف خدا فراگیر است و اگر بی ادبی از آن محروم می شود ، این محرومیت را خود به وجود آورده است و گاه گناه فرد آن قدر بزرگ است که مانع رسیدن نور رحمت الهی به تمامی افراد جامعه می گردد .

نوروز باستانی

جشن ملی ایران که در نخستین روز از نخستین ماه سال خورشیدی آن‌گاه که آفتاب جهانتاب به برج حمل انتقال یابد و روز و شب برابر گردد ـ آغاز می‌شود در ادبیات پارسی گاه به نام «جشن فروردین» خوانده می‌شود:
جشن فرخندۀ فروردین است
روز بازار گل و نسرین است
و گاه «جشن بهار» یا «بهار جشن»:
بهار سال غلام بهار جشن ملک
که هم به طبع غلامست و هم بطوع غلام

و بیشتر به نام «نوروز» معروف است:
بر لشگر زمستان نوروز نامدار
کرده است رای تاختن و قصد کارزار

جشن سال نو نزد آریائیان
این جشن در اصل یکی از دو جشن سال آریائی بود: آریائیان در اعصار باستانی دو فصل گرما و سرما داشتند. فصل گرما شامل بهار و تابستان و فصل سرما شامل پائیز و زمستان می‌شد. فصل سرما در اوستائی زیمه Zima و فصل گرما همه Hama خوانده شده. در زمانی بسیار کهن فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنان‌که در وندیداد فرگرد اول بند ۲ و ۳ آمده، ولی بعدها در دو فصل مزبور تغییری پدیدار گشت چه تابستان دارای هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید، چنان‌که این امر نیز در شرح بندهای نامبرده از وندیداد مسطور است.

در هریک از این دو فصل جشنی برپا می‌داشتند که هر دو آغاز سال نو به شمار می‌رفته: نخست جشنی که به هنگام آغاز فصل گرما ـ یعنی وقتی که گله‌ها را از آغل‌ها به چمن‌های سبز و خرم می‌کشانیدند و از دیدن چهرۀ دل آرای خورشید شاد و خرم می‌شدند ـ و دیگر در آغاز فصل سرما که گله را به آغل کشانیده توشۀ روزگار سرما را تهیه می‌دیدند.

نوروز و مهرگان
از یک طرف می‌بینیم که در عهد هند و اروپائی سال از اول تابستان «انقلاب صیفی» و با ماه تیر آغاز می‌شده و دلیل آن لغت (میذیایری) است که اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار (جشن) سال است. این جشن در حوالی «انقلاب شتوی» برپا می‌شده و معنای لغوی آن «نیمۀ سال» است. از بیان بندهشن پهلوی چنین بر می‌آید که (میذیایری) در اصل در حوالی انقلاب شتوی (اول جدی) و بنابراین اول سال در حوالی انقلاب صیفی (اول سرطان) و مطابق (میذیایری شم) بوده است.

از سوی دیگر در می‌یابیم که در زمانی سال با اول تابستان شروع می‌شد ولی نه با تیرماه، بلکه با فروردین ماه ـ بیرونی، اول سال ایرانیان را در فروردین و در انقلاب صیفی می‌داند و اعیاد خوارزمی نیز مؤید این مدعا است. مسعودی در التنبیه و الاشراف گوید: «آغاز سال ایرانیان در اول تابستان و مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده است.» در نوروزنامه منسوب به خیام آمده.: «فروردین آن روز ]سی سال گذشته از پادشاهی گشتاسب که زردشت بیرون آمد[ آفتاب به اول سرطان قرار کرد و جشن کرد.» در کتاب التاج منسوب به جاحظ آمده: «نوروز و مهرگان دو فصل سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرما است و نوروز اذن دخول فصل گرما است.»

هنگام جشن
قرائنی در دست است که می‌رساند این جشن در عهد قدیم، یعنی به هنگام تدوین بخش کهن اوستا نیز در آغاز برج حمل یعنی اول بهار برپا می‌شده و شاید به نحوی که اکنون بر ما معلوم نیست آن را رد اول برج مزبور ثابت نگاه می‌داشتند ـ مطابق حدس بعضی از خاورشناسان در عهد داریوش اول و اواخر پادشاهی او (در حدود ۵۰۵ق‌م)، در هنگامی که تقویم اوستائی یعنی سال فروردین تا اسفندارمذ بجای تقویم باستانی و سالی که ماههای آن «باگایادی» و «گرماپادا» و غیره بود و از اوایل پائیز شروع می‌شد، رسماً در کشور ایران پذیرفته شد، ترتیب کبیسۀ سال معمولی به هم خورد و فقط در سال مذهبی و برای امور دینی و روحانی کبیسه را مراعات می‌کردند ولی از آن زمان به بعد سال رسمی ناقص و غیرثابت شده است ـ برخی دیگر از اندیشمندان برآنند که این ترتیب در زمان داریوش دوم (یعنی در سال ۴۱۱ق.م) به عمل آمده است.

چنانکه از تواریخ بر می‌آید، در عهد ساسانیان نوروز ـ یعنی روز اول سال ایرانی و نخستین روز فروردین ماه در اول فصل بهار نبود بلکه مانند عید فطر و عید اضحی در میان مسلمانان، آن هم در فصول می‌گشت.

در سال یازدهم هجرت که مبدأ تاریخ یزدگردی و مصادف با جلوس یزدگرد پسر شهریار آخرین شاهنشاه ساسانی است، نوروز در شانزدهم حزیران رومی (ژوئن فرنگی) یعنی نزدیک به اول تابستان بود و از آن تاریخ به این طرف به تدریج هر چهار سال یک روز عقب‌تر ماند، تا در حدود سال ۳۹۲ هجری، نوروز به اول حمل رسید ـ در سال ۴۶۷ هجری نوروز در بیست و سوم برج حوت یعنی هفده روز به پایان زمستان مانده واقع بود ـ در این هنگام جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی (۴۶۵-۴۸۵) ترتیب تقویم جدید جلالی را بنا نهاد و نوروز را در روز اول بهار که موقع نجومی تحویل آفتاب به برج حمل است ـ قرار داده و ثابت نگاهداشت. بدین طریق که قرار شد در هر چهار سال یک بار سال را به ۳۶۶ روز بشمرند و پس از تکرار این عمل هفت بار یعنی پس از هفت مرتبه چهار سال (یا ۲۸ سال) بار هشتم به جای اینکه سال چهارم را ۳۶۶ روز حساب کنند با سال پنجم (یعنی درواقع با سال سی و سوم از آغاز حمل) این معامله را بکنندو بدین ترتیب روی هم رفته سال جلالی نزدیک‌ترین سال‌های دنیا به سال خورشیدی حقیقی که ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه است می‌شود.

جشن فروردین و فروردگان
فروردین از ریشه فرور و فرورد است که از یک واژۀ پارسی باستان به ما رسیده: در سنگ نبشتۀ بهستان (بیستون) داریوش بزرگ یکی از هماوردان خود را به نام فراورتی Faravarti یاد کرده. دومین پادشاه ماد نیز فرودتی نام داشته و پدر دیاکو سردودمان پادشاهان ماد هم که در ۷۱۳ق.م به تخت شاهی جلوس کرد همین نام را داشته، فرودتی با واژۀ اوستائی فروشی Farvashi و پهلوی فروهر Farvahr برابر است. در اوستا فروشی یکی از نیروهای نهانی است که پس از درگذشت آدمی با روان و دین از تن جدا گشته به سوی جهان مینوی گراید. هیأت واژۀ (فروردین) از هیأت اوستائی در حالت اضافه در جمع مؤنث اتخاذ شده، چه در اوستا این ترکیب همیشه با واژۀ اشاون ashâvan آمده به معنی فرودهای پاکان، فروهرهای نیرومند پارسیان ـ بنابراین در کلمۀ فارسی (فروردین) مضاف‌الیه آنکه (پاکان) باشد افتاده است.

اما فروردگان مرکب است از همان فرورد و گان پسوند نسبت و اتصاف. این لغت به جشن ویژۀ ارواح در گذشتگان اطلاق می‌شده و آن هنگام نزول فروهران است از آسمان برای دیدن بازماندگان. نظیر آن در دیگر ادیان کهن و نو نیز دیده می‌شود و آن را (عید اموات) گویند. در نزد هندوان ستایش نیاکان (پیتارا Pitara) شباهتی به این جشن ایرانی دارد ـ رومیان نیز ارواح مردگان را به نام Manes خدایانی به تصور درآورده فدیه نثار آنان می‌کردند و معتقد بودند پس از آنکه تن به خاک سپرده شد، روان به مقامی ارجمند خواهد رسید، از این‌رو در گورستان‌ها، در ماه فوریه جشنی برای مردگان برپا می‌کردند و فدیه می‌دادند. بعضی مدت جشن فروردگان را پنج روز و برخی ده روز دانسته‌اند. این عید که اکنون پارسیان هند آن را «مقتات» می‌نامند در ایران به نام فروردگان و فروردیگان و معرب آنها فروردجان و فروردیجان از لغات پهلوی فردگان و پردگان و پردجان و به اصطلاح ادبی فروردکان نامیده شده و ریشۀ آنها از لغت اوستائی فرورتی و فروشی است که در بالا گذشت.

بنابر مشهور، این عید ده روز بوده که در اصل عبارت بوده است از پنج روز آخر ماه دوازدهم با پنج روز الحاقی اندر گاه و در اواخر عهد ساسانیان و همچنین نزد اغلب زرتشتیان قرون نخستین اسلام پنج روز آخر ماه آبان با پنج روز اندرگاه که پس از آخر آبان می‌آمده است. از خود اوستا مستفاد می‌شود که این عید از زمان قدیم ده روز بوده است چه در «یشت ۱۳ بند ۴۹» مدت نزول ارواح را ده روز می‌شمارد ولی معذلک ممکن و بلکه محتمل است هنگامی که خمسۀ مسترقه در جلو دی ماه بوده پنج روز پایان اسفندارمذ، یعنی از ۲۶ تا ۳۰ آن ماه عید بازگشت ارواح به منازل خودشان بوده است و چون خمسه را بعدها به آخر اسفندارمذ نقل کردند بعضی چون فروردگان را در واقع آخرین پنج روز قبل از فروردین می‌دانستند همان خمسه را فروردگان شمردند و برخی دیگر بنابر همان سنت جاری قدیم پنج روز آخر اسفندارمز را فروردگان گرفتند و عاقبت چنان‌که بیرونی نوشته: «از آنجا که این ایام در آئین مذهبی اهمیت بسیار داشته و از زرتشتیان نمی‌بایست فوت شود عمل به احتیاط کردند و هر دو پنج روز یعنی همۀ ده روز را جشن گرفتند.»

فروردگان که در پایان سال گرفته می‌شد ظاهراً در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن شادی، چنان‌که بیرونی راجع به همین روزهای آخر سال نزد سغدیان گوید: «در آخر ماه دوازدهم (خشوم) اهل سغد برای اموات قدیم خود گریه و نوحه‌سرائی کنند چهره‌های خود را بخراشند و برای مردگان خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها گذارند و ظاهراً به همین جهت جشن نوروز که پس از آن می‌آید روز شادی بزرگ بوده (علاوه بر آنکه جشن آغاز سال محسوب می‌شده).»

کلمۀ جشن هم که در این اصطلاح به کار رفته با (یشتن) پهلوی و (یزشن) پازند و (یسنا) و (یشت) اوستائی از یک ریشه و به معنی نیایش و ستایش و مجازاً برپا داشتن آئین و رسوم و تشریفات (اعم از سوگ و سور) است.

در داستانهای ملی
فردوسی که بدون شک مواد شاهنامۀ خود را مع‌الواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسایل پهلوی اتخاذ کرده، اندر پادشاهی جمشید گوید:

چو آن کارهای وی آمد به جای
ز جای مهی بر تر آورد پای

به فر کیانی یکی سخت ساخت
چه مایه بدو گوهر اندر نشناخت

که چون خواستی دیو برداشتی
ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا
نشسته برو شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت اوی
از آن بر شده فرۀ بخت اوی

به جمشید بر، گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو، هرمز فروردین
برآسود از رنج تن، دل ز کین

به نوروز نو، شاه گیتی فروز
بر آن تخت بنشست فیروز روز

بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند

چنین جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان یادگار

وجه تسمیه

از همین داستانی که بیرونی آن را نقل کرده نیک بر می‌آید که نوروز را به معنی «روز نو و تازه» یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد، می‌دانستند. ابوریحان در التفهیم نوشته:
«از رسم‌های پارسیان نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه، و از این جهت روز نو نام کردند، زیرا که پیشانی سال نو است.»

برخی نوشته‌اند سبب آنکه این روز را نوروز خواندند آن بود که صابیان در روزگار طهمورث پدید آمدند و چون جمشید با پادشاهی رسید دین را تازه کرد و چون نوروز روز نوین بود آن را جشن گرفتند و نیز گفته‌اند: جم در شهرها می‌گردید و چون خواست به آذربایجان اندر شود بر تختی از زر نشست و مردم به دوش می‌بردند و چون فروغ خورشید برو تابید و مردم او را بدیدند، وی را بزرگ داشته بدان شادی کردند و آن روز را جشن گرفتند و آن روز میان مردم آئین شد که به یکدیگر شکر دادند.

حسین بن عمرو الرستمی که از سرداران مأموران بود از مؤبدان مؤبد خراسان سبب پیدایش نوروز و مهرگان را پرسشید و او علت ایجاد نوروز را چنین شرح داد که در بطیخه وبائی پدیدار گشت و ساکنان آن به ناگزیر فرار اختیار کردند ولی مرگ برایشان مستولی شد و همگی بمردند، و چون نخستین روز فرا رسید خداوند بارانی برایشان بارید و آنان را زنده کرد و ایشان به مساکن خود بازگشتند. پس پادشاه آن زمان گفت که: «این نوروز است» یعنی روز نوین می‌باشد و در نتیجه این روز بدان نامیده شد و مردم آن را مبارک شمرده عید گرفتند.

و نیز گفته‌اند: «چون اهریمن برکت را از روی زمین زایل کرد و باد را از وزش انداخت تا درختان خشک شوند و نزدیک بود که عالم کون دچار فساد گردد پس جمشید به امر خداوند و ارشاد او به ناحیۀ جنوبی رفت و قصد مقام ابلیس و یاران وی کرد، در آنجا مدتی بماند ت این غائله رفع شد. پس مردم به اعتدال و برکت و فراوانی برگشتند و از بلا نجات یافتند و در این هنگام جم به دنیا بازگشت و در این روز مانند آفتاب طلوع کرد و نور از او ساطع شد چه او مثل خورشید نورانی بوده است و از این روی مردم از دو افتاب تعجب کردند و آنچه چوب خشک بود سبز شد پس مردم گفتند: روز نو.»

ابن البخی در فارسنامه نوشته: «پس ]جمشید[ بفرمود تا جملۀ ملوک و اصحاب اطراف و مردم جهان به اصطخر حاضر شوند چه جمشید در سرای نو بر تخت خواهد نشستن و جشن ساختن. و همگان بر این میعاد آنجا حاضر شدند؛ و طالع نگاه داشت و ان ساعت که شمس به درجۀ اعتدال ربیعی رسید وقت سال گردش، در آن سرای به تخت نشست و تاج بر سر نهاد و همۀ بزرگان جهان در پیش او بایستادند و جمشید گفت: بر سبیل خطبه که ایزد تعالی ارج و بهاء ما تمام گردانید و تأیید ارزانی داشت و در مقابله این نعمت‌ها بر خویشتن واجب گردانیدیم که با رعایا عدل و نیکوئی فرمائیم ـ چون این سخنان بگفت همگان او را دعای خیر گفتند و شادی‌ها کردند و آن روز جشن ساخت و نوروز نام نهاد و آن سال باز نوروز آئین شد ـ و آن روز هرمز از ماه فروردین بود و در آن روز بسیار خیرات فرمود و یک هفته متواتر به نشاط و خرمی مشغول بودند.» شکی نیست که همۀ این گفتارها افسانه‌آمیز است ولی از تواتر این اخبار وجه تسمیۀ نوروز و همچنین قدمت (انتساب آن به اعصار آریائی پیش از ظهور زرتشت) آشکار می‌گردد.

روزهای نوروز عامه و خاصه

جشن نوروز فقط در روز اول فروردین ماه برپا نمی‌شده بلکه چندین روز دوام می‌یافته. ابوریجان در التفهیم، پساز ذکر نخستین روز فروردین، نوشته:

«و آنچه از پس او است پنج روز همه جشن‌ها است و ششم فروردین ماه «نوروز بزرگ» است زیرا که خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و کروهان بگزاردندی و حاجت‌ها روا کردندی: آن‌گاه بدین روز ششم خلوت کردندی خاصگان را و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزی است از فرنامه و بدو فلک آغاز گردیدن» شهمردان رازی در روضة المنجمین نوشته:

«نوروز بزرگ ـ آنچه معروف است آن دانند که خسروان چون نوروز بودی بر تخت نشسستندی و پنج روز رسم بودی که حاجت مردم روا کردندی و عطاهای فراوان دادندی، و چون این پنج روز به گذشتی به لهو کردن و باده خوردن مشغول شدندی پس از این روز از این سبب بزرگ کردندی و گفته‌اند که آن روزی است که جمشید مردم را بشارت دادی به بی‌مرگی و تندرستی و آمرزندگی و گویند که هم اندر این روز بود که کیومرث... دیو را بکشت و بسیار گونه گفته‌اند لکن چون درستی آن ندانم بدین اختصار شد.»

برخی در ضمن رسوم درباری، مدت این جشن را یک ماه دانسته‌اند و گروهی پنج روز اول را نوروز عامه و بقیه را نوروز خاصه نامیده‌اند. بدیهی است که اگر فی‌المثل در دربار شاهنشاهان ساسانی یک ماه جشن برپا می‌شده، این امر مستلزم آن نبود که همۀ مردم یک ماه تمام را جشن بگیرند بلکه در پنج روز اول همگی جشن برپا می‌کردند. نوروز خاصه را «نوروز بزرگ» و «جشن بزرگ» و «نوروز ملک» هم خوانده‌اند.

در پنج روز اول فروردین حق‌های حشم و لشکر را می‌گزاردند. و حاجت آنان روا می‌کردند و چون نوروز بزرگ می‌رسد زندانیان را آزاد و مجرمان را عفو می‌نمودند و به عشرت می‌پرداختند. بنابر قول جاحظ در زمان جمشید و به گفتار ابوریحان بیرونی پس از وی و به نظر محققان معاصر به هنگام شاهنشاهی ساسانیان، فروردین ماه به شش بخش تقسیم می‌شده که پنج روز اولی را شاهنشاه به اشراف و پنج روز دوم را به بخشش اموال و دریافت هدیه‌های نوروز و پنجۀ سوم را به خدم خود و چهارم را به خواص خویش و پنجم را به لشکریان و ششم را به رعایا اختصاص می‌داد.

نخستین پادشاهی که در دو قسمت نوروز عامه و خاصه را به هم پیوست و همۀ ایام ما بین آن را جشن گرفت هرمز پسر شاهپور بود.

نوروز در ایران پیش از اسلام

از آنچه گفته شد آشکار گردید که نوروز از مراسم بسیار کهن ایرانیان آریائی است. اگرچه در اوستا از نوروز نامی نیست ولی برخی از کتاب‌های دینی پهلوی از نوروز و مراسم ایرانیان باستان یاد کرده‌اند. در بندهشن بزرگ و نیز درصد در بندهشن آمده: «زرتشت سه بار با هو و Hvôv نزدیک شد و هر بار نطفه‌ای از او بر زمین افتاد و این سه نطفه در تحت مراقبت ایزد آناهیته Anahita (ناهید ـ فرشته آب) در ردیاچۀ کسوه Kasava نهاده شده. در آنجا کوهی است به نام «کوه خدا» که جایگاه گروهی از پارسایان است. هر سال در نوروز و مهرگان این مردم دختران خود را برای آب‌تنی در دریاچۀ مزبور می‌فرستند زیرا زرتشت بدانان گفته است که از دختران ایشان اوشیدر Oshidar و اوشیدر ماه Oshidar-mâh و سوشیان Soshyan (موعودان سه‌گانۀ مزدیسنا) به وجود خواهند آمد:

بطور کلی از مراسم نوروز در دربار شاهنشاهان هخامنشی و اشکانی اطلاعات دقیقی در دست نیست و به عکس از عصر ساسانی اطلاعات گرانبها موجود است که خلاصۀ آنها در ذیل نقل می‌شود:

در بامداد نوروز شاهنشاه جامه‌ای که معمولاً از بُرد یمانی بود بر تن می‌کرد و زینت بر خود استوار می‌فرمود و به تنهائی در دربار حاضر می‌شد و شخصی که قدم او را به فال نیک می‌گرفتند بر شاه داخل می‌شد. در نورزنامه آمده:

«آمدن موبد موبدان و نوروزی آوردن ـ آئین ملوک عجم از گاه کیخسرو تا به روزگار یزدجرد شهریار که آخر ملوک عجم بود چنان بوده است که روز نوروز نخست کس از مردمان بیگانه موبد موبدان پیش‌آمدی با جام زرین پر می، و انگشتری، و درمی و دیناری خسروانی، و یک دسته خوید سبز رسته، و شمشیری، و تیر و کمان و دوات و قلم، و اسپی، و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به زبان پارسی به عبارت ایشان، چون موبد موبدان از افرین بپرداختی، پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمت‌ها پیش آوردندی.

آفرین موبد موبدان به عبارت ایشان: شها به جشن فروردین به ماه فروردین آزادی گزین به روان و دین کیان سروش آورد ترا دانائی و بینائی به کاردانی و دیرزی و با خوی هژیر و شادباش بر تخت زرین و انوشه خور به جام جمشید و رسم نیاکان در همت بلند و نیکوکاری و ورزش داد و راستی نگاهدار سرت سبز باد و جوانی چو خرید، اسپت کامگار و پیروز و تیغت روشن و کاری به دشمن و بازت گیرا ]و[ خجسته به شکار و کارت راست چون تیر و هم کشوری بگیر و نو بر تخت با درم و دینار، پیشت هنری و دانا گرامی و درم خوار و سرایت‌آباد و زندگانی بسیار.

چون این بگفتی چاشنی کردی و جام به ملک دادی، و خوید در دست دیگر نهادی و دینار و درم درپ یش تخت او بنهادی و بدین آن خواستی که روز نو و سال نو هر چه بزرگان اولد دیدار چشم بر آن افکنند تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، و آن برایشان مبارک گردد. که خرمی و آبادانی جهان در این چیزها است که پیش ملک آوردندی.»

و این رسم در عصر خلفای اسلام نیز ادامه یافت. مالیات‌های کشوری در روزگار ساسانیان در نوروز افتتاح می‌شد و یکی از جهات اصلاح تقویم و کبیسه قرار دادن سال‌های پارسی به توسط المتوکل علی الله و المعتمد بالله همین امر بود.

در هریک از ایام نوروز، پادشاه بازی سپید پرواز می‌داد و از چیزهائی که شاهنشاهان در نوروز به خوردن آن تبرک می‌جستند اندکی شیر تازه و خالص و پنیر نو بود و در هر نوروزی برای پادشاه با کوزه‌ای آهنین یا سیمین آب برداشته می‌شد. در گردن این کوزه قلاده‌ای قرار می‌دادند از یاقوت‌های سبز که در زنجیری زرین گذشته و بر آن مهره‌های زیرجدین کشیده بودند. این آب را دختران عذرا از زیر آسیاب‌ها برمی‌داشتند جاحظ پس از این قول نوشته: «که چون نوروز به شنبه می‌افتاد، پادشاه می‌فرمود که از رئیس یهودیان چهار هزار درهم بستانند و کسی سبب این کار را نمی‌دانست جز اینکه این رسم بین ملوک جاری شده و مانند جزیه گردیده بود.»

بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن دارالملک دوازده ستون از خشت خام برپا می‌شد که بر ستونی گندم و بر ستونی جو و بر ستونی برنج و بر ستونی عدس و بر ستونی باقلی و بر ستونی کاجیله و بر ستونی ارزن و بر ستونی ذرت و بر ستونی لوبیا و بر ستونی نخود و بر ستونی کنجد و بر ستونی ماش می‌کاشتند و اینها را نمی‌چیدند مگر بغتا و ترنم و لهو. در ششمین روز نوروز این حبوب را می‌کندند و میمنت را در مجلس می‌پراکندند و تا روز مهر از ماه فروردین (شانزدهم فروردین) آن را جمع نمی‌کردند. این حبوب را باری تفأل می‌کاشتند و گمان می‌کردند که هریک از آنها که نیکوتر و باروتر شد محصولش در آن سال فراوان خواهد بود و شاهنشاه به نظر کردن در جو به ویژه تبرک می‌جست.

شاه در این روزها بار عام می‌داد و ترتیب آن را به طرق گوناگون نوشته‌اند: ابوریحان گوید که: «آئین پادشاهان ساسان در پنج روز اول فروردین (نوروز عامه) چنین بود که شاه به روز اول نوروز ابتدا می‌کرد عامه را از جلوس خویش برای ایشان و احساس بدانان می‌آگاهیدند ـ در روز دوم برای کسانی که از عامه رفیع‌تر بودند یعنی دهگانان و اهل آتشکده‌ها جلوس می‌کرد ـ در روز سوم از برای اسواران و مؤبدان بزرگ ـ و روز چهارم از برای افراد خاندان و نزدیکان و خاصان خود ـ در روز پنجم برای پسر و نزدیکان خویش و به هریک از اینان، درخور رتبت اکرام و انعام می‌نمود. و چون روز ششم فرا می‌رسید از اداء حقوق مردم فارغ می‌شد و از این پس نوروز از آن خود او بود و دیگر کس جز ندیمان و اهل انس و شایستگان خلوت به نزد او نمی‌توانست برود ـ همچنین در ایام نوروز نواهایی خاص در خدمت پادشاه نواخته می‌شد که مختص همان ایام بود.»

پادشاهان در نوروز کلیۀ مایحتاج دفتری و لوازم دیگر سالیانۀ دربار را تهیه می‌کردند، از قبیل کاغذ و پوست‌هایی که در آنها رسایل نوشته می‌شد و آنچه که مهر کردنش از طرف پادشاه لازم بود آخر آن کاغذ مهر می‌شد و آنها را «اسپیدا نوشت» یا «اسپید نوشت» می‌نامیدند. به قول مسعودی خسروپرویز در یکی از اعیاد در حالی که سپاهیان با اعداد و سلاح خود رده بسته و هزار پیل با پیلبانان صف کشیده بودند برای سان دیدن آنان خارج شده بود و ظاهراً این عید همان نوروز بوده است.

در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب می‌پاشیدند و این رسم در سده‌های نخستین اسلامی نیز رایج بوده ـ دیگر هدیه دادن شکر متداول بود ـ نویسندگان اسلامی برای علت این دو امر افسانه‌هایی چند نقل کرده‌اند که از ذکر آنها صرف‌نظر می‌شود.

همچنین در شب نوروز آتش بر می‌افروختند و این رسم تا عهد عباسیان نیز (در بین‌النهرین) ادامه یافت و نخستین کسی که این رسم را نهاد هرمزد شجاع پسر شاهپور پسر اردشیر بابکان است.

نوروز در عصر خلفا
دربارهای نخستین خلفای اسلام به نوروز اعتنائی نداشتند و حتی هدایای این جشن را به عنوان خراج سالیانه می‌پذیرفتند، ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن درآمد خود، هدایای نوروز را از نو معمول داشتند و امیران ایشان برای جلب منافع خود مردم را به اهداء تحف دعوت می‌کردند ـ اندکی بعد این رسم نیز از طرف خلفای مزبور به عنوان گران آمدن اهداء تحف بر مردم منسوخ گردید ولی در تمام این مدت ایرانیان مراسم جشن نوروز را برپا می‌داشتند.

در نتیجه ظهور ابومسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عباسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسلۀ طاهریان، جشن‌های ایران از نو رونق یافتند. گویندگان دربارۀ آنها قصاید پرداختند و نویسندگانی مانند حمزه بن حسن اصفهانی مؤلف «اشعار السائره فی النیروز و المهرجان» آنها را مدون ساختند.

نوروز در دربار عباسیان بسیاری از رسوم خویش را حفظ کرد و از آن جمله اخذ مالیات از مردم که در زمان ساسانیان معمول بود در این زمان هم اجرا گردید و نوروز معتضدی و متوکلی در اثر همین امر پیدا شد. تقدیم هدایا از جانب بزرگان و امیران اسلامی و دیگران به خدمت خلفا از مراسم عادی به شمار رفت چنان‌که خالدالمهلبی به متوکل در نوروز جامۀ وشی زربفتی و گوی عنبری که بر آن ریزه‌های گوهر بود و جوشنی بلند و چوب بخوری به بلندی یک قامت و جامه‌ای بغدادی هدیه فرستاد. و نخستین کسی که در زمان عباسیان هدیه فرستادن نزد خلفا را اهمیت داد احمدبن یوسف از نویسندگان زمان مأمون است که این شعر را با هدیه‌ای گرانبها نزد وی فرستاد:

هذا یوم جرت فیه العادة
بالطاف العبید للسادة

از آن پس هدیۀ نوروز از رسوم درباری گردید ـ نوشتن نامه‌های تبریک (به نظم و نظر) نیز برای خلفا معمول بود: حسن بن وهب به متوکل عباسی مکتوبی در تبریک جشن نوروز نگاشت ـ مازنی این ابیات را رد تبریک نوروز برای خلیفه فرستاد:
جَعَلت فداک لل نیروز حق
فانت علی اعظم منه حقا

ولو اهدیت فیه جمیع ملکی
لکان جلیله لک مسدقا

فاهدیت الثناء بنظم شعر
و کنت لذاک منی مستحقا

این رسم ویژه خلفا نبود بلکه مردم عهد عباسیان نیز بدان اقتفاء می‌کردند چنان‌که سعید بن حمید به یکی از دوستان خویش نامه‌ای در تبریک عید نگاشت و گفت من چیز قابلی نداشتم تا به رسم هدیه گسیل خدمت کنم، ناچار این مکتوب را جانشین آن می‌سازم.

هم در عهد عباسی ریختن آب و افروختن آتش در شب آن کماکان مجری بود. طبری در حوادث سال ۲۴۸ نویسد: در روز چهارشنبه سه شب از جمادی‌الاولی رفته مطابق با شب یازدهم حزیران در بازارهای بغداد از جانب خلیفه منادی ندا در داد که در شب نوروز آتش نیفروزند و آب نریزند و نیز در روز پنجم همین مذاکره شد ولی در هنگام غروب روز جمعه در باب سعیدبن تسکین محتسب بغداد که در جانب شرقی بغداد است ندا در دادند که امیرالمؤمنین مردم را در افروختن آتش و ریختن آب آزاد گردانیده است ـ پس عامه این کار را به افراط رسانیدند و از حد تجاوز کردند چنان‌که آب را بر محتسبان شهر بغداد فرو ریختند.

نوروز در آئین تشیع

محمدبن شاه مرتضی معروف به محسن فیض (۱۰۰۷-۱۰۹۱) در رساله‌ای به فارسی، در وصف نوروز و سی روز ماه چنین آورده:

«چنین روایت کرده معلی بن خنیس که در روز نوروز نزد منبع حقایق و دقایق، اما جعفر صادق علیه‌السلام رفتم، فرمود آیا می‌دانی امروز چه روز است؟ گفتم فدای تو شوم روزی است که عجمان تعظیم آن می‌نمایند و هدیه به یکدیگر می‌فرستند. فرمود به خانه کعبه سوگند باعث آن تعظیم امری قدیم است، بیان می‌کنم آن را برای تو تا بفهمی ـ گفتم ای سید! من دانستن این را دوست‌تر دارم از آنکه دوستان مردۀ من زنده شوند و دشمنان من بمیرند ـ پس فرمود ای معلی! نوروز روزی است که خدای تعالی عهدنامه‌ای از ارواح بندگان خود گرفته که او را بندگی نمایند و دیگری را با او شریک نسازند و ایمان بیاورند به فرستاده‌ها و حجت‌های او و «ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین»، اول روزی است که آفتاب طلوع کرده و بادی که درختان را بارور می‌سازد وزیده، و خرمی زمین آفریده شده، و روزی است که «کشتی نوح» بر زمین قرار گرفته و روزی است که خدای تعالی زنده گردانید جماعتی را که پس از بیم مرگ از شهر و دیار خود بیرون رفته بودند و چندین هزار کس بودند پس اولاً حق تعالی حکم کرد ایشان را که بمیرند، بعد از آن زنده گردانید، و روزی است که «جبرئیل علیه‌السلام» بر حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله نازل شد به وحی، و روزی است که آن حضرت بت‌های کفار را شکست، و روزی است که حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله امر فرمود یاران خود را که با حضرت «امیرالمؤمنین علیه‌السلام» بیعت امارت نمایند، و روزی است که آن حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را میان جنیان فرستاد که بیعت از ایشان بگیرد، و روزی است که بار دوم اهل اسلام با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت کردند و روزی است که آن حضرت در جنگ نهروان فتح کرد و به قتل رسانید ذوالثدیه را که سر کرده آن خوارج بود، و روزی است که قائم آل محمد یعنی حضرت «صاحب‌الامر» ظاهر می‌شود، آن حضرت بر دجال ظفر می‌یابد و آن ملعون را در کناسه، که محله‌ای است در کوفه از گلو می‌کشد، و هیچ نوروزی نیست که ما توقع خاصی از غم نداشته باشیم زیرا که این به ما و شیعیان نسبت دارد، عجمان آن را حفظ کرده‌اند و شما ضایع کرده‌اید. دیگر فرمود یکی از انبیاء سؤال از پروردگار کرد که چگونه زنده گرداند آن جماعت را که از دیار خود بیرون رفته و مرده بودند؟ «پس وحی به آن نبی آمد که آب برایشان بریز در روز نوروز که اول سال فارسیان است، پس زنده شدند و سی هزار کس بودند، و از این جهت آب ریختن در این روز سنت شده.»

صرف نظر از صحت و سقم این خبر، در کتب بزرگان شیعه به خصوص در قرون متأخر اخبار بسیار در فضیلت نیروز (نوروز) منقول است. از این‌رو است که تنها جشنی که از زمان باستان تاکنون تقریباً بدون فوت برپا شده و هنوز هم رسماً منعقد می‌گردد همان نوروز است.

نوروز در اشعار پارسی

گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن داده‌اند و ما در ذیل به برخی از لطایف اشعار پارسی در این موضوع اشارت می‌کنیم:

نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر
نزد یکدگر و هر دو زده یک بدگر بر

نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیده‌اش پرورده ببر بر

آن زیور شاهانه که خورشید برو بست
آورد همی خواهد بستن به شجر بر…

و هم او در قصیدۀ دیگر چنین گوید:

نوروز بزرگ آمد آرایش علم
میراث به نزدیک ملوک عجم از جم…

فرخی ترجیع‌بند مشهوری در وصف نوروز دارد که بند اول آن چنین است:

ز باغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید
کلید باغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید
تو لختی صبر کن چندان که قمری بر چنار آید

چو اندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید
چنان‌دانی که هرکس را همی زو بوی یار آید

بهار امسال پندار همی خوشتر ز پار آید
وزین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار اید

بدین شـایستگی جشنـی بدین بایستگی روزی
ملک را در جهان هر روز جشنی باد و نوروزی

منوچهری مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرز زمستان و بهاران بزاد

ز ابر سیه روی سمن بوی داد
گیتـی گـردید چـو دارالقـرار

هم او در مسمط دیگر گفته:
نوروز بزرگم بزن ای مطرب نوروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلی نغز و دل‌انگیز و دلفروز
ور نیست ترا بشنو از مرغ نوآموز

کاین فاخته زان کوز و دگر فاخته زانکوز
بر قافیۀ خوب همی خواند اشعار

ابوالفرج رونی گوید:
جشن فرخندۀ فروردین است
روز بازار گل و نسرین است

آب چون آتش عود افروزست
باد چون خاک عبیر آگین است

باغ پیراسته گلزار بهشت
گلبن آراسته حورالعین است

مسعود سعد سلمان از عید مزبور چنین یاد کند:

رسید عید و من از روی حور دلبر دور
چگونه باشم بی روی آن بهشتی

رسید عید همایون شها به خدمت تو
نهاده پیش تو هدیه نشاط لهو و سر

برسم عید شها بادۀ مروق نوش
به لحن بربط و چنگ و چغانه و طنبور

جمال‌الدین عبدالرزاق گفته:

اینک اینک نوبهار آورد بیرون لشکری
هریکی چون نوعروسی در دگرگون زیوری

گر تماشا می‌کنی برخیز کاندر باغ هست
با چون مشاطه‌ای و باغ چون لعبت گری…

عرض لشکر می‌دهد نوروز و ابرش عارض است
وز گل و نرگس مراد را چون ستاره لشکری

حافظ در غزلی گفته:
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعلست
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی…

هاتف در قصیده‌ای گوید:
نسیم صبح عنبر بیز شد بر تودۀ غبرا
زمین سبز نسرین خیز شد چون گنبد خضرا

ز فیض ابر آزادی زمین مرده شده زنده
ز لطف باد نوروزی جهان پیر شد برنا

بگرد سرو گرم پرفشانی قمری نالان
به پای گل به کار جان سپاری بلبل شیدا…

همایون روز نوروز است امروز و بیفروزی
بر اورنگ خلافت کرده شاه لافتی ماوی

قاآنی در قصیده‌ای به وصف نخستین روز بهار گوید:

رساند باد صبا مژدۀ بهار امروز
ز توبه توبه نمودم هزار بار امروز

هوا بساط زمرد فکند در صحرا
بیا که وقت نشاطست و روز کار امروز

سحاب بر سر اطفال بوستان بارد
به جای قطره همی در شاهوار امروز

رسد به گوش دل این مژده‌ام ز هاتف غیب
که گشت شیر خداوند شهریار امروز

منبع: برگرفته از کتاب ستاره شمال، یاد واره دکتر محمد معین، به کوشش: دکتر کیانوش کیانی- محمد حسن اصغر نیا، تهران،۱۳۸۶

زبان و گویش ایرانی

در آثار مورخان و جغرافیا نویسان اسلامی، گذشته از فارسی دری که زبان رسمی و اداری کشور ایران بوده است و پهلوی جنوبی (پارسیک) که تا سه چهار قرن بعد از اسلام زبان دینی ایرانیانی شمرده میشد که به آئین زرتشتی (زردشتی) باقی مانده بودند؛ از چندین گویش دیگر که در نقاط مختلف این سرزمین پهناور متداول بوده، ذکری آمده و گاهی نمونه های کوتاه، یا به نسبت بلندتر، از بعضی آنها ثبت شده است.

در این کتب که از اواخر قرن سوم تا قرن دهم هجری تألیف یافته به بیش از چهل گویش ایرانی اشاره شده است که فهرست آنها را در ذیل می آوریم: 

1. ارانی: گویش ناحیه اران و بردع در قفقاز بوده است. اصطخری و مقدسی از آن یاد کرده اند. مقدسی درباره آن مینویسد: «در اران سخن می گویند و فارسی ایشان قابل فهم است و در حروف به خراسانی نزدیک است.» 

2. مراغی: حمدالله مستوفی مینویسد: «تومان مراغه چهار شهر است: مراغه و بسوی(؟) و خوارقان و لیلان... مردمش سفید چهره و ترک وش می باشند... و زبانشان پهلوی مغیر است.»

در نسخه دیگر "پهلوی معرب" ثبت شده و محتمل است که در این عبارت کلمه معرب تصحیف مغرب باشد، یعنی گویش پهلوی مغربی. زیرا که در غالب آثار نویسندگان بعد از اسلام همه گویشهای محلی را که با زبان فارسی دری متفاوت بوده به لفظ عام پهلوی یا فهلوی میخواندند. 

3. همدانی و زنجانی: مقدسی درباره گویش این ناحیه تنها دو کلمه ذیل را ثبت کرده است: "واتم" و "واتوا". شمس قیس رازی یک دو بیتی را در بحث از وزن فهلویات آورده و آن را از زبان "مردم زنگان و همدان" می شمارد. حمدالله مستوفی درباره مردم زنجان مینویسد: زبانشان پهلوی راست است. 

4. کردی: یاقوت حموی قصیده ای ملمع از یک شاعر کرد به نام نوشروان بغدادی معروف به "شیطان العراق" در کتاب خود آورده است. 

5. خوزی: گویش مردم خوزستان که در روایات حمزه اصفهانی و ابن الندیم نیز از جمله زبانهای متداول در ایران ساسانی شمرده شده است. اصطخری درباره گویش این ناحیه مینویسد: «عامه ایشان به فارسی و عربی سخن میگویند، جز آنکه زبان دیگری دارند که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است.» و ظاهراً مرادش گویش ایرانی آن سرزمین است. مقدسی نیز درباره گویش مردم خوزستان نکاتی را ذکر می کند که گویا مربوط به فارسی متداول در خوزستان است، نه گویش خاص محلی. 

6. دیلمی: اصطخری درباره این ناحیه مینویسد: «زبانشان یکتاست و غیر از فارسی و عربی است» و مقدسی میگوید: «زبان ناحیه دیلم متفاوت و دشوار است».  

7. گیلی یا گیلکی: ظاهراً گویشی جداگانه از دیلمی بوده است. اصطخری مینویسد: «در قسمتی از گیلان (جیل) تا آنجا که من دریافته ام طایفه ای از ایشان هستند که زبانشان با زبان جیل و دیلم متفاوت است.» و مقدسی میگوید: گیلکان حرف خاء (یا حاء) به کار می برند. 

8. طبری یا (مازندرانی): این گویش دارای ادبیات قابل توجهی بوده است. میدانیم که کتاب "مرزبان نامه" به گویش طبری تألیف شده بود و از آن زبان به فارسی دری ترجمه شده است. ابن اسفندیار دیوان شعری را به زبان طبری با عنوان "نیکی نامه" ذکر می کند و آن را به اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروین مؤلف "مرزبان نامه" نسبت میدهد. در "قابوس نامه" نیز دو بیت به گویش طبری از مؤلف ثبت است. ابن اسفندیار از بعضی شاعران این سرزمین که به گویش طبری شعر میگفته اند یاد کرده و نمونه ای از اشعار ایشان را آورده است. در "تاریخ رویان" اولیاءالله آملی نیز ابیاتی از شاعران مازندرانی به گویش طبری ضبط شده است.  

اخیراً چند نسخه خطی از ترجمه ادبیات عرب به گویش طبری و نسخه هایی از ترجمه و تفسیر قرآن به این گویش یافت شده که از روی آنها میتوان دریافت که گویش طبری در قرنهای نخستین بعد از اسلام دارای ادبیات وسیعی بوده است. مجموعه ای از دو بیتی های طبری که به "امیری" معروف و به شاعری موسوم به "امیر پازواری" منسوب است، در مازندران وجود داشته که "برنهارد درن" خاور شناس روسی نسخه آنها را به دست آورده و زیر عنوان "کنزالاسرار" در سن پطرز بورگ (یا - سن پطرز بورغ) با ترجمه ترجمه فارسی چاپ کرده است. مقدسی می نویسد که زبان طبرستان به زبان ولایت قومس و جرجان نزدیک است، جز آنکه در آن شتابزدگی هست. 

9. گشتاسف: درباره مردم این ناحیه (در قفقاز کنار دریای خزر میان رودهای ارس و کر) حمدالله مستوفی مینویسد: «زبانشان پهلوی به جیلانی باز بسته است.» 

10. قومس و جرجان (گرگان): مقدسی در ذکر زبان مردم این دو ناحیه مینویسد: «زبانشان به هم نزدیک است. میگویند "هاده" و "هاکن" و شیرینیی در آن هست.» 

11. رازی: مقدسی درباره اهل اقلیم الجبال مینویسد: زبانهای گوناگون دارند. اما در ری حرف "راء" را به کار میبرند. میگویند: راده و راکن. از زبان رازی در جاهای دیگر نیز اطلاعاتی داده اند. شاعری به نام "بندار رازی" اشعاری به زبان مردم این شهر دارد که از آن جمله چند بیتی در المعجم ثبت است.  

12. رامهرمزی: درباره زبان مردم این ناحیه مقدسی تنها اشاره میکند که زبانی دارند که فهمیده نمی شود.  

13. فارسی: اصطخری درباره یکی از سه زبان متداول در استان فارس مینویسد: «فارسی زبانی است که به آن گفتگو می کنند، و همه مردمان فارس به یک زبان سخن می گویند، که همه آن را می فهمند، مگر چند لفظ که متفاوت است و برای دیگران دریافتی نیست.» 

14. فهلوی یا پهلوی: بنابر نوشته اصطخری "زبان نوشتن عجم - ظاهراً یعنی ایرانیان غیر مسلمان - و وقایع و نامه نویسی زرتشتیان (زردشتیان) با یکدیگر پهلوی بوده که برای دریافتن عامه به تفسیر احتیاج داشته است». و گمان میرود مراد او همان زبان است که در حدود اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری چند کتاب دینی زرتشتی مانند دینکرد و بندهش را به آن تألیف کرده اند.  

15. کرمانی: مقدسی مینویسد که زبان مردم این سرزمین قابل فهم است و به خراسانی نزدیک است. اصطخری آورده است که زبان مردم کرمان همان زبان فارسی است. 

16. مکری: بر حسب نوشته اصطخری زبان مردم مکران، فارسی و مکری بوده است. مقدسی نوشته است که زبان مردم مکران وحشی است. 

17. بلوچی: اصطخری نوشته است که بلوچان و اهل بارز جز فارسی زبان دیگری نیز دارند. 

18. کوچی یا قفصی: طائفه قفص یا کوچ که ذکر ایشان در بیشتر موارد و منابع با بلوچان یکجا می آید، بر حسب نوشته اصطخری بجز فارسی زبان دیگری نیز داشته اند که "قفصی" خوانده شده است. مقدسی درباره طوایف "کوچ و بلوچ" مینویسد: زبانشان نامفهوم  است و به سندی شبیه است. 

19. نیشابوری: بر حسب نوشته مقدسی زبان مردم نیشابور فصیح و قابل فهم بوده است، جز آنکه آغاز کلمات را کسره میدادند و یائی بر آن می افزودند. مانند: "بیگو"، "بیشو"، و سین ای بی فایده (به بعضی صیغه های فعل) علاوه میکردند. مانند: "بخردستی"، "بگفتستس"، "بخفتستی" و آنچه به این می ماند.  و در آن سستی و لجاجی بوده است. و مینویسد که این زبان برای خواهش مناسب است. 

20. هروی: مسعودی مینویسد: بهرام همه زبانها را میدانست و در خشم به عربی، در جنگ به ترکی، و در مجلس عام به زبان دری و با زنان به زبان هروی سخن میگفت. مقدسی مینویسد: «زبان مردم هرات وحشی است و در همه اقالیم وحشی تر از زبان هرات نیست» و این زبان را زشت شمرده و برای طویله مناسب دانسته است. 

21. بخارایی: زبان بخارایی بنابر نوشته اصطخری همان زبان سغدی بوده است با اندک اختلافی، و می نویسد که زبان "دری" نیز داشته اند. مقدسی مینویسد که در زبان ایشان تکرار فراوان است. مثلاً میگویند "یکی مردی دیدم" یا "یکی ادرمی دادم"؛ و در میان گفتار کلمه "دانستی" را بیهوده مکرر میکنند. سپس میگوید که زبان ایشان "دری" است و هر چه از آن جنس باشد دری نامیده می شود. زیرا که آن زبانی است که بدان نامه سلطنتی را مینویسند و عریضه و شکایت به این زبان نوشته میشود؛ و اشتقاق این لفظ از "در" است یعنی زبانی که در "دربار" به آن گفتگو میکنند.  

22. مروی: مقدسی مینویسد که در زبان ایشان سنگینی و درازی و کششی در آخـرهـای کـلـمـات هـسـت و مـثـال می آورد که «مردم نیشابور میگویند "برای این" و مرویان میگویند "بترای این" و یک حرف می افزایند، و اگر دقت کنی از این گونه بسیار می یابی». و جای دیگر مینویسد: «این زبان برای وزارت مناسب است.» یاقوت در کلمه "ماشان" که نام نهری است مینویسد: «مردمان مرو آن را با جیم بجای شین ادا می کنند.» 

23. خوارزمی: اصطخری مینویسد: زبان مردم خوارزم یکتاست و در خراسان هیچ شهری نیست که مردمانش به زبان ایشان سخن بگویند. یاقوت در ذکر قصبه "نوزکاث" مینویسد: شهرکی است نزدیک جرجانیه خوارزم و "نوز" به زبان خوارزمی به معنی جدید است، و آنجا شهری است که نامش "کاث" است، و این را یک "کاث جدید" خوانده اند.

ابوعلی سینا در رساله "مخارج الحروف" تلفظ حرفی را که سین زائی خوانده از مختصات حروف ملفوظ زبان خوارزمی ذکر میکند. 

24. سمرقندی: مقدسی مینویسد: مردم سمرقند را که میان کاف و قاف است به کار می برند و میگویند "بکردک(ق)م"، "بگفتک(ق)م" و مانند این، و در زبانشان سردیی هست. 

25. صغدی (سغدی): مقدسی مینویسد مردم ولایت صغد زبانی جداگانه دارند که با زبانهای روستاهای بخارا نزدیک است، اما بکلی جداست. اگر چه زبان یکدیگر را می فهمند. 

26. زبان بامیان و طخارستان: به نوشته مقدسی با زبان بلخی نزدیک بوده، اما پیچیدگی و دشواری داشته است. 

27. بلخی: زبان مردم بلخ در نظر مقدسی زیباترین زبانها بوده اما بعضی کلمات زشت در آن وجود داشته است. و مینویسد که این زبان برای پیام آوری مناسب است. 

28. جوزجانی: به نوشته مقدسی زبان این ناحیه میانه زبان مروزی و بلخی بوده است. 

29. بستی: همینقدر نوشته اند که زبانی زیبا بوده است.  

30. زبان طوس و نسا: نزدیک به زبان نیشابوری بوده است.  

31. سجستانی: مقدسی نوشته است که «در زبان ایشان ستیزه جویی و دشمنی وجود دارد. صوتها را از سینه بیرون می آورند و آواز را بلند میکنند.» و میگوید این زبان برای جنگ خوب است. 

32. غوری: شاید زبان این ناحیه همان بوده باشد که اکنون پشتو خوانده می شود. در هر حال با فارسی دری متفاوت بوده است. بیهقی مینویسد: «امیر... دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن بوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند.» 

33. زبان چاچ (شاش): مقدسی نوشته است که زبان این ناحیه زیباترین زبان هیطل است و از این نکته درست معلوم نیست که رابطه آن با زبانهای ایرانی چه بوده است. 

34. قزوینی: درباره زبان مردم این شهر تنها این نکته را ذکر کرده اند که قاف به کار می برند و بیشتر ایشان برای معنی جید ( = خوب) میگویند بخ. 

35. گویشهای روستائی خراسان: مقدسی مینویسد: کوچکترین شهری از خراسان نیست مگر آنکه روستاهای آن زبان دیگری داشته باشند. 

36. شیرازی: در "گلستان" سعدی بیتی هست که در بعضی نسخه ها در عنوان آن نوشته اند "ترکیه" و گاهی "شیرازیه" و در هر حال به گویش محلی شیراز است. 

در کلیات سعدی نیز یک مثنوی ملمع با عنوان "مثلثات" به عربی و فارسی و شیرازی باقی است. در دیوان حافظ هم غزل ملمعی متضمن بعضی مصراعها به گویش شیرازی ثبت است. چندی پس از زمان حافظ شاعری از مردم شیراز به نام "شاه داعی" منظومه هایی به این زبان سروده است.  

37. نیریزی: در یک جنگ خطی مکتوب در قرن هشتم اشعاری با عنوان "نیریزیات" ثبت شده است و در همین جنگ فصلی دیگر با عنوان "فهلویات" آمده که شاید به گویش شیرازی باشد. 

38. اصفهانی: اوحدی اصفهانی چند غزل به گویش محلی اصفهان سروده است که در دیوانش ثبت است. عبارتی به گویش اصفهانی نیز در لطایف عبیدزاکانی آمده است. 

39. آذری: یکی از گویشهای ایرانی که تا اواخر قرن دهم هجری در آذربایجان متداول بوده است. ابن حوقل زبان مردم آن سرزمین را فارسی میخواند که مراد از آن یکی از گویشهای ایرانی است و به تعدد این گویشها نیز اشاره میکند. مسعودی (قرن چهارم) پس از آنکه همه زبانهای ایرانیان را فارسی خوانده به اختلاف گویشها اشاره کرده و نام گویش "آذری" را در ردیف پهلوی و دری آورده است. یاقوت حموی نیز زبان مردم آذربایجان را یکجا "آذریه" و جای دیگر "آذربیه" نوشته است و میگوید که جز خودشان کسی آنرا نمی فهمد. 

همام تبریزی غزلی به گویش محلی تبریز داد که متن آن را عبید زاکانی در مثنوی "عشاقنامه" خود درج کرده است. در دیوان شاه قاسم انوار تبریزی نیز چند غزل به این گویش وجود دارد و در رساله روحی انارجانی فصلهائی به زبان عامیانه تبریز در قرن دهم ثبت است. 

40. اردبیلی: ابن بزاز در "صفوةالصفا" جمله هائی را از زبان شیخ صفی الدین با قید زبان اردبیلی نقل کرده و سپس دو بیتی های متعددی را از شیخ آورده که به احتمال کلی به همان گویش اردبیل است. شاید با آذری متداول در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان تفاوتهائی جزئی داشته است. 

اما چنانکه از مطلب مذکور در فوق دریافته می شود، آگاهی ما از گویشهای متعددی که در قرون پیشین در سرزمین پهناور ایران رایج بوده است، اجمالی است و غالباً تنها به نام آنها منحصر است. فقط گاهی جمله های کوتاه یا مصراعی و بیتی از آنها قید کرده اند و در موارد معدود نمونه گویشهای مزبور به یک تا چند صفحه میرسد.

  

در زمان معاصر 

آنچه ذکر شد اشاراتی بود که در آثار مؤلفان بعد از اسلام درباره نام یا بعضی خصوصیات گویشهای ایرانی آمده است. اما در روزگار ما گذشته از "فارسی دری" که "فارسی نو" نیز خوانده می شود، و زبان رسمی اداری و دولتی و فرهنگی کشور ایران از قرن چهارم هجری تا همین زمان است؛ در این سرزمین پهناور هنوز گویشهای متعدد ایرانی رایج است که بعضی از آنها آثار مکتوب و ادبی نیز دارند، و بسیاری دیگر تنها زبان محاوره اقوام بزرگ یا کوچکی است که در گوشه و کنار فلات ایران زندگی می کنند.  

مهمترین زبانها و گویشهای ایرانی امروز از این قرار است: 

1. تاجیکی: این زبان همان فارسی دری است با اندک تفاوتی در واژگان و چگونگی ادای بعضی از واکها. تاجیکی زبان ملی جمهوری تاجیکستان است و گذشته از این در بسیاری از نواحی جمهوری ازبکستان (دره فرغانه و دره زرافشان و ناحیه کشکه دریا و مناطق مسیر رودهای سرخان دریا و چرچیک و غیره) و نزد انبوهی از مردم شهرهای بزرگ بخارا و سمرقند، و گروهی از ساکنان جمهوریهای قرقیزستان (نواحی جلال آباد و اش) و قزاقستان متداول است. 

تاجیکان اصیل بازمانده ایرانیانی هستند که از قدیمترین روزگار در آن سرزمین میزیسته اند و به تدریج در طی قرنهای دراز اقوام دیگر مشرق آسیا در سرزمین ایشان نفوذ کردند و جای گرفتند و اکنون قسمتهائی از این ناحیه به صورت جزیره هائی باقی مانده که مردم آن، زبان و آداب ایرانی خود را حفظ کرده اند. 

بعضی اقلیتها مانند یهودیان و کولیان و عربهای آسیای میانه نیز به تاجیکی سخن می گویند. شماره تاجیک زبانان را به دو میلیون و نیم تخمین کرده اند. 

قطع رابطه اداری و حکومتی میان کشور ایران و سرزمینهای مزبور در چند قرن اخیر موجب شده است که زبان ادبی تاجیکی با فارسی دری اختلافاتی پیدا کند. عمده این اختلافها در لغات و کلماتی است که دسته ای از گویش جاری مردم آن نواحی در زبان ادبی تاجیکی راه یافته است. دسته دیگر از زبانهای تاتاری و ازبکی در آن زبان وارد شده، و شماره بسیاری از لغات علمی و فنی هم از روسی در این زبان نفوذ کرده است. 

با این حال آثار گویندگان و نویسندگان فارسی زبان قرنهای پیشین (که بعضی از ایشان خود از مردم همان نواحی بوده اند) هنوز بخوبی برای مردم تاجیکستان دریافتی است و جزء میراث فرهنگی ایشان شمرده می شود. بعضی خصوصیات صرف و نحوی نیز زبان تاجیکی را از فارسی دری متمایز میکند. 

این زبان را در اوایل تشکیل جمهوری تاجیکستان به الفبای لاتینی با تغییر چند حرف نوشتند و در آموزش و کتاب و روزنامه بکار بردند. اما پس از چندی الفبای روسی را برای نوشتن آن اختیار کردند و اکنون نیز همین خط در آن سرزمین متداول است. 

از نویسندگان بزرگ تاجیکستان در دوران اخیر صدرالدین عینی است که پدر ادبیات جدید تاجیکستان شمرده میشود و رمان و داستان و شعر و مقالات تحقیقی فراوان دارد.  

2. بختیاری و لری: در کوهستان بختیاری و قسمتی از مغرب استان فارس ایلهای بختیاری و ممسنی و بویراحمدی به گویشهایی سخن می گویند که با کردی خویشاوندی دارد، اما با هیچ یک از شعبه های آن درست یکسان نیست، و میان خود آنها نیز ویژگیها و دگرگونیهایی وجود دارد که هنوز با دقت حدود و فواصل آنها مشخص نشده است. اما معمول چنین است که همه گویشهای بختیاری و لری را جزو یک گروه بشمارند. 

3. کردی: نام کردی عادةً به زبان مردمی اطلاق می شود که در سرزمین کوهستانی واقع در مغرب فلات ایران زندگی می کنند. قسمتی از این ناحیه اکنون جزء کشور ایران است و قسمتی در کشور ترکیه و قسمتی دیگر از جمله کشور عراق شمرده میشود. در خارج از این منطقه نیز اقلیتهای کرد وجود دارند که از آن جمله گروهی در شمال خراسان و گروههائی در جمهوریهای ارمنستان، گرجستان و آذربایجان و عده کمی نیز در ترکمنستان به این گویشها سخن می گویند. در سوریه نیز یک اقلیت کرد زبان از چند قرن پیش به وجود آمده است. 

زبان یا گویش کردی همه این نواحی یکسان نیست. حتی تردید است در این کلمه «کرد» به قوم واحدی که دارای مختصات نژادی یا ایلی با گویش معینی باشند اطلاق شده باشد. در بسیاری از منابع تاریخی که به زبان عربی در قرنهای نخستین اسلام تألیف یافته این کلمه را معادل کلمه "شبان" و "چوپان" بکار برده اند.  

ابن حوقل کوچ (قفص) کرمان را "صنف من الاکراد" میداند و حال آنکه مقدسی (احسن التقاسیم) زبان ایشان را شبیه زبان مردم سند شمرده است. یاقوت حموی مردمان ساسون را الاکراد السناسنه میخواند (معجم البلدان). حمزه اصفهانی می نویسد: کانت الفرس تسمی الدیلم الاکراد طبرستان کما کانت تسمی العرب اکراد سورستان (تاریخ سنی ملوک الارض) 

در کارنامه اردشیر بابکان هم کردان به معنی شبانان آمده است نه نام و نژاد یا قبیله. در گویش طبری امروز نیز کلمه کرد به معنی چوپان و شبان است. (واژه نامه طبری، صادق کیا، ص 166). 

اما زبانی که کردی خوانده می شود شامل  گویشهای متعددی است که هنوز با همه مطالعاتی که انجام گرفته درباره ساختمان و روابط آنها با یکدیگر تحقیق دقیق و قطعی به عمل نیامده است. بر حسب عادت این گویشها را به دو گروه اصلی تقسیم می کنند: یکی کورمانجی که خود به دو شعبه تقسیم میشود: شعبه شرقی یا مکری در سلیمانیه و سنه؛ و شعبه غربی در دیار بکر و رضائیه و ایروان و ارزروم و شمال سوریه و شمال خراسان. گروه اصلی دیگر یا گروه جنوبی در منطقه کرمانشاه و بختیاری. 

از قرنهای پنجم و ششم هجری آثار ادبیات شفاهی و کتبی کردی در مآخذ تاریخی دیده می شود. از آن جمله قصیده ای ملمع از انوشیروان بغدادی معروف به شیطان العراق که در معجم البلدان آمده است.

کردی دارای ادبیات شفاهی وسیعی است که قسمتی از آن توسط محققان اروپایی و ایرانی در زمانهای اخیر گرد آمده و ثبت شده است.

در حال حاضر کردان عراق الفبای فارسی - عربی را با اندک تغییری در شیوه خط برای نوشتن زبان خود بکار میبرند. کردان سوریه از الفبای لاتینی برای نوشتن گویش خود استفاده می کنند و کردان ساکن جمهوریهای آسیای میانه الفبای روسی (سیریلیک) را بکار می برند. شماره متکلمان به گویشهای مختلف کردی را به شش تا هشت میلیون نفر تخمین کرده اند.  

4. دری افغانستان: دری نام یکی از دو زبان رسمی کشور افغانستان است. این کشور که قسمت عمده آن گهواره ادبیات گرانبهای فارسی بعد از اسلام بوده است، بی شک یکی از شریکان بزرگ و وارثان بحق این فرهنگ وسیع و عمیق است و زبانی که بطور مطلق دری خوانده می شود در حقیقت جز ادامه همان فارسی دری نیست که رابعه بنت کعب و دقیقی و عنصری بلخی و سنائی و سید حسن غزنوی و عبدالحی گردیزی و خواجه عبدالله انصاری هروی و ناصرخسرو قبادیانی و دهها امثال ایشان با همکاری بزرگان دیگر این سرزمین پهناور بنیاد گذاشته و به کمال رسانیده اند.  

زبان دری افغانستان با فارسی تفاوتهایی جزئی دارد. بعضی از خصوصیات صرف و نحوی محلی در آن وارد شده و از این جهت از فارسی ادبی متداول در ایران متمایز شده است. این تفاوتها اندکی مربوط به چگونگی تلفظ و ادای واکهاست که با تلفظ نواحی شرقی و شمال شرقی ایران در اکثر موارد همانند است. تفاوتهای دیگر از نظر لغات و اصطلاحات محلی است که در زبان ادبی افغانستان وارد شده است. دیگر آنکه بعضی از کلمات و اصطلاحات علمی و فنی دنیای امروز در فارسی ایران از زبان فرانسوی اخذ و اقتباس شده، و همانها را در زبان دری افغانستان به سبب ارتباطی که در طی یکی دو قرن اخیر با هندوستان داشته است، از زبان انگلیسی گرفته اند. به این طریق در واژگان فارسی و دری اندک اختلافی وجود دارد. این اختلافها با ارتباط فرهنگی میان دو ملت دوست و برادر و همنژاد و همزبان و همدین بتدریج کمتر می شود.  

شمار مردمی که در کشور افغانستان به زبان فارسی دری متلکم هستند به موجب آمارهای اخیر در حدود 5 میلیون نفر است. اما همه سکنه آن سرزمین این زبان را می دانند و بکار میبرند. در سالهای اخیر در افغانستان برای اصطلاحات جدید اداری و علمی و فنی الفاظی وضع کرده اند که غالباً ریشه و ساخت آنها از زبان پشتو اخذ شده است. مانند کلمات { پوهنجی، پوهنتون، پوهاند، پوهنوال } در مقابل اصطلاحات ایرانی { دانشکده، دانشگاه، استاد، دانشیار } و غیره.  

5. بلوچی: بلوچی از گویشهای ایرانی شمال غربی شمرده می شود اما در زمانهای تاریخی نشانه متکلمان به این گویش را در مشرق ایران می بینیم. در شاهنامه ذکر مسکن این قوم در حدود شمال خراسان امروزی آمده است. در کتابهای جغرافیائی از این قوم (همراه با طایفه کوچ - یا قفص) در حدود کرمان یاد می شود. پس از آن بر اثر عوامل تاریخی این قوم به کناره های دریای عمان رسیده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتی از بلوچان در دورترین قسمت جنوب شرقی ایران و قسمتی دیگر در غرب کشور پاکستان امروزی جای دارند. مجموع این ناحیه بلوچستان خوانده می شود که بر حسب مرزهای سیاسی به بلوچستان ایران، و بلوچستان پاکستان تقسیم می شود. گروهی از بلوچان نیز در قسمت جنوبی افغانستان و جنوب غربی پنجاب و طوایفی از آنها نیز در کرمان و لارستان و سیستان و خراسان سکونت دارند. بعضی مهاجران بلوچ در جستجوی کار و کسب معاش به گرگان و حتی جمهوری ترکمنستان رفته و در آن نواحی ساکن شده اند. 

بلوچی را به دو گروه اصلی تقسیم می توان کرد: شرقی، یا شمال شرقی، و غربی، یا جنوب غربی، مجموع مردم بلوچی زبان را به یک و نیم میلیون تا دو و نیم میلیون نفر تخمین کرده اند. اما این رقمها اعتبار قطعی ندارند.  

6. تاتی: در سرزمین آذربایجان نیز یکی دیگر از زبانها یا گویشهای ایرانی رایج است که تاتی خوانده میشود. متکلمان به این زبان در جمهوری آذربایجان (شمال شرقی شبه جزیره آبشوران) و بعضی از نقاط داغستان سکونت دارند. در بعضی از روستاهای آذربایجان ایران نیز زبان تاتی هنوز رایج است.  

روی هم رفته زبان تاتی را در حدود یکصد و ده هزار نفر در جمهوریهای شوری سابق به عنوان زبان مادری بکار میبرند.  

7. تالشی: در جلگه لنکران و سرزمین آذربایجان شوروی یک زبان ایرانی دیگر متداول است که طالشی خوانده میشود و در قسمت جنوب غربی دریای خزر و در مرز ایران و شوروی نیز گروهی به این زبان تکلم می کنند. عده گویندگان این زبان را تا 150 هزار نفر تخمین کرده اند که از آنجمله نزدیک 100 هزار نفر در جمهوریهای شوری به سر میبرند.

زبان تالشی از جمله زبانهای ایرانی شمال غربی است که در زمانهای قبل (تا حدود قرن دهم هجری) در سرزمین آذربایجان رایج بوده و از آن پس جای خود را به یکی از گویشهای ترکی داده است. آثاری از این زبان بصورت دو بیتی هایی منسوب به ناحیه اردبیل و متعلق به قرن هشتم هجری در دست است. 

8. گیلکی: از گویشهای ایرانی است که در قسمت گیلان و دیلمستان متداول بوده و هنوز مردم استان گیلان آن را در گفتار به عنوان زبان مادری خود بکار میبرند. گیلکی خود به چند شعبه منقسم است که با یکدیگر اندک اختلافی دارند. شماره مردم گیلکی زبان از یک میلیون نفر تجاوز می کند؛ اما اکثریت قاطع آنها زبان رسمی ایران یعنی فارسی را نیز میدانند. از زبان گیلکی دو بیتی هایی معروف به "شرفشاهی" در دست است که به شاعری موسوم یا ملقب به "شرفشاه" منسوب می شود. در قرن اخیر بعضی از شاعران محلی مانند "کسمائی" به این گویش اشعار سیاسی و وطنی سروده اند. 

9. طبری یا مازندرانی: یکی دیگر از گویشهای ایرانی کرانه دریای خزر است که در استان مازندران کنونی و طبرستان قدیم متداول است. این گویش در شهرها و نواحی کوهستانی چه در تلفظ و چه در واژگان اختلافی دارد. در قسمت شهر نشین تأثیر شدید زبان فارسی دری دیده می شود که بتدریج جای گویش محلی را می گیرد. 

زبان طبری در زمانهای گذشته دارای آثار ادبی قابل توجی بوده است. کتاب مرزبان نامه نخست به این زبان تألیف شده و سپس آنرا در قرن هفتم هجری به فارسی دری برگردانده اند. در "قابوسنامه" و "تاریخ طبرستان" ابن اسفندیار و مآخذ دیگر نیز شعرهایی به این زبان هست. در زمان معاصر مردم مازندران شعرهایی به زبان محلی خود در یاد دارند و میخوانند که عنوان عام "امیری" به آنها داده می شود و همه را، اگر چه از روی خصوصیات زبان شناسی به یک زمان و یک شخص نمی توان نسبت داد؛ به شاعری موسوم به "امیر پازواری" منسوب می کنند.

شماره متکلمان به گویش طبری را به یقین نمیتوان تعیین کرد. اما در هر حال از یک میلیون متجاوز است. همه ایشان زبان رسمی کشور ایران یعنی فارسی را نیز میدانند و بکار می برند.  

طبری را با گیلکی از یک گروه می شمارند و عنوان عام "گویشهای کناره خزر" به آنها میدهند. 

10. پشتو: زبان پشتو که افغانی هم خوانده می شود در نواحی جنوبی و مرکزی کشور افغانستان و قسمت شمال غربی پاکستان متداول است. گروهی از پشتو زبانان در بلوچستان و معدودی در چترال و کشمیر و کناره مرزهای ایران و افغانستان سکونت دارند. قدیمی ترین آثار زبان پشتو از قرنهای نهم و دهم هجری است. در طی قرون متمادی پشتو تنها در گفتار بکار میرفته و آثار ادبی به این زبان بسیار اندک بوده است. تنها از سی چهل سال پیش بود که دولت افغانستان پشتو را زبان رسمی کشور قرار داد و از آن پس روزنامه، کتاب و آثار ادبی به این زبان پدید آمد و تدریس آن در آموزشگاهها معمول شد. 

زبان پشتو چه از نظر واک شناسی و چه از نظر ساختمان دستوری با زبانهای دیگر ایرانی تفاوتهایی دارد که اینجا مجال بحث درباره آن نیست. این زبان را معمولاً به دو گروه غربی (یا جنوب غربی) و شرقی (شمال شرقی) تقسیم میکنند. گویش مهم گروه غربی، گویش قندهاری است و در گروه شرقی گویش پیشاوری اهمیت دارد. اختلاف میان این دو گروه هم در چگونگی ادای واکها و هم در بعضی نکات دستوری است. از آن جمله همین نام یا عنوان زبان است که در قندهاری « پختو » و در پیشاوری « پشتو » تلفظ می شود. 

در قانون اساسی جدید افغانستان هر دو زبان رایج آن کشور، یعنی دری و پشتو به عنوان زبانهای رسمی ملی پذیرفته شده است. 

11. آسی: در قسمتهایی از سرزمین قفقاز بقایای یکی از زبانهای ایرانی هنوز متداول است. این زبان « آسی » خوانده می شود. گویندگان این زبان قسمتی در جمهوری آستی شمال و قسمتی در جمهوری گرجستان که ناحیه خودمختار «آستی جنوبی» خوانده می شود، سکونت دارند. زبان آسی به دو گویش اصلی تقسیم می شود که یکی را « ایرونی » و آن یک را « دیگوری » میخوانند. 

گویشی که بیشتر جنبه ادبی دارد « ایرونی » است. زبان آسی را دنباله زبان سکائی باستان می شمارند، و در هر حال کی از شعبه های زبانهای ایرانی است. شماره متکلمان به این زبان اندکی بیش از چهل هزار نفر است. 

 

گویشهای مرکزی ایران 

در روستاها و شهرکهای مرکز ایران و آبادیهای پراکنده در حاشیه کویر گویشهای متعددی هنوز باقی است که غالباً شماره متکلمان آنها اندک است و هر یک خصوصیاتی دارند، از آن جمله: 

12. گویشهای میان کاشان و اصفهان: در این نواحی گویشهای روستاهای وینشون، قرود، کشه، زفره، سده، گز، کفرون و گویشهای محلات، خوانسار، سو، لیمه، جوشقان در خور ذکر است که درباره آنها تحقیقات و مطالعاتی کم یا بیش انجام گرفته است. 

13. گویش یزدی: که با گویش زرتشتیان یزد و کرمان یکی است با اندک اختلافاتی در تلفظ. 

14. نائینی و انارکی: میان اصفهان و یزد. 

15. نطنزی، یارندی و فریزندی: شمال غربی نائین. 

16. خوری و مهرجانی: در قراء خور و مهرجان (در ناحیه بیابانک) 

17. گویشهای حوزه شهر سمنان:  شامل سمنانی، لاسگردی، سرخه ای، سنگسری و شهمیرزادی. 

18. گویشهای حوزه اراک: شامل گویشهای وفس، آشتیان و تفرش. 

19. تاکستانی: در جنوب غربی قزوین - و اشتهاردی در نزدیکی آن. 

 

گویشهای سرزمین فارس 

20. در بعضی از روستاهای استان فارس گویشهای خاصی هست که با وجود زبان جاری سراسر آن استان که فارسی است هنوز بر جا مانده اند؛ اگر چه هرگز کتابت نداشته و مقام زبان دری نیافته اند. اینها عبارتند از گویشهای متداول در روستاهای شمغون، پاپون، ماسرم، بورینگون و بعضی دهکده های دیگر. این گویشها همه از گروه جنوب غربی شمرده می شوند. اما بعضی دیگر مانند "سیوندی" در قریه سیوند (50 کیلومتری شمال شیراز) از جمله گویشهای شمال غربی است که شاید بر اثر مهاجرت در آن ناحیه رواج یافته و باقی مانده باشد. 

در ناحیه باشکرد (واقع در جنوب شرقی خلیج فارس) نیز گویشهای باشکردی وجود دارد که خود به دو گروه جنوبی و شمالی تقسیم می شود و دارای مختصاتی است که آنها را از گویشهای دیگر ایرانی مشخص و متمایز می کند. 

 

زبانهای پامیری 

در دورترین نقاط شمال شرقی جغرافیائی ایران، یعنی در ناحیه کوهستانی مجاور پامیر، که اکنون جزء دو کشور تاجیکستان و افغانستان و قسمتی در آن سوی مرز این کشورها با چین است گویشهای متعدد ایرانی هنوز بر جا مانده است. 

از آن جمله است:  

21. شغنانی: در دو کرانه رود پنج آب و بخش علیا و سفلای خوردگ.

22. روشانی: در هر دو کرانه رود پنج آب پائین تر از منطقه شغنان.

23. برتنگی: دره برتنگ.

24. ارشری: در قسمت بالای مسیر رود برتنگ.

25. سریکلی: در استان سین تسزیان (مغرب چین).

26. یزغلامی: در امتداد مسیر رود یزغلام که شاخه راست پنج آب است.

27. اشکاشمی: در پیچ رود پنج آب و سرچشمه رود وردوج در خاک افغانستان.

28. وخانی: در امتداد سرچشمه رود پنج آب و اندکی در چترال و جمو و کشمیر و استان سین تسزیان. اختلاف میان بعضی از این گویشها گاهی تا آنجاست که متکلمان به آنها گفتار یکدیگر را نمی فهمند و غالباً زبان مشترک فارسی آن نواحی - یعنی تاجیکی - را برای روابط میان خود بکار میبرند. 

 

گویشهای دیگر ایرانی 

29. مونجانی: گویش عده معدودی است که در مونجان واقع در سرچشمه رود کوکجه - شمال شرقی افغانستان - سکونت دارند.

30. یغنابی: گویشی است متداول میان ساکنان دره یغناب و چند آبادی مجاور آن واقع در جمهوری تاجیکستان - شمال شهر دوشنبه - و این گویش خود به دو شعبه شرقی و غربی تقسیم می شود.

31. پراچی: میان نواحی فارسی زبان و پشتو زبان و هندی زبان، در چند روستا واقع در شمال کابل هنوز گروه معدودی به این گویش متکلم هستند، اما همه ایشان زبان فارسی (دری - تاجیکی) را نیز میدانند و برای ارتباط میان خود و اقوام همسایه بکار می برند.

32. ارموی: گویشی است متداول میان قوم کوچکی که در جنوب کابل و نقاطی از پاکستان سکونت دارند و کم کم بعضی به فارسی و بعضی به پشتو متکلم می شوند و گویش خود را ترک و فراموش می کنند.

33. کومزاری: یگانه گویش ایرانی باقی مانده در جنوب خلیج فارس یعنی در شمالی ترین قسمت شبه جزیره عمان است. یک قبیله بدوی در این منطقه (کرانه جنوبی تنگه هرمز - روبروی بندرعباس) به این گویش سخن می گویند.

34. زازا: (در نواحی سیورک، چبخچور، کر) و گورانی (در کندوله، پاوه، اورامان، تل هدشک) گویشهای متعددی که به هم نزدیک هستند و غالب آنها با گویشهای کردی آمیخته اند.

  

درباره رابطه گویشهای ایرانی امروز با یکدیگر و طبقه بندی آنها با وجود تحقیقات و مطالعاتی که انجام گرفته است هنوز نظر صریح و قطعی نمی توان داشت. تنها شاید بتوان گفت که بعضی از گویشهائی که جزء گروه مرکزی شمرده می شوند دنباله گروهی از گویشهای ایرانی میانه هستند که شامل گویش پهلونیک نیز بوده است، اما هیچ یک از گویشهای جدید که تاکنون مورد مطالعه قرار گرفته دنباله مستقیم پهلوانیک شمرده نمی شود. فارسی نو یا فارسی دری، که دنباله زبان فرهنگی و اداری و بازرگانی دوره ساسانیان است و خود حاصل تحول و تکامل یکی از گویشهای جنوب غربی است؛ بر همه گویشهای محلی غلبه یافته، هر چند، چنانکه در تکوین هر زبان ادبی و رسمی طبیعی و جاری است، کلمات بسیاری را از گویشهای شمال غربی و شمال شرقی اخذ و اقتباس کرده است.