ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

رخساره

از آن رخساره سیمین نقاب افتادو افتادم 

نگاهم در نگاه آفتاب افتادو اقتادم 

به دام ماهرویان آرزویم بود افتادن 

دعای مهر ورزان مستجاب افتادو افتادم 

به دستم ساغری دادند از بد مستی چشمش 

به بزم عیش کارم با شراب افتادو افتادم 

نگاهم کرد لرزیدم چنان که بیدی از بادی 

به جانم رعشه ای از اظطراب افتادو افتادم 

نسیم حیرت آهنگ نوازش کرد با زلفش 

به موج گیسوانش پیچ و تاب افتادو افتادم

نظرات 1 + ارسال نظر
زیبا کریمی سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:10

بسیار زیبا و دلنشین سروده بودید
منتظر شعرهای قشنگنان هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد