اگر به شندیدن داستان بزرگان و رویدادهای تاریخی جالب و جذاب علاقه مند هستید ، داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را بشنوید.
در کتاب رومان ملت عشق الیف شافاک نویسنده ترکیه ای داستان عشق عارفانه مولانا و شمس تبریزی را بیان می کند. در این کتاب شمس تبریزی صوفی از فرقه قلندریه ، ۴۰ قانون و قاعده ای که صوفیان برای رسیدن به معرفت حق لازم است بیاموزند ، را به مولانا یاد می دهد. در این مقاله قصد داریم داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی را برای شما کاربران گرامی بازگو کنیم.
اگر مقاله قبلی را خوانده باشید، با مولانا و شمس تبریزی و رابطه بین آن دو آشنا هستید. گفتیم که مولانا (مولوی) با وجود امکانات رفاهی، علم و عقل فراوان، محبوبیت اجتماعی، طرفداران فراوان و خوش بختی خانوادگی (خانواده پدری عالم و متعالی ، همسر مهربان ، دو پسر و یک دختر دوست داشتنی) در درونش کمبودی را احساس می کند. بارها در خواب درویشی را می بیند و اطمنان می یابد که درویش همان کسی است که درمان درد نامعلومش پیش اوست.
شمس تبریزی درویشی از فرقه قلندریه دوره گردی بی نام و نشان است که معرفت شناسی را به خوبی یاد گرفته است. پله های عرفان الهی را پیموده و به بالاتری درجه عرفان اشراق پیدا کرده است. مهارت کشف و شهود را به خوبی آموخته و پیوندی ناگسستنی با خالق خود دارد.
شمس از طریق الهام درمی یابد که صراف سخنی در آن سوی جهان به دانش و آموزه های او نیاز دارد. شمس علاوه بر علم الهی در ریاضیات، فقه و فلسفه تبحر کامل داشت. از آن جا که به بالاترین پله عرفان دست یافته بود، بی اعتنا به دنیا و داشته های دنیا بود.
اما مولوی در علم فقه ، فلسفه ، ریاضیات ، کلام ، صرف و نحو اشراف و زندگی مجلل چون شاهان داشت. با اقتدار و با ابهت در جامعه حضور می یافت. اما در دلش دردی داشت که جاه و مال و مقام چاره سازش نبود. مولوی ویلان و سرگردان در پی درویشی است که راه چاره دردش پیش اوست.
مولوی شیخ برهان الدین عالم بزرگ قونیه را از ماجرای دردش و درویشی که در خواب می بیند، مطلع می کند. شیخ برهان الدین در می یابد که درویش نزد بابا زمان در بغداد است. طی نامه ای ماجرا را برای بابا زمان تعریف می کند و شمس به قونیه می رود. ادامه داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را بنگرید.
در شهر قونیه، مولوی بر روی اسب نشسته است ، در بازار می گردد. در مسیر بازگشت به خانه شمس سر راهش راه مولوی را صد و او را متوقف می کند. شمس بدون معرفی خود سوالی از مولانا می پرسد و چنین می گوید؛ “ای علامه دهر مولوی، ای مولانای بی همتای شرق و غرب، درباره ات سخنان نیکو بسیار شنیده ام. این همه راه را آمده ام تا از تو سوالی بپرسم، البته اگر اجازه دهی”. مولانا جواب می دهد که بپرس.
شمس از مولانا می خواهد که از اسبش پیاده شود تا دو نفر همتراز شوند. مولانا جا می خورد. تا آن موقع هیچ کس با او چنین رفتاری نداشته بود. بر نفسش مسلط می شود. از اسب پایین می آید و شمس را که به او پشت کرده و در راهی می رود ، صدا می زند.
مولانا می گوید برگرد می خواهم جواب سوالت را بدهم. شمس بر می گردد و می پرسد؛ به نظرت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و بایزید بسطامی کدام بزرگ تر هستند؟ مولانا با عصبانیت می پرسد؛ این چه سوالی است؟! پیامبر خدا محمد مصطفی را با یک صوفی یک لا قبا یکی می دانی؟ شمس لحن صحبتش را عوض می کند و می افزاید؛
“خوب فکر کن! مگر حضرت پیامبر این گونه نفرموده اند که؛ «ای پروردگار تو را ستایش می کنم. چندان که شایسته است، تو را نشناختم». حال آن که بایزید بسطامی گفته است: «خود را ستایش می کنم، مرتبه ام متعالی است. زیرا خدا را در خرقه ام دارم». یکی خودش را در مقایسه با خدا کوچک می داند و دیگری خداوند را در درونش دارد. به نظر تو کدام یک ازاین دو نفر والاتر است”؟
شمس درد مولانا را می داند. برای این که موضوعی که مولانا فراموش کرده است را به یادش بیاورد و همچنین خود را به او بشناساند ، این معما را مطرح می کند. شمس با طرح این معما می خواهد ، میزان آگاهی و علم مولانا را ارزیابی کند و همچنین علم و مرتبه خود را به او نشان دهد. در ادامه اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق جواب مولانا را ببینید.
سوالی که در ابتدا برای مولانا یاوه ای بیش نبود، رنگی دیگر گرفت. مولانا سوال شمس را چیستانی جذاب می بیند. شمس تبسمی می کند. مولانا متوجه می شود که این مرد صادقانه می خواهد مولانا را به تفکر در رابطه با موضوعی که قبلاً از آن غافل بوده است، وادار نماید. مولانا می گوید پاسخت را می دهم. با این که حرف بسطامی پر مداعا تر است اما حرف پیامبر والاتر است.
عشق به خداوند چون دریایی است که هر کس به اندازه ظرفش از آن بر می دارد. این که هر کس چقدر آب بر می دارد به ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش دلو است ، یکی خمره ، یکی کاسه و یکی پیاله. ادامه اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را دنبال کنید.
درویش پژواک اندیشه های خود را در سخنان مولانا می بیند. در صورتش برقی دوستانه و لطیف می درخشد.
مولانا ادامه می دهد؛ ظرف بسطامی کوچک بوده است. او با یک جرعه سیراب و سرمست شد. با همین یک جرعه در وجود بسطامی نشانه ای از آثار خدا نمایان می شود. این خوب است. اما در آن حالت ماندن به معنای ادامه ندادن راه است. حتی در آن مرحله خدا با بنده یکی نیست.
اما حضرت محمد (ص) بنده محبوب خدا ظرفش به آسانی پرنمی شود. برای همین است که خداوند در قرآن به او می فرماید؛ آیا برایت سینه ات را نگشودیم؟ سینه ای که چنین گشایش یافته تشنگی سیری ناپذیری در درونش ایجاد می شود. پس بیهوده نیست که گفته است؛ آن گونه که باید نشناختمت. حال آن که دیارالبشرا خدا را چون او نشناخته است.
پس از این پرسش و پاسخ برقی از شادی در صورت شمس می درخشد. جلو می آید و به نشانه احترام دستش را بر سینه می گذارد و تعظیم می کند. مولانا نیز پاسخ تعظیم او را می دهد و در برابر او تعظیم می کند. جلو که می رود و به شمس نزدیک می شود. حسی عجیب به او دست می دهد. انگار که این مرد را نه یک با که چندها بار دیده است. یاد خواب هایش می افتد و می فهمد که این مرد درویشی است که در خواب هایش او را می بیند. سپس این دو از هم خداحافظی می کنند.
روز بعد شمس به نزد مولانا می رود. آن ها چهل روز تمام در یک اتاق با هم در رابطه با چهل قانون عشق که صوفی مسلکها با آن دلی باز و روحی در پرواز دارند، صحبت می کنند.
داستان اولین دیدار مولانا با شمس تبریزی به زنده شدن عشق در دل مولانا خاتمه می یابد. مولانا عقلی کامل داشت ، اما عشق را فراموش کرده بود. لطافت قلبش رنگ باخته بود و برای همین با وجود رفاه فراوان در رنج و عذاب بود. شمس تبریزی او را با عشق درونش پیوند می دهد.
در اثر این دیدار مولانا به هماهنگی با خود و خدایش می رسد. عشق فراموش شده اش را دوباره به خاطر می آورد. در پیوند با خدایش به آرامش می رسد. در این بین او با پیوند با خدا ، کائنات و خودش یکی می شود. یکی شدن را تجربه می کند. غرق در حق می شود و عقل و قلبش به کمال می رسد. رسیدن به کمال را برای همه جهانیان آرزومندم. از این که داستان اولین دیدار مولانا و شمس تبریزی در کتاب ملت عشق را خواندید، سپاسگزارم.
عشق کلید حل معمای سرگشتگی و حیرانی این زمانه است. در هیچ مدرسه ای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن را به ما نمی آموزند. این در حالی است که عشق به خود ، عشق به هستی و عشق به زندگی نیرومندترین قدرتی است که زمین و زمان را به هم پیوند می دهد و ناممکن های روزگار را ممکن می کند.
شمس با مساله اناالحق گفتن حلاج و سبحانی گفتن بایزید مشکل دارد و آن را نشانه فاصله آنها از خدا میداند، اما مولانا با اینکه از مقالات شمس را خوانده و از این نظر شمس آگاه است، در برخورد با داستان حلاج، بیش از مساله اناالحق، مسئله بر دار رفتن و نهراسیدن حلاج از مرگ برایاش مهم است و یک نوع نگاه حماسی به این عروج دارد. یعنی در عین اینکه میداند شمس چه میگوید، نظر خودش را بیان میکند و به تعبیری سخن شمس را تاویل میکند و از این هراسی ندارد. البته در جایی از مقالات شمس از همین نگاه از مولانا گلایه کرده و خطاب به مولانا میگوید: «همچنین میآید که تو را خود عالمی هست جدا» گاهی چشمانداز ما با هم فرق دارد. گاهی نوشتههای ما را با نوشتههای دیگران میآمیزی. این تمایزها و چشماندازها آمده است.
شمس عظمت بایزید را دقیقا میشناسد حتی در تعابیری این مساله را آورده است. او بایزید را یک مثل اعلی خوانده و وی را به عنوان یک سالک و پیر راهدان میآورد. مثلا در مقام قیاس با فلسفی یا فخر رازی، بایزید به شدت در چشم شمس تبریزی ستوده شده است. بنابراین نکته قابل توجه این است که شمس بایزید را بزرگ میداند بر او خرده میگیرد. از سوی دیگر شمس با انکارهایی هم که پیرامون بایزید بوده کاملا آشنا است زیرا بایزید از روزگار خودش بارها مورد انکار و ابهام افرادی بوده و به تعبیر عطار سخن او در حوصله اهل ظاهر نگنجید و پیرامون شطحهای او انکارهایی بوده است.
حافظ شیرازی با وجود اینکه اساسا به اسم بزرگان تصوف ورودی نمیکند اشارهای به بایزید دارد و گویی بایزید را در سطح زاهدان قرار داده است. از آن سو کسانی هم هستند که یکسر بایزید را ستودهاند و از او دفاع کردهاند. ابوسعید ابوالخیر که بر مولانا هم تاثیر فراوان دارد، بسیار پرحرارت از بایزید سخن میگوید. ابوالحسن خرقانی و عطار هم در ردیف کسانی هستند، که از بایزید دفاع میکنند که نگاه عطار به شدت نزدیک به مولانا است.
شمس تبریزی میگوید مولانا از من عالمتر است
در تلقی عارفان بهویژه بلندنظرانی چون شمس تبریزی که نقطهی مرکزی است این نکته مطرح میشود که سالک همیشه رونده باشد و همیشه خودش را با مقصد در فاصله ببیند و هرگز متوقف نشود.
شمس تبریزی کسی است که وقتی با مولانا مواجه میشود میگوید مولانا از من عالمتر است و حتی چیزی در حوزه معرفت صوفیانه ندارد که چیز تازهای به مولانا بیفزاید. شمس دقیقا چیزهایی را در مولانا نشانه گرفته که رگ خواب مولاناست. شمس حتی به پدر مولانا رحم نمیکند و میگوید معارف نخوانده است. مولانا با پدرش اختلاف سنی بسیاری دارد و تا زمان ملاقات با شمس تحت سایه پدرش است و اعتبارش به دلیل این است که فرزند او است. از منظر تاریخ تصوف، دو چهرهای که تصوف را از زهد به تصوف گذر دادند و بر همه عارفان پس از خود تاثیر گذاشتند، دقیقا بایزید و حلاج هستند. مخصوصا بایزید که نقطه عطف تصوف خراسانی است و شمس دقیقا به آن حمله میکند. یعنی درست به هسته مرکزی سنتی که مولانا را پرورده است، حمله میکند و میگوید حتی باید از این هم بالاتر بروی و سعی میکند او را از سایه و سیطره شخصیت پدرش و سنگینی تصوف خراسانی بیرون بیاورد.
رابطه مولانا و شمس را به موسی و خضر همانند میکند
باید به این نکته نیز اشاره کنم که شاعری مثل سنایی نیز به بایزید اشاره میکند. به نظر من در مواجهه با مولانا پرسش پیچیدهای است کسی که اهل بلاغت و ادب باشد شاید بر این باشد که چگونه مولانا در نقطه اوج و پایان تصوف ایرانی که به اوج میبرد کسی که پشت سرش عطار، خرقانی، بایزید و عطار است و آخرین شمس تبریزی است کسی که این همه منقولات شنیده سخنش باید رنگی از تصنع داشته باشد چون اینقدر آموخته که در مثنوی لحظه لحظه را زیسته است. بخش عظیم آن به آموزگاری شمس برمیگردد که مولانا خودش را پیدا کند.
اگر مثنوی را سرتا سر بخوانیم مولانا در این سیر تداعیها فراوان موضوع سخن را به رابطه انسان به انسان میکشاند. سلطان ولد پسر مولانا اختلاف سنی کمی دارد و ماجراهایی مانند شمس تبریزی را دیده است و رابطه مولانا و شمس را به موسی و خضر همانند میکند. ماجرای شمس و مولانا سرّ است و در گفتار شمس از یک نحو اسرارآمیزی از این ماجرا سخن گفته بود.
برای شمس بیش از آنکه حمله به بایزید مهم باشد، آموزش این نکته به مولانا مهم بوده است، در تعالیم بایزید احساس فاصله با پرودگار بوده و شمس در جاهایی عمدا آن را بدخوانی کرده است. بایزید بر این باور است که بالاترین مقام اولیا، پایینترین مقام انبیاست و بایزید هنگامی که از یگانگی سخن میگوید و به دیگران حمله میکند تا آنها را از خود بیرون آورد بر فاصله نیز تاکید میکند. شمس تبریزی برای تربیت مولانا جانبدارانه حرف میزند و اگر به آثار حلاج، به روایت عطار بنگریم شبیه آن چیزی نیست که شمس تبریزی بر آن تاکید دارد.
جایگاه شمس تبریزی با تصوف آذربایجان
شمس تبریزی برآمده از تصوف ایران باختری است. آنچه ما از تصوف میشناسیم غالبا تصوف مشرق ایران و تصوف خراسانی است درحالیکه سرنخها و اشارههایی است که سهروردی و شیخ اشراق، عینالقضات همدانی، شمس تبریزی، باباطاهر و فرهنگ یارسان نشان میدهد که یک جنس و سنخ تصوف دیگر هم داریم که همان تصوف آذربایجان است. استاد صمد موحد شاید بتواند در این زمینه سخن بگوید که کتابی نوشته با نام «جایگاه شمس تبریزی با تصوف آذربایجان» که گمان میکنم ویژگیهایی در تصوف این منطقه است که تمایزاتی با تصوف خراسان دارد و یکی از این نکتهها نقش مرکزی مساله ولیِ مستور است که از نکات کلیدی در نگاه شمس است.
نگاه مولانا به اولیا، پیامبران، انبیا، عرفا و حتی خود شمس شناسنامهای و تاریخی نیست و خیلی به شکل متعارف به شخصیتپردازی رایج درباره پیامبران و اولیا توجه زیادی ندارد بلکه طوری سخن میگوید که انگار همه در یک افق هستند و این حالت وحدت اولیا خیلی برای او مهم است. شخصیتهایی مانند بایزید، محمد، موسی و حتی در یک قصه درباره سلطان محمود در یک افق روایت میشوند، یعنی انگار شخصیتهای مثبت و منفی مثنوی، همه یک نوع همسانی دارند و همه گویی تجلی دو وجهه روحانی و فرودین، خاکی و افلاکی انسان هستند و آن را آینگی میکنند. مولانا خیلی درگیر این موضوع نیست که بایزید بالاتر است یا خرقانی و دیگران.
مولانا ستاینده پرشور مستی است
مولانا همه اینها را قهرمانان سلوک میبیند و نگاه وحدتمداری به آنها دارد. در نگاه مولانا همه اینها، چون به افق نیستان و غیب رسیدهاند، یگانهاند و کمترین تعارضی بین آنها نیست. اگر هم تعارض، ستیز و دشمنی به چشم میآید میان کسانی است که در افق ماده فروماندهاند. بنابراین از این نظر مدل سخن مولانا از اولیا، با نوع نگاه شمس که گاه تک به تک به سراغ برخی چهرهها میرود و وارد برخی عبارات میشود، اساسا فرق دارد. مولانا یگانگی در سخنانش دارد، حتی اگر شمس تبریزی را در مولانا جستوجو کنیم با وجود اینکه اینقدر درباره شمس سخن گفته هیچ چیز شناسنامهای درباره شمس نمیبینید که بتوانید او را بشناسید.
شمس نماد انسان را در مولانا میبینید و شمس تبریزی برای مولانا بسیار ارزشمند است. عارف در هر لحظهای متفاوت است. مولانا ستاینده پرشور مستی است آن چیزی که شمس میگوید باید از آن گذر کنی. روح حرف شمس را مولانا گرفته است. مولانا اشارات بلندی به متابعت میکند که مقامات ورای مستی است. وی همچنین به خویشتنداری اشاره میکند. یکی از ویژگیهای مهم مولانا این است که در لحظات گوناگون مثنوی و غزلیات شمس افقهای گوناگون باز میکند که گاهی این افقها با هم متعارض به نظر میرسند که شما گاهی بتوانید با این تعارض همراه شوید و گاهی نشوید. مولانا به جبر، توکل، ابلیس و... از افقهای متفاوتی نگاه میکند.
شمس تبریزی از عارفانی است که کمتر روی آن کار شده است و به نظر میرسد مجموعه بحثها با تمرکز بر اندیشههای شمس از ابعاد گوناگون میتواند گوشههایی از تاریخ و فرهنگ سرزمین ایران را روشن کند. منظور من از آیینهگردانی، موقعیتهای مختلف عاشقی و معشوقی است که میان شمس و مولانا به واسطه روابط روحی و ذهنی برقرار است. اینکه چگونه در قالب جابجاییهای مکرر موقعیتهای ذهنی عاشقی و معشوقی این دو جان شیفته تاریخ در این فرایند همدیگر را کشف میکنند و امکانات ذهنی و روحی خود را در دیگری مییابند و به عبارت دیگر چطور دیالکتیک خود - دیگری ذهنی را بر هم اعمال میکنند.
نظریه عشق عرفانی برآیند همکنشی و تنشی است
نظریه عشق عرفانی برآیند همکنشی و تنشی است و بین این دو تعبیر عشق وجود دارد. ما عشق الهی و حقیقی را در عرفان اسلامی و عشق مجازی و صورت داشتیم. خود موضوع عشق و پیشینه آن در عرفان اسلامی مطلب درازدامنی است. کلمه یحبهم و یحبون برای عرفای مسلمان بسیار است و در این آیه خداوند بیان میکند ای کسانیکه ایمان آوردید اگر از دین خود برگردید خداوند قومی را خواهد آورد که ایشان را دوست خواهند داشت. رابطه دوجانبه میان خدا و بنده مطلبی است که عارفان مسلمان برای اولینبار به آن اشاره کردهاند.
اما بحث عشق اصلی آن از فلسفه افلاطون و از حکمت یونانی به ایران وارد شده است. افلاطون در رساله مهمانی و ضیافت به تفضیل درباره چیستی عشق صحبت میکند. از میان خطابههایی که در رساله ضیافت درباره عشق بیان شده دو خطابه بیشتر از همه بر اندیشه عاشقانه و عارفانه مسلمانان تاثیرگذار بوده یکی خطابه سقراط و دیگری خطابه آریستوفان. در این دو خطابه دو مدل از عشق را میبینیم که همچنان در روزگار کنونی در تلقی ما از عشق نمایان است. در مدل سقراطی عشق که سقراط آن را از قول زنی حکیم به اسم دیوتیما نقل میکند و به گفته سقراط کاهنهای فاضل است که با فضیلت و دانش و خرد خود توانست ۱۰ سال طاعون را از آتن دور کند و سقراط میگوید آنچه از عشق میداند مدیون دیوتیماست و گفتوگویی از دیوتیما نقل میکند که بر مبنای آن عشق بر چند اصل مهم بنا شده است:
نخست موضوع عشق زیبایی است. انسانها به امر زیبا عشق میورزند و هر انسانی عاشق زیبایی است. دوم اینکه انسانی که به زیبایی عشق میورزد مایل است که زیبایی را به تملک خود دربیاورد و اصل سوم امر زیبا همان امر نیک است، در گذشته امر زیبا و امر نیک از هم جدا نبودند یعنی خوبی و زیبایی یک معنا داشتند از دوره کانت است که مفهوم زیباییشناسی را به عنوان مفهومی جدایی از خوبی میبینیم. شاید در فرهنگ ایرانی اسلامی واژه حُسن بتواند این بار معنایی را نشان بدهد. حسن هم به معنی زیبایی ظاهری و هم به معنی زیبایی باطنی است. تملک حُسن است که به سعادت و بهروزی و نیکبختی انسان میانجامد.
نردبان عشق سقراطی و خطابه آریستوفان
اگر بخواهیم نردبان عشق سقراطی را ترسیم کنیم مرتبه نخست یا پله اول این نردبان عشق به یک فرد به واسطه زیباییهای جسمانی اوست این عشق از نظر سقراط ناپایدار است زیرا زیبایهای جسمانی پایداری ندارد و کسی که دیگری را به خاطر زیباییهای جسمانی دوست داشته باشد کسان دیگر را از او زیباتر خواهد دید و این زیبایی زوال دارد و سعادت و نیکبختی خود را با امری که زوالپذیر است پیوند نمیزند. مرتبه دوم یا پله دوم عشق به فضایل و کمالات اخلاقی و باطنی است این فضایل بسیار ماندگارتر از فضایل ظاهری هستند اما حتی در این مقام هم فرد هوشمند درمییابد که زیباییهای باطنی هم در معرض زوال هستند. آخرین پله نردبان و اوج سعادتمندانه و نیکبختانه از عشق این است که به حسن مطلق میانجامد که جلوههای حسن مطلق در دنیا وجود دارند اما اصل یا ایده زیبایی حسن است که میتواند در تعلق عاشقانه ما قرار بگیرد و به سعادت و نیکبختی بیانجامد. عشق حقیقی آن است که به مبدا زیباییهای جهان که در عالم ماورای حس است برگردد. نمونههایی زیادی داریم مثل داستان پادشاه و کنیزک.
در رساله مهمانی در خطابه آریستوفان ما تعبیر دیگری هم از عشق میبینیم. وی داستانی نمادین و اسطورهای را بیان میکند که به باور او انسانها موجودی کروی بودند و زن و مرد به هم چسبیده بودند و قدرت بسیار زیادی داشتند اما خدایان از قدرت انسان بیمناک شدند و تصمیم گرفتند که برای مهار قدرت آنها هر یک را به دونیم تقسیم کند و از آن پس بود که هر نیمه دیوانهوار به دنبال نیمه دیگر خود میگشت و به دنبال این بود که کمال از دست رفته خود را با پیدا کردن نیمه دیگر تکمیل کند. این مدل عشق لذتبخش و آرامشآفرین است چون فرد از طریق بازیافتن نیمه گمشده خود کمال پیدا میکند و سرگشتگیهایش پایان مییابد.
در تجربه عاشقانه منِ عاشق به سوی معشوق گشوده میشود
این مدل از عشق دو ویژگی دارد یکی اینکه معشوق و محبوب در این مدل اهمیت خاص دارد. دوم آنکه این اتحاد جسمانی به نوعی تعبیر و تلقی هم از اتحاد روحانی است و نمادی از اتحاد روح و اتحاد جسم عاشق و معشوق است. از دیدگاه عارفان عشق که بر اساس سنخیت روحی شکل میگیرد یکی از مهمترین ویژگیهایی که دارد این است که حدود منِ عاشق را جابجا میکند. در تجربه عاشقانه منِ عاشق به سوی معشوق گشوده میشود و این تغییر حدود «من» از منظر سیر و سلوک بسیار مساله مهمی است. شاید بتوان گفت که غایت سلوک در تجربههای عرفانی همین جابجایی حدود من و گسترش فراخنای آن است.
عشق الهی میان صوفیه نیز از زنی شروع شد رابعه عدویه زنی عارف بود که در قرن اول هجری آغازگر عرفان عاشقانه بهشمار میرفت و در میان حسن بصری و سایر مردان روزگار خود از عارفان ممتاز بود و خداوند را عاشقانه میپرستید. اندیشه در طول تاریخ تصوف کشتههای بسیاری داد و فقیهان بسیاری با آن مبارزه کردند از حلاج تا عینالقضات و... حلاج اولین کسی بود که بدون هیچ پروایی این مساله را مطرح کرد. مساله عشق میان خدا و انسان به عنوان یک رابطه دو جانبه مطرح کرد و حلاج اصرار داشت که خدا انسان را بر صورت خود آفریده است. در اندیشه حلاج خدا برای اینکه عشق خود را در هیات فرد بنگرد و با او گفتوگو کند صورتی آفرید این صورت خود او صورت ذات خداوند بود و چون خدا خود را در چیزی بنگرد صورت خود را برای ابد در آن خلق میکند. پس آن صورت را بستود و به آن جان داد و آن صورت آدم بود.
احمد غزالی و رساله مستقلی که درباره عشق دارد
پس از آن عینالقضات، عطار، روزبهان بقلی، سنایی و... از عشق سخن گفتند. احمد غزالی رساله مستقلی درباره عشق دارد و در «سوانح» به طور کلی از عشق سخن میگوید و عشق از هر گونه که باشد مقدس است. در سوانح میان عشق آسمانی و زمینی چندان جدایی نمیبینیم و غزالی هر دو را در سراسر کتاب به هم پیوند داده و یکی کرده است. بهگمان غزالی «روح صدف عشق است و عشق گوهری است مکنون در صدف روح که عقل و علم بدان راه نیست و جلالت او از حد وصف و بیان و ادراک علم دور است» این همان سخنی است که بسیاری از عارفان مثل سنایی و دیگران تکرار کردهاند. نتیجه این است که اختیار و اراده چون زاده عقل هستند در ولایت عشق راهی ندارند.
عشق مثل بیماری است که از راه میرسد و از روی جبر وجود انسان را در اختیار میگیرد و عشق با رنج همراه است. عاشق و معشوق ضد همدیگر هستند و این تضاد باعث میشود که عشق با درد و رنج بیامیزد. محور اصلی عشق در این دیدگاه عاشق است و معشوق هم وقتی میتواند در این دایره عشق وارد شود که خود عاشق شود. سنایی هم عشق را بیمقصود میداند. ابوحامد غزالی اولین کسی بود سعی کرد مساله کشف و کرامت را از دیدگاه صوفیه به شکل نظری تبیین کند. احمد غزالی سبک و شیوه عاشقان را داشت اما ابوحامد فیلسوفی بود که سعی میکرد مطالب را به شکل عاقلانه و عقلگرایانه تبیین کند.
درک فقدان و جدایی باعث کشف هویت خود است
اکنون به تحلیل روانشناسانه فرایند فهم خود و فهم دیگری از دیدگاه لکان، روانکاو فرانسوی میپردازم. وی مبنای فلسفی متفاوتی دارد با گفتههای پیش اما وجه اشتراکی با دیدگاه پیشین از عشق دارد و این وجه اشتراک مربوط است به شیوه معرفت و آگاهی از دیگری و روند جدایی از او و در نتیجه درک خود در این فرایند. ژاک لکان برای ناخودآگاه ذهن انسان ساختاری شبیه به ساختار زبان قائل است. یعنی همان رابطه دال و مدلول حاکم در نظام زبانی که در ساختار ناخودآگاه ذهن نیز وجود دارد. لکان معتقد بود که نوزاد انسانی تا پیش از ۶ ماهگی هویت مستقلی برای خود متصور نیست و خود را به عنوان کل منسجم و وحدتیافته و جدا از مادر درک نمیکند.
بین ۶ تا ۱۸ ماهگی کودک انسانی وارد مرحله آیینگی میشود که کودک با دیدن تصویر خود در آینه و دیدن تصویر مادر درآینه به این درک میرسد که میان این دو تن یک بودگی وجود دارد و این آگاهی که خود از وجود مادر جداست سبب میشود که شقاق وجودی بین تن خود و تن مادر احساس میکند و اولین حس فقدان در اینجا است که برای کودک بهوجود میآید و این فقدان باعث میشود که میل به بازگشت و آمیخته شدن با تن مادر و یکی شدن با تن مادر ایجاد شود و در مسیر و فرایند رشد روانی کودک که تا به حال یک دنیای یکپارچه داشته تبدیل میشود به نیازمندی تقاضامند که این تقاضا به وسیله اشیاء برآوردنی نیست و این تقاضا، تقاضای تشخیص چیزی از چیز دیگر است. بنابراین دو مطلب است یکی اینکه ما خود را در قالب دیگری و با حضور دیگری میشناسیم و دیگری درک این فقدان و جدایی است که باعث کشف هویت خود است و دردناک بودن این فرایند جدایی است که دستاورد عشق اولیه با مادر و اولین تجربه عاشقانه ما است.
مضمون آینه در مقالات از نظر شمس چگونه است؟
درباره شیفتگی شمس به مولانا کتابهای بسیاری نوشته شده است. اگر مجموعه فرهنگی عرفان را با این زاویه نگاه کنیم میدانیم در منظومه فرهنگی عارفان دیگری یا خدا، معشوق عارف نهایتی است. در ارتباط شمس و مولانا شاهد حضور دیگری در خود هستیم. مضمون آینه در مقالات از نظر شمس نمایشگر فردی است که میل به دیگری دارد و اشارات متعددی که شمس میکند به تمام بودن در دوستی و یکرنگی و نداشتن نفاق در واقع دریافت او را از مقوله درونیسازی دیگری و تلاش برای رسیدن به اینهمانی با دیگری نشان میدهد. تمثیلهایی که شمس بهکار میگیرد در خصلت استعاری و متناقضنمای بیان او بسیار شبیه به چیزی است که مولانا در آثار خود درآورده است و نشاندهنده یکیشدگی و یکیبودگی بین شمس و مولانا است.
پیوند ابدی و درونی بین شمس و مولانا
شمس به روشهای مختلف و با زبان استعاری و تمثیلی نشان میدهد که از حیث ذهنی او و مولانا به مثابه یکدیگر هستند و شاید در زبان دیگر که از جنس کلام ارتباطی نیست و بیشتر نگاهوار است نمیتوانیم آنها را از همدیگر جدا کنیم. تمثیل آب و تشنه مثل مثنوی بسیار زیاد است و شیوه طرح آن از زبان شمس و مولانا تقریبا شبیه به هم است و نشانههای میل سوژه و ابژه به همدیگر و جابجاییهای مکرر آنهاست همانطور که آب به جانب تشنه میل دارد و سوژگی میکند در واقع تشنه هم به جانب آب میل دارد. تجانس بین شمس و مولانا که در مواقعی یکی را پارهای از دیگری میکند شاید بهتر از همه در قالب تمثیل آفتاب و مهتاب است که خودش را نشان میدهد مولانا به مثابه شمس و شمس به مثابه مولانا در آثار هم ظاهر میشوند و وجه غیاب آنها حداقلی میشود.
دیگری در نهایت این همانی و پیوند با خود در روان ظاهر است و سوژه در عالیترین حالت ممکن امری بیرونی و درونی را از آن خود میکند و این از آن خودسازی نه تنها یک جنبه فردی دارد که کارکرد اجتماعی و معرفی پیدا میکند و سوژه را به جانب سرخوشی میکشاند و فرد را به جانب سرخوشی میکشاند و بودن همواره با دیگری باعث میشود فرد سرخوش با انسان و هستی و کائنات پیوند میخورد و درهای متعددی از شهود و معرفت و تجربه گشودگی نسبت به جهان برای او به وجود میآید که فارغ از خطکشیهای رایج و مرسوم است که در واقعیت زندگی روزانه خود میبینیم و در واقع رسیدن به مرز آزادی و رهایی که در عشق متصور است و در نهایت این حضور درونی شده معشوق در عاشق است که به پیوند ابدی و درونی بین آنها میانجامد.
چهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید زاکانی به «عبید زاکانی نقطه عطف طنزپردازی در تاریخ ادب فارسی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۳ بهمن با سخنرانی دکتر ناصر نیکوبخت، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس، در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
بدون تردید عبید زاکانی یکی از شاخصترین طنزپردازان عرصه تاریخ ادب فارسی است تا آنجا که واژگان طنز و عبید در تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانی چنان درهمتنیده شده که بهمحض یادکرد یکی، دیگری به ذهن متبادر میشود. با اینهمه عبید اولین طنزپرداز تاریخ ادب فارسی نیست و شاعران و نویسندگان فراوانی پیش از او در این عرصه قلمزدهاند و عبید نیز در این زمینه وامدار آنان است. خوشبختانه در باب طنز در ادب فارسی و کارکردها و ویژگیهای آن، بهویژه درباره طنز عبید زاکانی، کتابها و مقالات و پژوهشهای عالمانهای تنظیم و منتشر شده است.
عبید سردمدار و نقطه عطف طنز فارسی است
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان نیکوبخت بود که در درسگفتار عبید مطرح شد. وی در ادامه گفت: این شاعر بزرگ چنان در طنزسرایی شهره است که وقتی واژه طنز را بر زبان میآوریم بدون اختیار او فرا یاد میآید. بدون اینکه تعریف اصطلاحی طنز را بخواهم مطرح کنم، باید به این نکته اشاره کنم که طنز به معنایی که امروز در فرهنگ ما مصطلح است از چه زمانی در تاریخ ادبیات ما رایج شده است؟ هنگامی که کتابهای فرهنگ و فرهنگنامهها را بررسی میکنیم که طنز به چه معنی است تعدادی برابرنهادهایی میبینیم حتی در کتابهای ادبیات عرب هم همینطور است و این مساله متفاوت است تا امروزه که طنز را میشناسیم. تاریخچه طنز تا عصر عبید نیز بسیار مهم است.
عوامل توفیق عبید در طنزسرایی چیست؟
شاید همه ما با طنز آشنا باشیم. ناز، سخریه، طعنه زدن، تهمت زدن، فسوس کردن، بر کسی خندیدن، سرزنش کردن، ریشخند، بذلهگویی، ظرافت طبع، کنایه زدن و لطیفه در برابر طنز آمده است که از فرهنگ دهخدا و معین گرفته شده و در اختیار ماست. اولین باری که طنز به معنای امروزی در فرهنگ ما مصطلح شد، مربوط به سال ۱۳۵۰ است و تا پیش از این تاریخ، کسی طنز را به معنای امروزه آن نمیشناخت. بنابراین طنز یک معنای جدید است، که ایرانیها با آشنا شدن با فرهنگ غرب و ترجمه آثار طنز، با این کلمه آشنا میشوند و کمکم معنای اصطلاحی و ادبی آن در حوزه ادب فارسی مصطلح میشود.
حتی کسانی مثل دهخدا که چرند و پرند را نوشته به معنای طنز در عصر خودش شناخته نشده بود. برابرنهاد طنز در کتابهای ادبیات عرب به چه معنی است؟ وقتی در تاریخ ادبیات و شعر فارسی نگاه میکنیم تا عصر معاصر، طنز به عنوان یک قالب ادبی مستقل شناخته شده نیست. اولین کسی که ماهیت شعر را تقسیم میکند ارسطو است و ارسطو بیشتر سخن میگوید و شعر را به گونه تراژیک و کمیک تقسیم میکند و سپس «ابنقتیبه دینوری» به تبع آن، شعر را به دو نوع مدح و هجو بخشبندی میکند. بنابراین تقسیمهای متعدد نبود و تمام اغراض دیگر شعر، ذیل این دو عنوان تقسیمبندی میشد. انواع طنز هم ذیل همین هجو برشمرده میشد و هر نوع طنزی که اغراض شخصی داشت ذیل هجو بود. ما در تاریخ ادبیات تقسیمبندی دیگری نداشتیم. بعدها هم که شاعران و نویسندگان درباره انواع دیگر شعر سخن گفتند و تقسیمبندیهای متعددی کردند، باز هم در هیچ تقسیمبندی شعر طنز جایگاهی نداشته است و به عنوان یک فن در ادبیات ما شناخته نیست.
در تمام فروعات هجو مثل هزل، مستهجن، نقیضه، تحکم، شهرآشوب، کارنامهسرایی و... شعر طنز هم هست. نکته دوم سیر تحول طنز در ادب فارسی است. شاید از تاریخ ادب فارسی یا شعر دوران پیش از اسلام اطلاع کافی نداریم و آثار شعری به دست ما نرسیده است و از کیفیت هجو و طنز و هزل در پیش از اسلام اطلاعی در دست نیست اما از زمان ظهور اسلام و وقتی امویها روی کار آمدند توانستند با طنز تعصبات جاهلیت را احیا کنند. شاعران و نویسندگان در شعرهای عربی ملت مغلوب را تحقیر و سرزنش میکردند.
هجوی که در تاریخ شعر فارسی آمده است
شاعران ایرانی تازیگو برای مقابله با قوم عرب شعرهایی میسرودند و عظمت و شکوه ایرانیان را برملا میکردند و بسیاری از آنها به مجازتهای سختی هم رسیدند اما نهضتی در آن زمان به وجود آمد با نام شعوبیه و جنبشهای اجتماعی که در آن زمان ایجاد میشد نهضت شعوبیه را تقویت میکرد. از شعرهای تازی ایرانیها آثار فراوانی در دست ما است که شعرهای گزندهای نسبت به اعراب است اما درآثار عربی گاهی اوقات تکههای کوچکی از ترانههای فارسی داریم که در کتابهای عربی به جای مانده است. ابیاتی که مردم میسرودند غالبا مضمون آن هجو و هزل بوده است و دلیل ماندگاری شعرها اشتمال آنها بر هجو و هزل و طنز بوده است.
اولین شعر هجوی و طنز که بازمانده از قرون اول اسلامی است، سرود مردم بخارا در وصف عشقبازیهای سردار سعید بن عثمان تازی با خاتون بخارا است. آن دو مراودات عاشقانه داشتند وقتی مردم بخارا متوجه میشوند و این مساله شاید برایشان سنگین بوده برای آن ملکه شعری میسرایند که مضمونش این است که «گو ور خمیر اومده / خاتون دروغ گنده» به این معنی که: «خاتون خمیرت ور اومده» و یکی از هجوهایی است که در تاریخ شعر فارسی آمده است. این قطعهای مربوط به سال ۱۰ هجری است و سروده مردم بخارا در مذمت یکی از سرداران. اینها سرودههایی است که در تاریخ ادبیات ما ثبت شده است. تا قرن سوم که یعقوب لیث صفاری زبان فارسی را به رسمیت میشناسد و شاعرانی که فتوحاتش را به عربی مدح میکردند. یعقوب لیث صفاری گفت من به زبان عربی آشنا نیستم چرا مرا با زبان عربی مدح میکنید و شاعران با زبان فارسی او را مدح کردند.
طنزهای منجیک ترمذی متوجه ارباب قدرت است
قرن سوم هجری هیچ کتاب چاپی نداریم و تنها از ۷ شاعر حدود ۵۷ بیت باقی مانده است که در این ابیات هم هیچ مورد طنز، هجو و هزلی وجود ندارد. البته باز هم نمیتوانیم هیچ قضاوتی در این قالبها در قرن سوم داشته باشیم همچنین بیتها به چند نفر هم منسوب است. قرن چهارم عهد سامانی است که بسیاری از امیران سامانی خود شاعر و شعر دوست هستند و احترام بسیاری به شاعران میگذارند اما بررسیها نشان میدهد که شاعران عصر سامانی خیلی تمایلی به شعرهای هجوی و هزلی نداشتند چرا که دربار سامانی مجمع فضلا و شعرا بود و شاعران و نویسندگان را خدمت میکردند و آنها در ناز و نعمت و تنعم بودند. بنابراین ضرورتی به هجو و هزل گفتن نبود.
در آن دوره طنزهای منجیک ترمذی متوجه ارباب قدرت بوده و شاید اولین شاعری است که از طبقه ضعیف جامعه حمایت میکرده است. به دلیل اینکه شعرهای طنز در دربارها جای نداشته آثار آنها نیز به جای نمانده است. وقتی وارد قرن پنجم میشویم، شعر قرن پنجم، هزل، هجو و طنز به وفور یافت میشود اما چون بسیاری از شاعران قرن پنجم تربیتیافتگان همان دوره سامانی هستند تفاوت محسوسی با قرن چهارم ندارد. شاعران دوره غزنوی در عصر سامانی تربیت یافتهاند مثل فردوسی بزرگ که شاعر قرن پنجم است که در دوره سامانی تربیت یافته است اما بعدها دیوانش را به پادشاه غزنوی اهدا میکند و در بسیاری از اشعار آنها مثل عنصری، فرخی و منوچهری یک بیت شعر هجوی و هزلی دیده نمیشود.
شاعران هزل خود را به عنوان تعلیم نشان میدهند
تنها شاعری که دیدگاه اعتراضی و انتقادی وسیع دارد ناصرخسرو است. ناصرخسرو شاعری مذهبی است و دارای بینش و جهانبینی متفاوت از دوره و زمانه خودش بوده است. ناصرخسرو مذهب فاطمی داشته و با عباسیان که تسنن بوده مخالف بوده است. در سرودههای او شعرهای فراوانی درباره حکام عباسی، هم به طنز و هم به هزل و هجو وجود دارد و گاهی اصول مذهبی اهل سنت را هدف قرار میدهد و با طنز زنندهای آنها را محکوم میکند. میتوانیم در آثار شاعر آواره یمگان میزان نسبتا زیادی ابیات انتقادی را ببینیم.
قرن ششم دوره سلجوقیها و دوران تاریخ پادشاهی سلطنت ایرانیان است و میتوان گفت یکی از منحطترین یا فسادانگیزترین دوران تاریخ پادشاهی ایرانی است و هرزگی، غلامبارگی، شکمبارگی و هرچه که منافی عفت است، در این دوره به غایت خود وجود دارد. شاعران و نویسندگان این دوره هم مثل حاکمان هستند و کمتر شاعر و نویسندهای داریم که زبانش پاک و سالم باشد حتی در آثار شاعرانی مثل مولوی، سنایی و خاقانی کلمات رکیک وجود دارد و در شعر معلمان اخلاق هم کلمات رکیک دیده میشود زیرا فساد در آن روزگاران بیداد میکرده است. انسان متعجب میشود که اینها عارف هستند و هزل خود را به عنوان تعلیم نشان میدهند. دوره، دوره منحط است اما شاعران بزرگی نیز در همین روزگار بودند. شبلی نعمانی در کتاب «شعر العجم» که یک تاریخ ادبیات فارسی است، میگوید انوری صاحب شریعت بود و اگر برای هزل و هجو دینی میآمد، حتما انوری پیامبر هجوگویان میشد.
سنایی یکی از پیشگامان طنز فارسی است نه عبید
شاعری مثل سنایی که دوران تحول فکری داشته اولین کسی است که هجو، هزل و رکاکت را به اعتراض و طنز سوق میدهد. شاید یکی از پیشگامان طنز فارسی را سنایی بدانیم که مسائل عرفانی را وارد شعر فارسی میکند و کسی که طنز را به صورت رسمی وارد شعر فارسی کرده سنایی است. یعنی باید پیشگام طنز را هم سنایی شمرد نه عبید زاکانی. سنایی تیغ هزل، هجو و طنز را متوجه درباریان، زاهدان و صوفیان میکند کاری که بعدها شاعران قرن هفتم و هشتم پی میگیرند. از دوره سنایی به بعد هزلها و هجوهای رکیک در شعر فارسی نسبتا کم میشود و نوعی شعر فارسی به شعر اعتراضی یا نقد اجتماعی شکل میگیرد.
اگر بخواهم یکی از هزلسرایان این دوره را نام ببرم سوزنی سمرقندی است که در تمام قالبهای شعری هزل و هجو را وارد میکند. در قصیده کمتر هزل و هجو داریم و شاعری نداریم که غزل سروده باشد و در غزل هجو و هزل داشته باشد. سوزنی سمرقندی در قصیده، غزل، مسمط، قطعه و رباعی یکی است و چون شاعر هزال است شعرهای هزلی او بیشتر است. سوزنی سمرقندی اولین شاعری است که به طور جد به هزل و هجو در غزل پرداخته است و حد و مرزی هم در شعرهایش نمیشناسد. مهستی گنجوی که یک خانم بوده و بعد از رابعه کعب قزداری دومین زن در عصر سلجوقی است و بسیاری از شعرهایش که در دیوانش به جای مانده بسیار رکیک است و این مساله فقط مختص آقایان نیست بلکه خانمهای آن روزگار نیز در اشعارشان حرفهای رکیک وجود دارد.
شاعران بزرگی که در روزگار هجوم مغول تجلی کردند
قرن هفتم و هشتم به عبید نزدیک میشویم و روزگار هجوم مغول است، مغولان دولت خوارزمشاهی را از بین بردند و شهرهای ایران یکی پس از دیگری در تصرف مغول درآمد. این دو قرن یکی از سیاهترین و وحشتناکترین دورههای حیات ملی ایرانیها است شعر و نثر فارسی کماکان ادامه دارد و شاعران بزرگی تجلی کردهاند. شاعرانی مثل مولوی، سعدی، خواجویکرمانی، ابن یمین، اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی، حافظ و عبید زاکانی محصول این دوران هستند. در قرن هشتم سلطان بهادرخان سقوط میکند و حکومتهای محلی و کشمکشهای فراوانی درمیگیرد. دوره فترتی تا قرن هشتم تا روی کار آمدن تیمور لنگ که حدفاصل بین دولت ایلخانی و دولت تیموری است، شکل میگیرد. تقریباً شاعران و نویسندگان آزادی داشتهاند و حافظ و عبید محصول این دوره هستند. حافظ و عبید در دربار ابواسحاق اینجو بودند. در دیوان هر یک از این دو بزرگ (حافظ و عبید) یک سخن از دیگری نیست و شعر همدیگر را تضمین نکردهاند.
بسیاری از نامداران و سرآمدان علم و فرهنگ ایران زمین آنطور که باید شناخته نشدهاند. شاید یکی از دلایل آن حجاب معاصریت باشد چیزی که از کتاب «نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر» شهید مطهری درباره اقبال دیدم که برخی از شخصیتها در زمان خودشان آنقدر شناخته شده و خورشید تابان هستند که هیچکس درباره آنها چیزی نمینویسد چون فکر میکنند شخصیت آنها برای همیشه در ذهن و زبان مردم ماندگار خواهد بود ولی چند نسل که میگذرد اینها به افسانهها میپیوندند و درباره آنها افسانهسرایی میشود. شخصیتی مثل عبید نیز دچار این حجاب معاصریت شده است. چون شخصیت بزرگی بوده ولی کسی درباره او چیزی نگفته است. فقط حمدالله مستوفی، همشهری او در کتاب «تاریخ گزیده» اطلاعات مختصری درباره او داده است در نتیجه اطلاعات زیادی از تاریخ زندگی عبید در دست ما نیست و ما دوره عبید را میشناسیم، ولی خود عبید را کمتر میشناسیم.
عبید زاکانی با حافظ نیز هم قرن بوده است و مثل شاعران مداح، درباریان را مدح کرده و سالهای زیادی را در شیراز گذرانده و بخشی از زندگیاش را در قزوین بوده است. عبید مثنوی عشاقنامهای دارد و آن را به شاه ابواسحاق اهدا کرده که سخن رکیکی در آن وجود ندارد. در کلیات عبید قصاید ارزشمند و غزلهای لطیفی دارد و شخصیت عبید تحت تاثیر طنز و هزل است و ما از شخصیت عبید کمتر اطلاع داریم. پرسش دیگری که باید مطرح کنم این است که دلیل توفیق عبید چیست؟ عبید شاعری است که زبان عربی را بسیار مسلط است و استفاده زیادی از کتابهای عربزبان کرده است. رساله دلگشای عبید زاکانی ۹۳ حکایت عربی را نقل کرده و آنها را ترجمه میکند و ۸۰ تای آن را از کتابهای عربی گرفته است. این رساله نیز بسیار ارزشمند است.
طنز عبید جنبه کمیک یا نمایشبخشی دارد
عبید قبح جامعه خود را برملا میکند و از این جهت کوشیده خنده و مسخرگی و گفتار و رفتار عصر خود را بازگو کند. عبید با سبک نویسندگی خاص خودش که ساده و شیرین و ممتنع است توانسته خنده را بر لبان مردمی بنشاند که منتهای فقر و درماندگی بودند. یکی از بزرگان میگوید در مغرب زمین سخت است مردم را گریاند و همچنین در مشرق زمین سخت است که مردم را خنداند. یکی از کارهای عبید این است که به جنگ تابوهای اجتماعی رفته است یعنی تابوشکنی کرده است. بیشترین طنز عبید و حافظ متوجه صوفیان است و این یک نوع تقدسشکنی کرده است. کار عبید تلنگری به جامعه غفلت و خوابزده و غرق در اوهام و خرافات است که این کار او بسیار ارزشمند است.
چراکه بسیاری از شاعران و نویسندگان با ناهنجاریهای جامعه همراهی یا حداقل سکوت کردهاند و یا سر تسلیم فرود آوردهاند ولی عبید زاکانی با آنها همراهی نمیکند بلکه قبح و زشتی آنها را برملا میکند شاید ابتکار و نوآوری در خلق معانی و شیوه بیانی عبید است. طنز او نسبت به خیلی از دورههای دیگر، طنز فاخری است و عبید را به عنوان یکی از طنزنویسان فاخر ادب فارسی مشخص و معرفی کرده است. یکی از مواردی که در دوره عبید باعث کشمکشها شده است نزاع بین شیعه و سنی است. طنزهای عبید به این موارد اشاره دارد. طنز عبید نمود خوبی دارد و آن جنبه کمیک یا نمایش بخشیدن به طنز است. بسیاری از طنزهای عبید را میتوان در نمایش اجرا کرد و جنبه نمایشی دارد و حکایتها را بسیار زیبا تعریف میکند که میتوان هنر نمایش را در آنها بهکار برد.
منظور از ادبیات معاصر ایران، آن دسته از فعالیتهای ادبی است که در سالهای پایانی حکومت قاجار و برقراری حکومت مشروطه در ایران پا گرفت و رونق و گسترش یافت و سنتی را پایهریزی کرد که شاخص ادبیات صد سال اخیر است. تمام فعالیتهایی که تحت شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره پدید آمده زمینهی سنتی گردید که ادب معاصر ایران، بر آن استوار شده است.
ادبیات این دوران در سه زمینه به تحول و نوآوری رسید: نثر، شعر، و نمایشنامه.1
در این مجال برآنیم که تاریخ ادبیات معاصر شعر و یا سیر تحول و گذار شعر را از سنتی به نو بررسی نماییم.
در آغاز بحث ضروری است زمینهها و مقدمات این تحول فرهنگی بررسی شود.
تحولات اجتماعی - سیاسی، زمینهساز تحول فرهنگی
فرمان مشروطیت که در سال 1324 ه ق به امضای «مظفر الدین» شاه رسید، در واقع دستاورد نهضتی سیاسی - اجتماعی بود که پیشتر از آن، در اثر بیداری جامعهی ایرانی، تحت تأثیر عوامل متعدد فرهنگی و اجتماعی حاصل شده بود. این عوامل که زمینهساز تحول فرهنگی بودند، عبارتند از:
1. ضرورت روی آوردن به دانش و فن جدید که تا حدودی پیامد جنگهای ایران و روس بود.
2. رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اروپایی و آشنایی آنان با تحولات جدید علمی، فنی، اقتصادی، و سیاسی غرب، بهویژه اعزام گروههایی از دانشجویان ایرانی به خارج از کشور برای فراگیری دانش جدید به همت «عباس میرزا» ولیعهد «فتحعلی شاه».
3. رواج صنعت چاپ به عنوان اصلیترین وسیلهی اطلاع رسانی که میتوانست در انتقال سریع و گستردهی افکار مؤثر باشد.
4. رواج و گسترش روزنامه نویسی
5. ترجمه و نشر کتاب و آثار فرهنگی که آشنایی همگانیتر با پیشرفتهای جهان غرب را بیش از پیش ممکن میساخت.
6. تأسیس مدرسهی دارالفنون و سرانجام تأسیس دانشگاه در دورههای بعد.2
با توجه به عوامل فوق بهویژه اقدامات دور اندیشانه و ترقیخواهانهی «امیرکبیر» و «عباس میرزا» (ولیعهد فتحعلی شاه قاجار) میتوان گفت که چهرهی فرهنگی ایران در آستانهی مشروطیت تغییر کرده بود، خصوصا که گروهی از تحصیلکردگان از طریق مطبوعات و آثار خود به جریان نوگرایی اجتماعی و فرهنگی سرعت بیشتر میبخشیدند و موجبات آشنایی مردم را با پدیدههای نو و مظاهر فرهنگی جهانی که با شتاب رو در ترقی و پیشرفت داشت، فراهم میکردند.
پیکار کهنه و نو
در عصر قاجار تلگراف، چاپ، روزنامه و دهها پدیدهی نوین دیگر که از خارج وارد ایران شد، بدون هیچ مقاومتی، با آغوش باز پذیرفته شد ولی در کشوری که بیش از هزار سال تنها هنرش شعر بود و نظم و نظام مقدسش تابووار بر اذهان سیطره داشت، چگونه ممکن بود خیالبندی عجیب و ناشناخته و درهمی به نام شعر از زبان فرنگی ترجمه شود و در مقابل شعر مقدس فارسی قد علم کند.
از سوی دیگر، شعر سنتی متولیان به شدت متعصبی داشت به گونهای که امکان دستکاری ساحت آن و درهم ریختن نظام آن به مخیلهی کسی خطور نمیکرد. حتی خوشفکرترین و روشنبینترین شاعران پیش از مشروطیت، مانند: منوچهر شیبانی، یغمای جندقی و ابوالقاسم فراهانی نیز قادر به درهم ریختن نظام سنتی و بنیاد نهادن نظام شعر جدید نبودند یکی به دلیل حرمت ازلی و ابدی شعر فارسی و دوم به علت عدم تحرک و فلج شدن خیال و اندیشهی شاعران - که در صورت تخریب شعر سنتی، قادر به تأسیس نظام جدیدی برای شعر نبودند - اما از آنجایی که هیچ چیز برای همیشه بر یک قرار نمیماند، شعر رسمی ایران نیز با تمام جزمیت و تقدس و تحجر و انجمادش، در برابر تحولات اجتنابناپذیر جامعهی ایران نتوانست تاب بیاورد. شور مشروطهخواهی که جامعهی ایران را فرا گرفت، شاعران رسمی – حکومتی دو گروه شدند. عدهای در قبال دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی – اقتصادی مقاومت کردند و در محافل گرم اشرافی و درباری ماندند و به دور از جنجالهای کوچه، از وصف لب و گیسو و خال و ابرو در جا زدند؛ و عدهای چون «ملک الشعرای بهار»، «ایرج میرزا»، «عارف» و ... دربار را ترک گفته، به انقلاب پیوستند. اگر چه همهی این ها یک برداشت و یک انتظار از انقلاب و نتیجهی آن نداشتند ولی همه این ها در یک مورد موضع مشترکی داشتند و آن هم روی آوردن به زبان مردم درگیر انقلاب بود. این ها فهمیده بودند که تتبع فرخی، عنصری و عسجدی دیگر کششی برای مردم ندارد. پس به شعر کوچه و بازار روی آوردند و این گرایش، به مرور، جریان نوگرایی را در شعر به وجود میآورد.3
این جریان نوگرایی با حوادث مهمی نظیر جنگ جهانی اول، کودتای 1299 و سرانجام فروپاشی سلطنت نیمهفئودالی قاجار و انتقال قدرت به سلسلهی پهلوی، به حدی شتاب پیدا کرد که دیگر سیر و تحول محافظهکارانه بسنده نبود و سنتشکنی قاطعی را طلب میکرد و کسانی که ذوق و قریحهای داشتند، کوشیدند مضمونی جدید در قالب شعر وارد کنند. عدهای نیز به فکر انقلاب ادبی افتاده و مدعی تجدید صورت و مضمون اشعار شدند.4
بعد از جنگ جهانی اول، در قلمرو اندیشهی ادبی مناقشات و کشمکشهای ریشهداری میان دو جناح نوگرا با کهنهپرستان و محافظهکاران روی داد که بر سرنوشت ادبیات ایران تأثیر به سزایی داشت. مطلب از این قرار بود که ملک الشعرای بهار در دی ماه سال 1294 ش انجمن ادبی کوچکی (که بعدها مجلهی دانشکده را منتشر کردند) تأسیس نمود و در مرامنامهاش اعلام کرد که قصد و مشی انجمن ترویج معانی جدید در لباس شعر و نثر قدیم ... و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپایی است.
پس از آن یکی از اعضای دانشکده ظاهرا! محض نمونه بر اساس اصول پذیرفته شدهی انجمن، غزلی به استقبال سعدی در روزنامهای به نام «زبان آزاد» منتشر کرد.
«تقی رفعت» که در آن موقع سردبیر نشریهی نوگرای «تجدد»، چاپ تبریز، بود در جوابشان به طنز و کنایه در نشریهاش نوشت: «عزیز من، کلاه سرخ ویکتور هوگو را در سر قاموس دانشکده مجوی، توفانی در ته دوات نوجوانان تهران هنوز برنخاسته است.»
با پاسخ نرمی که ملک الشعرای بهار به مقالهی رفعت داد، ظاهراً قضیه تمام شده تلقی میشد، اما پس از چندی، در دی ماه 1296 ه ش، مقالهای به قلم «علیاصغر طالقانی» با عنوان «مکتب سعدی» منتشر شد که نویسنده شدیداً به کلیات سعدی و مرام اعضای انجمن دانشکده حمله کرده بود. این مقاله چنان بلوایی به راه انداخت که دولت ناگزیر شد روزنامه را تعطیل کند. تقی رفعت که منتظر چنین فرصتی بود، طی مقالاتی در نشریهی تجدد نوشت: «... آفرین، این عصیان لازم بود. انقلاب سیاسی ایران محتاج به این تکمله و این تتمه بود... »
در همین گیر و دار، شمارهی اول مجلهی دانشکده منتشر شد. بهار در آن مجله نوشت: «ما هنوز جسارت نمیکنیم تجدد را تیشهی عمارت پدران شاعر و نیاکان ادیب خود قرار دهیم ... 5
و رفعت در شمارهی 125 نشریهاش نوشت: «ای جوانان دانشکده! ... تجدد به مثابهی انقلاب است و انقلاب را نمیشود با قطره شمار مانند دارو به چشم ریخت. بر ضد جریان آب شنا کنید ...
تابوت سعدی گاهوارهی شما را خفه میکند ... در زمان خودتان، آن استقلال و تجدد را به خرج دهید که سعدیها در زمان خودشان به خرج دادند ...6
پیشگامان شعر نو نیمایی
در سیر تحول شعر و گذار آن از سنتی به نو، تقی رفعت تأثیر به سزایی داشت. پس از او «ابوالقاسم لاهوتی»، «جعفر خامنهای»، و «بانو شمس کسمایی» نیز گامهایی برداشتند.
تقی رفعت را میتوان نخستین تئوریسین و پیشگام و نخستین منادی شعر نو به شمار آورد. او که در سمت معاون سیاسی «شیخ محمد خیابانی» نیز ایفای نقش میکرد، پس از شکست دموکراتها و کشته شدن خیابانی به دست «مخبرالسلطنه» با تنی چند از شهر گریخت و در درهی «قزل دیزج» پنهان شد و سپس دست به خودکشی زد. در حالی که 31 سال بیشتر نداشت.7
ابوالقاسم لاهوتی که فردی نظامی با قریحه و ذوقی بالا بود نخستین شعر نو در ایران را در تاریخ 1288ه ش سرود.8 او پس از یک دوره کشمکش سیاسی، به اتحاد جماهیر شوروی پناهنده شد. به غیر از اشعار کلاسیک، ده قطعه شعر نو از وی به جا مانده است اما نوگرایی او از حد قالب و شکل در نگذشت و به محتوا و مضمون نرسید.
جعفر خامنهای نخستین بار اشعاری در قالب چهار پاره سرود که از نظر زبان و دید شاعرانه، با اسلوب پیشینیان فرق داشت. اشعار او در نشریات تجدد، عصر جدید، دانشکده و ... چاپ میشد.
بانو شمس کسمایی نیز از نویسندگان نشریهی تجدد بود و در تحرکات اجتماعی و انقلابی آذربایجان همراه با تقی رفعت مشارکت فعال داشت. اشعار او در مجلات مختلف چاپ میشد. قطعه شعری از او در مجلهی «آزادیستان» چاپ شده که فارغ از هر گونه قید تساوی و قافیه بندی معمول است و تقلید گونهای از اشعار اروپایی است.
به دنبال این کشمکشها در اسفند سال 1299 ش، «علی اسفندیاری» متخلص به «نیما یوشیج»، با منظومهی «قصهی رنگ پریده» ظهور کرد.
نیما یوشیج
نیما در سال 1276 ش در یوش متولد شد. کودکی او بین شبانان و در کوهستان گذشت. وی همزمان با تحصیل در مدرسهی سن لویی، به تحصیل طلبگی و آموزش عربی پرداخت. نخستین کتابش «قصهی رنگ پریده» نام داشت. شاعر در این منظومه - که در قالب مثنوی است - با ناپختگی و کاستیهایی که در آن دیده میشود جهان را شکلی شاعرانه میبیند.
پس از آن نیما قطعهی «ای شب» را در نشریهی ادبی نوبهار چاپ کرد. این شعر مقدمهای بود برای سرودن منظومهی «افسانه». این دو قطعه شعر نیما در واقع سند اتهامی بود که شاعر بر ضد جامعهی خود ارائه میکرد.
پیامدهای سیاسی و اوضاع اجتماعی، شاعر دلآزردهی یوش را از محیط تهران دوباره به جنگلهای سبز و انبوه فرا خواند و شاعر در سال 1301 قطعهی «افسانه» را سرود. این شعر در روزنامهی «قرن بیستم» که بیپرواترین نشریهی آن روزگار بود، در چند شماره به چاپ رسید. انتشار «افسانه» انتقاد و اعتراض بسیاری را برانگیخت اما نیما با اطمینان بر سر عقیدهی خویش ایستاد. کار او برخلاف دیگران در هم شکستن نبود به همین جهت در افسانه از اصول کلی شعر فارسی چندان منحرف نشد. او وزن و قافیه را به جای خود آورد اما میان بندها یک مصراع فاصله انداخت و بدین ترتیب تغزل نوینی پدید آورد. در این مجال کوتاه، برای نمونه، به نقل دو بند از «افسانه» اکتفا میکنیم.9
افسانه
در شب تیره دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در درهی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقهی گیاهی فسرده
میکند داستانی غمآور
ای دل من، دل من، دل من
بینوا، مضطرا، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سرشکی به رخسارهی غم10
نیما شعر آزاد را از طریق زبان فرانسه و آشنایی با شعر اروپا شناخت و آن را در زبان فارسی به کار بست. او برخلاف دیگران، دقیقاً به فلسفهی کار آگاه بود و چنان که در مباحث تئوریکش پیداست، عمیقاً به علت ظهور و شکلگیری شعر آزاد در ایران آگاهی داشته و بخشی از هم خود را مصروف تبیین و تحلیل تاریخی هنر نوین میکرده است.11
دگرگونی و نوآوری از منظر نیما
دگرگونی و نوآوری در شیوهی جدید نیمایی از سه دیدگاه قابل بررسی است.
1. محتوا: نیما شعر را نوعی زیستن میدانست. از منظر او شاعر کسی است که چکیدهی زمان خود باشد و بتواند ارزشها و ملاکهای زمان را در شعر خود منعکس سازد. روی این اصل نیما برای شعر زمانهی خود نوعی محتوای اجتماعی پیشنهاد میکند.
2. شکل ذهنی: شاعر باید در مسیر جست وجوی جلوههای عینی و مشهود به شکل ذهنی شعر دست یابد؛ برای این کار لازم است «دیدن» را جایگزین «شنیدن» کند.
3. شکل و قالب: نیز باید هماهنگ با مفهوم و ادراک ذهنیِ تحول، پدید آید. دگرگونی از تساوی و یکنواختی پارهها، بی اعتنایی به ضرورت قافیه در مقاطع مشخص به گونهای که وزن و قالب را به دنبال عواطف و هیجانات شعری بکشاند، لازمهی چنین تحولی است.
4. وزن و قافیه: نیما وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی میدانست، اما بر آن بود که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند نه برعکس. قافیه هم برای او زنگ مطلب بود. در نظر نیما شعر بی قافیه مثل آدم بیاستخوان است. قافیه مقید به جمله و جمله در خدمت محتواست. هر جملهی تازه قافیهی خاص خود و هر قافیه، جای مناسب خود را ایجاد میکند و این امر مقید به فواصل معین نیست.
5. عروض: اما عروض هم در شعر نیما نادیده گرفته نشده است. به قول خودش او عروض خلیل بن احمد را باثمرتر کرد. و «دکلاماسیون طبیعی تکلم بشری» را با عروض وفق داده است.11
نیما در سال 1316 با شکیبایی و ادراک هنری گامی برداشت که در شعر فارسی، حرکتی بود به سوی یک مرحلهی تازه. وی با سرودن «ققنوس» در همان سال، شعر فارسی را شکل و بیانی تازه بخشید. این قطعه شعر، هم از قید تساوی و قافیه سنتی آزاد بود و هم تخیل و شکل ارائهی آن با آن چه در شعر گذشتهی فارسی مطرح بود، متفاوت بود.
نیما در شعر «ققنوس» سرگذشت خود و شعر گرفتار فارسی را در قالب تمثیلی بیان کرده است و با این شعر، سرودن شعر تمثیلی در بین شاعران رایج شد.
ققنوس
ققنوس،
مرغ خوشخوان آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
برگِرد او به هر سر شاخی پرندگان
او نالههای گم شده ترکیب میکند
از رشتههای پارهی صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه
دیوار یک بنای خیالی
میسازد.
... ناگاه چون به جای پر و بال میزند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ
که معنیاش نداند هر مرغ رهگذر
آنگه ز رنجهای درونیش مست مست
خود را به روی هیبت آتش میافکند
باد شدید میدمد و سوخته است مرغ
پس جوجههاش از دل خاکسترش به در!
1. عبادیان، محمود، در آمدی بر ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر مروارید، 87، چاپ دوم، ص 33.
2. نک، لنگرودی، شمس، تاریخ تحلیلی شعر نو، تهران، نشر مرکز، 1370، چاپ اول، ج اول، ص 31-17، و یا حقی، محمد جعفر، چون سبوی تشنه، تهران، نشر جامی، 1377، چاپ پنجم، ص15-13.
3. لنگرودی، شمس، پیشین، ص34(با تلخیص)
4. نک: آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، تهران، نشر زوار، 1375، چاپ ششم، ج2، ص425.
5. نک: لنگرودی، شمس، پیشین، ص55-45.
6. نک، همان.
7. همان، ص65.
8. نک: یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظهها، تهران، نشر جامی، 1382، چاپ پنجم، ص46-35.
9. یوشیج، نیما، مجموعهی کامل اشعار، تهران، نشر نگاه، 1371، چاپ دوم، ص37.
10. لنگرودی، شمس، پیشین، ص107.
11. یا حقی، محمدجعفر، پیشین، ص53 و 54.
دکتر مهراب کمالی
مدرس زبان و ادبیات فارسی
یکی از زیباترین ، کهن ترین و دل انگیزترین قالبهای شعری در ادبیات ما غزل است . غزل را در لغت بمعنای صحبت کردن و سخن گفتن با زنان و سخنی در وصف زنان گفتن خوانده اند .
از نظر قالب، غزل شعری است که مصراع اول و همة بیتهای آن دارای یک قافیه باشد. تعداد ابیات غزل را از هفت تا سیزده بیت دانستهاند. از نظر معنی غزل شعری است بزمی در بیان احساسات و حالتهای درونی شاعر، خاصّه عشق و حالات آن. شاعر غزلسرا هر چه را که خود حسّ کرده است، میخواهد به دیگران منتقل سازد و به این طریق در دل خواننده راهی بیابد. شیوة بیان در غزل مانند موضوع آن نیم روشن است. کلمات لطیف و نرم و خوشاهنگ است و در گوش شنونده تأثیر میکند و او را وا میدارد که دنبالة تخیلاتی را که شعر بیان شده است بگیرد و باریکیهای مضمون را دریابد.
سیر تطور و تحول غزل از ابتدا تاکنون :
سرودن اشعار غنایی از زمانهای بسیار دور توسط شاعران یونان باستان شروع شد که در اشعار خانم)بیلیتیس) و خانم سافو ( Sapho) و دیگران نوع شعر غنایی را خوبتر می یابیم، که مسایل عشقی را با سوز و گداز بیان داشته اند.
شاعران تازی زبان عرب از زمانهای خیلی دور با شعر و شاعری سروکار داشتند و در دوره ای قبل از اسلام در وصف همه چیز ها که دوستش داشتند و برای ایشان اهمیت داشت قصاید طویل می سرودند و عشق و علاقه خود را نسبت به آن ا براز میکردند.
ادبیات عرب از قدیم دارای شعر غنایی بوده قبل از اسلام از ربع چهارم قرن ششم باید اینگونه اشعار مورد غور وبررسی قرارگیرد. تصنیفهای عاشقانه یی غنایی عربها که معمولآ در بحر خفیف بود ودرهنگام رقص با دف و مز مار میخواندند و چنین شعر را غنا میگفتند از زمانهای خیلی دور معمول بود و ( نسیب) که آنرا به معنی غزل یاد کرده اند. از قرن اول میلادی تا قرن هفتم میلادی بوجود آمده است .
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
ظاهرآ اولین غزل شهر فارسی است که با آواز خوب وچنگ و دف توسط رودکی در محفل ( امیر نصر سامانی) نواخته شده است . مدایح رودکی از نظر صنعت گرانبها ترین قسمت آثار او نیست او غزلسرای نشاط انگیز، ظریف وبا احساسی است . شاعران هم عصر رودکی نیزبه استادی رودکی در غزلسرایی اعتراف کرده اند، چنانچه عنصری گفته است:
غــــزل رودکی وار نیکـــــــو بود
غزلــهای من رودکی وار نیست
(البته برخی نیز قدیمی ترین غزل زبان دری را از شهید بلخی دانسته اند که با این مطلع آغاز می شود
مرا بجان تو سوگند و سخت سوگندی
که هرگز از تو نه بشنوم پنـــــــــــــدی
دهند پندم من هیچ پنــــــــــــد نپذیرم
که پند سود ندارد بـــه جای سوگندی )
بعد از رودکی شهید بلخی بهترین اشعار غنایی را در قالب غزل سروده است، چنانچه فرخی گفته است:
از دلارامی ونغزی چون غزلهای شهید
وز دلاویزی و خوبی چون ترانۀ بـوطلب
بعد از شهید بلخی ، ابو اسحاق جویباری و ابوطاهر طیب بن محمد خسروانی اشعار خوب غنایی در قالب غزل سروده اند. پس از اینها دقیقی بلخی، کسایی ومنجیک ترمذی ورابعه بلخی اشعار غنایی وغزلیات عاشقانهً پرسوز دارند. بعد از دوره سامانیان در زمان غزنویان فرخی، عنصری ومنوچهری غزلسرایان بزرگ ادبیات دری شمرده میشوند. از شاعران قرن پنجم قطران و ناصر خسرو بهترین غزلسرایان دری حساب میشود و بعد مسعود سعد سلمان است که شعر غنایی دری را استوار ساخت.
ابوالفرج رونی استثنا ئاً نخستین شاعری است که سبک دوره اول غزنوی را ترک گفت و ارزقی که پیرو شیوۀ عنصری بود و همچنین امیر الشعرا برهانی و امیر معزی و دیگر شاعران قرن ششم کم وبیش به کار تغزل دست زدند ولی اوج کار تغزل در شعر فارسی در دوران اول غزنویان که به راستی باید آنرا دوران جلوۀ کامل تغزل در زبان فارسی نامید به پایه کمال رسید .
همچنان سنایی و انوری و خاقانی و خواجو وعراقی غزلسرایان بی بدیل اند که بعدآ مورد توجه سعدی و حافظ قرار گرفتند و از اشعار آنها تصویر و خیال و تشبه را تصرف کرده اند و گاهی از اشعار آنها تضمین نیز کرده اند.
غزلسریان مشهور سبک هندی ابوطالب آملی، نظیری، عرفی، ابوطالب کلیم، بیدل و غنی کشمیری و دیگران غزلسرایی را به سبک مغلق و پیچیده در آورد که بعدآ توسط غزلسرایان دری زبان افغانستان و ایران سبک هندی تا چندی دنبال گردید.
تا نیمه قرن هفتم غزلهای عارفانه و عاشقانه از هم جدا بود ولی از اواخر قرن هفتم به بعد به اثر نفوذ غزلسریان بزرگ چون: مولوی، عراقی، سعدی، و دیگران غزل عارفانه و عاشقانه با هم امتزاج پیدا کرد وبه شیوه نو ظهور کرد.
غزل در قرن ( چهارم وپنجم) به شکل ابتدایی بوده ودر قرن ششم شکل واقعی خود را باز گرفت ودر قرن (هفتم، هشتم، نهم) پیشرفت زیاد کرد ولی در دوقرن ( دهم ویازدهم) در شیوه عراقی اشعار غنایی و ملحون شیوۀ خراسانی را دنبال کردند. در قرن (دوازدهم وسیزدهم) شیوۀ غزل به سبک عراقی باز گشت واز قرن ( یازدهم) و اوایل قرن ( دوازدهم) علاوه بر تآثیرات فلسفه های یونانی بالای شعر دری و همچنان تضمین، تقلید و سرقت از ادبیات عربی، ادبیات غربی نیز کم کم راه خودرا در شعر وادب فارسی باز کرد که در قرن یازدهم و دوازدهم به پیمانه جزیی بود.
غزل سرایان معاصر:
فهرست الفبایی از شاعران غزل سرای معاصر ایران:
مهدی آذری - محمدرضا احمدی فر - علی رضا بدیع - آزاده بشارتی - سیمین بهبهانی - سیامک بهرام پرور - محمدحسین بهرامیان - محمدعلی بهمنی - سعید بیابانکی - حسین جلال پور - علیرضا خجو - صالح دروند - فریده دهداران - نجمه زارع - مونا زنده دل - اسماء شریف نژاد - آرش شفاعی – محمد حسین شهریار – شیون فومنی - زهرا معتمدی - حسین منزوی – محمد حسن معیری - رهی معیری - سیدمهدی موسوی - محمدسعید میرزایی - وحید نجفی- علی هوشمند- هدایت الله برزوئی - سلمان هراتی - مسلم فدایی - مصطفی کارگر - عبدالجبار کاکایی - فاطمه حق وردیان .
چکیده :
- در یکی از فرضیههای مربوط به پیدایش غزل گفته شده است که منشاء آن ترانههای عامیانه بوده است.
- از آنجا که غزل فارسی در سبک عراقی است. زبان ادب غنایی ما پر از صناعات بدیعی و تشبیه و استعاره و مجاز است، لغات نسبت به سبک خراسانی نرمتر و تراش خوردهتر است، درصد لغات عربی زیادتر است.
- نام گذاریهایی چون غزل نیمایی، غزل سپیده، غزل پستمدرن، غزل امروز و... کوششی برای رسمیت بخشیدن به جریانی رسمیت یافته است ، حافظ با آمیزش غزل عرفانی و عاشقانه ، مکتب تازه غزل تلفیقی را ایجاد کرد .
- غزل از درون مایه به غزل عاشقانه ، عارفانه ، فلسفی و تلفیقی و سیاسی اجتماعی رده بندی می شود .
- شعرای چون مولوی، سعدی، خواجو، حافظ ودیگرشاعران قرن هفتم وهشتم، بیش ازهرنوع شعر به غزل سرائی شهرت دارند .
- نخستین غزلسرای بزرگ تصوف سنایی است. او نخستین شاعری است که برای بیان تفکر عرفانی از شکل غزل بهره برد .
- سنایی را باید «پدر غزل» نامید. اسلوبی که او ابداع کرد بعدها شیوة خاصّ غزل شد، و هر کس در این شیوه زبان گشوده از او پیروی کرده است. غزلیّات سنایی سرچشمهای است که همة آثار غزلسرایان از آن منشعب است.
- در دوره های نخستین ادبیات فارسی شعر بیشتر صورت قصیده داشته است. غزل بعد از قصیده به وجود آمده و دیرتر و آهستهتر پیش رفته است.
فردوسی در شاهنامهاش گرچه برخی صفات و فضایل اخلاقی همچون جوانمردی و نیکنفسی و فرهنگ را ستوده است، تاکید همواره او بر خرد و دانش در مقام شایسته ترین فضیلت انسانی از اهمیت جایگاه دانایی در اندیشه او حکایت دارد؛ تا جایی که در آغاز کتاب سترگ شاهنامه در ستایش پروردگار، از میان صدها نامی که میتوان در وصف خالق متعال برگزید فردوسی خداوند را «خداوند جان و خرد» میخواند؛ چرا که خرد را اولین خلقتِ خالق یکتا میداند«نخست آفرینش خرد را شناس».
در جای جای شاهنامه نیز بر اهمیت خرد در شخصیت انسان تاکید دارد تا جایی که در 725 بیت این اثر از کلمه «خرد» استفاده کرده است. بنابراین روز بزگداشت فردوسی شاید فرصت مغتنمی باشد تا به جایگاه دانش و خرد در شاهنامه و خصوصیات شخص خردمند نگاهی بیندازیم و نتیجه دانش و خردمندی را در زندگی انسان و جوامع انسانی از منظر فردوسی ببینیم.
خردمند چه کسی است؟
در نگاه فردوسی «بهرهمندی از خرد» بهترین دعایی است که میتوانیم در حق کسی بگوییم، تا جایی که خرد را افسر شهریاران و زیور نامداران میشمارد. به اعتقاد او خرد حد و مرزی ندارد و نیروگرفتن از خرد در گرو دانشآموختن و تربیت یافتن خصوصا در محضر یک آموزگار است. اصولا هرکس وظیفه دارد بر دانش خود بیفزاید و نباید گمان کند که دانش را حد و مرزی است و بهره ما از آن به کفایت رسیده است. افراد باخرد هیچگاه به خرد و دانایی خود مغرور نمیشوند و خردمندان میدانند که روزگار بازیها گوناگونی دارد و ممکن است فردی که ادعای خردمندی و دانایی دارد، زمانی مجبور باشد پیش آموزگار دیگری شاگردی و دانشآموزی کند:
چه گویی که وام خرد توختم همه هرچه بایستم آموختم
یکی نغزبازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار
آزارنرساندن به خلق و حفظ زبان از کلام ناپسند از نشانههای فرد خردمند است:
خردمند باش و بی آزار باش همیشه زبان را نگهدار باش
فردوسی ظلم نکردن به زیردست را از علائم خرد و خداپرستی میداند:
چو بیداد گیرد کسی زیردست نباشد خردمند و ایزد پرست
و شکرگزاری به درگاه خداوند را از خرمندی میداند:
خردمند بینادل آن را شناس که دارد ز دادار گیتی سپاس
خداوند به همه انسان ها به صورت یکسان جان ، روان و خرد را عطا کرده است، ولی انسانهای خردمند این عطایای خداوندی را در خود میپروانند، به دنبال کسب علم ودانش میروند و از دانایان یاری میجویند تا به مدد آنان رستگار شوند.
تویی کرده کردگار جهان ندانی همی آشکار و نهان
به دانش زدانندگان راه جوی به گیتی بپوی و به هرکس بگوی
زهردانشی چون سخن بشنوی زآموختن یک زمان نغنوی
پرداختن به مبحث خرد و دانش در شاهنامه فردوسی مجالی فراخ طلب میکند چرا که هر بند و پند این جریده ارزشمند، کلاس درسی است برای ساخت انسانی بهتر و دنیایی بهتر؛ و امید است جوانان ما با خواندن یکی از غنیترین و فاخرترین آثار کهن فارسی ضمن افزودن بر دانش زبانی خود، درسهایی برای زندگی بیاموزند و آن را به مثابه گنجینهای بیندوزند.
برای شناخت این نوع ادبیات لاجرم باید پدید آورندگان آن یعنی صوفیه و عرفا را شناخت. تصوف یک مشرب خاص فکری است که تقریباً از قرن دوم هجری قمری به طور رسمی مطرح شد، و سابقه تعالیم آنان را میتوان به زمان پیامبر و «اهل صفه»، کسانی که در اثر تعلیمات پیامبر(ص) و از سویی دنیازدگی جانشینان پیامبر به خصوص از دوره عثمان به بعد، به زهد و دنیاگریزی روی آوردند و کمکم اقلیت خاص فکری را شکل دادند. اولین چیزی که در بین آنان مطرح شد مذمت دنیا و خواهشهای نفسانی بود و سپس عشق به خدا و طلب او که مرکز خواستهها و هدف نهایی اعمالشان قرار داشت. از همین جاست که تعلیمات و سخنان آنها دو دسته میشود: دستهای به وعظ و اندرز (ادب تعلیمی) و دسته ای به جذبه و عشق (ادب عاشقانه) میپردازند. بعدها میراث عظیمی تحت عنوان ادبیات عرفانی از آنان به جای ماند که از این مشرب فکری تغذیه می نمود.
عشق در ادبیات فارسی از جنبه ی عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران موزد بررسی قرار می گیرد
عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. مولانا می گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در اینست که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خود را نثار عشق الهی می کند و شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزو شد سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد (حافظ)
ریشه ی عشق را از " عشقه" دانسته اند، عشقه نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن "پیچک" می گویند این گیاه به دور گیاهان می پیچد و آنها را زرد و خشک می کند، عشق نیز لا وجود عاشق چنین می کند.
هر چند برخی از فرهنگ ها ریشه ی واژه ؤ را عربی دانسته اند اما در این مورد سند معتبری در دست نیست. قران مجید و احادیث بزرگان دین قدیمیترین منبع مسلمانان است که از عشق بحث شده است. در قران و احادیث بجای واژه ی عشق کلماتی نظیر حب، محبه، ودّ، هوی و ... آمده است.
"اولین ریشه ی مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به رساله ی مهمانی (ضیافت=سمپزیوم) افلاطون و رساله ی اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد و تقسیم عشق به مجازی حقیقی یا شهوی حسبانی و معنوی روحانی هم از اینان است."(۱)
شیخ شهاب الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می گوید: "محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند." (۲)
● عشق در ادبیات فارسی
کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس از اسلام وارد ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است. ظاهرا نخستین بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده است:
عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم
در ادبیات فارسی عشق را می توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد. عشق مجازی یا انسانی و عشق الهی یا عرفانی.
▪ عشق مجازی:
عشق مجازی یا انسانی که عشق ورزی به هم نوع است از آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی زبان چون رودکی، فرخی، منوچهری... وجود دارد. رودکی در اینباره می گوید:
ای انکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صد و بر هر مژه ی ژی
فرخی عشق را اینگونه تعریف می کند:
وای آنکو بدام عشق آویخت خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد عشق سر تا بسر عذاب و عناست
منوچهری درباره عشق چنین می گوید:
حکیمانه زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
فخر الدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه ای را در نیمه ی اول قرن پنجم به نظم کشیده که داستانی است بجای مانده از دوران اشکانیان، با نام "ویس و رامین":
نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نگیری زو نکوتر
فردوسی نیز در شاهنامه داستانهای معروف عاشقانه ای چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در دلدادگی زال به رودابه می گوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
اوج داستانهای عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفتگی مجنون به لیلی می گوید:
مجنون چو شنید پند خویشان از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را کاین مرده چه می کند کفن را
چون وامق از آرزوی عذرا گه کوه گرفت و گاه صحرا...
سعدی شاعر نامدار شیراز یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه ی انسان بودن می داند:
سعدی همه روزه عشق میباز تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
مهمترین پیام دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی عشق است و بنا به گفته ی آقای خرمشاهی عشق در غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی اجتماعی ب) انسانی زمینی ج) عرفانی (۳). بیت های زیر نمونه ای از عشق مجازی است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد دمن نمی کند
عشق مجازی یا عشق به هم نوع از نظر عرفا وسیله و مقدمه ای است برای رسیدن به عشق حقیقی به شرطی که احساسات معنوی را برانگیزد و عاشق به کمال برسد در غیر اینصورت از نظر عرفان مذموم است.
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز
عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای از شاهد ازلیست.
دلی که عاشق خوبان دلجوست اگر داند وگر نی، عاشق اوست
مزیت عمده ی عشق انسانی و مجازی آنست که موجب تزکیه نفس و دوری از خودخواهی و منیت در انسان می شود بطوریکه عاشق دیگری را بر خود مقدم می دارد ئ در راه معشوق فداکاری و ایثار می کند. لایب نیتس حکیم آلمانی (۱۷۱۶-۱۶۴۶) در تعریف این نوع عشق می گوید: "تمتع بردن از سعادت غیرست و اینکه انسان سعادت دیگر کس را بر سعادت خویش شمرد."
"بدینگونه بر خلاف عشق حیوانی که جز خودپرستی و ارضا نفس هدف دیگری ندارد، عشق در این مقام به غیر پرستی می انجامد. از همین روست که صوفیه حتی همین مرتبه از عشق را هم مایه ی کمال خوانده اند و مثل بسیاری از ظرفا دیگر تجربه ی عشق و آشنایی با عوالم آن را شرط انسانیت واقعی دانسته اند."
▪ عشق حقیقی یا عرفانی:
عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.
«او (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات روحانی می شود.» (۶)
در تمام مکتبهای عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق اساسی ترین و مهمترین مسأله محسوب می شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و محبت پایه و اساس زندگی و بقا موجودات عالم را موجب می شود و جنبش و حرکت زمین و آسمان و همه ی موجودات به وجود عشق وابسته است. بقول نظامی:
گر از عشق آسمان آزاد بودی کجا هرگز زمین آباد بودی
«مرحوم دکتر غنی، درباره این مسأله چنین نوشته است: ماحصل عقیده ی عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.» (۷)
با وجودیکه عشق اساسی ترین مسئله عرفانی است اما عارفان از شرح و توصیف آن اظهار ناتوانی کرده اند و گفته اند: هر که عشق را تعریف کند آن را نشناخته است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی زبان روشن تر است
حافظ چنین گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
نخستین بار شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار عاشقانه فارسی را آنطور که موافق با طبع صوفیه بود شرح و تفسیر کرد و با تصوف در آمیخت.امام محمد غزالی بزرگترین امام و فقیه عصر خود بود.وی فتوا داد صوفیان پاک نیت می توانند اشعار عاشقانه عامیانه را در مراسم سماع بخوانند.این امر نیز در وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.
نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش "حدیقه الحقیقه" فصلی با نام و عنوان "فی ذکر العشق و فضیله" دارد و می گوید:
دلبر جان ربای عشق آمد سر برو سر نمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز ز آنکه داند که سر بود غماز...
بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی
بنده ی عشق جان حر باشد مرد کشتی چه مرد در باشد
پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی های معرفت را طی کرده در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم،وادی عشق است و در بیان آن گوید:
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود...
مولانا جلال الدین رومی،هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی داند.مثنوی مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده مثنوی را معشوق می داند و میفرماید:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی و جاذبه ی روحانی انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا شد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا زهره تابنده شوم...
<مولانا عشقی را که خود در آن غرق بود در تمام ذرات عالم ساری می دید،از این رو به همه ی ذرات عالم عشق می ورزید،و آنچه را بدان عشق می ورزید در تمام ذرات عالم در تجلی می دید >(۸)
همانطور که پیش از این ذکر شد عشق خواه حقیقی،خواه مجازی سبب تحول اخلاق و تزکیه ی نفس می شود و صفایی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و بی اعتنایی به مادیات و دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر عشق است.
مولانا در این باره گفته است:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
وظیفه عاشق آنست که ترک شخصیت خود کند.همین امر راه عشق را مشکل می کند.حافظ می گوید:
زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیاد نوگل این بلبل غزل خوان باش
عشق که در وحله اول آسان می نماید راهیست بی پایان و خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می شود و به قول حافظ:
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه عاشق برای رسیدن به معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد نیست وناله کننده مدعیست نه عاشق.
سعدی چنین گوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
▪ تقابل عقل و عشق:
فقها از بکار بردن عشق درباره خداوند مخالف بوده اند و این موضوعی بوده که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از نظر فقیه عقل و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال لازم و کافیست،در حالیکه عرفا قدرت عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز بوده است چرا که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه نفس و کسب معرفت خداوند است.
سعدی گفته است:
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
شیخ نجم الدین رازی در مرصاد العباد می گوید:
<همچنانکه میان آب و آتش تضاد است میان عقل و عشق همچنان است،پس عشق با عقل نساخت او را بر هم زد و رها کرد و قصد
محبوب خویش کرد>(۹)
عین القضات همدانی در برتری عشق گفته است:
<عاشقان را به ترازوی عقل مسنج که عشق از آن منزه بود که او را به ترازوی عقل بر توان ساخت>(۱۰)
پی نوشت:
۱. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۷
۲. مقدمه ای بر عرفان و تصوف – سید ضیاء الدین سجادی صفحه ۲۸۶
۳. حافظ نامه،، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۸
۴. سر نی – دکتر زرین کوب صفحه ۵۰۲
۵. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۹۱
۶. تصوف و عرفان – دکتر سید احمد حسینی کازرونی صفحه ۲۵
۷. پله پله تا ملاقات خدا – دکتر زرین کوب صفحه ۲۸۴
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۴۴ به نقل از مرصاد العباد برگزیده صفحه ۵۳و ۵۴
۹. عشق در ادب فارسی – تالیف دکتر ارژنگ مدی صفحه ۶۹ به نقل از نامه های عین القضات جلد دوم صفحه ۲۱۸
منابع:
۱. تصوف و عرفان و سیری مختصر در ادبیات هزار ساله ایران– دکتر سید احمد حسینی کازرونی – موسسه انتشارات ارمغان – چاپ اول – ۱۳۸۶
۲.مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف – انتشارات سمت - چاپ اول – ۱۳۷۲
۳. فلسفه ی عرفان – دکتر سید یحیی یثربی – دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم – چاپ سوم – ۱۳۷۴
۴. طریق عشق- شرح غزلیاتی چند از حافظ – استاد بدیع الزمان فروزانفر – به اهتمام عبدالکریم جربزه دار - چاپ اول – ۱۳۸۲
۵. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – انتشارات علمی و فرهنگی سروش - چاپ اول – ۱۳۶۶
۶. سیره عشقبازان – علی کریمیان صیقلانی – موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی - چاپ دوم – ۱۳۸۲
۷. وسوسه های عاشقانه – محمد دهقانی – انتشارات برنامه - چاپ اول – ۱۳۷۷
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی- ناشر دارالثقلین قم – چاپ دوم- ۱۳۷۸
۹.عشق در ادب فارسی – دکتر ارژنگ مدی – موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی- چاپ اول
۱۰. سر نی - دکتر زرین کوب – انتشارات علمی – چاپ چهارم – ۱۳۷۲
۱۱. پله پله تا ملاقات خدا – دکتر زرین کوب - – انتشارات علمی – چاپ ششم – ۱۳۷۳
آراستن و پیراستن سخن، از روزگاران گذشته مورد توجه شاعران و نویسندگان بوده است و سعی آنها بر این بوده که کلامی بلیغ و فصیح( ناسازگاری حروف ،کاربرد واژه ی ناآشنا ، ناهنجاری و بدآهنگی نداشته باشد) و رسا و بدور از هر گونه دشواری یا نارسایی بر زبان بیاورند چه به صورت نظم چه نثر. در واقع هدف علوم بلاغی که سه علم: معانی ، بیان و بدیع می باشد ، همین است.علوم بلاغی ابتدا به درک و فهم راز و رمزها و اعجاز قرآن و اسرار آن پرداخت اما بعدها بیشتر به شناخت سخنان ارزشمند از بی ارزش و جلوگیری از فساد ذوق و انحراف طبع نویسندگان و شاعران به کار گرفته شد.بلاغت فارسی بر بلاغت عربی تکیه دارد و از آن مایه گرفته است.نخستین کتابی که درباره ی بلاغت به زبان فارسی نوشته شده و اکنون موجود است،
« ترجمان البلاغه» اثر « محمد بن عمر رادویانی» است که « احمد آتش» در سال (1326) شمسی نسخه ی خطی این کتاب را که به خطّ نسخ بود، در کتابخانه ی « فاتح» استانبول بدست آورد و در سال بعد به تصحیح و تحشیه و چاپ آن همت گماشت و مقدمه ای نیز بر آن نوشت.ترجمان البلاغه در نیمه ی دوم قرن پنجم هجری تألیف شده ، با مقدمه ای کوتاه و فهرستی که درباره ی 73 فصل در محاسن کلام و فنون بلاغی است ، شروع شده و سپس هر یک از این محاسن و فنون شرح گردیده است.رادویانی از فنون بدیعی بیشتر بحث کرده تا از تشبیه و استعاره و کنایه که جزء فنون بیانی به شمار می آید.
( علوی مقدم و اشرف زاده ،1384، 14)
دیگر کتاب ، « حدائق السحر فی دقائق الشعر» است.نویسنده ی کتاب « رشید الدین وطواط» (متوفای 573 هجری) نی باشد.این کتاب از امّهات کتب بلاغت فارسی و جزء قدیمی ترین کتب در فنون بدیعی و صنایع شعری است و متضمن فواید ادبی و اطلاعات تاریخی فراوانی است و شامل اشعار شاعرانی است که در جای دیگر ذکری از آنها به میان نیامده است.
سوم: « المعجم فی معایر اشعار العجم» که در اوایل قرن هفتم هجری « شمس قیس رازی» آن را نوشت.شمس قیس در طرح کتاب خویش از رشید وطواط تقلید کرده و مانند او قواعد بلاغی را نوشته و از عربی و فارسی مثال آورده است.
( همان مأخذ ، 19)
همچنین کتابهایی از قبیل: « معالم البلاغه» از محمد خلیل رجایی ، « فنون بلاغت و صناعات ادبی» از جلال الدین همایی ، » بدیع» از دکتر سیروس شمیسا ، « بدیع ، معانی و بیان» از میر جلال الدین کزازی و امثال اینها امروزه در دسترس داریم.
گذشتگان ما ، با همه ی توجهی که به اهمّیّت صور خیال در شعر داشته اند و معنی و مفهوم و جوهر شعر کمتر مورد توجه آنها بوده است ،از اهمیت خیال در شعر کمتر سخن گفته اند ،ولی آنها که دید منطقی و فلسفی نسبت به مفاهیم شعر داشته اند ،عنصر خیال را جوهر اصلی شعر شمرده اند و امروزه نیز بسیاری از گویندگان ، هنر ر انتیجه ی خیال و تخیل داشته اند.از گذشته های دور ، خیال به معنی تصویر ، شبح ، سایه و مفاهیم نزدیک و مشابه به این معانی به کار رفته است.مثلاً:
« هم بر آنگونه که در آینه بینند خیال پهلوانان تو در تیغ ببینند ظفر»
( امیر معزی ،217)
یا: خیال نقش تو بر کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم
( حافظ ، 219)
یا: نقش خیال روی تو تا وقت صبحدم بر کارگاه دیده ی بی خواب می زدم
( همان مأخذ ، 218)
واژه ی « ایماژ» هم از نظر لغت و هم اصطلاح برابر با « تصویر» است و در حقیقت مجموعه ی امکانات بیان هنری است که در شعر مطرح است و زمینه ی اصلی آن را تشبیه ، استعاره ، اسناد مجازی و رمز و گونه های مختلف ارائه ی تصاویر ذهنی می سازد ، خواه این تصویر ذهنی باشد یا مادی. از آن جایی که هر کسی در زندگی ، تجربه هایی خاص و ویژه خود دارد ، طبعاً صور خیال او نیز دارای مشخصاتی است و مخصوص خود اوست و نوع تصاویر هر شاعر صاحب اسلوب و شخصیت کم و بیش اختصاصی اوست و افراد بدون شخصیت مستقل شعری ، آثاری از طریق أخذ و سرقت در خیال های شعری دیگران به وجود می آورند.
اگر در تعریف هایی که قدما ، از بلاغت و شعر کرده اند دقت کنیم ، سهم عنصر خیال را به روشنی در خواهیم یافت.مثلاً « ابن رشیق قیروانی» در « المعده» از بعضی نقل کرده است که:
« شعر چیزی است که مشتمل بر تشبیهی خوش و استعاره ای دلکش باشد و در ماسوای آنها ، گوینده را فضل وزنی خواهد بود و بس».
( ابن رشیق ،1/122)
و نیز از ارسطو نقل کرده اند که در تعریف بلاغت گفته است:« اَلْبَلاغَه حُسنُ الاستعاره»
( همان مأخذ ، 1/245)
بنابراین خیال که جوهر اصلی و عنصر ثابت شعر است و مجموعه ی تصرفات بیانی و مجازی ، چیزی است که از نیروی تخیل حاصل می شود و این نیرو قابل تعریف دقیق نیست، اما تصویر با مفهومی وسیع تر ، شامل هر گونه بیان برجسته و مشخص است اگر چه از انواع مجاز و تشبیه نشانه ای در آن نباشد.البته با تمام تلاش و کوشش هایی که در راه شناخت و تعریف خیال شده است ، هم چنان مبهم است و جای بحث بسیار دارد.
1 ـ 1 بررسی صور خیال در انواع شعر فارسی
شعر فارسی از آغاز تا قرن پنجم ، بیشتر قصیده است و اگر قطعاتی هم دیده می شود ،اغلب بریده ای از یک قصیده است که اصل یا تمام آن از میان رفته و فقط چند بیت باقی مانده است .مثنوی جایگاه خاص خود را دارد و می توان جداگانه در کنار قصیده مورد بحث قرار داد.غزلواره هایی که باقی مانده ، در واقع ، تشبیب های قصایدی است که از میان رفته است.دوره ی استقلال غزل از آغاز قرن ششم و دوره ی بعد است.مسمط نیز جز در دیوان منوچهری سابقه ندارد و رباعی از نظر قالب، چندان محدود است که در کنار قصیده و مثنوی نمی توان از آن یاد کرد.البته قطعات مستقل شامل حکم قصیده است با این توضیحات مهم ترین قالب شعری را می توان قصیده دانست که یک شکل عربی است و شعر فارسی پیش از اسلام از شکلی به عنوان قصیده برخوردار نبوده است. قالب قصیده مانند یک رشته ی طولانی است که نگهبان اطلاعات عرب و حکم و نکته های ارزنده ی ایشان بوده است و هر اندیشه یا حکمت و نکته ای را که به خاطر داشته اند، برای اینکه گم نشود به این رشته می کشیده اند و حاصل این تلاش ، فراهم آمدن شکل قصیده است و کم کم در دوره ی اسلامی ،هم در زبان عرب و هم در زبان فارسی ، عنوان مهمترین شکل شعری را ، تا مدتی زیاد حفظ کرده است.بدین گونه قالب قصیده که وسیع ترین شکل شعری این دوره است ، چیزی است متنوع و دارای انواع معانی از وصف طبیعت تا گزارش وصل و هجران یا مرتبه و حکمت و مدح و هجو و اخلاق می باشد و این همه معانی گوناگون به خاطر وجود قافیه و وحدت شکل و وزن توانسته به خوبی و زیبایی در کنار یکدیگر قرا گیرند بدون هیچ گونه ضعف و سستی .این جمع شدن معانی در قالب مثنوی که احتمالا قالب خاص ایرانیان است ، نیز به چشم می خورد.یعنی حوزه ی معنوی مثنویها وسیع ترین و پرگنجایش ترین ظرفیتهای شعر فارسی است و انواع معانی و اندیشه و خیال های شعری را درخود جای داده است.
( شفیعی کدکنی، 1366، 381)
همان طور که قبلاً هم گفته شد ، بقیه ی قالب های شعری نسبت به این دو، اهمیت چندانی ندارد.مثلاً ترکیب بند و ترجیع بند را نیز می توان جزء مسمط به حساب آورد و غزل و قطعه را در واقع صورت کوچک شده ی قالب قصیده دانست و رباعی و دو بیتی نیز چندان مورد بحث نیست. از انواع صور خیال ، بیشترین نوعی که در حماسه می تواند مورد استفاده قرار گیرد ، مبالغه یا غلوّ است .حماسه جای استعاره و حتی در مواردی تشبیه نیست و تشبیه در موارد خاصی از ساختمان حماسه می تواند مورد استفاده قرار گیرد.پیش از فردوسی ، دقیقی از نظر مبالغه ، بسیار ضعیف و بر روی هم مجموع صور خیال در شعرش بسیار محدود است. اسدی طوسی نیز نتوانسته است این خصوصیت را آن چنان که باید مورد نظر قرار دهد و بیشتر به جای استفاده از عنصر مبالغه ، اساس کار خود را بر استعاره و تشبیه بنا کرده و همین امر سبب شده است که گرشاسپ نامه ، با همه ی استواریِ الفاظ و زیادی تشبیهات و استعارات زیبا ، نتوانسته در کنار شاهنامه ارزش و مقدار لازم را به دست آورد.اگر از دوره ی مورد بحث خود کمی فراتر رویم، همین ضعف و نقص را در حماسه ی نظامی گنجوی (اسکندر نامه) به روشنی خواهیم دید و در آنجا به طور محسوس تری می توان به این نکته پی برد که در ساختمان حماسه مبالغه، نیرومندترین عنصر خیال شاعرانه است و نظامی به علت توجه بسیاری که به استعاره و تشبیه داشته، از این امر غافل مانده و کارش ارزش حماسی چندانی ، در برابر فردوسی، حتی اسدی ندارد و این خصوصیت را در حماسه های بعد از نظامی به صورت روشن تری می بینیم که کارشان ارزش حماسی ندارد، زیرا، بیشتر از استعاره و تشبیهاتی که اغلب یک سوی تصویر یا هر دو سوی آن از امور انتزاعی و غیر حسی کمک گرفته اند، استفاده کرده اند.در صورتی که هر گونه استعاره و تشبیه که در حماسه مورد استفاده قرار می گیرد ، همان طور که استاد طوس عملاً این کار را نشان داده، باید استعارات و تشبیهاتی باشد از عناصر حسی و تجربی و مادی، نه امور انتزاعی و خیالی.
( شفیعی کدکنی، 1366، 385)
حوزه ی معنوی دیگر شعر پارسی در این دوره ، غزل و غنا و بیان عوالم عشق و عاشقی است.هر چند بعضی معتقدند که حماسه مقدم بر غنا و غزل است،اما غنا و غزل کهنه ترین شاخه ی معنوی شعر است.به هر حال در این معانی شعری از مجموع عناصر خیال در دوره های مختلف کمک گرفته شده است و هر شاعری در هر دوره ای ممکن است یکی از صور خیال را بیشتر در غزل خویش مورد استفاده قرار داده باشد.اما آنچه در این دوره می توان مشاهده کرد و تکامل شعر فارسی در ادوار بعد، آن را تأیید می کند ، این است که قوی ترین عنصر در ساختمان شعر غنایی و عاشقانه، استعاره است.زبانی که می تواند عواطف و احساسات نرم و رقیق را ، دور از جریانات عادی گفتار و دور از منطق معمولی سخن، بیان کند.تغزلهای فرخی در این دوره می تواند از نمونه های خوب این موضوع باشد:
« یاد باد آن شب ، کان شمه ی خوبان طراز
به طرب داشت مرا تا به گه بانگ نماز
من و او هر دو به حجره در و می مونس ما
باز کرده در شادی و در حجره فراز
گه به صحبت بر من با بر او بستی عهد
گه به بوسه لب من با لب او ، گفتی راز
من چو مظلومان، از سلسله ی نوشروان
اندر آویخته زان سلسله ی زلف دراز»
(فرخی ، 199)
با توجه به آنچه که گفته شد، شعر فارسی از آغاز تا این دوره ( قرن پنجم) فراز و فرودهایی داشته و تغییر و تحولی در کلام و معنا در آن صورت گرفته است و « شفیعی کدکنی» شعر فارسی را در این دوره به چهار بخش تقسیم کرده هر چند به قول خودش این تقسیم بندی چندان دقیق و مشخص نیست:
1 ـ دوره ی ابتدایی: در این دوره عنصر خیال مانند شعر و سند شعری بسیار محدود و ناچیز است و تنها عامل وزن است که باعث جدایی شعر از گفتار عادی و روزمره شده است.در این اشعار مهمترین شکل تصویر، تشبیه است و به سختی نشانی از استعاره می بینیم و این تشبیهات نیز محسوس و مادی است.مانند اشعار باقی مانده از فیروز مشرقی و ابوسلیک گرگانی.
فیروز مشرقی: « هست پروین چو دسته ی نرگس»
(لازار،ژیلبر، 1342، 20)
2 ـ مرحله ی دوم ، که دوره ی رودکی است که تا روزگار کسایی و فردوسی تا پایان قرن چهارم ادامه دارد و طبیعی ترین دوره ی شعر فارسی است بخاطر سادگی عناصر خیال و وجود داشتن هر دو طرف تشبیه در خارج و اشعار این دوره نشان دهنده ی تجربه های شاعران از زندگی و حوادث حیات آدمی است.این دوره، یکی از بارورترین دوره های شعر فارسی است اما به جز شاهنامه و اشعاری چند از رودکی ، کسایی ، دقیقی و ... شعر قابل ملاحظه ای در دست نداریم.
مثلاً این چند بیت از شاهنامه:
بدانگه که دریای یاقوت زرد زند موج بر کشور لاجورد
***
چو خورشید تابنده بنمود تاج بگسترد کافور بر تخت عاج
( فردوسی، 4/141)
یا در تصویر شب:
چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشکر کشید
(همان مأخذ، 4/91)
یا در وصف زن:
دو گل را به دو نرگس خوابدار همی شست تا شد گلان آبدار
(همان مأخذ ، 1/184)
تصویرهای شاهنامه ، وسیله ای است برای القای حالتها و نمایش لحظه ها و جوانب گوناگون طبیعت و زندگی آنگونه که ، در متن واقعه قرار دارد.
3 ـ مرحله ی سوم ، ادامه ی دوره ی قبل است و مقدمات نوعی تصویر خیالی در شعر این دوره به چشم می خورد و شاعران با اینکه از تصاویر مادی و محسوس استفاده می کنند، اغلب اجزای تصاویر شعری خود را با کمک ذهن، از جهان خارج می گیرند.شاعرانی مانند فرخی، منوچهری، ناصر خسرو ، قطران ـ گرگانی و عنصری را در این دوره می بینیم.منوچهری بهترین نماینده ی این دوره از نظر تصاویر شعری به شمار می رود.تصاویر شعری منوچهری اغلب، حاصل تجربه های حسی اوست و طبیعت در دیوان او زنده ترین وصف ها را دارا است.
مثلاً:
وان قطره باران که برافتد به گل سرخ چون اشک عروسی است برافتاده به رخسار
وان قطره باران که برافتد به سر خوید چون قطره ی است افتاده به زنگار
وان قطره باران زبر سوسن کوهی گویی که ثریاست برین گنبد دوار
( منوچهری،1341)
4 ـ مرحله ی چهارم، مرحله ی تثبیت تصاویر شعری و دور شدن از تجربه ها ی حسی است.در این دوره چند گونه کوشش شعری وجود دارد: نخست توجه بیش از پیش به تصویرهای انتزاعی و تجریدی و دیگر توجه به مسایل قراردادی و استفاده از علوم در خلق تصویرها و دیگر اینکه دوره ی مضمون سازی است و از نظر شکل تصویر، صور خیال خلاصه و فشرده می شود و تشبیهات جای خود را به استعاره می دهند.از شاعران این مرحله می توان ابوالفرج رونی، مسعود سعد سلمان، اسدی طوسی و ارزقی هروی را نام برد.در پایان این دوره خیام است که در شعر او تصویر جنبه ی وسیله ای پیدا می کند و پرده ای است که در آن سوی آن مجموعه ای از عواطف و تأمّلات عالی ذهن بشر نهفته است.
مثلاً:
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید بر دمیدن بودی
(خیام، 1362، 111)
یا:
آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای و در خواب شدند
( خیام،1362، 84)
هر یک از این تصاویر به طور مستقل و بیرون از شعرا و بسیار پیش پا افتاده و تکراری می نماید،اما در ترکیب بیان او تصویر، « این شب تاریک» یا « چون سبزه امید بر دمیدن بودی» چندان مناسب است که هیچ تصویر تازه و زیبایی از تصویرهای شعری دوره ی قبل نمی تواند جای آن را بگیرد.
( شفیعی کدکنی، 1366، 581)
1ـ 2ـ علم بیان
« بیان» در لغت به معنی واضح بودن و آشکارا ساختن است و در اصطلاح علمی است که بدان شناخته می شود کیفیت ایراد معنی واحد به طرقی که مختلف باشد در وضوح دلالت بر آن معنی پس از رعایت مقتضای حال.
و یا:
« بیان» دانشی است که در آن از چگونگی بازگفت و بازنمود اندیشه ای به شیوه های گوناگونِ هنری سخن می رود.در این دانش، شگردها و ترفندهایی شاعرانه بررسی می شود که سخنور با آرمان زیبا شناختی برای بازنمود اندیشه های خویش به گونه ای زیبا و هنری از آنها سود می جوید.
( کزازی ، 1373، 26)
و یا:
« بیان» در لغت به معنی کشف، ایضاح و ظهور است.
« کشف»: پرده برگرفتن، نمایان ساختن « ایضاح»: روشن و آشکار کردن
« ظهور»: پیدا شدن.
در اصطلاح، عبارت از اصول و قاعده هایی است که ارائه ی یک معنی به شیوه های دلالت عقلی بر آن معنا با برخی دیگر تفاوت دارد.موضوع این علم، الفاظ عربی از جهت تشبیه ، مجاز و کنایه است.
( عرفان، 1383، 5)
چهار مبحث اصلی در دانش بیان: تشبیه، استعاره، مجاز و کنایه است.
1ـ2ـ1ـ تشبیه (Simile)
« تشبیه» در لغت همانند ساختن و مثال آوردن است و در اصطلاح عبارتست از شبیه کردن چیزی به چیزی یا مشارکت دو چیز در صفت یا صفاتی که به وسیله ی واژه هایی چون: گوئی ، مثل ، چون ، به سان ، به کردار و ... صورت پذیرد.
« تشبیه» مانند کردن چیزی به چیزی ، مشروط بر اینکه مانندگی مبتنی بر کذب یا حداقل دروغ نما باشد، یعنی با اغراق همراه باشد.در واقع ما این شباهت و همانندی را ادعا و برقرار یا آشکار می کنیم.
(شمیسا، 1375، 33)
هر تشبیه چهار رکن دارد که با ذکر مثال بیان می شود:
« دوستم روی زیبایی چون ماه دارد» : روی ( مشبه) یا * ماننده ، ماه ( مشبه به) یا * مانسته ، چون ( ادات) یا * مانواژ و زیبایی ( وجه شبه) یا * مانروی. ( * اصطلاحات فارسی از کتاب معانی و بیان ، تألیف استاد کزازی است.)
مشبه و مشبه به را طرفین تشبیه می نامیم و تشبیهی زیبا و سنجیده و هنری است که ، مشبه به ، در وجه شبه یا ویژگی مشترک ، نمونه ی عالی تری باشد و در آن ویژگی نمادینه شده باشد.
الف : طرفین تشبیه یا هر دو حسی ، یا هر دو عقلی ،یا یکی حسی و دیگری عقلی است:
مثال:
1ـ2ـ1ـ1ـ هر دو طرف حسی:
دریای اخضر ملک و کشتی هلال هستند غرق نعمت جامی قوام ما
که « ملک» مشبه و حسی است و « دریا» مشبه به و حسی است (حافظ، 17،1373)
یا:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی، بی جرم و بی جنایت
«زلف» مشبه است و حسی و « کمند» مشبه به و حسی (حافظ، 130،1373)
1ـ2ـ1ـ2ـ هر دو طرف عقلی:
« دانش چون زنده بودن است» و « نادانی مانند مرگ است»
که طرفین هر دو عقلی است
یا:
خرد همچو جان است زمی هوشیار خرد را چنین خوار مایه مدار
( فردوسی)
1ـ2ـ1ـ3ـ مشبه عقلی و مشبه به حسی:
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
(شهریار)
« جوانی» مشبه و عقلی ـ «شمع راه»مشبه به و حسی
یا:
پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است تربیت نااهل چون گردکان بر گنبد است
(سعدی)
«تربیت» مشبه از امور عقلی و « گردکان» مشبه به ، حسی
1ـ2ـ1ـ4ـ مشبه حسی و مشبه به عقلی:
پزشک بد مانند مرگ است. « پزشک» مشبه و حسی و « مرگ» مشبه به و عقلی
یا:
« آسمان ، خاموش / همچو پیغامی که کس نشنفته باشد ، بود»
« آسمان» مشبه و حسی و « پیغام» مشبه به عقلی ( اخوان ثالث)
لازم به یادآوری است که « منظور از حسی ،ان است که با یکی از حواس پنج گانه قابل درک باشد و وجود مادی داشته باشد و مراد ار عقلی آن است که به یکی از حواس خمسه درک نشود و وجود آن ذهنی باشد.
( شمیسا، 35،1375)
ب: انواع تشبیه به اعتبار مفرد یا مرکب بودن طرفین
1ـ2ـ1ـ1ـ تشبیه مفردکه طرفین هر کدام یک چیز هستند یعنی چیزی به چیزی تشبیه شده است.
مثال: رخسار چون گل رخسار: مشبه گل: مشبه به (مفرد به مفرد)
تشبیه مفرد بر دو قسم است: مفرد مجرّد ، مفرد مقیّد
مفرد مجرّد: پرتو او مثل خورشید است یا گونه ی او مانند گل است
که « پرتو» و « گونه» هر دو مشبه و « خورشید» و « گل» هر دو مشبه به هستند و بدون قید آمده اند.
مفرد مقیّد: به مفردی می گویند که به همراه آن یک کلمه ،صفتی یا مضاف الیهی یا قیدی دیگر باشد
(علوی مقدم،1384، 102)
مثال: رخساره چون گلستان خندان
آسمان چون کشتی سرنگون
1ـ2ـ1ـ2ـ مفرد به مرکب:که مشبه مفرد و مشبه به مرکب است
مثال: به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
( حافظ،157،1373)
گل لاله: مشبه و مفرد و ندیم پادشاه که جام شراب در دست دارد مشبه به و مرکب است
1ـ2ـ1ـ3ـ مرکب به مرکب
مثال: بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غصبان
(سعدی)
« قطره ی شبنم که بر گل سرخ افتاده» مشبه و « عرقی که بر چهره زیباروی خشمگین نشسته» مشبه به که هر دو مرکب هست
1ـ2ـ1ـ4ـ مرکب به مفرد
زلف مشکین تو در گلشن فردوس عِذار چیست طاووس که در باغِ نعیم افتادست
(حافظ، 53،1373)
پ: انواع تشبیه به اعتبار وجه شبه
وجه شبه می تواند راستین(تحقیقی) و یا پندارین( تخییلی) باشد.
کزازی،48،1385)
راستین:آن است که وجه شبه حقیقتاً در طرفین موجود باشد.
مثال: ای دو لب تو گل و دو رخسار تو گل مُل ده بر گل! که خوش بود گل بر مُل
(سعد سلمان)
که وجه شبه در لب و گل و رخسار و گل، سرخی است و به راستی هر دو سوی تشبیه سرخ هستند.
پندارین: آن است که وجودش در طرفین یا در یک طرف بر حسب فرض و تخییل باشد.
مثال: از غم و درد چون گل و نرگس روز و شب، با سرشک و با سَهَرم
( مسعود سعد سلمان)
که و بیداری که وجه شبه است در شبه راستین اما در مشبه به ، پندارین است.
همچنین تشبیه به اعتبار وجه شبه می تواند تمثیل یا غیر تمثیل و مجمل یا مفصل باشد
(عرفان، 1383، 44ـ45)
تمثیل: تشبیهی است که وجه شبه در آن صفت برداشته شده از چند چیز باشد،چه آن چیزها حسی باشد چه غیر حسی.
مثال: شبی گیسو فروهشته به دامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن
به کردار زن زنگی که هر شب بزاید کودکی بلغاری آن زن
( منوچهری)
یا:
برآمد زاغ رنگ و ماغ پیکر یکی میغ از ستیغ کوه قارن
بجستی هر زمان زان میغ برقی که کردی گیتی تاریک روشن
در این گونه تشبیهات پندار شاعرانه آنچنان پرورده و سنجیده است که به پرده ای دلاویز و رنگارنگ می ماند که نگارگری استاد رقم زده باشد و هر تشبیهی که دارای چنین ساختی نباشد « غیر تمثیل» است.
( کزاری، 60،1373)
غیر تمثیل:تمثیلی است که وجه شبه در آن شکل و هیئت برداشته شده از چند چیز نباشد؛ مانند « چهره ی او چونان ماه تمام است.» (عرفان،44،1383)
تشبیه تمثیل،دلنشین ترین نوع تشبیه و صورت عالی و پرورده ی تشبیه مرکب است و بنای آن بر حست تعلیل است. (نوروزی،367،1376)
تشبیه به اعتبار ذکر وجه شبه و عدم ذکر به مفصل و مجمل تقسیم می شود.
1ـ تشبیه مفصل: که وجه شبه یا ملزومش در آن ذکر شود.
مثال: دست او در بخشش مانند دریاست
یا: سخن او در زیبایی چون مروارید است.
2ـ تشبیه مجمل:آن تشبیهی است که وجه شبه یا ملزومش در آن ذکر نمی شود و بر دو قسم است: اول آنکه، وجه شبه بر همه کس واضح و هویدا باشد مانند: علی مانند شیر است، که وجه شبه شجاعت است و معلوم و مشخص است.
دوم اینکه، وجه شبه حقی باشد و غیر از خواص آن را درک نکنند.مانند: دنیا مانند خانه ای است که بافتش از عنکبوت است .که وجه شبه سستی و بی بنیادی است که در کلام ذکر نشده است.
(رجایی، 277،1376)
ت: تشبیه به اعتبار وجود یا عدم ادات تشبیه
1 ـ مرسل: اگر در تشبیه ،ادات تشبیه ذکر شود، آن را مرسل یا صریح گویند.
مثال: شب سیاه بدان زلفکان تو مانَد سپید روز به پاکی رخان تو مانَد
( دقیقی)
2 ـ مؤکّد: اگر ادات تشبیه حذف شود،تشبیه مؤکد نامیده می شود.
سودای تو ، آتشی جهان سوز هجران تو، ورطه ای خطرناک
( سعدی)
یا:
شاه ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
( رودکی)
3 ـ تشبیه بلیغ:که اگر فقط مشبه و مشبه به ذکر شود [ بدون وجه شبه و ادات] به ذهن انسان می افتد که این دو اتحاد دارند و یکی بر دیگری برتری ندارد.آنگاه مشبه تا سطح مشبّه به بالا می رود و این مبالغه در قدرت تشبیه است.
مانند: اراده های آنان شمشیرهای برنده ، بخشش دست هایشان ابرها و سپیدی چهره هایشان ماههاست.
(عرفان، 65،1383)
ث: انواع تشبیه به لحاظ شکل
1ـ تشبیه ملفوف:تشبیهی که در آن شاعر چند مشبه با هم می آورد و چند مشبه را نیز با هم می آورد که به طریق لفّ و نشر هر مشبهٌ بهی با مشبه خود ارتباط دارد.
مثال: ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
(حافظ،3،1373)
مشبه ها: روی دوست و دل دشمنان
مشبه به ها: چراغ مرده و شمع آفتاب (لف و نشر نامرتب)
2ـتشبیه مفروق:شاعر چند تشبیه بیاورد که هر مشبه به همراه و در کنار مشبه خود باشد
مثال: ای رُخت چون خُلد و لعلت سلسبیل سلسبیلت جان و دل کرده سبیل ( حافظ، 416،1373)
3ـ تشبیه تسویه ( مزدوج):آن است که مشبه متعدد باشد و مشبه به یکی:
روزگار من و زلف تو سیه همچو شب است لب جانبخش تو و گفته ی من چون رطب است
که « روزگار من» و « زلف تو» مشبه است و « شب» مشبه به ؛ هم چنین « لب جانبخش تو» و « گفته ی من» مشبه و « رطب» مسبه به است و هر دو تشبیه تسویه است. ( علوی مقدم، 107،1384)
4ـ تشبیه جمع:عکس تشبیه تسویه است یعنی مشبه یکی و مشبهٌ به متعدد.
مثال: من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست که به هر شیوه که می پروردم می رویم
که « من» مشبه و « خار» و « گل» مشبه به است. ( حافظ،518،1373)
5ـ تشبیه عکس یا مقلوب: شاعر ابتدا تشبیهی می آورد ،بعد از آن جای مشبه و مشبّه به را عوض می کند.
مثال: اختران آسمان ،چون دخترانت در زمین دخترانت در زمین چون اختران آسمان
( شهریار)
6ـ تشبیه تفضیل:آن است که شاعر مشبه را به مشبه به مانند می کند، اما آن را به نوعی بر مشبه به برتری می دهد.
بهتر از شمع، رُخش می افروخت شمع از رشک رخ او می سوخت
(عشقی)
یکی دختری داشت خاقان چو ماه کجا ماه دارد دو زلف سیاه
( فردوسی)
7 ـ تشبیه مشروط:شباهت بین مشبه و مشبه به در گرو شرطی است
مثال: ای رُخت چون گل و گل بی خار وی قدت سرو، سرو خوش رفتار
( سعدی)
یا:
به سرو ماند اگر سرو لاله دار بود به مور ماند اگر مور روید از نسرین
(رودکی)
8 ـ تشبیه مضمر:یکی از زیباترین و شاعرانه ترین انواع تشبیه ، همین تشبیه است؛ زیرا در آن شاعر، کلام را طوری می آورد که گویی خیال تشبیه ندارد ، و همین امر سبب می شود که ذهن مخاطب بیشتر به جستجو بپردازد و ارتباطها را با دقت بیشتری دنبال کند.
مثال: نرگس طلبد شیوه چشم تو، زهی چشم ! مسکین ، خبرش از سر و در دیده حیا نیست
( حافظ،96،1373)
1ـ2ـ2ـ استعاره (Metaphor):
« استعاره» در لغت مصدر باب استفعال است یعنی چیزی را به عاریت خواستن.یکی دیگر از شگردهای شاعرانه که سخنور ، به یاری آن می کوشد تا سخن خود را هر چه بیشتر در ذهن شنونده جایگیر کند، استعاره است.استعاره به معنی عاریه خواستن لغتی به جای لغتی دیگر است. زیرا شاعر در استعاره ،واژه ای را به علاقه ی مشابهت به جای واژه دیگر به کار می برد یعنی در واقع استعاره، مجازی است با علاقه ی مشابهت با وجود قرینه ای که ذهن را از معنی حقیقی دور کند و به معنی مجازی رساند.استعاره را از دل تشبیه نیز می توان بیرون آورد ، این گونه که از یک تشبیه، مشبه و وجه شبه و ادات را حذف کنیم به نوعی که فقط مشبه به باقی بماند که به این مشبه به، استعاره می گوییم.پس زیربنای هر استعاره،یک جمله ی تشبیهی است، مثلاًزیربنای سرو که استعاره از قد بلند است.ارزش زیباشناختی و هنری استعاره از تشبیه بیشتر است،زیرا مخاطب را بیشتر به شگفتی وامی دارد و به تأمل و درنگ در سخن فرا می خواند و او را بیشتر با خود دمساز و شریک می گرداند.پس استعاره با کارایی بیشتری در ذهن او جای می گیرد و سخنور به هدف خود که پیوند عمیق تر با خواننده بوده، می رسد.
استعاره شیوه ایست در بازنمود اندیشه ی شاعرانه:
خواجه شیراز می فرماید:
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد
بدین سان به جای آن که بگوییم:« آن دلدار که در زیبایی مانند ستاره است بدرخشید ...» تنها « ستاره» گفته است.به سخنی دیگر،ستاره را که به معنای اختر است، در معنی دلدار زیباروی به کار گرفته است.معنای اختر در ستاره معنای زبانی یا قاموسی آن است؛ و معنای دلدار زیباروی معنای ادبی، هنری یا مجازی آن.پس در استعاره معنای راستین یا قاموسی واژه فرونهاده شده است ؛ و سخنور واژه را،تنها در معنای هنری آن به کار برده است.
( کزازی، 95،1373)
انواع استعاره
قبل از پرداختن به انواع استعاره،اصطلاحات مربوط به استعاره را ـ که در حقیقت همان تشبیه است ـ بیان می کنیم.در بحث استعاره به مشبه ، مستعارٌ له و به مشبه به، مستعارٌ منه و به لفظ استعاره، مستعار و به وجه شبه جامِعْ می گویند.واژه ی metaphor، استعاره ، از واژه ی یونانی metaphoraگرفته شده که خود مشتق است از metaبه معنای « فرا» و pherein، « بردن» .مقصود از این واژه دسته ی خاصی از فرآیندهای زبانی است که در آنها جنبه هایی از یک شی ء به شی ء دیگر « فرابرده» یا منتقل می شوند به نحوی که از شی ء دوم به گونه ای سخن می رود که گویی شی ء اول است. ( ترنش هاوکس ،11،1927)
(ترجمه فرزانه طاهری، 1377)
1ـ2ـ2ـ1ـ استعاره مصرّحه:
استعاره ایست که در آن مستعارٌ له یا مشبه حذف و مستعارٌمنه یا مشبّه به آورده شود؛ با ذکر قرینه ای که ذهن خواننده یا شنونده را از معنی حقیقی لفظ مستعار دور کند و به مستعارٌله برساند.
( علوی مقدم،118،1384)
مثال: از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
( حافظ، 217،1373)
« لعل» استعاره مصرّحه از « لب» است.
یا: ای که برقه کشی از عنبرسارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را
( همان،14)
« مه» استعاره مصرحه از «روی یار» و « عنبر سارا» استعاره مصرحه از زلف یار است.
استعاره مصرّحه خودیه به سه نوع تقسیم می شود:
1ـ2ـ2ـ1ـ1 استعاره مجرده:که مشبّه به به همراه نشانه یا نشانه هایی از مشبه ، در جمله بیاید.
مجرّده ، یعنی تنها.از این جهت این گونه می نامند که هیچ یک از نشانه های خود را به همراه ندارد.
مثال: در جنگ رستم با اشکبوس ، رستم با ریشخند از اشکبوس کشانی می پرسد:
به شهر تو شیر و نهنگ و پلنگ سوار اندر آیند هرگز به جنگ؟
که «شیر» و «نهنگ» و «پلنگ» هر سه مشبّه به ( مستعار منه) و به معنای پهلوانان مانند شیر و پلنگ و نهنگ به کار رفته است.«پهلوانان» یعنی مشبه در جمله وجود ندارد اما جنگ و سوار بودن به عنوان قرینه حاضر است.
یا:
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که بر مردم هشیار چه کرد؟
( حافظ ، 1373 ، 190)
مراد از نرگس ،چشم است و جادو و مست و مردم به عنوان قرینه در بیت حاضر هستند.
1ـ2ـ2ـ1ـ2ـ استعاره مرشّحه: که مشبه به به همراه یکی از نشانه های خود آورده می شود.در این نوع استعاره ،ادعای یکسانی و این همانی به اوج خود می رسد.
مثال: صبا به لطف بگو آن غزل رعنا را که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را
قرینه تو و بگو است
یا :
چه گویمت که به میخانه دوش ، مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده ها داده است
که ای بلندنظر شاهباز سِدره نشین نشیمن این کنج محنت آباد است
( همان ، 54)
« شاهباز بلند نظر سدره نشین» استعاره از « روح آدمی» یا « خودِ آدمی» است و « نشیمن» از لوازم مشبه به است ؛ پس استعاره مرشّحه است.
1ـ2ـ2ـ1ـ3 ـ استعاره مُطْلَقه: یعنی استعاره آزاد و رها.آن است که در سخن نه صفت و ویژگی مشبه به باشد و نه از نشانه های مشبه. یعنی در واقع مشبّه به به تنهایی است.نوع دوم اینکه هم صفت مشبه بیاید و هم صفت مشبه به
مثال: نوع اول:
همای گومفکن سایه شرف هرگز در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
( همان، 216)
که در این بیت «طوطی» و «زغن» هر دو در اصل مشبه به یا مستعارمنه می باشد.
مثال نوع دوم:
چو پر بگسترد عقاب آهنین شکار اوست،شهر و روستای او
( ملک الشعراء بهار)
« عقاب آهنین» ، مشبه به و به معنای هواپیمای جنگی است که " آهنین" از نشانه های مشبه (هواپیما) است و "پر" از نشانه های مشبه به (عقاب) می باشد.
1ـ2ـ2ـ2ـ استعاره مکینه یا کنایی:
مکنیّه یعنی پوشیده و پنهان.در این استعاره ، مشبه به همراه یکی از ویژگی ها یا لوازم مشبّه به ذکر می شود و به مشبه اسناد می دهد.
مثال: نفس باد صبا، مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
( حافظ، 1373، 221)
« باد صبا» به انسانی مانند شده است و « نفس» از ویژگی های انسان است که به باد صبا اسناد داده شده است. همراهی مشبه و یکی از خصوصیات مشبّه به به چند صورت است:
1 ـ خصوصیت مشبه به به مشبه اضافه شود : دست روزگار
2 ـ خصوصیت مشبه به به مشبه نسبت داده شود: گل خندید یا ابر گریان است.
که در این حالت تشخیص یا شخصیت بخشی ( Personification) به وجود می آید.
3 ـ صورتی دیگر از استعاره مکینه است که چیزی غیر از انسان با یکی از حروف ندا، مورد خطاب قرار گیرد مانند:
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
ببار ای برف
4 ـ استعاره کنایی در هیأت جانور یا حیوان ( جانور گونی یا Animism):
مثال: شب با گلوی خونین خوانده است، دیرگاه
"شب" به صورت "مرغ حق" تصور شده است ( 1 ـ بامداد)
مرغ حق: پرنده ای است کوهستانی که شب ها آنقدر می خواند تا سه قطره خون از گلویش بچکد.
5 ـ استعاره کنایی در هیأت نبات ( گیاه گونی)
مثال: هر کو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود
"خوبی" درخت گلی است که می توان از آن گل چید.
6 ـ استعاره کنایی در لباس جَماد (تجسم)
مثال: نگاه کن که غم دوران دیده ام / چگونه قطره قطره آب می شود / نگاه کن.تمام هستیم خراب می شود
"غم" قابل قطره قطره آب شدن است و "هستی" بنایی که خراب می شود. (فرخزاد)
1ـ2ـ2ـ3ـ استعاره اصلیّه:استعاره ای است که مستعارش، اسم باشد.
مثال:ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد
(حافظ)
که "ستاره" اسم و لفظ مستعار است و استعاره اصلیّه است.
1ـ2ـ2ـ4ـ استعاره تبعیّه: که لفظ مستعار، فعل یا صفت است.
مثال: قضا چون زگردون فرو هشت پر همه زیرکان کور گردند و کر
(فردوسی)
"پر فروهشت" فعل است و لفظ مستعار،پس استعاره تبعیّه است.
1ـ2ـ2ـ5 ـ استعاره قریب: استعاره ای است که خیلی زود ـ بیشتر به خاطر کثرت تکرار ـ جامع آن به ذهن بیاید و خواننده برای دریافت آن زحمتی نکشد
مثال: نرگس بینای من "نرگس" استعاره از چشم است.
1ـ2ـ2ـ6ـ استعاره بعید: استعاره ای که جامع در آن دیریاب است و دریافت آن مستلزم تأمل بیشتر.
مثال: طاووس بین که زاغ خورد و آن گه از گلو گاورَس ریزه های منقا پرافکند
( خاقانی)
که "طاووس" و "زاغ" و "گاورس ریزه" به ترتیب استعاره از آتش سرخ و زغال سیاه و جرقه های آتش هستند.
1ـ2ـ2ـ7ـ استعاره تهکمیّه:که در طنز به کار می رود و ربط بین مستعار له و مستعار منه کمال تضاد است نه شباهت.
مثال: الحق امنای مال ایتام همچون تو حلال زاده یا بند
که در آن مراد از " حلال زاده" حرامزاده است.
( شمیسا، 1375، 70)
1ـ2ـ3ـ مجاز
مجاز عبارتست از کاربرد واژه در معنای غیر اصلی یا غیر حقیقی.اولین و رایج ترین معنای واژه که به ذهن می رسد ، حقیقت است و معانی بعدی که از یک کلمه دریافت می شود ، مجاز می باشد. همواره میان معنی حقیقی و معنی مجازی کلمه،رابطه یا پیوندی وجود دارد.این پیوند و رابطه را اصطلاحاً « علاقه» می گویند.همچنین همراه مجاز، « قرینه» یا نشانه ای هست که ما را از معنای حقیقی برمی گرداند و به سوی معنای مجازی می برد.این نشانه ی راهنما را « قرینه صارفه» می نامند.
قرینه صارفه بر دو گونه است:
1 ـ قرینه ی صارفه لفظی: قرینه ی لفظی(نقلی) آنست که لفظ یا الفاظی در جمله باشد که موجب انصراف ذهن از معنی حقیقی به معنای مجاز شود. مثلاً اگر بگوییم:
« نوگلی را دیدم که به مدرسه می رفت» از عبارت « به مدرسه می رفت» در می یابیم که منظور از « نوگل» کودک زیبای مانند گلی است نه معنی حقیقی نوگل.
2ـ قرینه ی صارفه ی معنوی: قرینه ی معنوی ( عقلی) آنست که به ظاهر، لفظی در جمله نباشد که ذهن را از معنای حقیقی به سمت معنای مجازی ببرد بلکه با دقّت و توجه به معنای کلّی کلام و با یاری عقل دریابیم که آن واژه نمی تواند به معنی حقیقی به کار رفته باشد.
مثال: گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا * چشم دارم که سلامی برسانی زمنش
( حافظ)
"چشم" به معنای " چشم داشت و انتظار" است اما در بیت ، سخن آشکاری نیست که معنای حقیقی چشم را از ذهن ما دور کند، بلکه به کمک عقل و با توجه به معنای کلی سخن می فهمیم که از واژه ی "چشم" معنی انتظار و چشم داشت را درک می کنیم. همانطور که قبلاً گفتیم رابطه و پیوندی میان معنی حقیقی و مجازی هست که به آن « علاقه» می گوییم. « علاقه» انواع مختلف دارد که به برخی از آنها اشاره می شود:
مجاز به علاقه ی جزئیّه: جزء را می گوییم کل را اراده می کنیم.
مثال: پیش دیوار آنچه گویی هوش دار تا نباشد در پس دیوار گوش
( سعدی)
جزء ( گوش) را گفته اما کل (انسان) را اراده کرده است.
مجاز به علاقه ی کلیّه: کلّ را می گوییم جزء را اراده می کنیم:
مثال: دست در حلقه ی آن زلف دو تا نتوان کرد تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
( حافظ)
دست (کل) را گفته و انگشت ( جزء) را اراده کرده است.
مجاز به علاقه ی محلیّه:محلّ چیزی را به جای خود آن ذکر کنیم یعنی ذکر محل و اراده ی حال .
مثال: شهری به استقبال او رفت
که شهر مجاز از مردم شهر است.
مجاز به علاقه ی حالیّه:ذکر حال و اراده ی محل
مثال: گل در بر و می در کف و معشوق به کام است * سلطان جهانم به چنین روز غلام است
(حافظ)
منظور از « می» جام می است.
مجاز به علاقه ی لازمیّه: آن است که لازم را در سخن بیاوریم و ملزوم یا خود آن چیز را اراده کنیم .
مثال: ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم
( سعدی)
« آفتاب» به جای « خورشید» آمده است .خورشید ، ملزوم و آفتاب ، لازم است.
مجاز به علاقه ی ملزومیّت:آنست که ملزوم را در سخن بیاوریم و لازم را اراده کنیم.
مثال: راه می بینم در ظلمت / من پر از فانوسم
( سهراب سپهری)
منظور از « فانوس» نور است. که فانوس، ملزم و نور، لازم است.
مجاز به علاقه ی سببیّه:یعنی ذکر سبب یعنی عامل و علت و اراده ی مُسَبَّب یعنی معلول یا مورد عمل.
مثال: گوسفندان در دشت و صحرا ، باران می چرند.
باران سبب رویش سبزه و علف و گل و گیاه است. باران ( سبب) ، سبزه و گیاه (مسبَّب).
مجاز به علاقه ی مسبَّب: ذکر مسبَّب ( معلول) و اراده ی سبب ( علّت)
مثال: بهار همه جا را سبز کرد.
که منظور از« بهار» خدای بهار آفرین است.
مجاز به علاقه ی شباهت: آنست که مشبه به یا مشبه ، به جای یکدیگر به کار روند؛ یعنی همان استعاره.
مثال: غلامنرگس مست تو تا جدا رانند خراب باده ی لعل تو هشیارانند
نرگس به معنی چشم به کار رفته است.
مجاز به علاقه ی آلیّه: آنست که وسیله و ابزار چیزی را گفته و خود آن را اراده کنیم.
مثال: دوستم قلم خوبی دارد. قلم وسیله ی نوشتن و خط است.
علاقه های دیگری مانند : ما کان، ما یکون، تضاد، عموم و خصوص، جنس و ... نیز وجود دارد.
1 ـ 2ـ 4ـ کنایه
کنایه ، از دیدگاه دستوری « مصدر» و در لغت به معنی پوشیده و پنهان داشتن است.
( نوروزی، 1378، 145)
کنایه در لغت به معنای پوشاندن و پوشیده سخن گفتن است و در اصطلاح ، شیوه ی بیان سخن به گونه ای است که شنونده مستقیم با معنا برخورد نکند بلکه نخست یک معنا و سپس یک معنای دیگر از همان کلام به دست آید که مقصود اصلی گوینده است.
( مجتبی، 1380، 99)
مثال: سرها در گریبان است.
1 ـ معنی ظاهری
2 ـ معنی کنایی و پوشیده : هر کس به دنبال کار خود است و به دیگران کاری ندارد.
کنایه می تواند مفرد یا مرکب باشد.
کنایه مفرد: آنست که یک کلمه یا یک ترکیب باشد مانند کلمه ی « دراز» که در میان مردم به معنای : ابله و نادان» به کار می رود.
کنایه مرکب:آنست که به صورت جمله باشد و هیچکدام از واژه های آن جمله به تنهایی کنایه نباشد.
مثال: « بخیه به روی افکندن» کنایه از رسوا کردن.
یا: « سرکیسه بستن» کنایه از بخشندگی.
کنایه به لحاظ انتقال معنا می تواند قریب یا بعید باشد.
کنایه قریب: آن است که ربط بین لازم و ملزوم به آسانی فهمیده شود.
مثال: «چشم بر چیزی داشتن» کنایه از امید داشتن و منتظر بودن است.
کنایه بعید: آنست که به آسانی ربط بین لازم و ملزوم معلوم نباشد و بین آن دو، چندین واسطه باشد.
مثال: فلانی « کثیر الرماد» است.کنایه از بخشنده بودن است به این دلیل که زیادی خاکستر دلیل بر کثرت مصرف هیزم و کثرت مصرف هیزم دلیل بر زیادی پخت و پز و زیادی مهمان دارد و زیادی مهمان دلیل بر سفره ی گسترده و بخشندگی دارد.
انواع کنایه از نظر وضوح و خفا:
1ـ2ـ4ـ1ـ ایما:آنست که ربط بین معنی اول و دوم آشکار باشد و واسطه اندک باشد.
مثال: دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
(حافظ)
« رخت بر بستن» کنایه از سفری شدن است.
1ـ2ـ4ـ2ـ تلویح:به کنایه ای می گویند که واسطه های آن دور و بعید باشد.
مثال: بزرگی بایدت دل در سخا بند سر کیسه به برگ گند نابند
( نظامی)
« سر کیسه به گند نابستن» کنایه از بخشندگی و اهتمام در بذل و بخشش است.
1ـ2ـ4ـ3ـ تعریض:به معنی گوشه و کنایه زدن است .یعنی اشاره کردن به جانبی و اراده ی جانبی دیگر.
( علوی مقدم،1384، 137)
مثال: به کسی که از تحمل سختی ها می هراسد، بگویید:
مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد
( سعدی)
1ـ2ـ4ـ4ـ رمز:
کنایه رمز آنست که در آن واسطه ها اندک،اما معنای کنایی چندان آشکار نیست.
مثال: چون حریفی آب دندان دید شیخ لعل او در حقه خندان دید شیخ
( عطار نیشابوری)
« آب دندان» کنایه از « سلیم و ساده دل » است.
1ـ3 بدیع
بدیع در لغت به معنی نوآورده شده یا نوآورنده است و در اصطلاح علمی است که وجوه زیبایی کلام بدان شناخته می شود و یا روشی است که برای آرایش سخن وضع شده است.
صنایع بدیعی به دو دسته تقسیم می شوند: لفظی و معنوی
1ـ3ـ1ـ آرایه های لفظی
آرایه های لفظی (بدیع لفظی) آن است که زینت و زیبایی کلام وابسته به الفاظ باشد، به طوری که اگر الفاظ را با حفظ معنی تغییر دهیم، آن زیبایی از بین برود.
(رجایی،1376، 336)
در این قسمت به چند آرایه لفظی اشاره می شود:
1ـ3ـ1ـ1ـ سجع:سجع در لغت به معنی آواز کبوتر است و جمع آن اسجاع است و در اصطلاح،کلمات آخر قرینه ها که در وزن یا حرف رَوی ( حرف آخر واژه ی قافیه یا سجع) یا هر دو یکسان باشند.
سجع سه گونه است: متوازی ـ متوازن ـ مطرّف
الف ـ سجع متوازی:آن است که کلمات در وزن و حرف رَوی یکسان باشند.
مثال: « هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید» دو واژه ی « نپاید» و «نشاید»
یا « نیکبخت آن که خورد و کشت و بدبخت آن که مرد و هشت»
« کشت» و « هشت» سجع متوازی است. ( گلستان سعدی)
ب ـ سجع متوازن: آن است که واژه های سجع ،در وزن یکسان و در حرف رَوی متفاوت باشند.
مثال: خداوند عالم است و بر هر کار قادر
واژه های « عا لم» و « قادر» سجع متوازن است.
یا: گوهر او شریف و طبع او کریم است.
واژه های « شریف» و « کریم» متوازن هستند.
توجه !
دو واژه را در صورتی هم وزن می نامیم که تعداد حروف و حرکات و بخش های انها مساوی و کوتاه و بلند بودن هجاهای آنها نیز عین هم باشد. ( نوروزی،1378، 19)
ج ـ سجع مطرّف: آن است که واژه های سجع در حرف رَوی یکسان و در وزن متفاوت باشند.
مثال: « اگر قدرت جود است وگر قوّت سجود، توانگران را به میسّر شود.»
( گلستان سعدی)
« جود»و « سجود» سجع مطرّف است.
یا: « درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را یاری ارادت شکسته».
( گلستان سعدی)
واژه های « قدرت و ارادت» و « بسته و شکسته» سجع مطرّف است.
1ـ3ـ1ـ2ـ موازنه
اگر واژه هایی که در نثر یا شعر روبه روی یکدیگر قرار می گیرند دارای سجع متوازن ( وزن یکی ـ رَوی متفاوت) باشند،آرایه موازنه پدید می آید .در ضمن می تواند ترکیبی از متوازن و متوازی باشد و در نثر می توان سجع مطرّف را نیز به همراه متوازی و متوازن آورد.
مثال: باران رحمت بی حسابش همه را رسیده
و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده
( گلستان)
کلمات (باران ـ خوان)، سجع مطرّف
کلمات (رحمت ـ نعمت)، سجع متوازی
کلمات ( بی حساب ـ بی دریغ) ، سجع متوازن
کلمات ( همه را ـ همه جا)، سجع متوازی
کلمات (رسیده ـ کشیده) سجع متوازی
موازنه در نظم را می توان چنین تعریف کرد:
مقابل و روبروی هم قرار گرفتن ترکیبی از سجع های متوازن و متوازی در دو مصراع یک بیت
مثال امید قدّ تو می داشتم ز بخت بلند
نسیم زلف تو می خواستم زعمر دراز ( حافظ)
1ـ3ـ1ـ3ـ ترصیع
در لغت به معنی جواهر در فشاندن است.اما در اصطلاح بدیع آن است که واژه هایی که در نثر باشعر قرینه یکدیگر هستند دارای سجع متوازی باشند نه مانند موازنه ترکیبی از سجعهای گوناگون.
مثال: ای منوّر به تو نجوم جمال
وی مقرّر به تو رسوم کمال (رشید وطواط)
تمامی واژه هایی که روبروی یکدیگر قرار گرفته اند دارای سجع متوازی هستند.
1ـ3ـ1ـ4ـ جناس
جناس، در لغت به معنی مانند هم شدن و هم جنسی نمودن و تنجیس، نیز به معنای مانند بودن و هم جنس ساختن است و در اصطلاح بدیع، آوردن دو کلمه ی همانند در یک بیت یا یک جمله است به طوری که صورت آن دو کلمه مانند هم؛ اما معنی آنها متفاوت باشد.
جناس انواعی دارد از جمله:
1ـ3ـ1ـ4ـ1ـ جناس تام: که دو واژه مورد نظر در نوشتن و تلفظ یکسان و در معنا متفاوت باشند.
مثال: خرامان بشد سوی آب روان چنان چون شده باز جوید روان
آب روان: آب جاری روان: روح و جان
1ـ3ـ1ـ4ـ2ـ جناس ناقص حرکتی: که اختلاف واژه ها در حرکت یا مصوتهای کوتاه است.
مثال: بر دل مومنین و جان مومنین مِهر ومُهر دین مهیا دیده ام
( خاقانی)
1ـ3ـ1ـ4ـ3ـ جناس ناقص اختلافی:که در پایه تنها در حرفی با یکدیگر تفاوت دارند که این حرف در آغاز یا میانه یا پایان هست.
اختلاف در آغاز:یا اجناس یک سویه، که فقط حرف آغازین متفاوت است.
مثال: در گوشه ای بمیر و پی توشه ی حیات خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه
(خاقانی)
اختلاف در وسط:
گلخنبا دانا گلشن شود گلشن با بی خردانگلخن شود
اختلاف در پایان:
مثال: یاد باد آنکه زیاریّ منت عار نبود یار من بودی و کس غیر منت یار نبود
( آذر بیگدلی)
1ـ3ـ1ـ4ـ4ـ جناس لفظ: آن است که یکی از دو پایه در گفتار یکسان و در نوشتار متفاوت باشند.
مثال: خوارم زتو آنچنان که گر میرم از گِل بدمد به جای گُل خارم
( شوریده شیرازی)
1ـ3ـ1ـ4ـ5 ـ جناس خط: آن است که دو پایه در نوشتار یکسان و در گفتار متفاوت باشند.
مثال: تویی که بلبل طبع تو بر بساط نشاط هزار دست فزون از هزار دستان برد
( کمال الدین اسماعیل)
1ـ3ـ1ـ4ـ6ـ جناس زاید: که یکی از دو پایه حرفی اضافه بر پایه ی دیگری دارد که این حرف در آغاز یا میانه یا پایان واژه اورده شده است.جناس زاید بر سه گونه است:
الف ـ جناس مزید:که حرف افزوده شده در آغاز یکی از دو پایه باشد.
مثال: گر تو به مدارا کنی آهنگ بیابی بهتر بسی از مملکت دارا به مدارا
( ناصر خسرو)
ب ـ جناس زاید: حروف افزونه در میانه ی یکی از دو پایه باشد.
مثال: غزال و غزل هردوان مر تو را بجویم غزال و نگویم غزل
( ناصر خسرو)
پ ـ جناس بدیل:حرف افزونه در پایان یکی از دو پایه است.
مثال: باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر هر چه باداباد
( رودکی)
1ـ3ـ1ـ4ـ7ـ جناس مرکب:یکی از دو رکن جناس ساده و دیگری مرکب است.
مثال: تا کی خوری دریغ زبَرنایی زین چاه آرزو زچه برنایی
( ناصر خسرو)
بَرنایی: جوانی برنایی: برنمی آیی
1ـ3ـ1ـ4ـ8ـ جناس مکرر:که دو رکن جناس در آخر سجعهای جملات کنار هم قرار گیرند .
مثال: هر کجا گلزار بود اندر جهان گلزار شد مرغ نوروزی سرایان بر سر گلزار زار
(قطران تبریزی)
قابل ذکر است که در کتاب « زیورهای سخن» آن نوع جناسی را که یکی از کلمات متجانس یک هجا در آغاز بیشتر از طرف دیگر دارد، جناس زاید مطرّف نام گذاری شده است.
مثال: شرف مرد به جود است و سجود هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود
( سعدی)
دو واژه ی ( جود و سجود)
یا : پیر میخانه همی خواند معمایی دوش از حظ جام که فرجام چه خواهد بودن
که دو واژه ی ( جام و فرجام) جناس زاید مطرّف است.( البته واژگانی مانند ( شراب و شرار) را نیز جناس مطرّف گرفته است.) و جناسی را که هجا یا صامت اضافی در میان کلمه باشد، جناس مزید یا جناس وسط نامیده است.
مثال: دیدن روی تو را دیده ی جان بین باید این کجا مرتبه ی چشم جهان بین من است
(حافظ)
( جان بین وجهان بین ) جناس مزید دارند.
( نوروزی، 1378، 49 ـ 50)
1ـ3ـ1ـ4ـ8ـ جناس اشتقاق:آن است که دو لفظ متجانس ( دو رکن جناس) از یک چیز مشتق شده باشند.
مثال: شادی مجلسیان در قدم و مقدم تست جای غم باد مرآن دل که نخواهدت شادت
یا : آنچه را شما می پرستید من نمی پرستم، و نه شما آنچه را من می پرستم می پرستید.
(قرآن،کافرون،2و3)
(عرفان، 1383، 331)
1ـ3ـ1ـ4ـ9ـ جناس مضارع: مضارع یعنی مشترک یا مشابه و جناس مضارع آن است که : دو کلمه ی شبیه به هم یا متجانس ، تنها در یک حرف قریب المخرج ،اختلاف داشته باشند و باقی حروف مانند هم باشد.
مثال: ما سر چو گوی بر سر کوی تو باختیم واقف نشد کسی که چه گوی است و این چه کوست؟! (حافظ)
1ـ3ـ1ـ4ـ10ـ جناس لاحق: اگر بجای دو حرف قریب المخرج ،اختلاف در دو حرف بعید المخرج باشد، جناس لاحق است.
مثال: واژه های سال و حال یا هُمَزَه و لُمَزَه
1ـ3ـ1ـ5 ـ تصدیر:تکرار یک واژه در آغاز و پایان بیت است.
مثال: آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و زنوآدمی
(حافظ، 1373، 640)
1ـ3ـ1ـ6ـ تکرار: تکرار کردن یک واژه ، دو یا چند بار در یک بیت.
مثال: هم نظری ، هم خبری ، هم قمران را قمری هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
( مولوی)
تکرار واژه های: هم ، شکر و اندر
1ـ3ـ2ـ آرایه های معنوی
مهمترین آرایه های معنوی که از نظر بسامد در شعر فارسی بیشتر به کار رفته است عبارتند از:
1ـ3ـ2ـ1ـ مراعات نظیر: آوردن واژه هایی که از یک مجموعه هستند و با هم تناسب دارند.
مثال : بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت
(سعدی)
یا: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
(حافظ، 1373، 553)
1ـ3ـ2ـ2ـ تلمیح:اشاره به یک حادثه ی تاریخی ، اساطیری ، دینی یا آیه و حدیث.
مثال: شاه ترکان سخن مدعیان می شنود شرمی از مظلمه ی خون سیاوشش باد
(حافظ، 1373، 142)
اشاره به داستان سیاوش دارد
یا : یا رب این آتش که بر جان من است سرد کن زانسان که کردی بر خلیل
( همان،416)
اشاره به داستان در آتش افکندن حضرت ابراهیم (ع) دارد.
1ـ3ـ2ـ3ـ تضمین: آوردن آیه ، حدیث ،ضرب المثل ، مصراع یا بیتی از شاعری در میان سخن
مثال: تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
( سعدی)
یا: چشم حافظ زیر بام قعر آن حوری سرشت شیوه ی جَنّاتُ تجری تَحتِها اَلاَنْهار داشت
( حافظ، 1373 ، 108)
1ـ3ـ2ـ4ـ تضادّ یا طباق:آوردن دو کلمه با معنی متضاد است برای زیبایی و روشنگری.
مثال: گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا ! بنشینم و برخیزم
(سعدی)
یا: شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
1ـ3ـ2ـ5 ـ تناقض (پارادوکس):نسبت دادن دو امر متضاد به یک چیز چه در لفظ چه در معنی.
مثال: هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای من در میان جمع و دلم جای دیگر است
( سعدی)
که شاعر « حاضر و غایب» متناقض را در یک چیز جمع کرده است
یا: زکوی یار می آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی ، چراغ دل برافروزی
( حافظ ، 1373، 617)
که شاعر ادعا کرده که باد کوی یار چراغ دل را می افروزد که یک تناقض معنایی است
1ـ3ـ2ـ6ـ ایهام:آوردن واژه ای با حداقل دو معنی که یکی نزدیک به ذهن و دیگری دور از ذهن باشد و معمولاً مقصود شاعر معنی دور و گاه هر دو معنی می باشد.
مثال: ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
( همان، 17)
واژه ی مدام : شراب و پیوسته و همیشه
یا: هر کو نکاشت مهر و زخوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله است
( همان ، 62)
واژه ی لاله: گل لاله ـ چراغی که به شکل لاله می ساختند.
1ـ3ـ2ـ7ـ ایهام تناسب:آوردن واژه ای با حداقل دو معنی که یکی از معانی آن با بعضی دیگر از اجزای کلام ارتباط و تناسب داشته باشد.
مثال: چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیّوق بر شدم
( سعدی)
« مهر» به معنی محبت و عشق و هم چنین به معنی خورشید که با « آفتاب و عیّوق» تناسب دارد.
1ـ3ـ2ـ8ـ حس آمیزی: به کار بردن دو حس به جای یکدیگر
مثال: خبر فوت دوستم،خبر تلخی بود.
یا: قیافه ی با نمک تو یاد نمی آید.
1ـ3ـ2ـ9ـ لفّ و نشر: آوردن دو یا چند واژه در قسمتی از سخن که در بخش دیگری توضیح داده شده باشد دو گونه است: مرتّب و مشوّش
مثال: چو آینه است و ترازو، خموش و گویا،یار ز من رمیده که این خوی گفتگو دارد
( مولوی)
آینه: لفّ 1 ترازو: لفّ 2
خموش: نشر 1 گویا: نشر 2
یا: دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند بهم
( شهید بلخی)
دانش: لفّ 1 خواسته: لفّ 2
نرگس: نشر 1 گل: نشر 2
مشوّش:
مثال: روی و چشمی دارم اندر مهر او کاین گهر می ریزد ،آن زر می زند
(سعدی)
روی: لفّ 1 چشمی: لفّ 2
گهر: نشر 2 زر: نشر 1
1ـ3ـ2ـ10ـ اغراق: ادعای وجود صفتی بیش از حد معمول یا غیر ممکن در کسی یا چیزی.
مثال: گر برگ گل سرخ کنی پیرهنش را از نازکی آزار رساند بدنش را
( سعدی)
که آنقدر بدن یار و محبوب ، نازک و ظریف باشد که پیراهنی از جنس برگ گل باعث آزار او شود.
یا: بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
(سعدی)
در روز وداع یاران،سنگ ناله کند، اغراق است.
1ـ3ـ2ـ11ـ حسن تعلیل: بیان کردن علتی ادبی و ادعایی برای امری یا کاری:
مثال: این همه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد
( سعدی)
یا: چو سرو از راستی برزد علم را ندید اندر جهان تاراج غم را
( نظامی)
1ـ3ـ2ـ12ـارسال المثل: سخنی از یک یا نویسنده که به صورت یک ضرب المثل رواج یافته است در متن باشد.
مثال: توانا بود هر که دانا بود زدانش دل پیر برنا بود
( فردوسی)
یا: بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش زیک گوهرند
( سعدی)
|
این در حالی است که ادبیات فارسی و به ویژه شعر ایرانی همواره ظرفیتهای داستانی ارزشمندی را برای اقتباس نمایشی در خود داشته و هرازگاه این ظرفیتها در آثاری معدود به خوبی هم دراماتیزه شدهاند. شعر به عنوان مهمترین ابزار بیان ایرانی و به لحاظ در بر داشتن قالبهای داستانی سرشار میتواند به تقویتِ بخش مهمی از کمبودهای ادبیات دراماتیک ما کمک کند. به علاوه، آنکه این ابزار ادبی بیان بدون شک برخاسته از نیازهای تاریخی، فرهنگی، ملی و خاستگاه نیازهای جمعی ایرانی هم هست.
در این یادداشت کوتاه، به اختصار، به برخی ویژگیها و قابلیتهای دراماتیک اشعار فردوسی و عطار و ارزش اشعار خیام در تأکید بر اهمیت حضور نمایش ایرانی اشاره میشود.
● شاهنامه و دنیای داستانهای نمایشی
قصهگویی و افسانهسرایی شاید قدیمیترین و کهنترین شیوه داستانگویی در همه دنیا و تاریخ ادبیات داستانی و نمایشی جهان است؛ شیوهای که همزمان با پیدایش نخستین جوامع و ادبیات حماسی از دگرگونیها و تغییرات آن شکل گرفته و تا آنجا پیش رفته که حماسههایی چون «ایلیاد»، «اودیسه»، «انهاید»، «گیلگمش» و... همچنین شاهنامه فردوسی (که سرآمد شاهنامههای فارسی است) در ادامه آن به وجود آمدند.
همة این آثار غنی حماسی که ریشه در تاریخ، اساطیر و خصلتها و آیینهای بومی جغرافیای خود داشتند بعدها مورد استفاده فراوانی در ادبیات و هنر پیدا کردند و از شکوفایی تراژدی، و درام از قرن پنجم میلاد گرفته تا «تروی»، ساختهشده در قرن بیست و یکم را به دنبال آوردند و در آینده نیز بدون شک منابع غنی و مهمی را در اختیار بشر قرنهای آینده قرار خواهند داد.
حماسهها، شناسنامههای تاریخی و ملی کشورها هستند و با مجموعهای از آنچه قالب روایت و شرح پهلوانیها و قهرمانیهای اساطیر و قهرمانهایشان نشان میدهند به یک شناسنامه بینالمللی در چهارراه فرهنگی جهان نیز تبدیل شدهاند و به ویژه امروز در عصر اساطیر و بازیابی هویت کهنالگوها ارزش دوچندان یافتهاند.
شاهنامه (یا داستان بزرگان)، گنجینه حکیم ابوالقاسم فردوسی، نیز از جمله بدترین حماسههای ملی است که در جهان جزء پنج نمونة برتر شناخته شده و با ارزشهای فراوانی که دارد همپای دیگر آثار مشابهش قابل تأمل است. اما شاهنامه با آنکه تا به حال بارها و بارها و به دست محققان و فردوسیشناسان بسیاری بررسی شده و سالهای سال در جلسات و پژوهشهای مختلف، چه در قالب تحقیق و پژوهش و به صورت مقاله و یا پایاننامههای بسیار دانشجویی مورد توجه قرار گرفته است، هنوز نتوانسته به آن اندازه که آثار هومر ویرژیل کاربرد نمایشی پیدا کردهاند، مورد استفاده قرار گیرد.
شاید یکی از مهمترین کاربردهای آثار مشابه شاهنامه، توجه و تأکید و برداشتهای نمایشی از این آثار بوده باشد. اما شاهنامه، با وجود آنکه سراسر داستان و هماورد و قصه و تعلیق و ماجراست، آنچنان که باید، دستمایه کار نمایشی قرار نگرفته است.
حال آنکه بسیاری از داستانهای شاهنامه به راحتی در انطباق با شاهکارهای نمایشی جهان قرار گرفتهاند و با مشابهتهای بسیار زیادی هم به اثبات رسیدهاند؛ شاهنامه با داستانها و ماجراهای بسیارش، در نخستین دیدگاه، شباهتهای کاملاً ساختاری و ریشهای با داستانها، حماسهها و نمایشنامههای مختلف رومی، یونانی، انگلیسی، ایرلندی، یوگوسلاو، آلمانی و... دارد که البته همگی به صورت تحقیق و مقاله و یا در قالب پایاننامههای دانشجویی پژوهش شدهاند؛ اما تعداد بسیار کمی از آنها به یک نتیجة معلوم و مشخص رسیدهاند و یکی از دلایل ناموفق بودن آنها در چهارراه فرهنگی جهانی هم، بدون شک، انسجام نداشتن و ناهماهنگی در تحقیق و همچنین حمایت اندک و پراکنده از پژوهشهای مختلف در این زمینه بوده است؛ در شاهنامه فردوسی، داستان فریدون و فرزندانش منطبق بر مضمون و ساختار داستانی نمایشنامه «شاهلیرِ» شکسپیر است؛ اسفندیار رویینتن با آشیل یونانی و زیگفرید آلمانی برابری میکند؛ جریده و داستان مهجور مرگ او در شاهنامه کاملاً مشابه نمایشنامه «آنتیگون» سوفوکل است؛ سرگذشت پورکُشی رستم کاملاً مشابه فرزندکُشی پاریس در تروآ است؛ داستان و ماجرای سودابه با «فدر» تطبیقپذیر است و نمونههای بیشمار دیگری ذکرشان در این فرصت نمیگنجد و چه بسا به لحاظ ارزشهای دراماتیک و جنبههای نمایشی حتی ارزشمندتر از نمونههای معروف مشابهشان در دیگر نقاط جهان باشند نیز وجود دارند.
اما شاید آنچه باعث شده این داستانها ضمن ارزش و قدرت ادبی و نمایشی و با وجود قدمت بیشتر همچنان در داخل کشور و آن هم به صورت کاملاً محدود و مقطعی شناخته شده باشند و کمتر تلاشی برای معرفی آنها به جهان صورت گیرد و آن چیزی که مانع از به ثمر نشستن میوههای این گنجینه کهن ادبی بر روی صحنههای نمایش ما شده است یا آن را به معدود حرکات مقطعی محدود کرده است؛ بیگمان، بیتوجهی پژوهشگران و هنرمندان و نمایشنامهنویسان ما بوده است.
شاهنامه که در دوران نهچندان دور منبع شکلگیری شیوههای گوناگون نمایشی ایرانی همچون نقالی، پردهخوانی و... بوده است، شاید اگر به طور جدی و بنیادی هنرمندان، ادیبان و مسئولان این حوزهها به آن توجه میکردند، اکنون میتوانست منبع الهام و بستر مهمی برای شکلگیری و تحول تئاتر ایرانی باشد، کما اینکه دستمایهها و پتانسیلهای چنین تحول عظیمی را به سادگی میتوان در لابهلای اوراق آن و در بینابین سطور و خطوطی که ماجراها و داستانها را روایت میکنند، مشاهده کرد.
در این بخش از یادداشت بد نیست برخی شباهتهای داستان شاهنامه و حماسه پاریس را از منظر تطابقی توصیفی بازنگری کنیم:
پورکُشی در شاهنامه و نمونة مشابه.
در محدوده ادبیات فارسی قطعاً شاهنامه از گستردهترین و غنیترین آثاری است که در حوزه ادبیات تطبیقی قابلیت تحقیق و تحلیل را داراست؛ داستانهای متعدد و مختلف شاهنامه را در مقایسه با آثار داستانی، حماسی و اسطورهای بسیاری از فرهنگها میتوان نمونه ارزشمندی در حوزه ادبیات حماسی دانست. بسیاری از حماسهها و داستانهای اساطیری رومی و یونانی به صورت تطبیقی در کنار شاهنامه قرار میگیرند.
پورکُشی، در داستان «رستم و سهراب»، یکی از قویترین و تأثیرگذارترین داستانهای شاهنامه، از مهمترین قالبهای موضوعی است که تا کنون نمونههای متعدد ایرلندی و یونانی و رومی آن در حوزه ادبیات تطبیقی شناخته شدهاند. از این شباهت و تطابق داستان، میتوان از افسانه پاریس و ماجرای ملاقات پسرش با هلن زیبا نمونهای آورد:
«پاریس» شاهزاده شهر تروآ در جوانی به شکار میرود و چندی که میگذرد بر لب چشمهای مینشیند تا از آن آب بنوشد که ناگهان چشمش به دختری زیبارو به نام «اوئنون» میافتد. اوئنون اسطوره باروری، آب و صاحب چشمه است و قدرت شفادهندگی (طبابت) دارد.
چندی بعد اوئنون پسری به دنیا میآورد که حاصل ازدواج او با پاریس است. فرزند اوئنون و پاریس در کنار چشمه رشد میکند و به مرز جوانی میرسد. او مدام نام پدرش را از مادر سراغ میگیرد و اوئنون دو بار از پاسخ دادن طفره میرود، تا اینکه یک روز تصمیم میگیرد همه چیز را به پسرش بگوید.
اوئنون اعتراف میکند؛ پاریس که حالا به پادشاهی تروآ رسیده پدر فرزندش است. پسر جوان برای یافتن پدر و معرفی خود، راهی قصر تروآ میشود اما پیش از دیدن پدر با هلن روبهرو میشود و خودش را فرزند پاریس معرفی میکند؛ هلن از شنیدن این خبر شوکه و بیهوش میشود و بر زمین میافتد. ناگهان پاریس از راه میرسد و با دیدن مردی که بالای سر همسرش ایستاده بیدرنگ شمشیر میکشد و پهلوی فرزندش را میشکافد. هلن به هوش میآید و ماجرا را برای پاریس تعریف میکند. پادشاه تروآ پس از آگاهی از ماجرا پیکر نیمهجان پسرش را بر دست میگیرد و به امید شفا یافتن او را به کنار آب (چشمه اوئنون) میبرد. اما خیلی دیر شده و هیچ کاری از دست اسطورة آب و اوئنون شفادهنده برنمیآید. پاریس با پشیمانی و آزرم بسیار پسر جوانش را به آب میسپارد و...
از طرف دیگر فردوسی در داستان پر از اندوه و اشک رستم و فرزند جوان او، سهراب، اینگونه روایت میکند:
رستم، پهلوان ایرانی، در میهمانی شبانهای در قصر تورانیان با دختری به نام تهمینه آشنا میشود و با او ازدواج میکند و از او صاحب فرزندی میشود. پیش از ترک خانه، تهمینه نام سهراب را برای فرزندش برمیگزیند و بازوبندی به تهمینه میدهد که در جوانی بر بازوی سهراب ببندد تا نشانهای برای شناختن پسرش باشد.
چندین سال بعد از آن، سهراب، که جوان برومندی شده است، به انگیزه یافتن پدر راهی سفر میشود. روزگار پدر و پسر را، بی آنکه متوجه نسبتشان با هم باشند، در دو سپاه مخالف در مقابل هم قرار میدهد. رستم و سهراب با هم مبارزه میکند و درکش و قوس ناوردگاه رستم، بیآنکه حریفش را شناخته باشد، پهلوی سهراب را با خنجری میدرد که به دسیسه با زهر آغشته است. سهراب سخن از کینخواهی پدرش، رستم، به زبان میآورد و پهلوان ایرانزمین تازه میفهمد که چه گناهی مرتکب شده است. رستم ناامید و پُرآزرم پیکر نیمهجان پسرش را در بغل میگیرد و به سمت آب میرود و...
آنچه از مقایسه این دو داستان میتوان نتیجه گرفت، آنکه دو داستان مشابهتها و مطابقتهای بسیاری با هم دارند که در حوزه ادبیات تطبیقی قابل تحلیل و بررسی است.
نخست آنکه هر دو پهلوان فرزندی دارند که از ابتدای تولد آنها را ندیدهاند و حالا در بستر فاجعهآمیز داستان، بعد از سالها، با او روبهرو میشوند؛ فرزند پاریس و سهراب جوانانی هستند که به قصد یافتن پدرانشان سفری را آغاز میکنند و در پایان این سفر به دست پدرانشان کشته میشوند. ناآشنایی پدر و پسر زمینة پیدایش فاجعه و تراژدی داستان را فراهم میسازد و در ضمن خود به عامل خلق فاجعه مبدل میشود.
کشته شدن پسرها و نحوه اطلاع پدرانشان از نسبت آنها با خود، نیز کاملاً شبیه به هم است. رستم و پاریس، زمانی پسرانشان را بازمیشناسند که دیگر کار از کار گذشته و فاجعه رقم خورده است. این نوع آگاهی بعد از ارتکاب عمل عمق فاجعه را شدت میبخشد و تأثیر تراژیک داستان را افزایش میدهد.
دسیسه عامل مشترک دیگری است که در هر دو داستان وجود دارد. پاریس قبل از ورود به قصر تروآ خودش را به نگهبانها معرفی میکند، اما آنها با دسیسه و نیرنگ شخص سوم، بدون راهنمایی پسر جوان را نزد هلن میفرستند و همین ترفند موجب کشته شدن او میشود. در داستان فردوسی هم، شب پیش از مبارزه، رستم و سهراب بر بالای تپه به تماشای سپاه دشمن میایستند و از شخص سوم درباره سپاه مقابل سؤال میپرسند. اما این افراد با اطلاع از نسبت دو پهلوان موضوع را از آنها پنهان میکنند تا تراژدی داستان در غروب روز بعد اتفاق بیفتد.
از سوی دیگر، سهراب و فرزند پاریس، علاوه بر پدرانشان، که قهرمانان بزرگی هستند، مادرانی شبیه به هم دارند. تهمینه و اوئنون مدت کمی را با همسرانشان بودهاند، با زحمت فرزندانشان را بزرگ کردهاند و حالا بعد از کشته شدن آنها تنها میمانند؛ اوئنون و تهمینه هر دو به نوعی با طبابت آشنایی دارند. در شاهنامه فردوسی، تهمینه پزشک معرفی میشود و اوئنون هم در کنار چشمه و با آب چشمه بیماران را شفا میدهد.
بنابراین، میتوان برخی شباهتها در پرداخت شخصیت، ساختار داستان و شکل روایت را در میان هر دو داستان سراغ گرفت که ادعای تطابق میان آن دو را به اثبات میرساند.
شاهنامه فردوسی سرشار از این مطابقتها و شباهتهاست و محققان و کارشناسان بسیاری تاکنون توانستهاند تطابق داستانهای آن را با نمونههای مشابه از دیگر فرهنگها و ادبیات سایر ملتها شناسایی و معرفی کنند. شناخت این توانایی از شعر حماسی فارسی بزرگترین مدرکی است که توانایی ادبیات ایرانی برای تقویت و ارزشبخشی به درام ملی را ثابت میکند.
اما شاهنامه، علاوه بر آنچه میتواند به عنوان ساختار و قالب داستانی نمایش به تئاتر هدیه کند، به لحاظ تاریخی، اخلاقی، اندیشه و... نیز منبع کامل و مهم و ارزشمندی است. جوانمردی، عدل و داد، آزادگی، استقلال، میهنپرستی و خوشنامی با چنان زیبایی و ظرافتی در شاهنامه پرداخت شدهاند که بعید به نظر میرسد خوانندة اشعار و نمایشنامه را تحت تأثیر قرار ندهد و از این منظر هم بر ارزش و اعتبار این گنجینة ادب پارسی افزوده شده است.
شاهنامه، با همه آنچه دربارهاش میدانیم، گنجینهای است پنهان در سینه اوراق و سطور که برای پی بردن به قابلیتها و تواناییهای آن در یاری رساندن به درام و نمایش شکی نیست!
سر آرم من این نامة باستان
به گیتی بماند ز من داستان
● منطقالطیر و عرفان ایرانی
ترجمههای فراوان اشعار فریدالدین عطار نیشابوری به زبانهای آلمانی، فرانسوی، انگلیسی، عربی، ترکی و... نشاندهندة قدرت این شاعر در برقراری ارتباط و انتقال سخن در خارج از مرزهای فرهنگی سرزمینش است. شاید از خصوصیات برجستة اشعار عطار این باشد که مفاهیم، بدون محدودیت زمانی و مکانی، را در قالبی از داستان و زبان شاعرانه با بیانی جهانی عرضه کرده است. همین مسئله هم بیان منظورش را همهفهم و جذاب ساخته است.
شعر عطار حاصل پرسههای درونی شاعر در جهان هزارتوی خود اوست. این شعر انسانی است که در مسیر تکامل صعودیاش ارزش و معرفت پیدا میکند. از خود فراتر میرود و با معناها و دنیاهای دیگر ارتباط مییابد و در ادامه در یک قالب و ساختار داستانی ـ و ظاهراً ـ عینی اجازه ظهور پیدا میکند.
ارزش شعر عطار را در هیچ یک از این دو حوزه نمیتوان نادیده گرفت. از یک سو، محتوا و ارزش معنایی شعر در حوزه معناشناختی واجد اهمیت بسیار است؛ معنا در این اشعار در پسِ لایههای بسیار پنهان است و با کنار رفتن هر یک از این لایهها بُعد تازهای پیدا میکند و گسترهای دیگر را آشکار میسازد تا به هزارتوی جهان راه پیدا کند.
از سوی دیگر، قالب و ساختار ارائة مفاهیم نیز اهمیت خودش را دارد؛ در شعر عطار ساختار روایت حاصل تصورات ذهنی شاعر است که از تلفیق معنا با جهان تصویر زاده میشود. تصور و داستان ذهن، بهترین قالب ارائه معنا برای اشعار عرفانی عطار است. اشعاری که وجوه مختلف آن را به لحاظ انگارههای دراماتیک نیز میتوان بررسی و تحلیل کرد.
ارزشهای زیباییشناسانه و معناشناختی در کنار قالب داستان و تصورات ذهنی حاصل از آن را میتوان در شعر عطار جستوجو کرد. در کنار هم قرار گرفتن همه این محدودهها شاید مهمترین عاملی باشد که امکان استفادة دراماتیک را هم از شعر عطار به وجود میآورد. این اشعار به اشکال مختلف میتوانند دستمایة کار نمایشی قرار گیرند، زیرا مهمترین ابزارهای این حوزه را در خود دارند. در کنار هم قرار گرفتن تصور ذهن و قالب داستانی مناسب و ساختاری این امکان را به وجود آورده تا اشعار عطار قابلیت پرداخت در قالب نمایش را هم داشته باشند.
برجستهترین اثر عطار نیشابوری که بارها در ایران و خارج از ایران به نمایشی تبدیل شده و روی صحنه رفته است، بدون شک منطقالطیر است. معروفترین اجرایی که از این داستان عرفانی به اجرا درآمده نیز نمایشی به نام «مجمع مرغان» است که پیتر بروک آن را روی صحنه برده است.
در این داستان پرندگان به قصد یافتن سیمرغ سفر پُرمخاطرهای را آغاز میکنند و پس از گذر از هفت مرحله (طلب، عشق، معرفت، استغناء، توحید، حیرت، فقر و فنا) به شناختی عمیق و عرفانی از هستی، جهان و خودشان میرسند:
چون نگه کردند این سی مرغ زود
بیشک این سیمرغ آن سیمرغ بود
خویش را دیدند سیمرغ تمام
بود خود سیمرغ سی مرغ تمام
ویژگی کار عطار در وصف این داستان، به لحاظ ارزشهای معناشناختی و زیباییشناسانه، نیز به هر دو جنبة ساختاری و محتوایی اثر برمیگردد و ناشی از انطباق دقیق فرم بر محتوای آن است. داستان کلی منطقالطیر که داستانی سفر پرندگان به دیار سیمرغ است، داستانی منسجم و قوی است که برای تبدیل شدن به نمایش و قرار گرفتن در قالب و ساختار نمایشی همة قوانین و قواعد کلاسیک نمایش ارسطویی را از آغاز، میانه، پایان و حتی رعایت دیگر قواعد و تکنیکهایی چون تعلیق و گرهافکنی و... در خود دارد. شاید این مهمترین ویژگیای باشد که کارگردانان داخلی و خارجی را برای کار بر روی جنبههای نمایشی منطقالطیر ترغیب کرده است. به علاوه اینکه عطار در کنار این رساله داستان اصلی سفر پرندگان، خرده روایتها یا داستانهای فرعی را هم به زیبایی آورده که هم به صورت مستقل دارای ارزش ادبی و نمایشی هستند و هم در همنشینی با روایت اصلی داستان کارکردی درست و زیباییشناسانه دارند. برخی از آنها نیز تا به حال به تنهایی دستمایة کارهای نمایشی قرار گرفتهاند.
برای نمونه میتوان به «آه یعقوب در فراق یوسف» در ادامه بخش «عذر آوردن صعوه» یا داستان «شیخ صنعان» در ادامه «چارهجویی مرغان از هدهد» اشاره کرد.
داستان تقریباً بلند «شیخ صنعان»، که در قالب خردهروایتهایی همراه روایت اصلی در منطقالطیر آمده است، به تفصیل و در ساختاری کامل و منسجم جنگ و تقابل نفس را با دل در چارچوب داستانی زیبا ارائه میدهد که تا به حال در کارهای زیادی از تئاتر دستمایه ساختار نمایشی قرار گرفته است. عطار این داستان فرعی را همچون یک راوی و به سادگی آغاز میکند:
شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمال از هر چه گویم بیش بود
شیخ بود او در حرم پنجاه سال
با مرید چارصد صاحب کمال
عطار برای روایت داستانش، حتی آنجا که لازم است، دست به پرداخت شخصیت هم میزند و حتی این شخصیت را به دقت بر اساس هدف داستان به سرانجام میرساند و در زمینه تحول و دگرگونی نیز به طور کامل به آن میپردازد. اما منطقالطیر، علاوه بر ظاهر داستانی و ساختار روایی ارزشهایش را مدیون محتوای عمیق کلی و عرفانیاش است. زیبایی کار عطار در پرداخت این رساله نیز به انطباق زیباییشناسانه ساختار ساده و روان اثر با همین محتوای عمیق برمیگردد که با ابزار نماد و تمثیل صورت گرفته است. عطار با چنین مهارت و ظرافتی نمادها را به خدمت میگیرد و در روایتش از آن استفاده میکند که این نمادها در قالب داستانی، ارزش مستقل پیدا میکنند و در لایههای زیرین و بخش مربوط به معنای آن نیز اهمیتی چندبرابر مییابند.
جانشینی پرندگان به جای اشخاص و تیپها و جایگزین کردن سفری نمادین به عنوان مسیر و طریق عرفان و رسیدن به شناخت در این رساله آنچنان با مهارت و زیبا صورت گرفته که در پایان مخاطب و خوانندهاش را از رسیدن به مرحله پایانی و نتیجه و نهایت آن شگفتزده و سرشار میسازد.
در واقع، دو بخش صورت و معنا هستند که بر اساس آنچه در هستی وجود دارد، عطار از آنها استفاده کرده است و این معناپردازی هم اصل بدیهی حکمت، عرفان و معنویت است که شاعر از آنها استفاده کرده است. عطار در منطقالطیر از صورت برای ذکر معنا استفاده میکند و اگرچه در ظاهر امر از آن استفاده میکند اما در مجموع اصالت را به معنا میدهد:
لفظ را ماننده این جسم دان
معنیاش را در درون مانند جان
روح یک اثر هنری در واقع معنایی است که در آن بیان میشود، نه شکل و ظاهر تنها و تازه اهمیت شکل و ظاهر هم به میزانی از معنا که در آن گنجانده شده و اینکه آن معنا چقدر درست بیان شده است بستگی دارد. منطقالطیر از آن دسته آثاری است که هم شکل و هم معنا را به زیبایی با هم منطبق کرده و در اختیار دارد.
● خیام، هنر و فانوس خیال
غیاثالدین ابوالفتح عمر بن ابراهیم خیام، عمر خیام، در سال ۴۳۹ هجری، در یکی از بدترین دورههای تاریخی همزمان با حمله ترکان سلجوقی به خراسان در نیشابور متولد شد.
او به دلیل علاقه وافرش به ریاضیات و نجوم، نیشابور را به مقصد سمرقند و بعدها اصفهان ترک کرد، اما بازگشتش به نیشابور زمینه تولد دوباره وی را فراهم ساخت و مهمترین کارها و تألیفات خیام در این دوران، در خراسان، به انجام رسید.
خیام علاقه زیادی به علوم مختلف از جمله فلسفه، مکانیک، هواشناسی و... داشت، اما مهمترین ویژگیای که شهرت و اعتبار بیشتری برایش فراهم آورد علاقه او به ادبیات بود. هرچند که حکیم نیشابوری رسالهای هم در مورد «موسیقی» دارد و در حوزه «هندسة تزئینی» هم کار کرده است؛ اما در واقع این رباعیات خیام هستند که پس از ترجمه فیتز جرالد باعث شدند به واسطه ارزش ادبی و فلسفی زبانی جهانی یافته و ارزش و اعتبار این شاعر را نیز جهانشمول سازند.
همان گونه که ذکر شد رباعیات خیام نخستین بار توسط فیتز جرالد به انگلیسی ترجمه شد و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف بزرگترین شاعران جهان مطرح ساخت.
این رباعیات، البته، به واسطة ترجمههای مختلف و تفاسیر گوناگون، در سراسر دنیا به شکلهای متفاوتی تعبیر و تفسیر شد که سالهای سال با مخالفتها و حمایتها غرضورزانه هم مورد سوء استفاده قرار گرفتند.
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در سخنرانیای در دهلی نو در این رابطه میگوید: «این تصور عامیانهای که درباره خیام پیدا شده، باید به دور افکنده شود. از غم دنیا خارج شدن، مسئولیت را از خود دور کردن، به عیش و نوشهای سبک گذراندن، به هیچ وجه، حرف خیام نیست. بلکه یک اندوه عمیق در اوست که نوعی نوشداروی ضد تاریخ و ضد مصایب بیابد. بار زندگی را سبک کند. گذران زندگی بشر در واقع درخشان نبوده است. بداند چرا چنین است. میخواهد آن را بکاود. هدف، روشنبینی است... و آن هم تکرار به خوش گذراندن و بهرهوری از زندگی تا حد زیادی جنبه نمادین دارند. خیام واقعاً نمیخواهد بگوید شما تمام عمر بروید بنشینید در گوشهای و به این روش عمر بگذرانید.»
خیام به دنبال چرایی و چیستی زندگی است و از همین روی پیش از هر چیز نام فیلسوف را بر او نهادهاند. همین به دنبال منبع و مقصد بودن، گذر از این مرحله به مرحلة بعد هم هست که در اشعار او اهمیت پیدا میکند و برجسته میشود. زندگی؟!
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دوهزار گوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش
خیام در اشعارش جهانی مبتنی بر تصور را بیان میکند تا از واپس این تصورات به تصویر دقیقی نسبت به حقیقت دست پیدا کند و همین حقیقت و چیستی و معنای آن سؤالی است که در مقام یک فیلسوف با آن مواجه است.
خیام، علاوه بر زمینههای مذکور که ادبیات و هنر را هم شامل میشود، هرچند علاقه چندانی به نوشتن نداشته است، رسالهای فرهنگی هم درباره تاریخ و آداب و رسوم مینویسد.
نوروزنامه، اثری است منسوب به عمر خیام که در آن نوروز و پیدایش آن، مراسم و آیینهای مربوط به آن، در دربار ساسانیان، بررسی شده است. او در این رساله با شیفتگی تمام درباره آیین جهانداری شاهنشاهان کهن ایران میپردازد و حتی چند تن از آنها را نیز به لحاظ تاریخی معرفی میکند. در ضمن، در رباعیات خیام، که بدون شک متأثر از زمانه و دوران زندگی اوست، ویژگیهای مهم تاریخی دیگری هم وجود دارد که برخی از آنها حتی در حوزههای مختلف به عنوان سند و مدرک کاربرد پیدا میکنند.
برای مثال، در کتاب نمایش در ایران بهرام بیضایی، در بخش «نمایشهای پس از اسلام» و قسمت نمایشهای عروسکی به یکی از رباعیات خیام استناد میکند تا وجود نمایش عروسکی را در قرن پنجم هجری در ایران ثابت کند.
مشهورترین گفته در مورد خیمهشببازی رباعی خیام (قرن ششم و هفتم) است:
ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
بازیچه همی کنیم بر نطع وجود
افتیم به صندوق عدم یک یک باز
در دلالت این رباعی بر وجود نمایشهای عروسکی در آن عصر شکی نیست و بنابر آن معلوم است که خیام، نطعی که عروسکها را روی آن به بازی میآوردند و همچنین صندوق را، که پس از پایان نمایش عروسکها را در آن مینهادند، به یاد داشته است.»
در این کتاب همچنین بیضایی برای اثبات وجود «فانوس خیال» در بخش سایه و نمایش هم یکی دیگر از رباعیات خیام را میآورد:
این چرخ فلک که ما درو گردانیم
فانوس خیال از او مثالی دانیم
خورشید چراغ دان و عالم فانوس
ما چون صوریم کاندرو حیرانیم
این اعتبار و استناد را که نمونههای دیگری از آن نیز در میان رباعیات خیام وجود دارد، میتوان دلیل مهمی بر دقت و ریزبینی شاعر در رابطه با جهان پیرامون او دانست. علاوه بر این، همین نمونهها هم هستند که دو پهلوبودن و نمادگرایی اشعار وی را به اثبات میرسانند. خیام بیش از دو قرن است که به عنوان شاعر و فیلسوف ایرانی برای جهانیان شناخته شده و به زحمت میتوان نمونه مشابهی برای این گنجینه ارزشمند علم و ادب فارسی پیدا کرد و دریغ آنکه خود ما کمتر از دیگران به آن پرداختهایم.
مهدی نصیری
منابع
۱. quatrains khayyamiens, Mahdy fouladvand, publiees par le Ministere De la culture Et des Arts, ۱۹۸۰.
۲. قابلیتهای نمایشی شاهنامه، محمد حنیف، سروش، ۱۳۸۴.
۳. شناخت اساطیر ایران، جابر عناصری، سروش، چاپ دوم، ۱۳۸۲
۴. شاهنامه فردوسی و تراژدی آتنی، خجستهکیا، علمی و فرهنگی، چاپ دوم ۱۳۸۴.
۵. شاهنامه فردوسی، حماسه جهانی، مجموعه سخنرانی، سروش، ۱۳۵۶.
۶. نهادینههای اساطیری در شاهنامه فردوسی ـ مهوش واحد دوست، سروش، ۱۳۷۹
۷. منطقالطیر، کامل احمدنژاد و فاطمه ص-نعتینیا، انتشارات زوار، چاپ سوم، ۱۳۷۹.
عشق در ادبیات فارسی از جنبه ی عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران موزد بررسی قرار می گیرد
عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. مولانا می گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در اینست که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خود را نثار عشق الهی می کند و شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزو شد سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد (حافظ)
ریشه ی عشق را از " عشقه" دانسته اند، عشقه نام گیاهی است که در زبان فارسی به آن "پیچک" می گویند این گیاه به دور گیاهان می پیچد و آنها را زرد و خشک می کند، عشق نیز لا وجود عاشق چنین می کند.
هر چند برخی از فرهنگ ها ریشه ی واژه ؤ را عربی دانسته اند اما در این مورد سند معتبری در دست نیست. قران مجید و احادیث بزرگان دین قدیمیترین منبع مسلمانان است که از عشق بحث شده است. در قران و احادیث بجای واژه ی عشق کلماتی نظیر حب، محبه، ودّ، هوی و ... آمده است.
"اولین ریشه ی مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به رساله ی مهمانی (ضیافت=سمپزیوم) افلاطون و رساله ی اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد و تقسیم عشق به مجازی حقیقی یا شهوی حسبانی و معنوی روحانی هم از اینان است."(۱)
شیخ شهاب الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می گوید: "محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند." (۲)
● عشق در ادبیات فارسی
کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس از اسلام وارد ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است. ظاهرا نخستین بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده است:
عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم
در ادبیات فارسی عشق را می توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد. عشق مجازی یا انسانی و عشق الهی یا عرفانی.
▪ عشق مجازی:
عشق مجازی یا انسانی که عشق ورزی به هم نوع است از آغاز در ادبیات فارسی مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی زبان چون رودکی، فرخی، منوچهری... وجود دارد. رودکی در اینباره می گوید:
ای انکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صد و بر هر مژه ی ژی
فرخی عشق را اینگونه تعریف می کند:
وای آنکو بدام عشق آویخت خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد عشق سر تا بسر عذاب و عناست
منوچهری درباره عشق چنین می گوید:
حکیمانه زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
فخر الدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه ای را در نیمه ی اول قرن پنجم به نظم کشیده که داستانی است بجای مانده از دوران اشکانیان، با نام "ویس و رامین":
نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نگیری زو نکوتر
فردوسی نیز در شاهنامه داستانهای معروف عاشقانه ای چون زال و رودابه و رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در دلدادگی زال به رودابه می گوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
اوج داستانهای عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفتگی مجنون به لیلی می گوید:
مجنون چو شنید پند خویشان از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را کاین مرده چه می کند کفن را
چون وامق از آرزوی عذرا گه کوه گرفت و گاه صحرا...
سعدی شاعر نامدار شیراز یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه ی انسان بودن می داند:
سعدی همه روزه عشق میباز تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
مهمترین پیام دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی عشق است و بنا به گفته ی آقای خرمشاهی عشق در غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی اجتماعی ب) انسانی زمینی ج) عرفانی (۳). بیت های زیر نمونه ای از عشق مجازی است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد دمن نمی کند
عشق مجازی یا عشق به هم نوع از نظر عرفا وسیله و مقدمه ای است برای رسیدن به عشق حقیقی به شرطی که احساسات معنوی را برانگیزد و عاشق به کمال برسد در غیر اینصورت از نظر عرفان مذموم است.
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز
عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای از شاهد ازلیست.
دلی که عاشق خوبان دلجوست اگر داند وگر نی، عاشق اوست
مزیت عمده ی عشق انسانی و مجازی آنست که موجب تزکیه نفس و دوری از خودخواهی و منیت در انسان می شود بطوریکه عاشق دیگری را بر خود مقدم می دارد ئ در راه معشوق فداکاری و ایثار می کند. لایب نیتس حکیم آلمانی (۱۷۱۶-۱۶۴۶) در تعریف این نوع عشق می گوید: "تمتع بردن از سعادت غیرست و اینکه انسان سعادت دیگر کس را بر سعادت خویش شمرد."
"بدینگونه بر خلاف عشق حیوانی که جز خودپرستی و ارضا نفس هدف دیگری ندارد، عشق در این مقام به غیر پرستی می انجامد. از همین روست که صوفیه حتی همین مرتبه از عشق را هم مایه ی کمال خوانده اند و مثل بسیاری از ظرفا دیگر تجربه ی عشق و آشنایی با عوالم آن را شرط انسانیت واقعی دانسته اند."
▪ عشق حقیقی یا عرفانی:
عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.
«او (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و نیکی مطلق و حیات روحانی می شود.» (۶)
در تمام مکتبهای عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق اساسی ترین و مهمترین مسأله محسوب می شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد هستی بر عشق نهاده شده و محبت پایه و اساس زندگی و بقا موجودات عالم را موجب می شود و جنبش و حرکت زمین و آسمان و همه ی موجودات به وجود عشق وابسته است. بقول نظامی:
گر از عشق آسمان آزاد بودی کجا هرگز زمین آباد بودی
«مرحوم دکتر غنی، درباره این مسأله چنین نوشته است: ماحصل عقیده ی عارف در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.» (۷)
با وجودیکه عشق اساسی ترین مسئله عرفانی است اما عارفان از شرح و توصیف آن اظهار ناتوانی کرده اند و گفته اند: هر که عشق را تعریف کند آن را نشناخته است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی زبان روشن تر است
حافظ چنین گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
نخستین بار شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار عاشقانه فارسی را آنطور که موافق با طبع صوفیه بود شرح و تفسیر کرد و با تصوف در آمیخت.امام محمد غزالی بزرگترین امام و فقیه عصر خود بود.وی فتوا داد صوفیان پاک نیت می توانند اشعار عاشقانه عامیانه را در مراسم سماع بخوانند.این امر نیز در وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.
نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش "حدیقه الحقیقه" فصلی با نام و عنوان "فی ذکر العشق و فضیله" دارد و می گوید:
دلبر جان ربای عشق آمد سر برو سر نمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز ز آنکه داند که سر بود غماز...
بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی
بنده ی عشق جان حر باشد مرد کشتی چه مرد در باشد
پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی های معرفت را طی کرده در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم،وادی عشق است و در بیان آن گوید:
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود...
مولانا جلال الدین رومی،هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی داند.مثنوی مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده مثنوی را معشوق می داند و میفرماید:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی و جاذبه ی روحانی انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا شد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا زهره تابنده شوم...
<مولانا عشقی را که خود در آن غرق بود در تمام ذرات عالم ساری می دید،از این رو به همه ی ذرات عالم عشق می ورزید،و آنچه را بدان عشق می ورزید در تمام ذرات عالم در تجلی می دید >(۸)
همانطور که پیش از این ذکر شد عشق خواه حقیقی،خواه مجازی سبب تحول اخلاق و تزکیه ی نفس می شود و صفایی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و بی اعتنایی به مادیات و دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر عشق است.
مولانا در این باره گفته است:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
وظیفه عاشق آنست که ترک شخصیت خود کند.همین امر راه عشق را مشکل می کند.حافظ می گوید:
زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیاد نوگل این بلبل غزل خوان باش
عشق که در وحله اول آسان می نماید راهیست بی پایان و خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می شود و به قول حافظ:
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه عاشق برای رسیدن به معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد نیست وناله کننده مدعیست نه عاشق.
سعدی چنین گوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
▪ تقابل عقل و عشق:
فقها از بکار بردن عشق درباره خداوند مخالف بوده اند و این موضوعی بوده که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از نظر فقیه عقل و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال لازم و کافیست،در حالیکه عرفا قدرت عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز بوده است چرا که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه نفس و کسب معرفت خداوند است.
سعدی گفته است:
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
شیخ نجم الدین رازی در مرصاد العباد می گوید:
<همچنانکه میان آب و آتش تضاد است میان عقل و عشق همچنان است،پس عشق با عقل نساخت او را بر هم زد و رها کرد و قصد
محبوب خویش کرد>(۹)
عین القضات همدانی در برتری عشق گفته است:
<عاشقان را به ترازوی عقل مسنج که عشق از آن منزه بود که او را به ترازوی عقل بر توان ساخت>(۱۰)
هما آقا جعفری
پی نوشت:
۱. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۷
۲. مقدمه ای بر عرفان و تصوف – سید ضیاء الدین سجادی صفحه ۲۸۶
۳. حافظ نامه،، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۸
۴. سر نی – دکتر زرین کوب صفحه ۵۰۲
۵. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۹۱
۶. تصوف و عرفان – دکتر سید احمد حسینی کازرونی صفحه ۲۵
۷. پله پله تا ملاقات خدا – دکتر زرین کوب صفحه ۲۸۴
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۴۴ به نقل از مرصاد العباد برگزیده صفحه ۵۳و ۵۴
۹. عشق در ادب فارسی – تالیف دکتر ارژنگ مدی صفحه ۶۹ به نقل از نامه های عین القضات جلد دوم صفحه ۲۱۸
منابع:
۱. تصوف و عرفان و سیری مختصر در ادبیات هزار ساله ایران– دکتر سید احمد حسینی کازرونی – موسسه انتشارات ارمغان – چاپ اول – ۱۳۸۶
۲.مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف – انتشارات سمت - چاپ اول – ۱۳۷۲
۳. فلسفه ی عرفان – دکتر سید یحیی یثربی – دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم – چاپ سوم – ۱۳۷۴
۴. طریق عشق- شرح غزلیاتی چند از حافظ – استاد بدیع الزمان فروزانفر – به اهتمام عبدالکریم جربزه دار - چاپ اول – ۱۳۸۲
۵. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – انتشارات علمی و فرهنگی سروش - چاپ اول – ۱۳۶۶
۶. سیره عشقبازان – علی کریمیان صیقلانی – موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی - چاپ دوم – ۱۳۸۲
۷. وسوسه های عاشقانه – محمد دهقانی – انتشارات برنامه - چاپ اول – ۱۳۷۷
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی- ناشر دارالثقلین قم – چاپ دوم- ۱۳۷۸
۹.عشق در ادب فارسی – دکتر ارژنگ مدی – موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی- چاپ اول
۱۰. سر نی - دکتر زرین کوب – انتشارات علمی – چاپ چهارم – ۱۳۷۲
۱۱. پله پله تا ملاقات خدا – دکتر زرین کوب - – انتشارات علمی – چاپ ششم ۱۳۷۳
1. نگاهی به بیرون (نعل وارونه):
با توجه به انحطاط شعر آیینی در دهه هشتاد به خصوص در اواخر
دهه، به قول خواجه «باید فلک سقف بشکافت و طرحی نو درانداخت»؛ تا شاید
بتوان با تعاریفی دقیق و منطقی، به ادبیات دینی، شعر دینی و بالاتر از آن
به مکتب شعر دینی قوت بخشید!
گرچه شعر آیینی در دهه هفتاد - که به همت
سخنورگرانقدر استاد محمدعلی مجاهدی (استادمن و بنیان گذار جریان شعر
آیینی) موجودیت تئوریک خود را به اثبات می رسانید - برای خود اسلوب و
آیینی مقدس داشت و محتوا محور بودن آن توانسته بود جوابگوی انتظارات افراد
دینمحور باشد؛ اما در دهه هشتاد و با رویکرد شاعران جوان به "مکاتب غربی"
در غزل و پیروی "مافیا "گونه برخی از محافل ادبی، کلنگ انحطاط بزرگترین
جریان ادبی متعهد و ارزش مدار، توسط عدهای خاص، با اهدافی خاص زده شد.
عدهای که در پی سوءاستفاده از احساسات مذهبی قشر جوان و شاعران نوپا
بودند؛ تا با" استحاله" ادبیات دینی، از رواج شعر حقیقت مدار و شریعتمحور،
جلوگیری کنند! برای شاعران جوان نیز، "آوانگارد"بودن و هنجارشکن نامیده
شدن، همیشه جریانی خوشایند بوده تا ناخوشایند!
ساحران فروخفته در غارهای خودباوری، که از خداباوری گریزان بودند؛ با ایجاد فضاهای جوان پسند و پرزرق و برق و کلمات زنانه گونه فریبنده، از فرصت به دست آمده در اوایل دهه هشتاد استفاده کرده ودر غیبت سخنوران و اندیشمندان ادبیات دینی، چنان دست به مشابهسازی (سیمولیزه کردن آثار اومانیستی و سکولار به ادبیات دینی) زدند؛ که حتی تصورش هم غیرقابل باور بود.
یکی از گروههای شعری به نام « گ ی ه » که به صورت مجازی در فضای اینترنت فعالیت میکرد؛ به صورت کاملا مخفیانه و آرام و پیشرونده، ضمن ترکیب بندی و همگرایی اعضایش، در محافل ادبی و رسانهای کشور آشکار و پنهان رسوخ کرد و اغلب مطالب، مقالات وآثار چاپی توسط اعضایش به بازار سخن و سخنوری راه یافت.بازار مکاره ای که بسیاری از مفاهیم باارزش را یا آلوده کرد ، یا بلعید !
بارزترین شکل «استحاله» در آثار آنها، درهمریختن قواعد دینی در اشعار بود؛ تا جایی که دیگر تفاوتی میان مدح کننده و ممدوح وجود نداشت!همه ی صحنه هاپرازتفاهم از نوع نزدیک شده بود.کم کم نوعی «رومانتیسم قبیح» - در ادبیاتی که نه تنها «ممدوحین»اش مقدس، بلکه مخاطبانش نیز از معتقدین مقدس به شمار میآمدند- درحال رشد بود!
به دلیل فقدان «منتقدین ادبیات دینی» و ناآگاهی قشر برگزار کننده جشنوارهها و همایشها و یا صفحات ادبی روزنامهها؛از محتوا وساختار تخصصی شعر؛ مرزهای موجود در بین «واجب و ممکن» در آثار به اصطلاح توحیدی ازبین رفته بود. (برای نمونه؛ به رباعی زیر از یک شاعر آیینی توجه کنید):
چرخید خداوند به دورسرتو
زد بوسه به پاره پاره پیکر تو
فرمود که کشتی نجات همه است
گهواره کوچک علی اصغرتو
(چاپ شده در روزنامه ... ، دوم محرم - 1389)
دقیقا جای "واجب و ممکن" باهم تغییر یافته است! ضمن این که مرتکب اعتقاد "تجسیم " نیز شده است.
نه تنها موارد توحیدی ؛که در بخش شعرآیینی نیز،جای مادح و ممدوح در بین آثار ولایی مخدوش شده است (که در فرصتی دیگر مورد نقد و بررسی قرار خواهد گرفت)
در کل ، به دنبال هنجارشکنی های ناشیانه، تشخیص اثر دینی و سکولار از بین رفت.
آری ،«نعلهای وارونه» چنان در تحریف و تخریب شعر دینی، نقش خود را خوب بازی کردند، که کسی حتی به آن شک هم نکرد؛ چه بماند که نقد کند!
استفاده از واژگانی همچون: «مرگ برایت آوار شد»، «تشنگی تو را به کام خویش کشید»، «آب هم برای تو دلش آتش گرفت».... و نمونه های دیگری، مثل" تعابیر انتزاعی و تثلیث گونه" «تو من شدی و من در مقابل تو زانو زدم» و نمونه های بسیاری که از نام کتاب ها و غزل ها و عنوان های سخیف که در هر دو شیوه سرایش سنتی و نوین دیده می شود.آثاری که در همه جا آشکار و مشهودند؛ اما عینکی که بتواند «سره» از «ناسره» را تشخیص بدهد یافت نمی شود!همواره به بهانه تعابیر شاعرانه، جریان فکری «پست مدرن» - که روزی روزگاری محدود به اشعار «دراماتیک» می شد - به اشعار «ولایی» راه پیدا کرد و انتزاعی سرودن چاشنی فکرمشتریان همیشگی همایش ها و جشنواره ها و سوگوارهها شد.
دغدغه ی سخن در اینجا، تنها محتواست؛ محتوایی که به راحتی توسط عده ای شاعر نوپا- که سابقه آن ها به 5 سال هم نمی رسد - مورد تمسخر گرفته شده است. عده ای تمام اصول و قواعد شعری را - نه تنها در ادبیات معمول و غیر دینی - بلکه در آثار کاملا ولایی ( که دارای بایدها و نبایدها می باشد) به بازی گرفتند. تا جایی که آثار کاملا" تثلیثمحور و آکنده از تعابیر هلنیسمی" حتی در صفحات روزنامه های معروف کشور چاپ شد و "مافیای شعر" تحت عنوان «شعر جوان»، هر روز تحریف و بدعت تازه ای را به عنوان «نوگرایی» به جامعه شعر فاخر کشور تحمیل کرد! به گونه ای که یکی ازبرندگان" جایزه ادبی بادآورده" سر از" لندن" در آورد؟!
نگاه از پایین پا به قامت خلقت و استفاده از واژگان کاملا روزمره و کوچهبازاری، غزل "دهه هفتاد" را که در "سبک هندی نوین" نمود پیدا کرده بود و احساس می شد که در "دهه هشتاد" به اوج برسد؛ نابود کرد! این روزها چنان آشوبی در محافل شعری دیده می شود، که گاه شخصی را با وجود سه ، چهار سال فعالیت ناقص شعری – آن هم با فقدان آگاهی از شناخت عروض و قافیه، شناخت سبک ها و مکاتب وحتی عدم شناخت مضامین و صنایع بدیع و توان قرائت صحیح یک غزل از شعر قدما –ناشیانه "استاد "خطاب می کنند و در جشنواره ها از او به عنوان "پدیده" نام می برند! و مفتضحانهتر از همه موارد؛ برخی از سایت های هنر دینی و مجلات با "آن ها" درباره شعر و ادب آیینی مصاحبه می کنند. باید خاطرنشان کنم این مباحث ،نه مصداق تشویش اذهان است، نه مصداق بزرگنمایی عیب ! و نه مصداق فرافکنی؛ بلکه تنها آگاهی بخشی و "نقد" جریانی ست که اگر امروز برای آن چاره ای اندیشیده نشود، فردا برای «بازیافت» آن دیر خواهد بود.
2. نگاهی به درون (شهودی دوباره):
بنده بنا به ادعای خود درباره «مکتب شعر دینی» و نظریه احیای آن در ادبیات دینمحور انشاءالله سعی خواهم کرد، تا با اسلوبی کاملا علمی به واکاوی شعر دینی و قواعد اصولی آن بپردازم. قواعدی که در صورت اطلاع شاعران جوان از آن میتواند «نقشه راهی» برای بهتر شناختن مکاتب ادبی خودی و بازیابی آن در عرصه ادبیات جهان باشد.
در طول دویست سال گذشته، ادبیات دینمحور ما چه شعر تسننی ، چه تشیعی ؛چه فارسی چه ترکی ، یا عربی و کردی : از ولایی گرفته تا عرفانی؛ از غنایی گرفته تا حکمی و اخلاقی – جز در فرهنگ عامه و برخی از فرهنگهای قومی – دستخوش اختلاط و تحریف فرهنگهای بیگانه بوده و اگر چارهای اندیشیده نشود ؛اوضاعش بدتر هم خواهد شد.چون تغییر عالمانه باز جایی برای نقد و بررسی دارد ،اما تغییر جاهلانه بدترین بلای ممکن در فرهنگ یک کشور است ؛که همچون ویروس طاعون پیآمدی جز نابودی ندارد.
*****
... اینک به مطالبی می پردازم که پیرو مقاله مکتب شعر دینی در ایران است - مکتب شعر دینی خاص عقیده شیعی ویا زبان فارسی نیست ، به تمام عقاید و مذاهب و فرق اسلامی و زبان تمام اقوام ایرانی باز می گردد؛چون محوریت اعتقادتوحیدی در ادیان الهی مشترک است و اسلام - بخصوص مکتب تشیع امامیه - کامترین نظرات را درباره فرهنگ و هنر دینی به مخاطبانش ارایه می دهد. که در آینده انشا الله به تکمیل مباحث آن خواهم پرداخت.
گرچه در آن مقاله سعی شده بود تا نظرات مرحوم استاد شهریار درباره مکاتب و سبک های شعری ایران و موضوع مکتب شعر دینی مطرح شوداما انگیزه ای شد که این بحث جامع تر پیش برود؛درجمع بندی آثار از نظر محتوایی حتی آثار خود استاد هم جزو "مکتب شعر دینی" قرار می گیرند، چون چکیده و عصاره کلیات جناب شهریار دینمحور است و یکی از مصداق های ادبیات دینی معاصر به شمار می آید.
آثار عرفانی مرحوم استاد شهریار و استاد جلال الدین همایی و آثار اخلاقی بزرگانی همچون: استاد مرحوم محمدتقی بهار و مرحومه خانم پروین اعتصامی نیز جزو مکتب شعر دینی است. چرا که بنمایه فکری این قبیل شاعران اشاعه فرهنگ اصیل اسلامی بوده؛ فرهنگی که با زبان فارسی به شکوفایی رسیده و مرزهای آسیا و اروپا را درهم نوردیده است.
در ادامه مباحث مقاله قبلی، برای پرداختن به نظریه مکتب شعر دینی و چیستی آن، سوالات زیر ذهن هر سخنوری را به خویش فرامیخواند که:
1. مکتب شعر دینی چیست؟
(این اصلیترین سوال در نظریه مکتب شعر دینی و هنر و ادبیات دینی است! چرا که در بحث های آکادمیک ما تاکنون برای شعر فارسی هیچ مکتبی تعریف نشده است و آن چه ما به نام مکتب می شناسیم؛ مربوط به مکاتب ادبی غرب و اروپاست.)
2. اساس اعتقادی مکتب شعر دینی در چیست؟
3. محوریت دین در چه بخشی از ادبیات دینی مهم است؟
4. تفاوت ادبیات دینی و سکولار در چیست؟
5. فرق ادبیات دینی با ادبیات «تخیل محور و اساطیری» در کدام نکته است؟
6. بنمایههای ادبیات دینی کدامند؟
7. آرمان، مصداق و منظور غایی ادبیات دینی – مکتب شعر دینی – چیست؟
8. زیر مجموعههای مکتب شعر دینی کدامند؟!
لغت « سبک » در اصل ؛ یعنی ، قالب ریزی فلزات و ریخته گری . کسی که فلزی را قالب ریزی می کند .
اصل فلز را – که موجود است – بر می دارد و به شکل خاصی در می آورد و برای فروش عرضه می کند .
قطعه ی طلا یا نقره ی قالب ریزی شده را به همین دلیل ، « سبیکه » نامیده اند .کار شاعر هم در کاربرد لغات و بیان مقصود ، تقریبا همین گونه است ، زیرا شاعر لغات را – که در زبان وجود دارد – بر می دارد، نحوه
تلفیق و بیان مطلب در شعر هر شاعر، ویژگی خاصی دارد که همان ، سبک یا روش کار او است بنابراین،
سبک هر شاعر ؛ یعنی، شیوه ای که وی برای بیان مطالب خود به کار می برد . چون شعر فارسی بعد از اسلام تا کنون ، از جهت شیوه ی بیان ، تغییراتی داشته است ، شکلهای خاص بیان در شعر فارسی را
( سبک های آن را) به چند نوع تقسیم کرده اند.
-سبک خراسانی یا ترکستانی
پس از اسلام ، نخستین شعرهایی که به زبان فارسی باقی مانده ، از منطقه ی خراسان قدیم است . خراسان قدیم
محدوده ای بسیار گسترده تر خراسان امروزی داشته است ؛ از شمال به رود جیحون ، از جنوب به سیستان و از مشرق تا حدود چین گسترش داشته است .به همین جهت ، سبک نخستین شعرهای زبان فارسی دری را ، سبک خراسانی نامیده اند ، اما چون مدت ها مرکز حکومت سامانیان ( بخارا ) در آن سوی رود جیحون
(= ماوراء النهر ) قرار داشت و آن منطقه را ترکستان می نامیدند، به جای سبک خراسانی ، سبک ترکستانی ،
هم به کار برده می شود .
ویژگی های سبک خراسانی
1- کلمات عربی بسیار کم دارد و اگر باشد ، آسان است .
2- لغات فارسی آن گاهی شکل کهنه و حتی لهجه ای دارد مانند آبا ( = با ) یا نیلوفل (= نیلوفر )
3- تشبیهات و استعارات آن ساده است و می توان آن را در نظر مجسم کرد مانند استعاره ی « سینه زاغ
پران» به جای « شب » در شعر فردوسی :
« چو خورشید رخشان بگسترد پر سیه زاغ پران فرو برد ، سر »
4- مهمترین قالب شعر در این سبک ، قصیده بود.
5- از نیمه ی قرن سوم تا آخر قرن پنجم رواج کامل داشت .
- سبک عراقی
از قرن ششم کم کم شعر فارسی در صفحات مغرب ایران گسترش یافت و در منطقه ی عراق عجم ؛ یعنی ،
تقریبا در منطقه ی بین ری، اصفهان و همدان ، سبکی تازه یافت که بعضی از شعرای خراسان مانند انوری و سید حسن غزنوی در آن پیشقدم شده بودند. به همین دلیل ، سبک شعر این دوره را عراقی نامیده اند ؛ اگر چه بعدا به وسیله ی نظامی گنجوی و خاقانی شروانی در شمال غربی ایران هم گسترش یافت و با سعدی و حافظ به کمال رسید.
ویژگی های مهم شعر سبک عراقی
1- لغات فارسی ، شکلی ادبی یافت و از شکل کهن و لهجه ای بیرون آمد.
2- با لغات عربی بسیار مخلوط شد که اغلب دشوار هم بود .
3- تشبیهات آن دشوار بود و به علاوه ، اغلب صنایع شعری را در خود داشت.
4- مهمترین قالب شعری غزل بود.
5- از قرن 6 تا آخر نهم ادامه یافت و از آن پس هم به کلی از میان نرفت ، چنان که محتشم کاشانی ، شاعر قرن 10 به سبک عراقی شعر می گفت .
- سبک هندی یا اصفهانی
در اواخر قرن نهم با روی کار آمدن حکومت صفوی و مهاجرت بعضی از شاعران به هند ، روش تازه ای در شعر به وجود آمد که آن را سبک هندی نامیده اند ، اما چون به زودی در اصفهان ، شاعران ماهری چون صائب تبریزی پیدا شدند و اصفهان مرکز این سبک شد ، آن را سبک اصفهانی هم نامیده اند . صائب تبریزی یکی از برجسته ترین شاعران سبک هندی است ( قرن 11)؛ عرفی شیرازی ( قرن 10) و کلیم کاشانی ( قرن 11)؛ نیز از سرایندگان معروف این سبک هستند .
ویژگی های مهم سبک هندی
1- لغات فارسی مانند سبک عراقی، شکل ادبی دارد و از صورت کهنه ی سبک خراسانی خارج شده است .
2- لغات عربی بسیار دارد ، اما معمولا ساده است.
3- تشبیهات ، تخیلات مضامین آن باریک و ظریف و گاهی دور از ذهن است .
4- مهمترین نوع شعر در سبک هندی ، غزل است.
5- دوران شکوفایی آن، قرن 10 و 11 بود.
-دوره ی بازگشت ادبی
از قرن دوازدهم چهار تن از شاعران مهم آن روزگار ، هاتف ، عاشق ، مشتاق و شعله ، سبک هندی را رها کردند و دوباره به روش سبکهای قدیم بازگشتند ؛ به همین جهت این دوره را دوره ی بازگشت ادبی می نامند . اینان در سرودن قصیده ، از سبک خراسانی تقلید کردند و در سرودن غزل، از سبک عراقی .در واقع در سرودن این دو شعر به بهترین شکل آن توجه کردند که به ترتیب در سبک خراسانی و عراقی بود . در سایر اشعار هم تقلید به این دو سبک دیده می شود .این روش هنوز هم در شعر سنتی فارسی معمول است . در قرن سیزدهم سروش اصفهانی ، قاآنی ، فروغ بسطامی و محمود خان صبا ، دنباله ی کار هاتف و یارانش را ادامه دادند که هنوز ادامه دارد.
-نوگرایی در شعر
در قرن چهاردهم ، به دلیل آشنایی ایرانیان با سبکهای شعر اروپایی و ادبیات جهان و جنبش مشروطیت ، و نیز به دلیل تحولاتی که در زندگی اجتماعی کشور ایران پدید آمد در شعرهم تغییراتی راه یافت و درآن مطالب تازه ای مطرح گردید ، مانند انتقادهای سیاسی و اجتماعی . در شکل ظاهر هم تغییراتی پیدا شد که مهمترین شیوه ی آن ، سبک نیما یی نام دارد که به نام نیما یوشیج نامگذاری شده است .
ماتسوئو باشو درسال 1644 در یک خانواده سامورایی بدنیا آمد.
نام کودکی اش کین ساکو بود . سالهای زیادی از عمرش در سفر بود. و از معابد
و طبیعت زیبایی ژاپن دیدن میکرد. و در مورد آنها هایکو و نثر مینوشت. او
نام مستعارش را از درخت موز گرفت . باشو در زبان ژاپنی به معنای درخت موز
است.
بیش از دیگر شاعران ، هایکو باشو ست و باشو هایکو ست. باشو هایکو
را ابداع نکرد بلکه هایکو را یک ژانر جدی و پر آوازه ساخت. قبل از باشو
هایکو یک نوع بازی کم اهمیتی بود که در دربار توسط ادیبان بازی میشد. نوعی
بازی با کلمات بود که پر از جناس و کنایه بود. اما باشو هایکو را بالا برد.
مشهورترین هایکو ی باشو برکه کهن:
برکه کهن
جهیدن غوکی
صدای آب
توجه داشته باشید که چگونه هر سه عنصر درین هایکو همزمان جدا و به هم
پیوسته است. غوک ، برکه ، و صدای جهیدن غوک. اینجا عملی صورت گرفته و حرکت
ناگهانی و سکوتی که برای لحظه ای با جهیدن غوکی اتفاق میافتد. بعضی ها این
هایکو را نوعی روشن شدگی بودایی(ساتوری) می بینند.و بعضی آنرا تصویری واقعی
می بینند.
یو سا بوسون دومین هایکو سرای بزرگ به شمار می آید. شخصیت
اش با باشو تفاوت زیادی دارد. اما هایکوسرای جوانتر احترام زیادی برای
هایکو سرای بزرگتر قائل بود که در هایکوها و نقاشی هایش نمایان ست. بوسون
هم هایکوسرا و هم نقاش بود. به عنوان نقاش ، او یکی از بزرگترین پیروان سبک
نانگا شمرده میشود.که از نقاشان چینی آن زمان الهام گرفته اند. هرچند که
باشو یک تجربه گر بزرگ بود و آواره اما بوسون بیشتر عمرش را صرف خواندن و
نوشتن و نقاشی و میگساری کرد. او یک مرد خانواده دار بود و خودش را وقف
دخترش کرد. در مورد او هایکوهای محبت آمیزی نوشت و نامه هایی که بیانگر
نگرانی او از ازدواج دخترش با مردی ست که لیاقت او را نداشته ست.
بعضی
از بهترین هایکوهای بوسون تحت تاثیر باشو و شاعران چینی ست اما باید یاد
اوری شود که در ژاپن کپی و تحت تاثیر شاعران و نویسندگان بزرگتر بودن جز
اصلی خلق اثر ست.
برای مثال این هایکوی بوسون:
کنار برکه کهن
پیر میشود غوک-
برگهای ریخته
بوسون به کاربرد ایماژ و رنگ مشهور ست .
گلهای سفید
از شکاف دیوار
بهار می آید
می اندیشد
بهار اینجاست
دریا ، دریا
کوبایاشی ایسا در پنجمین روز از پنجمین ماه در سال ۱۷۶۳ به دنیا آمد. و یاتارو نامیده شد.
ایسا نام مستعاری ست که بعدا آنرا انتخاب کرد و به معنای «برگ چای» است.
بیشتر سالهای زندگی ایسا غم انگیز است. وقتی دو ساله بود مادرش مرد و وقتی
سیزده ساله بود مادر بزرگش. بعدا سه فرزندش و اولین همسرش کیکو مردند . و
او را تنها گذاشتند تااینکه در سه سال آخر عمرش با یک دختر سامورایی ازدواج
کرد.
در هایکوهای ایسا خبری از زندگی غم انگیزش نیست.بر خلاف ان نشان
دهنده انست که ایسا سرنوشت خود را پذیرفته ست. ایسا به انسان گرایی و
همدردی با جهان ، از یک شالیکار گرفته تا یک کک مشهور ست.
“وی زبان
محاوره ولهجههای مختلف را در هایکوهایش بهکار برده ست. ایسا چیزهای کوچک و
بی ارزش را دوست میداشت و آنها را عمیقاً درک میکرد و به چیزهایی که
احترامی بر نمیانگیختند عشق میورزید.”
ایسا “قلب هایکو ” شناخته میشود. چون در مقابل نگاه واقع گرایانه بوسون و ذن درون گرایانه باشو او لحن انسان گرایانه ای دارد.
یکی از برجسته ترین هایکوهای ایسا برای مرگ دخترش ساتو سروده ست.
این جهانِ ِ شبنمی
بی شک شبنمی ست
وهنوز…
در این هایکو اندوهی که از مرگ فرزندش به او رسیده صرفا در منظره ای می
گنجاند . که در ابتدا ناپایداری زندگی با ایماژ شبنم نشان میدهد و تکرار ان
نشان دهنده پذیرفتن این واقعیت ست. ” و هنوز …” نشان میدهد که او هنوز در
ایسا یا در بهشت یا در هایکو یا با تناسخ زنده ست.
چهارمین هایکو
سرای بزرگ ماساوکا شیکی ست . او در سال ۱۸۶۹ متولد شد . هایکوهایش دارای
تصاویر واقعی ست و شامل اشیا و تصاویر و رنگ ها و اشکال و تقابلشان با
همدیگر ست.
او به عنوان هایکو سرای نو گرا شناخته شده ست. شیکی کلمه هوکو را نیز به هایکو تغییر داد.
و به جنبه روحانی و درون گرایی باشو واکنش نشان داد و برخلاف آن عمل کرد.
شیکی بیشتر عمر کوتاهش را با بیماری گذراند.
می اندیشم
این آخرین سال من ست!
میخورم این خرمالو را
شیکی همچنین بنیانگذار مجله هوتوتو گیسو (فاخته )در سال ۱۸۹۹ ست.
هایکوهایش فاقد جنبه های انسان گرایانه ایسا و حسهای روحانی و درون گرایانه
باشو ست. هایکوهایش مانند نقاشی ست.
شبانه
ماه سپید تابستان
بر بادبان سپید
در بررسی هایکو این چهار هایکو سرا نمایانگر چهار طرز نگاه متفاوت به جهانند: دیدن با روح ، با چشم ، با دل ، و با سر .
باشو روحانی ست.
بوسون هنرمند است.
ایسا انسان گراست
و شیکی واقع گرا.
چند نمونه هایکو :
باعبور مار
کمر راست کرد
نرم نرمک، علف
ایکدا سومیکو
می اندیشم
این آخرین سال من ست!
میخورم این خرمالو را
ماساوکا شیکی
بر خیابان اصلی
چترهای رنگارنگ-
باران پاییزی
ماریا تیرنسا
هایکوهایی از سیدرضا علوی
1
گاهی
چیزی بر آب می نویسد
قو
2
برف هم
جای پایت را
دوست دارد
3
سیزدهم دی ماه است
از نیما
چه خبر؟
4
دنیا
خفقان گرفته است
یا جیرجیرک ها نمی خوانند؟
5
شاعران
نه زمینی، نه آسمانی
برزخی اند
استاد شفیعیکدکنی معتقد است: شعر حادثهای است که در زبان روی میدهد و در حقیت گوینده شعر، با شعر خود عملی در زبان انجام میدهد که خواننده میان زبان شعری او و زبان روزمره و عادی یا به قول ساختگرایان چک زبان اتوماتیکی، تمایز احساس میکند.(شفیعی کدکنی: 3).
فرمالیستها در زبان قائل به دو کاربرد روزمره و عادی و فرآیند برجستهسازی در آن بودند. کاربرد تکراری زبان، به استفاده روزمره از عناصر زبان، برای بیان و انتقال مفاهیم بدون اینکه جلب توجه کند، مربوط است؛ اما فرآیند برجستهسازی به کارگیری عناصر زبانی را شامل میشود، به گونهای که جلب توجه کند و غیر متعارف باشد. و زبان را از حالت روزمرگی و تکراری خارج کند. (صفوی: 40). شاعر با افزودن وزن، قافیه، ردیف و انواع تناسباتآوایی در میان کلام، قواعدی را به زبان هنجار میافزاید و از این طریق توجه مخاطب را جلب میکند.
برجستهسازی عبارت است از به کارگیری عناصر زبان به گونهای که شیوه بیان جلب توجه کند و غیر متعارف باشد. این موضوع هنگامی رخ میدهد که یک عنصر زبانی بر خلاف معمول به کار رود و توجه مخاطبان را به خود جلب کند. از نظر لیچ برجستهسازی به دو شکل امکانپذیر است؛ نخست آن که در قواعد حاکم بر زبان خودکار انحراف صورت پذیرد و دوم آن که قواعدی بر قواعد حاکم بر زبان خودکار افزوده شود. بدین ترتیب برجستهسازی از طریق دو شیوه «هنجارگریزی» و «قاعدهافزایی» تجلی مییابد ( صفوی: 43) انواع مختلف هنجارگریزی عبارتند از: آوایی، واژگانی، سبکی، گویشی، نوشتاری، زمانی، معنایی و... که ما در اینجا به این حوزه نخواهیم پرداخت.
قاعدهافزایی افزودن بر قواعد زبان هنجار است. به نوعی میتوان بیان داشت که فرآیند قاعدهافزایی چیزی نیست جز توازنی که از طریق تکرار به وجود میآید. با این توضیح که تکرار آواها، واژهها و ساختهای دستوری توازنی پدید میآورد که سبب به وجود آمدن نوعی از موسیقی میشود و به این ترتیب بر لذت خواننده و تأثیر شعر میافزاید. آنچه در این پژوهش بیشتر مورد توجه ما است همین قاعده افزایی میباشد که در سطوح توازن آوایی، توازن نحوی (دستوری) و توازن واژگانی قابل بحث است و به نوعی ساختار آوایی کلام شاعر را شکل میدهند. هدف این است که نشان دهیم ساختار آوایی و موسیقی حاصل از آن، در شعر سلمان هر جا ساختمند و متناسب با فضای کلی شعر و در جهت القای مضمون و عاطفه شاعر به کار گرفته شده، تأثیرگذارتر و در نتیجه ماندگارتر است.
1 ــساختار آوایی
ساختار آوایی یکی از ساختارهای عمده زبان ادبی است که از دیر باز در بلاغت اسلامی مطرح بوده و در نقد ادبی جدید نیز بسیار مورد توجه واقع شده است. این نوع ساختار حاصل ترکیب و هماهنگی در واکها، هجاها و واژگان است و در زیبایی شعر اهمیت بسزایی دارد. این ساختار از طریق تکرار کلامی و مطابق قواعد و الگوهای خاص زبانی شکل میگیرد. به طور کلی از میان منتقدان بلاغت اسلامی عبدالقادر جرجانی و از میان منتقدان غرب یاکوبسن و لوی استروس اساس نظریه زیباشناختی و تحلیل ساختار آوایی خود را بر پایه نظم استوار کرده و بر این باورند که زیبایی یک واژه در بافت و مجموعه ترکیب کلام احساس میشود (آقا حسینی و زارع: 102)
ساختار آوا براساس دیدگاه نظریهپردازانی چون توماشفسکی، ساختاریست که یکسره بر بافت آوایی خود نظم گرفته است. در میان فلاسفه، هگل اعتقادی به زیبایی زبان (روساخت) شعر ندارد او لایه آوایی شعر را کم اهمیت جلوه میدهد و آن را عارضه ظاهری و تصادفی شعر میخواند و بر آن است که سطح زیباییشناختی ادبیات، زبان نیست. در حالی که برخی دیگر مانند کروچه و فوسلر معتقدند شعر زیباییآفرینی با زبان است و میتوان در زبان به جست و جوی سبک و زیبایی رفت. (روحانی: 23- 24) «آواهای شعر علاوه بر نقشی که در زیبایی موسیقایی شعر دارند گاه هماهنگ با سایر ارکان شعر، خود القا کننده معنا و بدون توجه به معنی آشکار واژهها، تصویرساز و زیبایی آفرین و بیانگر عواطف هستند.» (صهبا: 94) ساختار آوا را بر اساس سلسله مراتب تحلیل ساخت آوایی زبان میتوان در سه سطح توازن آوایی، توازن واژگانی و توازن نحوی طبقهبندی کرد.
1 ـ 1 ـ توازن آوایی
گونهای از توازن کلامی است که از تکرار آواها پدید میآید و بر موسیقی شعر میافزاید. این گونه توازن به دو بخش کمی و کیفی تقسیم میشود. توازن آوایی کمی سازنده وزن شعر است و توازن آوایی کیفی شیوههایی از تکرار آواهاست که واجآرایی را پدید میآورد:
1ـ 1ـ 1. توازن آوایی کمی
تعاریف بسیاری درباره وزن شعر شده که هر کدام مورد انتقاد واقع است و کم و بیش تعریف جامع و مانعی به نظر نمیرسند. شاید بهترین تعریف این باشد که بگوییم: « وزن نوعی تناسب است. تناسب کیفیتی است حاصل از ادراک وحدتی در میان اجزاء متعدد. تناسب اگر در مکان واقع شد آن را قرینه میخوانند و اگر در زمان واقع شد وزن خوانند.» (ناتل خانلری: 22).
هنگامی که یک مجموعه آوایی به لحاظ کوتاه و بلندی مصوتها یا ترکیب صامتها و مصوتها از نـظام خاصی برخوردار باشد، گونـهای از موسیقی پدیـد میآید که آن را وزن مینامیم. وزن ارتباطی مستقیم و تنگاتنگ با موسیقی دارد که صورتگرایان توجهی خاصی به آن داشته و در کشف و دریافت معنا سودمند میدانند. آنان بر این باورند که بین وزن و محتوا هماهنگی نسبی وجود دارد و هر شعر، بسته به محتوا و حالت عاطفیاش، با وزن خاصی مطابقت دارد و شاعر از میان وزنهای مختلف، وزنی را انتخاب میکند که با حس و محتوای شعرش هماهنگی داشته باشد. صورتگرایان در وزن شعر به نسبت هجاهای کوتاه به هجاهای بلند توجه ویژهای دارند. به طوری که وزنهایی که تعداد هجاهای کوتاهشان بیشتر است، القا کننده حالت عاطفی قویتر و هیجانانگیزتری هستند و در مقابل برای حالتهای ملایمتر، همراه با تأنی و آرامش، وزنهای دارای هجاهای بلند مناسبترند.
سلمان در برخی از سرودههای خود با شگردهایی نظیر «برتری تعداد هجای بلند، کشیده بودن هجای قافیه و ترتیب قرار گرفتن هجاهای کوتاه و بلند» (وحیدیان کامیار: 65) اوزانی نرم و سنگین و ملایم برای سرودههای خود برگزید؛ به این وسیله بین وزن و محتوای شعر توازن، تعادل و هم سویی برقرار کرده است. در غزل «یک چمن داغ» و «سجّاده باد و باران» نسبت هجای بلند به کوتاه به ترتیب 12 به 4 و 11به 5 بوده و این وزن نرم و سنگین را برای غزل با مضمون «انقلاب» و سختیها و جان فشانیهای آن دوران مناسب نموده است.
مطلع غزل یک چمن داغ:
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو |
|
|
|
امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو |
|
(هراتی: 294).
مطلع غزل سجّاده باد و باران:
ای خیال تو رؤیای روحانی جاری آب |
|
|
|
ای سپیدار ستوار سبز گلستان |
|
(همان: 302)
در غزل «شوق رهایی» با مطلع:
اگرچه عمر تو در انتظار میگذرد |
|
دل فقیر من! این روزگار میگذرد |
(همان: 312)
با این که نسبت هجاهای بلند به کوتاه 7 به 8 است و طبق قاعده برای اوزان شاد و ضربی مناسبتر است، اما کشیده بودن هجای قافیه و نیز طرز قرار گرفتن هجاهای کوتاه و بلند، این وزن را برای محتوا و مضمونی چون «انتظار» مناسب نموده است.
اشعار کلاسیک سلمان هراتی را به لحاظ وزن میتوان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول شامل 60 درصد اشعار اوست که همگی در بحر مضارع سروده شدهاند و حجم قابل توجهی از اشعار او را به خود اختصاص دادهاند؛ و دسته دوم 40 درصد باقی اشعار اوست که نوعی تنوع در به کارگیری اوزان عروضی را شاهد هستیم. به کارگیری 10 وزن در 12 غزل نشان از طبع آزمونگر سلمان هراتی دارد.
به کارگیری اوزان نادر و کم کاربرد ویژگی دیگر شعر هراتی است. اوزانی نظیر:
1 ـ مفعول مستفعلن فاعلاتن فعولن یا مستفعلن فاعلاتن مفاعیل فع لن.
بس سالهایی که بیهوده بیهوده بودیم |
|
بس کوچههایی که تا هیچ پیموده بودیم |
(هراتی: 151).
2 ـ مستفعلاتن فعولن فعولن
دیروز اگر سوخت ای دوست غم برگ و بار من و تو |
|
|
|
امروز می آید از باغ بوی بهار من و تو |
|
(همان: 294).
3 ـ مستفعلن مستفعلن مستفعلاتن (بحر رجز مسدس مرفل)
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است |
|
امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است |
تا لحظههای پیش دلم گور سرد بود |
|
اینک به یمن شما جان گرفته است |
(همان: 149)
اوزان 16 هجایی یا ضربی، در گذشته مرسوم بوده است. اما در غزل امروز در این زمینه نوآوریهایی صورت گرفته است. در نمونههای 1و 2، شعر در 16 ضرب هجایی سروده شده است. امّا در مصراعهای دوم که مقفی و مردف است. چهار هجای کوتاه پشت سر هم قرار گرفته است و همین به نوعی وزن شعر را سنگین کرده است. اما محسوس نیست؛ در دستگاه واژگان وجود تکرار و در دستگاه دستوری جملهبندی طبیعی و دستورمندی اجزای کلام، این شعر را به طبیعت نثر و سخن گفتاری نزدیک کرده است.
هراتی در شعر «سجاده باد و باران» بحر متدارک را با رکنی افزوده (16 هجایی) به صورت فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن فع به نمایش گذاشته است.
ای خیال تو رؤیای روحانی جاری آب |
|
ای سپیدار ستوار سبز گلستان محراب |
(هراتی: 302)
موفقترین و ماندگارترین اشعار هراتی در وزن مضارع سروده شدهاند. اشعاری چون: «معصیت بودن، ای عشق، پیش از تو، داغدرین لاله، و ...» برای نمونه به شعر «پیش از تو» که در بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور بر وزن «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلان» سروده شده است، اشاره میشود:
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت |
|
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت |
بسیار بود رود در آن برزخ کبود
|
|
امّا دریغ زهره دریا شدن نداشت |
(همان: 296)
شش چهار پارهای که در مجموع اشعار سلمان هراتی به چشم میخورد، در بحر مضارع سروده شدهاند. برای نمونه چهار پارهی «تا کومههای آبی دریا» در بحر مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف بر وزن «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن» سروده شده است.
از برق پُر فروغ سُم مرکب سحر |
|
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت |
گلبوتههای معنی و اشراق میدمند
|
|
آنک بهار حادثه آغاز میشود ... |
(همان: 139)
دو مثنوی که سلمان هراتی سروده، در بحر رمل به نظم درآمدهاند. برای نمونه به شعر ذیل توجه کنید:
ای شهید ای جاری گلگون |
|
جایت از پندار ما بیرون |
رفته ای با اسب خونین یال
|
|
ای شهید ای مرغ آتش بال |
حجله تو مثل یک فانوس |
|
گشت روشن با پر ققنوس ... |
(همان: 161- 162)
بیست و دو رباعی که سلمان هراتی سروده در سه وزن مختلف «مفعولُ مفاعلن مفاعیلُ فَعَل»، «مفعولُ مفاعلن مفاعیلن فع» و «مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فع» آمده است. برای نمونه به سه رباعی در این اوزان اشاره میشود:
مفعولُ مفاعلن مفاعیلُ فَعَل:
بالای تو مثل سرو آزاد افتاد |
|
تصویری از آن حماسه در یاد افتاد |
در حنجره گرفته صبح غریب
|
|
تا افتادی هزار فریاد افتاد |
(همان: 166)
مفعولُ مفاعیلُ مفاعیلن فع:
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند |
|
چون لاله عزیز بودی و خارت خواند |
پیغام تو ورد سبز بیداران است
|
|
بیدار نبود آن که بیمارت خواند |
(همان: 166)
مفعولُ مفاعلن مفاعیلن فع:
ز آن دست که چون پرنده بیتاب افتاد |
|
بر سطح کرخت آبها تاب افتاد |
دست تو چو رود تا ابد جاری شد
|
|
ز آن روی که در حمایت از آب افتاد |
(همان: 161)
سهم اشعار نیمایی در مجموعه اشعار سلمان هراتی بسیار کم است. و تقریباً یک پنجم حجم اشعار سلمان را به خود اختصاص داده است. هراتی، شاعری نوپرداز است و با آن که تعداد قابل توجهی از اشعار او در قالب سپید است؛ امّا برخی اشعار موزون نیمایی او عبارتند از: «دست جادوگر آب»، «مهمان ناخوانده»، «اندر مذمّت تکلّف»، «از خواب همیشه علف»، «در حاشیه یادهایت»، «قیامت»، «دریایی»، «ای که امکان بهاری» و... سلمان در این اشعار معدود نیز آثار ماندگاری دارد. تنوع وزن در همین تعداد کم از شعر قابل توجه است. با این حال اوزان غالب این اشعار رمل و متدارک است. برای نمونه اشعار «زندگی» در بحر متدارک، «در حاشیه یادهایت» در بحر متقارب، «مهمان ناخوانده»، در بحر مضارع و «اندر مذمّت تکلّف» در بحر رمل سروده شده است.
1 ــ1 ــ2 توازن آوایی کیفی (توازن واجی)
توازن آوایی کیفی به شیوههای گفته میشود که در آن صامتها و مصوتها با تناسب و هماهنگی خاصی در کنار یکدیگر قرار میگیرند و با تکرارشان گونهای توازن موسیقایی پدید میآورند و بر موسیقی شعر میافزایند. از آنجا که تکرار شدن صامتها (همخوانها) و مصوتها (واکهها) در زبان هنجار و گفتار به طور عادی کمتر رخ میدهد، این شیوه در چارچوب فرآیند برجستهسازی جای میگیرد.
در این نوع توازن به آن دسته از تکرارهای آوایی پرداخته میشود که درون یک هجا تحقق مییابند. به عبارت دیگر توازن واجی از تکرار واحد زبانی کوچکتر از واژه ایجاد میشود. در واقع شـاعر با انتخاب واژگانی که دارای واجهای خاصی هستند به برجستگی آوایی دست میزند و حتی گاهی تصویری از آنچه را که قرار است به یاری واژه و تصویر بیان کند، به وسیله آن واجها القا میکند. توازن واجی از نظر این که دارای ارزش موسیقایی باشد به هفت گروه قابل تقسیم است.
1 ــ1 ــ2 ــ1 تکرار همخوان آغازین
در این نوع تکرار، یک صامت (همخوان) در ابتدای چندین واژه تکرار میشود. شمیسا برای این نوع تکرار صامتها اصطلاح «همحروفی» را به کار برده است. (شمیسا: 79) برای نمونه تکرار صامت آغازین «س» در مثالهای ذیل:
سایهبان دست تو |
|
سر سرایی است سبز |
(هراتی: 43)
آی میرزا / جنگل / وسعت پیوسته سبز سپیدارهاست / و سایهها / یادآور خستگی توست. (همان: 46).
یا تکرار صامت آغازین «ش» و «غ» در نمونههای زیر:
ــ شالیزار، / سرت سبز و سلامت باد. (هراتی: 255)
چنان شهاب شکفت و چنان سکوت شکست |
|
به ذهن مرده شب، برق ارتجالی بود |
ــ (هراتی: 340)
غرق غباریم و غربت، با من بیا سمت باران |
|
صد جویبار است اینجا در انتظار من و تو |
ــ (همان: 295)
1 ــ1 ــ2 ــ 2 تکرارواکهای
توازن واجی ممکن است از تکرار مصوت (واکه) در چند واژه ایجاد شود. شمیسا برای تکرار مصوّتها، اصطلاح «همصدایی» را ذکر کرده است. (شمیسا: 80)
تکرار مصوّت بلند «ا» در مثالهای ذیل:
دوست دارم تو را / آن گونه که عشق را / دریا را / آفتاب را (همان: 17)
وقتی عطش میبارد از ابر سترون |
|
جز نام آبیّ تو آوایی نداریم |
(همان: 158)
- کاش آن دم که بارن میآمد/ خستگی دلم را به آرامش آبی آبها میسپردم/ کاشکی دست جادوگر آب را میفشردم (همان: 123)
تکرار مصوّت «-» در مثالهای ذیل:
ای ایستاده در چمنِ آفتابی معلوم / وطنِ من! / ای آفتاب شمایلِ دریا دل / ای منظومه نفیسِ غم و لبخند / ای فروتنِ نیرومند! (همان: 15- 16)
هم بدین سبب به رود زد / تا غبارِ تاختِ ستمگرانِ دهر را / در گذار آب شستشو دهد.../ در فضایِ پاکِ چشمِ روشنت / محو میشود غروب میکند. (همان: 94)
تکرار مصوت بلند «ی» و مصوت کوتاه « -ِ » در بیت زیر:
ای خیال تو رویای روحانی جاری آب |
|
ای سپیدارِ ستوارِ سبزِ گلستانِ محراب |
(همان: 302)
1 ــ1 ــ2 ــ3 تکرار همخوان پایانی
در این شیوه از تکرار آوایی، صامت (همخوان) پایانی در چند واژه تکرار میشود. این نوع تکرار، به شیوههای مختلف از جمله به شکل قافیه در اشعار تجلی مییابد. برای نمونه تکرار صامت پایانی «ن» در شعر ذیل:
باغ خیال خیابان / آرامش خیس خود را / مدیون باران و مه بود. (همان: 124)
تکرار صامت پایانی «ت» و «م» در مثالهای زیر:
آرامش موقت! / میآیی / به غارت خلوت / و بوی عادت / با تو میآید. (همان: 71)
چون رود امیدوارم، بیتابم، و بیقرارم |
|
من میروم سوی دریا جای قرار من و تو |
(همان: 295)
1 ــ1 ــ2 ــ4 تکرار واکه و همخوان آغازین
در این نوع تکرار یک واکه و یک همخوان در ابتدای واژه تکرار میشوند. این نوع تکرار کلامی باعث زیبایی دیداری و شنیداری میشود. برخی گونههای سجع متوازن در همین مقوله جای دارند.
برای نمونه تکرار صامت و مصوت آغازین در این اشعار سلمان هراتی واجآرایی، موسیقی و آهنگ دلنشینی را به وجود آورده است:
ای وطن من، ای عشق / ای ازدحام درد / جان من از بیدردی / درد میکند. (همان: 64)
شالیزار، / سرت سبز و سلامت باد. (هراتی: 255)
بعد از آن مثل شقایقهای سرخ |
|
خلوتی در باغ و باران داشتم |
(همان: 146)
1 ــ1 ــ2 ــ5 تکرار تمامی صامتها
در این شیوه از تکرار آوایی، تمامی صامتهای هجا تکرار میشود. در بدیع سنتی برای این دسته از تکرارها از اصطلاح جناس اشتقاق یا اقتضاب استفاده کردهاند (شمیسا: 61) در اشعار سلمان هراتی این نوع تکرار جز در یک مورد کاربرد ندارد.
- کوهها سرگردان، آشفته / و زمینش دیگر / و زمانش دیگر / آسمانش را خورشیدی نیست ( همان: 133- 134 )
1 ــ1 ــ2 ــ6 تکرار واکه و همخوان پایانی
در این نوع، واکه و همخوان یا همخوانهای پس از آن تکرار میشوند. برای نمونه تکرار صامت و مصوّت پایانی «ری» و موسیقی حاصل از این تکرار صامت و مصوّت، شعر سلمان را کاملاً مسجّع و آهنگین نموده است:
وقتی که در تصور یک کوچ / قدم میگذاری / در خورجینت چه داری / جز ریسههای معطر ایمان / و خنجری. (همان: 50)
و یا نمونههای همچون:
بسیار بود رود در آن برزخ کبود |
|
اما دریغ! زهره دریا شدن نداشت |
(همان: 296)
ای مانده در نهان درختان و آفتاب |
|
چون غم میان سینه من ماندگار شو |
(همان: 306)
ماندیم و نراندیم، نشستیم و شکستیم |
|
رفتید و شنیدیم شهیدان خدایید |
(همان: 289)
1 ــ1 ــ2 ــ7 تکرار کامل هجایی
گاهی تکرار آوایی در سطح واج این گونه است که هجایی کامل در 2 یا 3 یا 4 واژه تکرار میشود. مانند هجای «تَند» در شعر ذیل:
باید به آن قبیله دشنام داد / که در راحت سایه نشستند / و امان شکفتن در خویش را کشتند / باید به آن طایفه پشت کرد / که دل خورشید را شکستند. (همان: 28).
تکرار هجای «لوم» در شعر ذیل :
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم / وطن من! / ای تواناترین مظلوم / تو را دوست دارم / من فرزند مظلوم توام / تو مظلوم سترگی / نه ضعیفهای که / پیراهنش را دریده باشند. (همان: 15- 17).
تا نفس هست و قفس هست، الهی |
|
منِ شوریده غزلخوان تو باشم |
(همان: 156)
توازنهای واجی یاد شده از نظر موسیقایی دارای عملکرد و ارزش یکسان نیستند. به نظر میرسد که اگر تکرار در سطح مصوت باشد، عملکرد موسیقایی قویتری از تکرار صامتها خواهد داشت و همچنین تعداد تکرار صامت و مصوتها هم در توازن آوایی و موسیقایی آن تأثیر زیادی دارند؛ گویا هر چه قدر نسبت واجهای مشابه به متباین بیشتر باشد، ارزش موسیقایی بیشتر میشود. (شفیعی کدکنی: 51)
به طور کلی میتوان گفت که سلمان استفاده خاصی از واجها کرده و به عنوان یک شگرد زبانی از آنها بهره گرفته است. به طوری که واجهای هماهنگ در اشعار وی بسیار محسوس و چشمگیر است. «واجها به دلیل انعطافپذیری ویژه در معنا و دگرگونیهای کارکردی که در طول شعر فارسی گرفته، همانند سایر عناصر زبان دارای نقش تعیینکنندهای است که باعث تشخص زبان و استحکام بافت آوایی شده است.» (علیپور: 200) سلمان هراتی به خوبی از این امکان در جهت بافت آوایی کلام خود بهره گرفته است.
1 ــ2 توازن واژگانی
شعر آفرینش زیبایی با واژهها است و یاکوبسن این آفرینش زیبایی در توالی آهنگین واژهها را بر اساس ترکیب آنها بر منش موازنه و تشابه در ضرب آهنگی خاص جستجو میکند و مانند تینیانوف بر این باور است که «معنای واژگان با آواها تعدیل مییابد.» (احمدی: 76) در حقیقت تر کیب سازنده تشابه میان واژگان به واژه اهمیت و تشخص میبخشد و این گونه واژه به سادگی در مدار زبان قرار میگیرد؛ با روح زبان آمیخته میگردد و به وحدت میرسد.
واژگان به کار گرفته شده در شعر در ایجاد لذت و زیبایی نقش مهمی دارند. هر چند در شعر واژه خوب یا بد وجود ندارد و این خلاقیت و هنر شاعر است که با به کارگیری صحیح واژگان در موقعیت و جای مناسب در بافت کلام به آنها تشخص و زیبایی میبخشد. واژهها در زمره اصواتاند؛ برخی از آنها گوشنوازند و برخی دیگر چنین حالتی ندارند و این هنر گوینده است که در موقعیتهای مختلف از هرکدام به خوبی استفاده میکند. تکرار واژهها و نسبت آنها با یکدیگر توازنی پدید میآورد که موسیقی میآفریند. بسته به این که واژههای تکرار شونده در چه نقاطی از شعر قرار گیرند و چه نسبتی با هم برقرار کنند، گونههای مختلفی برای توازنی واژگانی میتوان در نظر گرفت.
توازن واژگانی از تکرار دو یا چند واژه که ساختاری بزرگتر از هجا دارند در سطح یک جمله (مصراع، بیت، بند و شعر) ایجاد میشود و به صورت همگونی کامل و همگونی ناقص قابل بررسی است.
منظور از همگونی ناقص تشابه آوایی بخشی از دو یا چند واژه است و همگونی کامل در اصل تشابه آوایی کامل میان دو یا چند عنصر دستوری میباشد. این امر را میتوان در سطحی بزرگتر از واژگان یعنی گروه و جمله هم لحاظ نمود. (صفوی: 208)
صناعاتی چون سجع متوازی، سجع مطرف، سجع متوازن و جناسهایی چون جناس مضارع، جناس ناقص، جناس مطرف، جناس مرکب، جناس زاید، جناس مذیل و آرایههایی چون اشتقاق، ردالصدر الیالعجز، ردالعجز الیالصدر، ردالقافیه و قلب را میتوان از توازنهای واژگانی به شمار آورد؛ چرا که از همگونی ناقص یا کامل توازن واژگانی به وجود آمدهاند. در ضمن صناعات دیگری چون ترصیع، موازنه، تضمینالمزدوج را نیز میتوان در همین مقوله گنجاند؛ چرا که در اصل کاربرد سجع متوازی یا متوازن هستند که به صورت متقارن بر روی زنجیره گفتار میآیند. (صفوی: 213).
1 ــ2 ــ1 تکرار آوایی کامل یک صوت زبانی
در این شیوه یک صورت زبانی ــ یعنی یک واژه، عبارت یا جمله ــ عیناً تکرار میشود. این تکرار میتواند به طرق مختلف صورت پذیرد. از جمله: تکرار آغازین (در آغاز هر مصراع یا بیت ــ در آغاز مجموعهای از مصراعها یا ابیات)، تکرار پایانی(در پایان هر مصراع یا بیت (مقید به همنشینی پس از قافیه ــ آزاد نسبت به قافیه)، در پایان مجموعهای از مصراعها یا ابیات)، تکرار میانی (بدون فاصله ــ با فاصله)، تکرار در آغاز و پایان یا تکرار در پایان و آغاز.
چنین تکرارهای در شعر سلمان هراتی نمونههای فراوان دارد که به برخی از این نمونههای تکرارکه در سطح واژه، گروه و جمله تفاق افتاده، اشاره میشود:
1 ــ2 ــ1 ــ1.تکرار آغازین
1 ــ2 ــ1 ــ1 ــ1.در آغاز هر مصراع یا بیت
شاعر گاه برخی از واژگان و عبارات را در ابتدای مصراعها و بیتها به گونه مرتب تکرار میکند که این تکرار شباهت بسیاری به ردیف آغازین دارد. برای نمونه:
- چرا امشب پشت پنـجره نمیآیـی؟/ چرا به تماشای رود نمیآیـی؟/ چرا من تـو را نمیشنوم/ چرا برگها زنده نیستند؟/ چرا سنگهاسخت شدهاند؟/ چرا پنجره اخم دارد؟ (هراتی: 189)
چگونه گویمت ای چشمهای زیرک باغ |
|
چگونه گویمت ای شکل واقعیت داغ |
هنوز عکس تو در دستهای دیوار است |
|
هنوز کوچه از آن سبز سرخ سرشار است |
هنوز عکس تو و خشم دیگران برجاست |
|
به چشمهات، که مظلومیت در آن پیداست |
تو را به خاطر آن آفتاب میگویم |
|
تو را به خاطر دریا و آب میگویم |
تو را به خاطر آن چشمها که میسوزند |
|
و اشکها که مرا شعر تر میآموزند |
تو را به خاطر آن یاسمن که نشکفته است |
|
به آن غنچه که چون شعرهای ناگفته است |
تو را به خاطر رویای آن سه حسرت سبز |
|
تو را به خاطر آن روزها و صحبت سبز |
(هراتی: 318- 319)
- فردا/ با یک زلزله صبح میشود.../ فردا ما آغاز میشویم/ فردا جنگلی از پرنده/ آسمانی از درخت/ و دریایی از خورشید خواهیم داشت/ فردا پایان بدی است/ فردا جمهموری گل محمدی است ( هراتی: 223)
- در شب تجرد محض/ شب بیزمزمه/ تو را میشنوم.../ در شب سکوت/ تو را میشنوم/ در شب تعجب/ در شب شگفتی/ تو را میشنوم (هراتی: 252- 253)
- پایان آن حماسه دردآلود/ شامی غریب بود/ شامی گرفته و غمناک/ دیگر همیشه شعر/ دیگر همیشه مرثیه/ در بحر اشک بود (هراتی: 267)
- به مادرم گفتم:/ چرا خدیجه گریه میکند؟/ گفت: چرا گریه نکند/ چرا خدیجه گریه نکند/ در حالی که او ما را/ به اندازه دو باغ گل سرخ/ به بهار نزدیک کرده است.../ چرا خدیجه بهتر از شهلا نیست؟/ چرا خدیجه نمیداند تهران کجاست؟/ چرا خدیجه نمیتواند به زیارت امام رضا بـرود؟/ چرا شهلا اینـقدر خاطر جمع است؟/ و چرا ابرهای نگرانی در چشمهای خدیجه/ وسیع میشود/ چرا خدیجه نمیداند خمیر دندان چیست؟/ (هراتی: 199- 201)
- عید، «حوِّل حالنا» است/که واجب است بفهمیم/ عید، شوقی است/ که پدرم را به مزرعه میخواند/ عید، تن پوش کهنه باباست/ که مادر آن رابه قد من کوک میزند/ عید، تقاضای سبز شدن است/ یا مقلب القلوب!/ عید، سوپ ماست/ که انواع خوردنیها در آن هست/ عید، بوتیکی است/ که انواع پوشیدنیها در آن هست/ عید، ملودی مبارک باد است/ که من با پیانو مینوازم/ شب بخیر دوست من (هراتی: 209- 210)
1 ــ2 ــ1 ــ1 ــ2 در آغاز مجموعهای از مصراعها یا ابیات
این روش از تکرار را نوعی اعنات میتوان شمرد. برای نمونه:
در شکفتن دل دغدارش |
|
مثل یک لاله بیادعا بود |
بسته عشق بود او و لیکن |
|
مثل پرواز در خود رها بود |
مثل کوهی پر از استواری |
|
مثل باران شب بیریا بود |
مثل امواج دریاگریزان |
|
مثل آفاق بیانتها بود |
مثل آتشفشانی پر از درد |
|
مثل موجی سراپا صدا بود |
مثل لبخند آب را میآکند |
|
مثل اندوه در سینهها بود |
مثل فرداست در قلب ما هست |
|
آنکه دیروز در پیش ما بود |
(هراتی: 286- 287)
کسی که مثل درختان به باغ عادت داشت |
|
شبیه لاله به انبوه داغ عادت داشت |
کسی که همنفس موجهای دریا بود |
|
صداقت نفسش در نسیم پیدا بود |
کسی که خرقهای از جنس آب در برداشت |
|
کسی که شعر مرا از ترانه میانباشت |
در انتهای عطش آفتاب مینوشید |
|
کسی که از دل او شعر آب میجوشید |
کسی که از ورق سرخ گل کتابی داشت |
|
برای پرسش و تردید ما جوابی داشت |
کسی که آب شدن را در التهاب آموخت |
|
شکوه سبز شدن را در آفتاب آموخت |
کسی که شایب ان نقاب را فهمید |
|
کسی که حیله سنگ و سراب را فهمید |
کسی که با تپش مرگ زندگانی کرد |
|
کسی که با همه جز خویش مهربانی کرد |
کسی که با دل ما ارتباطی آبی داشت |
|
هزار پنجره مضمون آفتابی داشت |
(هراتی: 317- 318)
-زندگی در شهر ماشینی است/ بستگی دارد به بنزین/ بستگی دارد به نفت/ زندگی در روستا اما/ بستگی دارد به اسب/ ساده و خوش رنگ/ بستگی دارد به باران/ بستگی دارد به خورشید و درخت/ بستگی دارد به فصل/ بستگی دارد به کار (همان:356- 357)
1 ــ2 ــ1 ــ2. تکرار پایانی
1 ــ2 ــ1 ــ2 ــ1. مقید به همنشینی پس از قافیه (ردیف)
ردیف به کلمه یا کلماتی اطلاق میشود که پس از قافیه و در آخر مصراعها و بیتها عیناً و با یک معنای یکسان تکرار میشود. در واقع ردیف در حوزه تکرار آوایی کامل قرار دارد، زیرا در ردیـف واژه، گروه، بنـد و جمله تکرار میشود و این تکرار به صورت کامل انجام میگیرد.
ردیف در شعر سلمان هراتی نقشی محوری دارد و در بیشتر اشعار کلاسیک وی حضور ردیف محسوس است. از بیست و سه غزل سلمان هراتی فقط سه غزل ردیف ندارد و از بیست و دو رباعی، بیست و یک مورد دارای ردیف است و از پانزده دوبیتی هشت مورد دارای ردیف است. در واقع از 60 مورد شعر در قالب سنتی 49 مورد دارای ردیف هستند. به عبارت دیگر 81 درصد اشعار سلمان هراتی مردّفاند و این درصد بیانگر توجه ویژه شاعر به تأثیر ردیف در ساختار آوایی اشعارش است. نکتهای که در این باره شایان ذکر است این است که هراتی در انتخاب برخی ردیفها در شعرش به القا مفهوم مورد نظر بسیار کمک کرده و به نوعی میتوان گفت که ردیفی همسو با مضمون شعر انتخاب نموده است. برای نمونه در غزل «پیش از تو» سلمان هراتی از ردیف و قافیههایی بهره گرفته است که به خوبی با مضمون «امام» و قیامش و خفقان دوران ستم شاهی همراه و همسو میباشد:
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت |
|
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت |
بسیار بود رود در آن برزخ کبود |
|
امّا دریغ زهره دریا شدن نداشت |
در آن کویر سوخته، آن خاک بیبهار |
|
حتّی علف اجازه زیبا شدن نداشت |
گم بود در عمق زمین شانه بهار |
|
بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت |
دلها اگرچه صاف ولی از هراس سنگ |
|
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت |
چون عقدهای به بغض فرو برد حرف عشق |
|
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت |
(هراتی: 297).
ردیف در غزل مذکور، که زمان گذشته را شامل میشود، خود گویای اوضاع ناپایدار و ناآرام دوران پیش از انقلاب و بیتحرّکی و هراس و بیجرأتی مردم تا قبل از قیام امام خمینی (ره) میباشد. واژگان قافیه از جمله «فردا شدن»، «زیبا شدن»، «پیدا شدن» و... همانا بیانگر آرزوها و آرمانهای مردم آن روزگار است که در برزخ کبود جامعه آن دوران، فقط در یادها جای داشت.
در غزل «محض رضای عشق» نیز سلمان با آوردن ردیف «کُن» که فعل امر است، خواهش و تقاضای خود را از عشق، که «تبلور آرزوی سبز شهادت» و نیز مضمون و تِم تأثیرگذار این غزل است، بیان میدارد. واژگان قافیه «آفتاب»، «مجاب»، «آب» و... نیز در جهت القای این مفهوم مؤثّر افتادهاند. عشق چون آفتاب تاریکیها را رفع میکند، با داغهای تازه به دل پاسخ میدهد، با اشک، دل را پاک میگرداند و عاشق را به تسلیم در برابر رضای دوست وا میدارد:
تاریک کوچههای مرا آفتاب کن |
|
با داغهای تازه دلم را مجاب کن |
ابری غریب در دل من رخنه کرده است |
|
بر من بتاب چشم مرا غرق آب کن |
ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز |
|
برخیز و چون سکوت دلم را خطاب کن |
ای تیغ سرخ زخم کجا میروی |
|
محض رضای عشق مرا انتخاب کن |
ای عشق زیر تیغ تو ما سر نهادهایم |
|
لطفی اگر نمیکنی اینک عتاب کن |
چون عقدهای به بغض فرو برد حرف عشق |
|
این عقده تا همیشه سرِ وا شدن نداشت |
(هراتی: 311)
سلمان هراتی گاهی از ردیفهای طولانی نیز استفاده کرده و از این طریق بر غنای موسیقی شعر خود افزوده است. برای نمونه:
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است |
|
آرامش تو به آب پهلو زده است |
پیشانیات از سپیده مشهورتر است |
|
چشم تو به آفتاب پهلو زده است |
(هراتی: 169)
دلم تنهاست ماتم دارم امشب |
|
دلی سرشار از غم دارم امشب |
غم آمد، غصه آمد، ماتم آمد |
|
خدا را این میان کم دارم امشب |
(هراتی: 178)
آنچه در باره ردیفهای اشعار سلمان هراتی قابل بیان است، به کارگیری ردیفهای فعلی است. در واقع از مجموع 49 ردیف استفاده شده در شعر هراتی، 44 مورد ردیف فعلی است. به بیان دیگر 89 درصد ردیفهای به کار گرفته شده، از نوع فعل هستند. به نوعی میتوان نتیجه گرفت که حضور بیشتر ردیفهای فعلی بیانگر تحرک و پویایی در شعر سلمان هراتی است.
1 ــ2 ــ1 ــ2 ــ2 آزاد در قیاس با قافیه
ردیف در اشعار نیمایی و سپید سلمان هراتی به شکلهای گوناگون به کار گرفته شده است. وی در برخی مواقع مثل شعر کلاسیک در کنار قافیه از ردیف بهره گرفته است. برای نمونه:
ما ظهور عطر را ز غنچه تا به گل شد / انتظار میکشیم / خاک تشنه است و ما از این / خندقی به سمت جویبار میکشیم. (هراتی: 93)
یک عبا برای شانههای مهربان تو / در شبان سرد / چارقی برای گام های پر توان تو / در هجوم درد. (همان : 99)
شاعر گاهی ردیف را در برخی از اشعار نیماییاش بدون قافیه میآورد:
آه ای دل، دل من / چرا حسرت دیدگان ترم را / تا تماشای غوغای طوفان نبردی؟ / آه آواره من، چرا ره به دریا نبردی؟ (همان: 122)
گاهی هم ردیف آغازی بدون قافیه میآید:
یک سبد ستاره چیدهام برای تو / یک سبد ستاره / کوزه ای پُر آب. (همان: 98)
علاقه سلمان هراتی به قافیه، به شعر سپید او نیز تسری یافته است و اشعار سپید بهرهمند از موسیقی کناری در شعر او کم نیست. برای نمونه:
آرامش موقت! / میآیی/ به غارت خلوت / و بوی عادت / با تو میآید. (همان: 54)
قافیه گاهی در اشعار سپید سلمان هراتی به روش شعر سنتی در آخر مصراعها میآید:
انکار عشق / اقرار فضاحت آن دلی است / که چشم از روشنی بر میدارد / و روبه روی بهار حصار میکارد / باید دستها را به قبضه شمشیر سپرد / و حنجره بدی را فشرد. (همان: 25)
گاهی قافیه در اشعار سپید هراتی همراه با ردیف میآید:
و لال باد آن / که دهان به غیظ میگشاید / و باغ را / و چراغ را / با دم هرز خویش / مسموم میدارد. (همان: 24).
گاهی ردیف آغازی همراه قافیه و ردیف پایانی میآید:
او خیلی مهربان است / او مثل آسمان است / او در بوی گل محمدی پنهان است. (همان: 83)
گاهی ردیف آغازی و پایانی بدون قافیه میآید:
او را بر بوریای محقر مردم دیدم / او را در میدان شوش در کوره پزخانه دیدم. (همان: 80)
گاهی ردیف پیش از قافیه میآید. مانند:
تو بیقرار کدام نگاهی / و نشئه کدام صدایی. (همان: 37)
گاهی تمام مصراع ردیف آغازی به همراه قافیه پایانی است. مانند:
میزبانان موافق / میزبانان منافق. (همان: 19)
جنگل به نام تو میروید / جنگل به نام تو میرویاند. (همان: 33)
1 ــ2 ــ1 ــ3. تکرار میانی
1 ــ2 ــ1 ــ3 ــ1. بدون فاصله (تکریر)
تکرار یا تکریر آن است که در بیتی یا جملهای یک کلمه را پشت سرهم تکرار کنند. (شمیسا: 85) در شعر سلمان هراتی در برخی مواقع چنین تکراری را شاهد هستیم برای نمونه:
- چرا سهم عبدا.../ جریب جریب زحمت است و حسرت/ و سهم ناصرخان/ هکتار هکتار محصول و استراحت (هراتی: 201)
- از پس آدم، آدمها/ تمام خاک را/ دنبال آب حیات دویدند(هراتی: 75- 76)
- و من آرام آرام/ از فراز تن خود میریزم/ آی انبوهتر از ابر سپید ( همان: 259)
- زمستانی دراز را/ با گریه و خون کشتیم/ با دامن دامن گل سرخ (همان: 234)
- از جبهه/ از سنگر/ با پرچم/ میدانم/ میآیی میآیی/ اما کی دریا دل،/ دریایی؟ (همان: 373)
این فصل فصل من و توست فصل شکوفایی ما |
|
برخیز با گل بخوانیم اینک بهار من و تو |
(همان: 295)
بس سالهایی که بیهوده بیهوده بودیم |
|
بس کوچههایی که تا هیچ پیموده بودیم |
(همان: 117)
1 ــ2 ــ1 ــ3 ــ2 با فاصله
گاهی یک واژه به صورت پراکنده و با فاصله در یک بیت یا جمله تکرار میشود برای نمونه:
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است |
|
میان و ما و رسیدن هزار فرسنگ است |
(هراتی: 304)
چنان شهاب شکفت و چنان سکوت شکست |
|
به ذهن مرده شب برق ارتجالی بود |
(همان: 340)
- فصلها در شهر یکسان است/ زندگی در شهر ماشینی است/ بستگی دارد به بنزین/ بستگی دارد به نفت (همان: 356)
- تخته سیاه ما/ قلب سیاه دشمن اسلام است (همان: 364)
- ای وطن من ای عشق/ ای ازدحام درد/ جان من از بیدردی/ درد میکند (همان: 64)
- بادهایش به عطش میمانند/ با صدایی که صدا نیست/ تو را میخوانند (همان: 134)
1-2-1-4. تکرار در آغاز و پایان (رد الصدر الی العجز)
یعنی کلمهی ابتدای بیتی در پایان آن بیت تکرار شود . (شمیسا، 1381: 82) چنین تکرای در شعر سلمان زیاد نیست. در برخی مواقع نمونههای به چشم میخورد از جمله:
بهار فرصت خوبی است گلفشانی را |
|
به میهمانی گل رو بهار میگذرد |
(هراتی: 312)
- بهار از تبار محمد است/ و جهان/ به تدریج در قلمرو این بهار (همان: 222)
- من اشک را گواه گرفتم/ وقتی که بودن من (همان: 245)
1 ــ2 ــ1 ــ5. تکرار در پایان و آغاز (ردالعجز الیالصدر)
یعنی کلمه آخر بیتی در آغاز بیت دیگر تکرار شود (شمیسا: 82) در اشعار کلاسیک سلمان هراتی چنین تکرار دیده نمیشود. ولی در اشعار نیمایی و سپید مواردی از تکرار دیده میشود که بیشباهت به رد العجز الیالصدر نیست. از جمله:
ور نه در سایه طولانی شب |
|
شب چه وحشتناک است |
(هراتی: 138)
تو وسیع هستی و آبی/ آبی و روشن/ و من لحظههایی بسیار را / در اطراف تو امیدوارم (همان: 336)
- او نیست اما / باغی پر از لاله و یاس / در کوچه ماست/ در کوچه ما/ یک حجله سرخ/ از نور برپاست (همان: 363)
- گنگ را به تبسم/ و تبسم را/ به قهقهه تبدیل میکنی (همان: 72)
-چگونه میتوان/ با این همه تفاوت/ بیتفاوت ماند ( همان: 78)
نمونه دیگری از تکرار واژگانی در اشعار سلمان هراتی دیده میشود و آن تکرار عبارت ابتدایی شعر در انتهای آن است. برای نمونه در شعر «شرح موارد احساس» در مورد 3، عبارت آغازین «دیگران را بگذار!» است که عیناً در پایان شعر نیز تکرار شده است:
دیگران را بگذار!/ دل به آفتاب بسپار / نگاه کن چگونه هر بامداد / صبور و سربلند / از شانههای خاکستری صبح بالا میآید / و ستارگان چگونه از روشناییاش شرمنده میشود/ خاموش میشوند/ دیگران را بگذار! (هراتی: 225)
در غزل «داغدارترین لاله» بیت مطلع چنین است:
تو از سخاوت سیال باغ میآیی |
|
تو از وسیع گلستان داغ میآیی |
شاعر بیت مقطع همان غزل را چنین آورده:
تو داغترین لاله شب پیری |
|
که از وسیع گلستان داغ میآیی |
( هراتی: 290- 291)
هراتی شعر «کسوف دل» را با جمله پرششی «سجادهام کجاست؟» شروع کرده و با همان جمله نیز شعر را به پایان برده است:
سجادهام کجاست؟/ میخواهم از همیشه این اضطراب برخیزم/ این دلگرفتگی مداوم شاید/ تأثیر سایه من است / که اینسان / گستاخ و سنگوار/ بین خدا و دلم ایستادهام/ سجادهام کجاست؟ (هراتی: 108- 109)
1 ــ2 ــ2 تکرار آوایی کامل دو صورت زبانی
تـکرار آوایی کامـل دو صورت زبانـی به این معنـی است که پایههای واژگانی در عین همگونی و تناسب آوایی و موسیقیایی و سیمایی ممکن است نوعی دوگانگی در شکل، ساخت، لفظ، معنا و چینش واجها داشته باشند. (آقاحسینی و زارع: 117) از میان انواع جناس، جناس تام، جناس مرکب و جناس لفظ در چهارچوب صناعات حاصل از تکرار آوایی کامل به دو صورت زبانی قابل بررسیاند. (صفوی: 281) در شعر سلمان هراتی نمونههای از جناس تام دیده میشود:
تو را ای عشق من شفاف دیدم |
|
تو را چون چشمههای صاف دیدم |
به دنبال تو گشتم پیر گشتم |
|
تو را در پشت کوه قاف دیدم |
(هراتی: 178)
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است |
|
امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است |
(همان: 149)
بالای تو مثل سرو آزاد افتاد |
|
تصویری از آن حماسه در یاد افتاد |
در حنجره گرفته صبح غریب |
|
تا افتادی هزار فریاد افتاد |
( همان: 166)
1 ــ2 ــ3 تکرار آوایی ناقص دو صورت زبانی
در این شیوه واژههایی تکرار میشوند که عیناً مثل یکدیگر نیستند اما از نظر آوایی و تلفظ شباهتهایی با هم دارند. قافیه، سجع و برخی از انواع جناس را میتوان در این مقوله بررسی کرد.
1 ــ2 ــ3 ــ1 قافیه
قافیه، آخرین کلمه مصرع یا بیت است که در هجای پایانی آن مصوتی بلند یا مصوت و صامتی تـکرار شده باشد و تـکرار همیـن واجها موجب موسیقی کلام میشود. ( خلیلی جهانتیغ: 93) به نوعی قافیه تکرار ناقص آوایی است که در آن فقط یک یا چند واج کلمات همقافیه تکرار میشود. اساس شعر کلاسیک فارسی بر قافیه است و همین مقوله هم در اشعار سنتی سلمان هراتی نمایان است و چندان نوآوری در به کارگیری قافیه به چشم نمیخورد. شاید تنها نکتهای که شایان توجه است وجود «ردالقافیه» در اشعار هراتی است. ردالقافیه آن است که قافیه مصراع اول را در مصراع چهارم تکرار کنند، به طوری که موجب حسن کلام باشد. هرچند برخی نویسندگان این ارایه را مخصوص قصیده و غزل ذکر کردهاند اما وحیدیان کامیار این صنعت را در رباعی و دوبیتی زیبا میداند. «زیرا تکرار برمبنای قرینهسازی است به این صورت که قافیه مصراع اول در مصراع آخر تکرار میشود این تکرار چون به صورت قرینه است و یادآور قافیه آغاز شعر از نظر موسیقی خالی از لطف نیست به ویژه که به شعر وحدت نیز میبخشد.» (کاردگر: 265) در شعر سلمان هم در غزل و هم در رباعی و دوبیتی این نوع تکرار دیده میشود:
بیتو هوای خانه ما سرد میشود |
|
برگ درخت باور ما زرد میشود |
شب بیتو روی صبح نمیبیند ای دریغ |
|
خورشید بیتو منجمد و سرد میشود |
(هراتی: 298)
تو از سخاوت سیال باغ میآیی |
|
تو از وسیع گلستان داغ میآیی |
تو آن پرنده این آسمان سرسبزی |
|
که با بهار به ترمیم باغ میآیی |
(همان: 290)
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است |
|
تو از وسیع گلستان داغ میآیی |
تو آن پرنده این آسمان سرسبزی |
|
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است |
مرا گشایش چندین دریچه کافی نیست |
|
هزار عرصه برای پریدنم تنگ است |
(همان: 304)
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است |
|
امشب دلم به اد شهیدان گرفته است |
تا لحظههای پیش دلم گور سرد بود |
|
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است |
(همان: 149)
1 ــ2 ــ3 ــ2 سجع
روش تسجیع یکی از روشهایی است که با اعمال آن، در سطح دو یا چند کلمه (یک جمله) یا در سطح دو یا چند جمله (کلام) موسیقی و هماهنگی به وجود میآید و یا موسیقی کلام افزونی مییابد. مدار بحث تسجیع، دو نکته تساوی یا عدم تساوی هجاها و همسانی یا عدم همسانی آخرین واک اصلی کلمه است. ( شمیسا: 35) سجع بر سه نوع است: سجع متوازی، سجع متوازن، سجع مطرف
1 ــ2 ــ3 ــ2 ــ 1 سجع متوازی
آن است که کلمات در وزن و حرف روی هر دو مطابق باشند (همایی: 42) در اشعار سلمان هراتی این گونه سجع فراوان به چشم میخورد برای نمونه:
- او به جز یک روح معصوم/ او به جز یک دل مظلوم هیچ ندارد ( هراتی: 105)
- آرامش موقت!/ میآیی/ به غارت خلوت/ و بوی عادت (همان: 71)
- چرا سهم عبدالله/ جریب جریب زحمت است و حسرت (همان: 201)
- در نماز و نیازش خدا بود/ دستهایش به رنگ دعا بود (همان: 286)
1 ــ2 ــ3 ــ2 ــ2 سجع متوازن
آن است که کلمات قرینه در وزن یکی و در حرف رَوی مختلف باشند. (همایی: 43، شمیسا: 40). صفوی در اظهار نظری جالب و در عین حال عجیب معتقد است: «نمونههای سجع متـوازن آن قدر متنـوع و قلمرو این صنعت آن قدر بی در و پیکر است که حتی صورتهایی چون «میز و دوغ» را نیز میتواند شامل شود که دست کم از نظر شمّ زبانی نگارنده این سطور فاقد ارزش موسیقیایی است.» (صفوی: 277- 279). سجع متوازن اگر شامل تکرار آوایی نباشد، در ایجاد تناسب موسیقیایی اضافه بر وزن ناتوان است؛ ولی اگر به دلیل تکرارهای واجی، توازنی آوایی در آن به وجود آمده باشد، در چهارچوب توازنهای آوایی قابل بررسـی است. (همان) در شـعر سلمان نمونههای زیادی از این نوع سجع دیده میشود:
- انتظار سهم ماست/ اعتراض نیز/ ما ظهور نور را به انتظار/ با طلوع هر سپیده آه میکشیم (هراتی: 119)
1 ــ2 ــ3 ــ2 ــ3 سجع مطرف
آن است که الفاظ در حرف روی یکی و در وزن مختلف باشند. (همایی: 42) به عبارتی هرگاه پایههای سجع در واجهای آخر یکسان باشند ولی هم وزن نباشند به آن سجع مطرّف میگویند. در شعر سلمان هراتی فراوان این سجع مورد استفاده قرار گرفته و شاید یکی از علل گوشنواز بودن اشعار هراتی بالا بودن بسامد چنین سجعی باشد. برای نمونه در بیت ذیل از غزل «سجاده باد و باران» بین واژگان «خاک و عطشناک» رابطه سجع مطرف برقرار شده که با موضوع امام خمینی (ره) و ایثارگریها و بیدارگریهایش مرتبط است و بر انسجام و موسیقی سخن افزوده است:
تو گذشتی چنان رود از ذهن خاک عطشناک |
|
باغ از بارش سبز ایثار تو گشته سیراب |
(هراتی: 303)
در بیت ذیل از غزل «یک چمن داغ» رابطه سجع مطرّف بین واژگان «سحرخیز و برخیز» با موضوع انقلاب و قیام و مبارزه در راه آن ارتباط تام دارد و غزل را منسجمتر و مستحکمتر نموده و بر ارزش موسیقیایی آن افزوده است:
با این نسیم سحرخیز برخیز اگر جان سپردیم |
|
در باغ می ماند ای دوست گل یادگار من و تو |
(همان: 295)
در بیت ذیل از غزل «داغدارترین لاله» بین واژگان «مشکل و دل» رابطه سجع مطرّف است:
تو مشکل دل ما را به آبها گفتی |
|
تو مثل نور به نشر چراغ میآیی |
(همان: 291)
- خیمهها او را به یاد آب و التهاب میاندازند/ و بلا تکلیفی رقیه (س) را تداعی میکنند (هراتی: 107)
- نه تو و نه من نمیدانم/ فراتر از داناییاند، روشناییاند (همان: 116)
- ما ظهور عطر را زغنچه تا به گل شدن/ انتظار میکشیم (همان: 120)
- اینجا منم و شب و درونی خالی/ ای کاش که در بساط ما آهی بود (همان: 174)
- باید از خانه دل/ گرد پریشانی رُفت/ نفس نحس شب پیش/ فرو مرد به آواز خروس (همان: 273)
1 ــ2 ــ3 ــ3 ترصیع
به هماهنگ کردن دو یا چند جمله به وسیله تقابل سجعهای متوازی ترصیع میگویند. از آنجا که در شعر به علت رعایت قافیه، همه کلمات دو قرینه را نمیتوان به صورت سجع متوازی آورد بر اساس غلبه سجع متوازی، بیت را مرصّع میگویند. (کاردگر: 100) در شعر سلمان هراتی جز چند نمونه ترصیع چندان به چشم نمیخورد:
- مادرم گفت: / ای کاش گرگها مرا میبردند/ ای کاش گرگها مرا میخوردند (هراتی: 111)
- میزبانان موافق/ میزبانان منافق/ نان بیعت را تبلیغ میکنند. (همان: 27)
1 ــ2 ــ3 ــ4 موازنه
آن است که در قرینههای نظم یا نثر از اول تا آخر، کلماتی بیاورند که هر کدام با قرینه خود در وزن یکی و در حرف روی مختلف باشند (همایی: 44) در شعر سلمان هراتی موازنه در برخی موارد استفاده شده است برای نمونه:
باغها از نام تو سرشار |
|
باغبان با یاد تو بیدار
|
(هراتی: 162)
ساده میآیی، چنان باران |
|
ساده میرویی، گل ریحان
|
(همان: 162)
تو از سخاوت سیال باغ میآیی |
|
تو از وسیع گلستان داغ میآیی
|
(همان: 290)
باد باید شد و از صحرا رفت |
|
رود باید شد و تا دریا خواند
|
- (همان: 273)
سبزند که از هوای باغ آمدهاند |
|
سرخند که از کویر داغ آمدهاند
|
(همان:320)
1 ــ2 ــ3 ــ5 جناس
روش تجنیس یا جناس یا همجنسسازی یکی از روشهایی است که در سطح کلمات یا جملات، هماهنگی و موسیقی به وجود میآورد و یا موسیقی کلام را افزون میکند. این روش مبتنی بر نزدیکی هرچه بیشتر واکهاست به طوری که کلمات همجنس به نظر آیند یا همجنس بودن آنها به ذهن متبادر شود. (شمیسا: 53) جناس دارای اقسام گوناگون است که از بین آنها جناسهای مضارع، زائد، قلب و ناقص در حیطه تکرار آوایی ناقص به دو صورت زبانی قابل بررسی است.
1 ــ2 ــ3 ــ5 ــ1 جناس مضارع و لاحق
در این نوع جناس اختلاف دو کلمه در صامت آغازین یا میانی است. اگر آهنگ تلفظ حروف اختلافی به یکدیگر نزدیک (قریبالمخرج) باشد به جناس مضارع و اگر بعیدالمخرج باشد به آن جناس لاحق گویند. (همایی: 56) در شعر هراتی این گونه جناس فراوان به کارگرفته است برای نمونه:
- نگاهت میکنم/ از دیروز وسیعتر شدهای/ چشم بدت دور ــ آنجا که عطر تو نیست ــ چیست؟ (هراتی، 1390: 219)
ــ بیا دوباره نگیریم فاصله را/ که روی شانه گل جای پای باران است (همان: 285)
ــ غنچههای نرگس این زمان/ به ناز باز میشوند. (همان: 120)
ــ برزیگر قدیمی این دشت/ وقتی که کشت را به خطر دید (همان: 142)
ــ تا نفس هست و قفس هست الهی/ من شوریده غزلخوان تو باشم (همان: 156)
ــ لطفاً لطفتان را/ به نفتالین بیالایید/ و در جای خنک و خشک نگهداری کنید (همان: 92)
ــ یک شاخه گل محمدی/ با شدتی شگفت/ در برودت سینا شکفت (همان: 246)
1 ــ2 ــ3 ــ5 ــ2 جناس زائد
آن است که یکی از کلمات متجانس را حرفی بر دیگری زیادت باشد.(همایی: 51) جناس زاید بر سه نوع است:
1 ــ2 ــ3 ــ5 ــ2 ــ1 جناس زائد (مطرف)
در صورتی است که واک یا واکهای اضافه در آغاز کلمه باشد. در شعر سلمان نمونههای زیادی از این نوع جناس به چشم میخورد:
- مگر قرار نیست او نقش رنج را/ از آرنجمان پاک کند (هراتی: 103)
- شاخهها برخاستند از جا/ با سرود رود، با دریا (همان:343)
- کاش میشد که پریشان تو باشم/ یا نباشم یا از آن تو باشم (همان: 155)
- وقتی به من رسید/ لختی درنگ کرد/ آنگاه با نگاه/ مقداری آفتاب به من بخشید (همان: 282)
1 ــ2 ــ3 ــ5 ــ2 ــ2 جناس زائد (وسط)
در صورتی است که واک یا واکهای اضافه در یکی از کلمات متجانس در وسط باشد. برای نمونه:
- درخت زرد خویش را درید/ و تکان تازهای به خویش داد/ هم بدین سبب به رود زد (همان: 118)
- باید از خانه گریخت/ باد باید شد و از صحرا رفت (همان: 273)
- ای روشنی تمام، تا ظهر ظهور/ چون صبح به آفتاب دل میبندم (همان: 321)
- وای، این جنگل ز پای افتاد هیچ باغی بر نداد ای داد (همان: 342)
1-2-3-5-2-3 جناس زائد (مذیّل)
در صورتی است که واک یا واکهای اضافه در یکی از کلمات متجانس در آخر باشد. برای نمونه:
- گاهی که گاه رویش گل بود/ دیدیم وای تیشه به سر خورد (همان: 143)
گم بود در عمیق زمین شانه بهار |
|
بی تو ولی زمینه پیدا شدن نداشت
|
(همان: 296)
شبی که مرگ میآید به قصد کوچه عشق |
|
چو بال شوق ز بالای ما میآویزی
|
(همان: 160)
1 ــ2 ــ3 ــ5 ــ3 جناس قلب یا مقلوب
در صورتی که اختلاف در توزیع واکههای مشترک باشد به آن جناس قلب گویند (شمیسا: 70) به بیان دیگر آوردن الفاظی است که حروف آنها مقلوب یکدیگر باشد. و این امر چون در بعض حروف اتفاق بیافتد، آن را قلب بعض گویند. و چون قلب در تمام حروف دو کلمه واقع شده باشد، آن را قلب کل مینامند. (همایی: 65) در شعر سلمان هراتی این نوع جناس جز در چند مورد زیاد به کار رفته است:
ز دور آبی دریای عشق پیدا شد |
|
چون رود زمزمه کردیم و یک نفس رفتیم
|
(هراتی: 300)
- آنگاه با نگاه/ مقداری آفتاب به من بخشید/ ناگاه ژان میان/ یک چشم مهربان (همان: 282)
- از کوههای سبز/ از راههای دور/ ازروی رودها/ از درههای نور (همان: 378)
- بی تاب نظیر جوشش چشمه دور/ این رود به جستجوی دریا میرفت ( همان: 171)
1 ــ3 توازن نحوی
توازن نحوی توازنی است که از تکرار ساختهای نحوی در داخل جمله به وجود میآید. پیش از هر سخن باید به این نکته توجه داشت که توازن نحوی متضمن تکرار آوایی نیست. اصطلاح ساخت در زبانشناسی از معانی متعددی برخوردار است، ولی در اینجا صرفاً در معنی آرایش عناصر دستوری سازنده جمله در مرتبه واژگان به کار برده شده است. (صفوی: 220). تکرار ساختهای نحوی به دو صورت همنشینسازی و جانشینسازی نقشی میباشد.
1 ــ3 ــ1 همنشینسازی نقشی
همچنان که میدانیم عناصر سازنده جمله از واژههایی به وجود آمدهاند که هر کدام از آنها در ساخت جمله در کنار همدیگر، یک نقش را پذیرفتهاند. گاهی ممکن است تکرار نقشی صورت پذیرد و واژههایی در جمله یک نقش را بپذیرند و این نقش تکرار شود و گاهی امکان دارد جمله یا جملاتی هم نقش در کلام تکرار شوند که این شگرد را «همنشینسازی نقشی» میگویند. در برخی اشعار سلمان هراتی همنشینسازی نقشی دیده میشود برای نمونه:
- دوست دارم تو را / آن گونه که عشق را / دریا را / آفتاب را. ( هراتی: 10)
- بگذار گریه کنم / برای انسان 135 / انسان نیم دایره / انسان لوزی / انسان کج و معوج / انسان واژگون / و انسانی که / در بزرگداشت جنایت هورا می کشد. (همان :14).
-و باغ را / و چراغ را / با دم هرز خویش / مسموم می دارد / طوفان را رها کن / و اسب آشوب را / افسار بگسل. (همان: 25)
- اینجا درخت و آب/ پرنده و آفتاب/ و میلیونها دست/ آسمان را آکندهاند (هراتی، 1390: 249)
- ای زخمی ملامت خودخواهان/ خاتون رنج/ بانوی عاطفه/ بانوی خوب/ تو از قبیله گمنامان بودی ( همان: 329)
1 ــ3 ــ2 جانشینسازی نقشی
گاهی با جا به جایی نقـش عناصر سازنـده یک جمله و تکرار آن، جملهای جدید پدید میآید که با جمله نخست در توازن نحوی قرار میگیرد، به این شگرد از توازن و تکرار «جانشینسازی نقشی» میگویند. به نوعی در این شیوه شاهد تکرار واژگانی نیز هستیم. شاید بتوان آرایههای همچون طرد و عکس و تقسیم را در این مقوله بررسی کرد. در شعر سلمان هراتی برخی مواقع شاهد چنین شگرد کلامی هستیم برای نمونه:
- خورشید چشم توست، چشمان تو خورشید (همان: 121).
- اینجا همه امام را دوست دارند/ و امام همه را دوست دارد (هراتی: 250)
- یاران به سوگ تو، نه/ به سوگ توده مردم نشستهاند/ مردم به سوگ تو، نه/ به جشن شهادت نشستهاند (همان: 243)
- جنگل به حد شرافت تو زیباست/ و تو به اندازه زیبایی جنگل/ مردی (همان: 47)
2-تکرار پایه ساختار آوایی
تکرار در ادبیات و به خصوص در شعر نقش بسزایی دارد و در صورت کاربرد مناسب میتواند بر جنبه زیباییشناسیک و هنری اثر تأثیرگذار باشد؛ «تکرارهای هنری تکرارهایی است که در ساختمان شعر نقش خلاق دارند و با این که لازمه تکرار ابتذال است و ابتذال در هنر، تأثیر گونههایی از تکرار در ترکیب یک اثر هنری گاه تا بدان پایه است که در مرکز خلاقیت هنری گوینده قرار میگیرد.» (شفیعی کدکنی: 408)
نگاهی به ساختار آوایی و ارکان تشکیل دهنده آن در شعر سلمان هراتی بیانگر آن است که این ساختار بر پایه عنصر تکرار شکل گرفته است؛ تکرار واج، هجا، واژه، گروه، جمله و... در اشعار هراتی به روشهای مختلف به طور برجسته مشاهده میشود که شاعر در راستای ساختمند نمودن و موسیقیایی کردن شعر خود از آن بهره گرفته است. شاید بتوان اغراض زیادی را در این باره بررسی نمود که قصد شاعر بوده است.
میتوان مقصود و اغراض نویسنده و یا شاعر را در کاربرد تکرار، مبنایی برای تقسیمبندی صنعت «تکرار» قرار دداد و انواع آن را شمرد؛ از آن جمله است:
2 ــ1 تکرار تأکیدی
سلمان هراتی از این نوع تکرار گاهی جهت تأکید و تفهیم اشعار خود استفاده میکند و گاهی هم برای اثـبات و یا برای نفی آن. نمونههایی از این نوع تکرار در اشعار سلمان ذکر میشود:
تکرار واژه «نه» برای نفی:
بگذار گریه کنم / نه برای تو / نه نه نه! بل برای عاطفهای که نیست.
تکرار واژه «کار» برای تأکید:
او کار میکند کار، کار / و عرق پیشانـیاش را / با منحنی مهربان انگشت نـشانه پـاک میکند. (همان: 81)
تکرار واژههای «مرگ و بهار» برای تأکید و تفهیم:
بودن ضرورتی است / چنان که زمستان / و مرگ ضروریتر / آن سان که بهار / بهار آمده است / چه گلی بر سر خویش زدهای / ای سرگردان / اگر به مرگ اعتماد کنی / معاد جاذبهای است / که تو را برمیانگیزاند / سبزتر از هزار بهار. (همان: 45-46).
2 ــ2 تکرار انسجامی
این نوع تکرار به منظور برقراری انسجام و هماهنگی میان اجزا به کار میرود و سلمان هراتی با استفاده از این نوع تکرار، انسجام و وحدت را در اشعار خود ایجاد کرده است. جملات خود را با استفاده از این نوع تکرار به هم ربط میدهد و نظم و وحدت خاصی را به وجود میآورد.
تکرار واژه «گفت و گفتم» در مثال ذیل:
به همراهم گفتم: / ما با کدام کاروان / به مقصد میرسیم / گفت: / کاروانی که از مذهب باطل تسلسل پیروی نمیکند و به نیت برنگشتن میرود... / گفتم آفتاب، آری آفتاب / اینجا گردش آفتاب خیلی طولانی است / با دلم گفتم: هیچکس بیآنکه سعی کند / به زیارت آفتاب نخواهد رفت / همراهم گفت: سال گذشته یادت هست / چه روزهای خوشی داشتیم! (همان: 63).
نتیجه
در بررسی اشعار سلمان هراتی به خوبی نمایان است که وی به ساختار آوایی کلام توجه داشته و انواع مختلف توازن آوایی، واژگانی و نحوی را در شعر خود مد نظر قرار داه است و برای تقویت و موسیقیایی نمودن اشعار خود به زیبایی ازعوامل و عناصر درون زبانی بهره جسته است.
در شعر سلمان هراتی واجآرایی و تناسب حروف مهمترین عنصر تأمین کننده موسیقی درونی و از عوامل مؤثر در افزایش موسیقی و زیبایی شعر است. او با تکرار واجها علاوه بر ایجاد موسیقی، در پی انتقال پیام و مفاهیم نیز است. هم نوایی واجها با موضوع و استفاده از موسیقی در خدمت مضمون کاری است که سلمان به خوبی از عهده آن برآمده است.
هراتی با به کارگیری گونههای مختلف تکرار در سطح واج، هجا، واژه، گروه و جمله تلاش کرده است موسیقی شعرش را تقویت کند. تکرار در شعر وی یکی از شگردهای زیباییآفرین در کلام محسوب شده که بین فرم و معنا وحدت ایجاد کرده و به عنوان عامل اصلی شکلدهندۀ توازن، تحرک، پویایی و خوشآهنگی، گوشنوازی بینظیری را در کلام ایجاد نموده است.
در سطح توازن آوایی کمی، شعر سلمان هراتی مشتمل بر اوزان مختلف و متنوع عروضی است که با متناسب با مضمون و مفهوم مورد نظر به کارگرفته است. در سطح توازن آوایی کیفی نیز شعر سلمان آکنده از تکرار انواع صامتها و مصوتهایی است که در غنیسازی موسیقی کلام نقش برجستهای دارند. در حوزه توازن واژگانی شاهد به کارگیری انواع تکرارها در سطح واژه و گروه و جمله هستیم و این تکرارها به صورت تکرار آغازین، تکرار میانی و تکرار پایانی نمود یافته است. همچنین سلمان از انواع جناسها و سجعها و آرایههای لفظی برای تحکیم ساختار آوایی و افزایش موسیقی کلام استفاده کرده است. گاهی هدف سلمان از تکرار تأکید و گاهی برای برقراری انسجام و هماهنگی میان اجزای کلام است.
رهما
مراجع | |||||||||||
|
گفته شد که بر اساس رابطه ناگزیر ادبیات وجامعه، در هر دوره ابتدا شرایط جامعه را در آنزمان تحلیل میکنیم و سپس چگونگی تحول نثر را در آن برهه زمانی شرح میدهیم. در گفتار پیشین بخش نخست را تنها به بازنمایی برون متن اجتماعی و فرهنگی سهقرن نخست هجری اختصاص دادیم. در این بخش شرایط اجتماعی و فرهنگی را در قرن چهارم مورد توجه قرار خواهیم داد.
1 - برون متن اجتماعی در قرن چهارم هجری
به اعتقاد یان ریپکا «فرمانروایی سامانیان که در زمان اسمعیل (279-295 ه.ق.) بخش بزرگی از ایران را متحد میسازد [...] بازپسین فروغ جلال و عظمت روزگار ساسانیان است.» (1385: 205)
- المقدسی جغرافیادان که در سال 383 ه.ق. به خراسان مسافرت کرده است، به علاقه و اعتقاد شدید مردم ایران و خراسانیان نسبت به آل سامان، در کتاب خود اشاره میکند. (به نقل از فروزانفر، 1386: 256) خود او نیز امرای سامانی را شایسته ستایش میداند و معتقد است که در حسن سلوک و دوراندیشی و احترام به دانش و دانشمندان نمونهاند و ادامه میدهد که این امیران علمای سنت را تربیت میکردند و از زمینبوسی معافشان میداشتند و بر مناظرات دینی آنان ریاست میکردند. (به نقل ازبازورث، 1385:26) استاد فروزانفر میگوید: «شعرا بعد از انقراض ایشان بسیار افسوس خوردهاند و تا قرن ششم نیز تذکر نوازشها و احسانها و محبتهای این خاندان و فضل پروریشان دیده میشود.» (1386 : 256)
- سامانیان در حسن تدبیر و سیاست و زیرکی و عدالت دوستی در درجهی اول از سلاطین دوران اسلامی ایرانند و تمامی مورخین به استحکام مبانی سیاست این خانواده شهادت دادهاند و غالب سلاطین و امرایی که بعد پیدا شدند، مانند آلزیار و آلبویه سر اطاعت و احترام در برابر آنان خم مینمودهاند و هرسال هدایایی به دربار سامانیان میفرستادهاند ولی سامانیان در عزل و نصبشان دخالت نمیکردند.
- بخارا و ماوراءالنهر و خراسان و بهطورکلی نواحی که دولت سامانی در آن مستقل شده است از بغداد بسیار دور است و این دوری جغرافیایی در هر صورت موجب وابستگی و تأثیرپذیری کمتری میشود. دولتمردان سامانی نیز پیشبینی میکنند که «بغداد همیشه قادر نخواهد بود از استقلال استانهای چنین دورافتادهای جلوگیری کند.» (ریپکا، 1385: 208) و بهتر است این فرمانروایان جدید به نفوذ مردم بومی ایران تن در دهند. نجیبزادگان قدیمی ایرانی پس از گذر اندک دورهای که مورد اهانت و بیتوجهی تازیان قرار گرفتند حالا مورد تکریم ملتی واقع شدهاند که اشرافیت نژادی آنان را بهعنوان شاهانی از سلالهی ساسانیان پذیرفته است. به همین سبب پادشاهان استقلال یافته میکوشند از سویی با اهمیت دادن به زبان و سنت و فرهنگ ایرانی و از سویی هم گام شدن با اندیشهی ضد تازی عموم مردم، حمایت آنان را برای خود جلب کنند و با تشویق و دامن زدن به تعصبات ملی گرایانهی ایرانیان پایههای استقلال و حکومت خود را تثبیت نمایند.
- تقریباً بیشتر حکومتهای محلی و امرای تابع دولت سامانی هم در سیاست نشر و ترویج ادبیات و احساسات ملیگرای ایرانی پیرو سامانیان هستند. حکومتها و خاندانهای محلی که با همه رونق و اعتبار ادبی و علمی دربار خود در دورههای بعد توسط ترکان تارومار میشوند، در این دوره همه از ایرانیان اصیل هستند و هر یک بهنوعی در رواج ادب و هنر و دانش ایران سهمی داشتهاند. آلعراق و پس از آنها مامونیه در دربار خوارزم، شاران غرجستان واقع در مشرق هرات و مغرب غور و شمال غزنین، دربار امرای چغانی یا آل محتاج و خاندان سیمجوری از جمله دربارهای محلی هستند که استادگنابادی درباره آنها میگوید: «در حقیقت بهترین مروجان شعر و ادب و دلسوزترین نگهبانان زبان دری و بزرگترین محافظان استقلال ایران بودند.» (1341. مقدمه: 37) امرای دیالمه آلزیار در حدود مازندران و گرگان و ری مردمی فاضل و دانشدوست و ادبپرور بودهاند. قابوس بن وشمگیر و کمی بعد از او عنصرالمعالی صاحب قابوسنامه از نمونه امرای دانشمند و ادیب این سلسله هستند. مرداویج بن زیار دیلمی از میان امرای این دوره در اقامه رسوم اعیاد ایرانی مبالغه شدید مینمود و حتی قصد داشت با فتح بغداد در آنجا به رسم انوشیروان تاجگذاری کند. در این میان دیالمه آلبویه که از حدود 325 تا 448ه.ق. و در ایام اقتدارشان مالک فارس و کرمان و خوزستان و همدان و اصفهان و تمام جنوب و مغرب ایران بودهاند. (همایی،1340: 267)، سیاستی به نسبت متفاوت را دنبال میکردند. «توجه به زبان و فرهنگ عربی یک ویژگی دوران فرمانروایی آلبویه محسوب است. در دربار آنها به زبان عربی غالباً بیش از زبان فارسی توجه میشد. [...] بر خلاف قلمرو سامانیان که در آنجا حکومت نسبت به خلیفه اظهار اطاعت میکرد اما روحیه ایرانی را در دربار خویش حمایت و تقویت مینمود، در قلمرو آلبویه نسبت به خلیفه تحقیر و بیاعتنایی میشد اما به فرهنگ عربی بیشتر توجه میشد.» (زرینکوب،1387: 454)
در واقع آلبویه بیشتر در تاریخ تطور نثر عربی بخصوص شکلگیری نثر آراسته عربی در نخستین مراحل شکلگیری خود بهدست نویسندگان ایرانی، موثر بودهاند. نباید نادیده گرفت که بیتوجهی آلبویه به زبان فارسی و پرورش ادبیات عربی نه تنها احتمالاً بهسبب رقابت با دربار سامانیان بود، بلکه این حکومت در موقعیت جغرافیایی خودخواسته و ناخواسته زیر نفوذ فرهنگ و زبان عربها قرار گرفت و اصولاً فاصله آنان با سرزمین خراسان مانع آشنایی با زبان دری میشد.
2- برون متن فرهنگی در قرن چهارم هجری
- مهمترین حادثه فرهنگی دوره سامانی آن بود که به تعبیر برتلس «یکی از زبانهای بومی [ایران] به پیروزی رسید [...] شکوفایی نیرومند این زبان، گسترش بزرگ آنرا همچون زبان ادبی در پی داشت. این گسترش از آنرو آسان گردید که دری زبان خویشاوند شهرستانهای همجوار بود و با هم واژگان مشترک داشتند.» (1374 :178-179)
- پادشاهان ایرانی که تمام توجه خود را مصروف احیای ملیت ایرانی و زبان پارسی خود کردهاند، توجه متعصبانهای به ظهور فرق و مذاهب مختلف اسلام نمیکنند. این پادشاهان تنها یک ارتباط ظاهری با حکومت بغداد دارند و مثل حکومت دورههای بعد مجبور نیستند مشروعیت خود را از بغداد کسب کنند که مطابق سلیقهی آنها بین مذاهب مختلف اسلامی آن روز قضاوت نمایند. بهدلیل همین عدمتعصب و فضای باز و آزاد جامعه، بستر مناسبی برای رشد علم و بحث و کتابت فراهم میگردد و این سبب میشود که دوره سامانی دوره طلایی رشد و گسترش بسیاری از علوم شرعی و عقلی شود، چیزیکه در دورههای بعد درگیر و دار تعصبات سردمداران ترک و عرب دچارکساد و رخوت شد. از اواخر قرن پنجم ایران در چنگال ایدئولوژی اشعری گرفتار آمد و بهمرور زمان سایر فرقهها و نحلههای فکری در تقابل امپراطوری تک میدان اشعری، نامشروع تلقی شدند. باید توجه داشت که یکی از سیاستهای موفق سامانیان که توانستند در عین حال که قدرت و استقلال خود را حفظ میکنند به احیاء زبان و سنن و آداب و رسوم ایرانی هم بپردازند، این بود که در پذیرش اسلام و هماهنگ نمودن خود با آن نیز تعصب خاصی نشان ندادند و در مقابل تحول عظیمی که خواه ناخواه جای خود را در جامعه باز میکرد نه مقاومتی میکردند نه همچون سلاطین بعد تعصب افراطی از خود بروز میدادند یعنی: «در عین احترام به دیانت اسلام رنگ ایرانی را هم حفظ میکردند.» (فروزانفر، 1386: 255)
- از دیگر رویدادهای مهم فرهنگی- ادبی این دوره توجه به زبان و ادب پارسی از سوی شاهان سامانی است. این خاندان علاقه شدیدی به زبان فارسی و نظم و نثر آن داشتهاند و شعرا را مورد تشویق و اکرام و انعام و احترام قرار میدادند و خود نویسندگان را به ترجمه کتب معتبری چون تاریخ طبری، تفسیر جامعالبیان طبری و کلیه و دمنه به نثر فارسی تشویق میکردند. بخارا پایتخت سامانیان مرکز فقها و ادبا و نویسندگان نامی بود. همچنین سمرقند به علم و ادب شهرت داشت و از این مراکز بهتدریج سخن پارسی انتشار یافت و رایج گشت. حمایت از زبان فارسی در این برش زمانی به مفهوم بر کناری و بیتوجهی نسبت به زبان عربی نیست. شعرا و نویسندگان عربیگو در این دوره زمانی پابهپای درینویسان از سوی دربارهای وقت مورد توجه و تشویق هستند. وضعیت تعاملات ایندو زبان را در تاریخ تطور ادبیات ایران، دکتر زرقانی در تقسیمبندی خود به خوبی نشان میدهد. او این تعامل را در چهار دسته مجزا میکند:
1- رقابت ستیزهجویانه (در مقطع زمانی قرن اول تا اوایل سوم)
2- همزیستی مسالمتآمیز
3- استعمار زبانی
4- بازگشت به خویشتن
ایشان در ادامه توضیح میدهد که دوره همزیستی مسالمتآمیز این دو زبان در ایران از اویل قرن سوم آغاز شد؛ «زمانیکه خطر اضمحلال زبان فارسی کاملاً برطرف شده بود و همگان خواه و ناخواه آنرا بهعنوان زبان دوم جهان اسلام پذیرفته بودند.» در این مرحله که میتوان آنرا شامل دوره ساسانیان، غزنویان، سلاجقه و تاحدود آستانه قرن هفتم در نظر گرفت، هرچه میگذشت قلمرو معنوی زبان فارسی در حوزه فرهنگی ایران فزونی میگرفت و به همان میزان از اقتدار زبان عربی کاسته میشد. (برگرفته از 1388: 452-453)
- در ایندوره رونق شعر و نثر پارسی بیش از سایر نقاط در مراکز ادبی شرق است و در مراکز غربی ایران تا اوایل قرن پنجم شعر و نثر فارسی رونق و رواجی چنان که باید نداشت، زیرا هنوز زبان و ادبیات دری در آن نواحی کاملاً انتشار نیافته بود و رقابتی هم که در این دوره میان امرای بویی و ساسانی وجود داشت مانع آن بود که زبان ادبی دربار آلسامان در قلمرو حکومت آلبویه رونق یابد. در واقع غرب ایران هنوز به شکوفایی ادبی نرسیده است. دری زبان سرزمین شرق است و مردم شرق بهتر از هر جای دیگر آنرا میدانند و بهکار میبرند و این زمان میبرد تا مردم نواحی غرب این زبان را بیاموزند و یا اصولاً بهعنوان یک زبان ادبی و رسمی آنرا بپذیرند.
- در اوایل ورود اسلام دانشمندان مسلمان بهشدت مشغول ترجمه و تألیف در علوم مختلف به زبان عربی هستند و حجم کثیری از کتب علمی به زبان عربی را بهوجود میآورند که اکثر برجستگان این گروه ایرانیان هستند. قرن چهارم و البته اوایل قرن پنجم، رونق علم و کتاب و درس و مدرسه است و تقریباً اکثر علوم مختلف شرعی و عقلی دوران طلایی خود را طی میکنند. «سرآغاز ادبیات علمی اسلامی در ایام امویان است اما در دو سده نخست عصر عباسی به شکوفایی کامل رسید در آن عصر زبان عربی تنها واسطه و رسانه بیانی بود و ایرانیان نیز از آن بهره میگرفتند و در توسعه و گسترش آن مقامی شامخ داشتند.» (فلیکس تاور، 1380: 163) باید توجه داشت که زبان عربی در ایندوره -که مسلمانان یکهتاز میادین مختلف علمی جهان شده بودند و دروازههای دانشهای متنوع روز را یکییکی فتح میکردند- برای دانشمندان ایرانی وسیلهای بود برای برقراری ارتباط با جهان گستردهی اسلام در آن روز، و آنان میتوانستند با اتخاذ زبان عربی برای تألیفات خود، دستاوردهای دانش خود را به اطلاع دانشمندان و مخاطبانی در سراسر سرزمینهای فتح شده اسلام برسانند.
- در اواسط این قرن با وجود اینکه زبان دری زبان نوپایی است که تازه مجال سخن در مقابل زبان تازی را یافته و هنوز لغات و اصطلاحات آن گسترده نشده است، نوشتن کتب علمی به زبان فارسی دری آغاز میشود. اما هنوز این زبان چنان که باید آماده بیان مقاصد علمی نیست. با این حال دانشمندان ایرانی همچون ابوعلیسینا و ابوریحان میکوشند در این فضای علمی عربی آثاری را به زبان ملی خود خلق یا ترجمه کنند و در این راه اصطلاحات علمی و فلسفی ارزشمندی را به پارسی ابداع میکنند و پیشرو نویسندگان بعدی ایران میشوند. شاید اگر شیوه آنان بهطور جدی توسط دانشمندان و فلاسفه دورههای بعد ادامه مییافت، چه بسا پارسی زبان علمی روزگار خود میشد. درباره ابنسینا باید توجه کرد که اگرچه کتابهای اساسی او به زبان عربی است، اما چنانکه برتلس نیز اشاره میکند او ضرورت بازگشت به زبان مادری را دریافته است و دانشنامه علایی او (که به زبان پارسی نوشته شده) برای بازکاوی تاریخ ادبیات ایران و زبان پارسی دری اهمیت زیادی دارد زیرا یکی از نخستین تلاشها برای پدیدآوردن واژگان علمی به زبان پارسی است. میگوییم یکی از نخستینها زیرا که پیش از آن بلعمی در برگرداندن و پرداختن تاریخ پرآوازه طبری کوشیده بود؛ زبان دری را در کاری تقریباً علمی استفاده کند. (برگرفته از برتلس، 1374: 190، 197؛ فروزانفر، 1383: 208)
در اوایل ورود اسلام دانشمندان مسلمان بهشدت مشغول ترجمه و تألیف در علوم مختلف به زبان عربی هستند و حجم کثیری از کتب علمی به زبان عربی را بهوجود میآورند که اکثر برجستگان این گروه ایرانیان هستند. |
- بهطور کلی حضور روحیه خردگرایی و علمگرایی از خصایص برجسته فضای فرهنگی ایندوره است که نمود روشن خود را در نهضتهای فکری این عصر همچون اخوان الصفا، معتزله و تا حدودی اسماعیلیه نشان میدهد. به پیروی از این روحیه حاکم، نهاد ادبی عصر نیز گرایش شدیدی به ستایش خرد مییابد که در شاهنامه فردوسی بهترین نمونه تجلی آنرا میبینیم. رفتهرفته هرچه به قرن ششم نزدیکتر میشویم با غلبه عنصر تصوف -دست در دست سایر عوامل اجتماعی و فرهنگی که در فصول آینده اشاره خواهد شد- به تدریج گرایش به علوم عقلی و تجربی رو به کاستی مینهد.
- حضور کتابخانههای بزرگ این دوره و بهوجود آمدن رقابتهای رجال سیاسی در جمعآوری و وقف این کتابها و کتابخانهها، همه و همه در جهت شکوفایی علوم و ادب پارسی است. یکی از نمونههای این کتابخانههای بزرگ کتابخانه بخاراست که ابوعلیسینا در دوره سامانی از آن استفاده کرده و شرح عظمت آنرا توصیف نموده بود. رواج و افزایش بیش از پیش کتاب، وجود مقدار زیادی از آنها در بازارهای وراقان هر شهر (بخصوص شهرهای بزرگی که مرکز ادبی این دوره بودند از جمله شهرهای سرزمین پهناور خراسان آن روز) تبدیل شدن این بازارها به محل اجتماع علما و حکما و بحث و تبادل نظر آنان، خصائص قابل ذکر این دوره درباره اوضاع کتاب است که از لابلای کتب مختلف آن روزگار در تاریخ ادبیات فارسی ثبت شده است. (برگرفته از صفا، 1387. ج1: 263) کتابخانههایی که با همهی ذخایر فرهنگی و ادبی و علمی خود در دورههای بعد لگدکوب هجوم و آتشسوزی سپاهیان ترک و مغول میشود.
- در قرن سوم عده بزرگی از مشایخ عالی مقام صوفیه در خراسان میزیستند. اما در قرن چهارم خراسان مرکز مردان بزرگ تصوف شد و کار آنان بیشتر از همهجا در خراسان رونق داشت. در ایندوره بوعلیسینا اصول تصوف و عرفان را با مبانی حکمت درآمیخت. تألیف کتب در مقامات صوفیه با تشریح مبانی تصوف هم از قرن چهارم شروع گشت و کتب معتبر صوفی چون التعرف، قوتالقلوب و اللمع در این دوره نوشته شد. (نیرومند، 1364: 144-148)
اما رونق تصوف در این دوره که پیروان بسیاری را از میان تودهی مردم بهخود جلب میکند بزرگان این طریقت را وادار میکند که از این پس برای فهم مخاطبین خود، اصول و مبانی این تفکر را به زبان سادهی فارسی بنویسند (اگرچه در ابتداییترین دوران تصوف کتب آنها هم به عربی بود) ادبیات تصوف تا زمان طولانی حتی دورههای فنیگرایی بعدی، پیشینه سادهنویسی فارسی خود را حفظ کرده و به این طریق آثار برجسته و بزرگی را در این زمینه به زبان ساده و اصیل پارسی به ادبیات ایران تقدیم میکند که حجم بسیاری از لغات و دستور کهن پارسی را در خود حفظ و به آیندگان منتقل مینماید. با وجود این، فرهنگ عمومی تا این زمان همچنان دنیاگرا و شادیپسند است. با اوجگیری تصوف و حوادث و مصائبی که پس از این رخ میدهد، این زاویهدید به نفع نگرش زهدگرا تغییر میکند.
- یکی از نکات فرهنگی مهم ایندوره ظهور نهضت شعوبیه است که در مسیر ادبیات ایران بیتأثیر نبود. شعوبیه از اوایل قرن دوم تا قرن چهارم سخت مشغول تبلیغ افکار و عقاید خود بودند و از میان آنان یا با خط فکری آنها، نویسندگان و شعرای بزرگی دست به خلق آثاری در مفاخر ملیتی خود زدند که استاد بهار ترجمههای ابنمقفع، مجلدات تاریخ طبری، سیرالملوک، عیون الاخبار و غرر الاخبار ملوک فرس ثعالبی را از کارهای شعوبیه میشمارد (1386. ج 1: 179) و استاد صفا فهرستی از افراد این گروه و نام کتب آنان را ذکر کرده[1] و میگوید: «آن کتب بر اثر تغییر روش فکری ایرانیان در اعصار بعد و نفوذ شدید اسلام و نظایر این امور از میان رفت ولی از آنها یک اثر مهم و جاوید باقی ماند و آن عبارت است از تحریک حس ملی ایرانیان و بیدار کردن آنان برای مفاخره و مقابله با قوم عرب و قیام برای تحصیل استقلال از دست رفته. » (1387 . ج 1: 29)
ایرانیان در ادامه این نهضت ملی خود که در تمام قرون دوم و سوم امتداد داشت و در پی بهدست آوردن استقلال سیاسی و ادبی، به فکر تدوین تاریخ قدیم و ذکر سرگذشت نیاکان خویش افتادند و در این کار بخصوص کسانیکه از خاندانهای بزرگ بودند، سمت پیشوایی و تقدم داشتند (چنانکه در مورد مقدمه شاهنامه ابومنصوری خواهد آمد).
فراموش نکنیم که نخستینبار ابنالمقفع به ترجمهی خداینامه یا سیره ملوکالفرس از پهلوی به عربی دست زد (همان: 185) و انتشار این خداینامه و سایر کتب پهلوی توسط او و دیگران -که معمولاً همه به تشویق و ترغیب برمکیان و آلسهل در قرن دوم ترجمه شده بود- در ظرف یک قرن در ایران باعث تأثیر شگرفی در قلوب مردان سیاسی این سرزمین شد که به نفرت درونی بزرگان ایران از مکر و خیانت دربار بغداد اضافه شد و باعث ایجاد فکر دولتی مانند دولت ساسانی ایرانی گردید. در نهایت اینکه، ظهور و رواج افکار شعوبیه یکی از مهمترین علل و عوامل تحریک اندیشههای ملی عموم مردم، پادشاهان، دانشمندان و نویسندگان و شعرا است. شعوبیه با افکار ضدعرب خود و تبلیغاتی که در جهت اهدافش انجام میدهد، دوباره حماسهها و آیینهای کهن ایرانی را زنده میکند و تعصب ایرانی را برمیانگیزد و اندیشهها و ذوقها را مملو از حس میهنپرستی و عشق به زبان پارسی میکند. دنیای عرب که مشغول گستردن شاخ و برگهایش در این سرزمین بود، لگدکوب افکار میهنپرستی شعوبیه میشود و رونق خود را از دست میدهد و اگر حکومتهای بیریشهی ترک در دورههای بعد برای مشروعیت بخشیدن به حکومت غاصب خود دوباره دست به دامان بغداد نمیشدند، شاید برای همیشه اسلام آسمانی میماند و عرب بدوی میرفت! و این محیط اجتماعی- فرهنگی سرزمین پهناور ایران در دوره قرن چهارم هجری بود.
***
حکومتهای ایندوره همه یک مقصد را دنبال میکردند و آن زنده کردن نام شهنشاهان فارس و احیاء آثار گذشته ایران و البته پرورش صاحبان علم و ادب و گسترش ادبیات ناب پارسی بود و این چنین بود که بنیاد نظم و نثر فارسی بعد از اسلام در این عصر نهاده شد.
ایندوره عهد مفاخرت به نژاد و ملیت ایران و آزادی افکار و عقاید فِرَق مختلف و عدم تعصب امرا و حفظ سیاست ملی و نژادی ایرانیان شمرده میشود. پایه و بنیاد حماسهها و داستانهای ملی ما در این دوره گذاشته شده است. قرن چهارم -و به پیروی از ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و ادبی آن، قرن پنجم- دورههای اوج حماسهسرایی در ایران و بهخصوص در شرق کشور است که البته جلال خالقی مطلق معتقد است که موضوعات حماسی و ملی مختص خراسان و طوس و نیشابور شیعی بود و در این دوره بخارا و ماوراءالنهر که مقر حکومت سامانیان بود با گرایش سنی خود بیشتر متوجه خلق آثار اخلاقی و دینی بود. (240:1355) به هر روی داستانهای ملی و موضوعات حماسی و پهلوانی، کهنترین موضوع در نثر فارسی دری است. (رستگار،1380: 354؛ رزمجو، 1382: 246) نکته جالب آن است که با افتادن حکومت ایران بهدست ترکان و ضعف اندیشه ملی و نفوذ روزافزون اسلام در ایران، حماسه دینی و تاریخی بهتدریج جای حماسههای ملی را در نثر پر میکند. اینجاست که درستی عقیده لوکاچ به نظر میرسد که «حماسه را متعلق به دورانی میداند که میان قهرمان و جهان هیچ جدایی و انکاری نیست.» (به نقل از عسگری، 1387 : 53)
امرا و وزراء ایرانی و صاحبان علم و ادب ایران در این دوره، بیشایبهی تعصب دینی و با جستجوی حقیقت و طلب دانش برای نفس علم مشغول کار و کوشش بودند و در طریق سربلندی ملت و تحکیم بنیاد افتخارات ملی مجاهدت میکردند. این احوال درست متناقض با اوضاعی است که از اوایل قرن پنجم به بعد در ایران ایجاد شد و بر اثر آن تمسک به ملیت و افتخارات قومی و توجه به آزادی عقاید و آرا، از قیود تعصب و.... متروک ماند و دورهای که با تحدید دایرهی افکار و ابتکارات علمی، تعصب در مذاهب، عدمتوجه به ملیت، فراموش کردن گذشتههای پرافتخار و احیاناً تحریم فلسفه و علوم توأم بود آغاز شد. بهطور خلاصه تمام تلاشهای فرهنگی، سیاسی و عقیدتی حکومتهای ایندوره حول سه مدار بود: فرهنگ ایران کهن، آموزههای دین تازه و زبان فارسی... و تقریباً همین ساختار اجتماعی در ساختار آثار ادبی منثور هم حضور دارد. به تعبیر دکتر زرقانی در آثار نام برده بهطرز چشمگیری «سعی در ترکیب و تلفیق فرهنگ آریایی با انگارههای اسلامی» اساس قرار گرفته است. (1388: 439) ■
منابع:
1- بازورث، کلیفورد ادموند. (1385). تاریخ غزنویان. ترجمه حسن انوشه. چاپ پنجم. تهران: امیرکبیر.
2- برتلس، یوگنی ادواردویچ. (1374). تاریخ ادبیات فارسی . (ج. 1). از دوران باستان تا عصر فردوسی. ترجمه سیروس ایزدی. چاپ اول. تهران: نشر هیرمند.
3- بلعمی، ابوعلی محمدبن محمد. (1341). تاریخ بلعمی. تصحیح محمد تقی بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی. تهران: انتشارات اداره کل نگارش وزارت فرهنگ.
4 - بهار محمدتقی. (1386). سبک شناسی، تاریخ تطور نثر فارسی. چاپ دوم. 3ج. تهران: نشر زوار
5 - خالقی مطلق، جلال. (1355)، «طوس زادگاه دقیقی است؟»، در یادنامه دقیقی طوسی. چاپ اول . تهران: شورای عالی فرهنگ و هنر. صص221-248.
6- رزمجو، حسین. (1382). انواع ادبی و آثار آن در زبان فارسی . چاپ پنجم. مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
7- رستگار فسایی، منصور. (1380). انواع نثر فارسی. چاپ اول. تهران: نشر سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)
8- ریپکا، یان. (1364). ادبیات ایران در زمان سلجوقیان و مغولان. ترجمه یعقوب آژند. چاپ اول. تهران : نشر گستره.
9- زرینکوب، عبدالحسین. (1387). روزگاران، تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی. ویرایش فاطمه زندی. چاپ نهم . تهران : نشر سخن.
10- صفا، ذبیح اله. ( 1387). تاریخ ادبیات در ایران. چاپ هجدهم. جلد اول. تهران: نشر فردوس.
11- عسگری حسنکلو، عسگر. (1386-1387). «سیر نظریه های نقد جامعه شناختی ادبیات». نشریه ادب پژوهی. شماره چهارم،زمستان و بهار86-87.
12- فروزانفر، بدیع الزمان. (1383). تاریخ ادبیات ایران، بعد از اسلام تا پایان تیموریان. با گفتاری از عبدالحسین زرینکوب. ،مقدمه و توضیحات و تعلیقات عنایت الله مجیدی. چاپ دوم. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سازمان چاپ و انتشارات.
13-. تاریخ ادبیات ایران. (1386)، از آغاز تا پایان قرن هشتم هجری. به کوشش دکتر سید محمد دبیر سیاقی. چاپ اول. تهران: انتشارات خجسته.
14- موریسن، جرج و دیگران. (1380). ادبیات ایران از آغاز تا امروز. ترجمه یعقوب آژند. چاپ اول. تهران: نشر گستره.
15- نیرومند،کریم [محقق]. (1364). تاریخ پیدایش تصوف و عرفان و سیر تحول و تطور آن. چاپ اول. زنجان: کتابفروشی ستاره.
16- همایی، جلال الدین. (1340). تاریخ ادبیات ایران، از قدیمیترین عصر تاریخی تا عصر حاضر. چاپ دوم. 2ج. تهران: نشر کتابفروشی فروغی.
[1]- برای اطلاع بیشتر ر.ک. : ذبیح اله صفا ، تاریخ ادبیات در ایران ( تهران: فردوس، 1387 )، ج 1 ص 29.
تاریخ داستاننویسی در ایران به سده های نخستین بازمیگردد و ادبیات کهن ما با انواع و اقسام صورتهای داستانی افسانه، تمثیل، حکایت و روایت آمیخته است؛ اما داستاننویسی جدید ایران ادامه طبیعی و منطقی این ادبیات نیست و در شیوه ی جدید داستانپردازی حتا جای پایی از این میراث کهن باقی نمانده است. ما در این نوشته می کوشیم تا ضمن ارایه ی تاریخ کوتاهی از روند شکلگیری و تکامل رمان در جهان، تحول تاریخی شیوههای قصهگویی و داستانپردازی در ایران را نیز بکاویم و شماری از نویسندگان و آثار شاخص هر دوره را معرفی کنیم.
داستاننویسی به صورتی که
کمالیافتهترین شکل آن رادر قالب رمان میشناسیم، به تاریخی
برمیگردد که تقابل جهانبینی نو و کهنه، در فاصله ی زمانی اندکی در
اروپا و در زمینههای فلسفه و دانش و هنر و ادبیات آغاز شده بود. از
این زمان، رمان از رمانس فاصله میگیرد و عالمجادویی و مینوی با
جهان واقعی در ادبیات داستانی تفاوت مییابد.
نقطه ی آغاز رمان را به عنوان شکل نوینی در ادبیات، عمومن "دن
کیشوت" اثر سروانتس (۱۵۴۷-۱۶۱۶) میدانند که به دلیل شکل ویژه ی
روایتی، سرآغاز رمان نویسی به شمار می آید. ولی حرکت رو به پیش رمان
پس از سروانتس با دانیل دفو، ساموئل ریچاردسن، و فیلدینگ ادامه
مییابد که هر یک به شیوه ی خاص خود و با استفاده از "طرحهای
غیرسنتی" به ادامه ی این حرکت کمک میکنند. سپس گوته درآلمان،
دیکنز و جرج الیوت و والتر اسکات در انگلستان، استاندال و بالزاک و
فلوبر و زولا در فرانسه، هائورن و هنری جیمز و ملویل در امریکای
شمالی و گوگول و تورگنیف و داستایفسکی و تولستوی در روسیه، رمان را
به اوج اقتدار خود رساندند .رمان با تولستوی که این سلسله را تا
نخستین سالهایدهه نخست سده ی بیستم به اوجی تازه برکشید، حرکت رو
به پیش خود را همچنان با شتاب طی کرد. سپس همینگوی با دستیابی به
سادگی خاص زبان و نزدیک کردن زبان به گفتار، ادامهدهنده ی مسیر
رمان شد. پس از وی ویرجینیا ولف در "به سوی فانوس دریایی"، جیمز
جویس در "بیداری خانواده" و "اولیس" کوشیدند نثر را با شعر پیوند
بزنند و با استفاده از کلام شعرگونه شیوههای بیانی قوی تری را
بیافرینند.
داستان نویسی امروز ایران بر بستر جریانی
که نزدیک به صد سال از عمر آن میگذرد، گذر کرده است، ولی
داستاننویسی در ایران، دیرندهتر از این تاریخ است. اصولن هنگامی
که در ادبیات جدید به عنصر داستان توجه میکنیم، به معنای
"پیجویی" میرسیم که در واقع مفهوم قصه در قرآن است و مفهوم
تسلسل و تداوم و این که بعد چهروی می دهد از آن بر می آید. سوره ۱۲
قرآن، سوره ی یوسف، تنها سورهای است که به طور مشخص و انحصاری
درباره یک داستان صحبت میکند و موضوع آن نیز ماجراهای زندگی
یوسف است؛ در آغاز سوره اشارهای است به قصهگویی خداوند و این که
این قصه (قصه یوسف) به ترین قصههاست و خداوند روایتگر حقیقت این
قصه است. در این قصه اتفاق پشت اتفاق روی میدهد؛ هر آیه حکایتگر
رویداد تازهای است و نماد و اشاره سراسر آن را آراسته؛ تعبیر "احسن
القصص" به دلیل عمق و وجه های گوناگون این داستان،با موضوع آن
تناسبی منطقی دارد.
نامِ سوره ی ۲۸ قرآن نیز که داستان موسا در آن مطرح شده، "قصص"
است، یعنی سوره یداستانها و همین داستانهاست که از باب حقیقت و
نسبت به امر واقع، سرشار از عبارتها و اشارههاست و رازهای نهفته
بسیاری در خود دارد. این لایههاینهفته در قرآن در طول زمان به
زبانهای گوناگونی تفسیر و بازنویسی شده و از دل این قصهها قصههای
دیگری بازآفریده و برگرفته شده است. در ادبیات عرفانی به ویژه در
مثنوی مولوی، نگاه تازهای به قصههای قرآن به ویژه به قصه ی
یوسف شده است و این رشته هیچگاه در هزار سال ادبیات منظوم و
منثور ایران گسسته نشده است.
۱- داستاننویسی در ادبیات کهن ایران:
ادبیات کهن ایران به انواع و اقسام صورتهای داستانی
افسانه، تمثیل، حکایت و روایت آمیخته است. ولی داستاننویسی جدید
ایران، ادامه ی طبیعی و منطقی این ادبیات نیست و در شیوه ی جدید
داستان حتا کمتر جای پایی از ادبیات کهن ما دیده نمیشود؛ امکانات
داستاننویسی قدیم در جریان داستان جدید راه نجسته است و درست به
همین دلیل، مخاطب اصلی داستان امروز از تاریخ دیرین داستانی ما
بیاطلاع است و آن را جز به شکل جدیدش نمیشناسد.
شاهنامه ی فردوسی، ویس و رامین فخرالدین اسعد، پنج گنج نظامی
و گلستان و بوستان سعدی به همراه نمونههای فراوان دیگر
همچون سیاستنامه که دارای قصههایی در دانش کشورداری است،
و اسرارالتوحید که دارای قصههایی در احوال عارفان است، عقل سرخ و
آواز پر جبرییل، که عرفان و استوره در آن ها درآمیخته است، تاریخ
بیهقی که قصههای تاریخی آن در عین سادگی، بسیار جذاب و خواندنی
است، بخشی از تاریخ ادبیات داستانی ما را شکل میدهند. این تاریخ
در سیر خود با حکایت های تمثیلی و استعاری کلیله و دمنه، قصههای
تمثیلی و تربیتی قابوسنامه، حکایات پراکنده ی جوامعالحکایات و
لوامعالروایات و داستانهای عامیانهای همچون هزار و یک شب، سمک
عیار، رموز حمزه، حسین کرد شبستری، امیر ارسلان نامدار و ... کامل
میشود.
۲- شگلگیری رمان
در آستانه مشروطیت
یحییآرین پور در جلد دوم "از صبا تا نیما" مینویسد: "رمان و
رماننویسی به سبک اروپایی و به معنای امروزی آن تا شصت هفتاد
سال پیش که فرهنگ غرب در ایران رخنه پیدا کرده، در ادبیات ایران
سابقه نداشت. ابتدا رمانها به زبانهای فرانسه و انگلیسی و روسی و
آلمانی یا عربی و ترکی به ایران میآمد، و کسانی که به این
زبانها آشنا بودند، آنها را میخواندند و استفاده میکردند. سپس
رمانهایی از فرانسه و سپس انگلیسی و عربی و ترکی استانبولی به
فارسی ترجمه شد ... این ترجمهها بسیار مفید و ثمربخش بود، زیرا
ترجمهکنندگان در نقل متون خارجی به فارسی، قهرن از همان اصول
سادهنویسی زباناصلی پیروی میکردند و با این ترجمهها در حقیقت،
زبان نیز به سادگی و خلوص گرایید و بیان، هرچه گرمتر و صمیمیتر شد
و از پیرایه ی لفظی و هنرنماییهای شاعرانه که به نام فصاحت و
بلاغت به کار میرفت، به مقدار زیادی کاسته شد ".
رواج ترجمه ی رمانهای غربی و نظیرهنویسی آنها در ایران، بیشک به
حرکتهای اجتماعی یاری رسانده است که حاصل آن آشکار شدن تضاد میان
حکومت و مردم و نتیجه ی نهایی آن امضای فرمان مشروطیت توسط
مظفرالدینشاهقاجار بود و در ادامه، اصلاحات اداری، بسط تجدد و ترقی،
گسترش علوم جدید،گام به گام پذیرش اجتماعی یافت و نوگرایی در
فرهنگ، کمکم بخشی از نیاز عمومی جامعه شد و "شکل ساده و تعلیمی
نثر منشیانه قاجاری، یعنی سبک قائممقام فراهانی، امیر نظام گروسی
و مجدالملک سینکی در برخورد با فرهنگ غرب، روش جدلی و منطقی"
پذیرفت.
تاریخ قصهنویسی در ایران، تاریخ انقلاب در زبان نیز هست، زبانی
که پس از مشروطیت به سوی نحوه ی گفتار مردم عادی آمده است و خود
را از معانی بیان پر تکلف و بی هوده ی لفظی نوعی "زبان مجلسی" نه
اجتماعی، رهایی داده است .
درک ضرورت تحول در زبان نگارش تا آن حد برای روشنفکران و
روشنبینان جامعه آسان شده بود که در بسیاری از یادداشتها و
نامههای بر جای مانده از آغاز مشروطیت، به این ضرورت تغییر شیوه ی
نگارش و دستیابی به نگارشی که نتیجه ی آن، گونه ی ادبی جدیدی
باشد، برای بازتاب درست تحولات اجتماعی، اشاره شده است.
تنی چند از پژوهندگان ادبیات مشروطه و تاریخ بیداری ایرانیان،
سادهنویسی و شکل بیانی مؤثری را که در آخرین سالهایپیش از مشروطه
در ایران رواج یافته بود، در پیدایی این تحول سیاسی و اجتماعی
بیتأثیر ندانستهاند و به ویژه کتابهایی همچون "سیاحتنامه
ابراهیمبیگ" اثر زینالعابدین مراغهای را - که توانسته است فساد
دوران سالهای قبل از مشروطیت را با قلمی که یادآور تواناییهای
ولتر در نشان دادن و رسوا کردن عوامل فساد است، رقم بزند ـ در این
فرایند، اثرگذار و شایان توجه میدانند و همچنین ترجمه ی میرزا حبیب
اصفهانی از کتاب "حاجیبابای اصفهانی" نوشته ی جیمز موریه ـ که نثر
آن برخاسته از نثر منشیانه ی قاجاری و وضوح و بیتکلفی شیوه ی
داستاننویسی فرنگی و توجه به اصطلاحات، واژه ها و مثل های بومی
ایران است ـ بر آثار دو نویسنده بزرگ بعدی: علیاکبردهخدا و محمدعلی
جمال زاده به طور مستقیم مؤثر میدانند و این ترجمه را بهشکلی،
سَلَف واقعی نثر داستانی امروز ایران برمیشمارند .
۱- ۲- نخستین نویسندگان
۱- ۱- ۲- آخوندزاده
برای یافتن نخستین رمان ایرانی باید به سال ۱۲۵۳ش بازگردیم؛ سالی
که "ستارگان فریب خورده ـ حکایت یوسفشاه " نوشته م.ف آخوندزاده
(۱۱۹۱-۱۲۵۷) را میرزا جعفر قرچهداغی به فارسی برگرداند. آدمیت،
آخوندزاده را پیشرو فن نمایش نامهنویسی و داستانپردازی اروپایی
درخطه ی آسیا دانسته و اهمیت او را نه در تقدم او بر دیگر
نـویسنـدگـان خـاورزمیـن، کـه در خبـرگی او و تکـنیک مـاهرانـهای
میدانـد کـه او در نمایش نامهنویسی و داستانپردازی جدید به کار
بسته است .
۲-۱-۲- طالبوف
اگر آخوندزاده را نخستین نویسنده ی رمان ایرانی بدانیم که اثر او به
زبانی غیر از فارسی تدوین و سپس به فارسی ترجمه شده است، لزومن
باید از نخستین کسی که نوشتهای نزدیک به رمان و به زبان فارسی از
او بر جای مانده است نام برد: عبدالرحیم طالبوف تبریزی که در سال
۱۲۵۰ ق در تبریز زاده شد و هشتاد سال زندگی کرد. از نوجوانی به قفقاز
رفت و تا پایان عمر در آن جا زیست. قفقاز در آن روزگار نزدیکترین
کانون اندیشههای نو به ایران بود. طالبوف که از طریق زبان روسی
اطلاعاتی به دست آورده بود، از راه قلم به بیداری مردم میکوشید و
آنان را به معایب حکومت استبدادی و لزوم مشروطه آشنا میکرد.
معروفترین اثر طالبوف "کتاب احمد" است. قهرمان کتاب، فرزند خیالی
نویسنده است که پرسش های ساده و در عینحال حساسی درباره ی اوضاع
ایران و علل عقبماندگی آن از پدر میپرسد و این پرسش و پاسخ، آیینه
یتمامنمایی از مشکلات و گرفتاریهای ایرانِ آن روز را باز
میتابانَد .
۲-۱-۳- زینالعابدین مراغهای
زینالعابدین مراغهای (۱۲۵۵-۱۳۲۸ ق) که او نیز در جوانی مهاجرت کرد،
از دیگر کسانی استکه اثر معروف او "سیاحتنامه ابراهیم بیگ" ، از
نظر قدرت نفوذ بر اندیشه و افکار جامعه ی ایران و هواداران ترقی و
اصلاحات، کمنظیر بوده است.
۳- شکلگیری رمان
تاریخی
پس از طالبوف و مراغهای، در سالهای ۱۲۸۴-۱۳۰۰ق که مردم برای به
سرانجام رساندن انقلاب مشروطه میکوشیدند و جنبش ضد استعماری در
گوشه و کنار مملکت به راه افتاده بود، رمان تاریخی به عنوان
مطرحترین گونه ادبی رخ نمود.
عمومن از محمدباقر میرزا خسروی کرمانشاهی (۱۲۲۶-۱۲۹۸ ق) یکی از
پیشروان نثر نو ادبی به عنوان نویسنده ی نخستین رمان تاریخی
ایران نام میبرند. او رمان "شمس وطغرا" را در سال ۱۲۸۷ ق نوشت و در
آن، دوره ی آشفته ی حمله ی مغول را به ایران، ترسیم کرد. با
اینکه زمینه ی اثر، تاریخی است، خسروی کوشیده روایتی عاشقانه و
گیرا، پر از ماجراهای هیجانآفرین پدید آورد.
شیخموسی کبودرآهنگی در سال ۱۲۹۸ ق رمان تاریخی "عشق و سلطنت"
یا "فتوحات کورش کبیر" را چاپ کرد؛ میرزاحسنخان بدیع نصرتالوزاره با
چاپ رمان "داستانباستان" در سال ۱۲۹۹ق. در تهران، و صنعتیزاده
کرمانی با چاپ "دامگستران" و رمان تاریخی "داستان مانی"، نخستین
رمانهای تاریخی را پدید آوردند.
۴- شکلگیری رمان
اجتماعی در ایران
صنعتیزاده علاوه بر رمان تاریخی، رمان اجتماعی نیز نوشت که
به قول نویسنده ی "از صبا تا نیما" ، رمان "مجمع دیوانگان" او نخستین
اتوپیا (مدینه فاضله) در زبان فارسی است. مشفق کاظمی با
نوشتن "تهران مخوف"، عباس خلیلی با رمانهای "روزگار سیاه" (۱۳۰۳)
"انتقام" (۱۳۰۴) و حاج میرزا یحیی دولتآبادی با نوشتن رمان "شهرناز"
در سال ۱۳۵۵ ق. نوع دوم از رمانهای فارسی را که زمینه ی اجتماعی
در آنها تعمیم بیش تری داشت، با نمایش گوشههایی از زندگی معاصر، یا
معایب و مفاسد آن، پدید آوردند.
۵- داستان مدرن
(پیش از دهه ی ۴۰)
۱- ۵ - جمال زاده؛ آغازگر راه
آن چه به عنوان قصه به معنای امروزی و به صورت یک شکل نو ادبی
در غرب بیش از ۳۰۰ سال سابقه دارد، در ایران عمر آن به ۱۰۰ سال
نمیرسد و مجموعه ی قصههای کوتاه "یکی بود یکی نبود" ،سرآغاز قابل
اعتنای آن است.
با یکی بود یکی نبود یکی از مهمترین رویدادهای ادبی تاریخ ادبیات
ایران روی داده است. "با جمال زاده نثر مشروطیت قدم در حریم قصه
میگذارد و حکایتهای پیش از مشروطیت به سوی ابعاد چهارگانه ی قصه
یعنی: زمان، مکان، زبان و علیت روی میآورند و کاریکاتورهای دهخدا
جای خود را به کاراکترهای جمال زاده میدهند؛ اگر چه این کاراکترها
خود در مقایسه با شخصیتهای قصههای هدایت و چوبک و آلاحمد،
کاریکاتورهایی بیش نیستند، آنها از یک جوهر شخصی و تا حدی تشخصّ فردی
برخوردار هستند که به آسانی میتوان آنها را از کاریکاتورهای اغراق
شده ی چرند و پرند جدا کرد. عامل علیت ـ هر قدر هم ناچیز ـ موقعیت
کاراکترهای جمال زاده را از کاریکاتورهای دهخدا جدا میکند و از همه
بالاتر همه یا بیش تر عوامل و عناصر قصه ی قراردادی و قصهنویسی
حرفهای، در قصهنویسی جمال زاده دیدهمیشود ".
هم زمان با جمال زاده، حسن مقدم (علی نوروز) نیز چند داستان کوتاه
نوشت؛ ولی داستاننویسی را چندان جدی نگرفت و بعدها به نمایش
نامهنویسی روی آورد. اما جمال زاده (۱۲۷۶-۱۳۷۷ق.) نخستین ایرانیای
استکه با نیت و قصد و آگاهانه و با ترکیبی داستانی و نه مقالهای،
به نوشتن پرداخت و نخستین داستانهای کوتاه فارسی را بهوجود آورد.
اگرچه تا قبل از هدایت، نیما و پیش از او ـ و حتا پیش از جمال زاده
ـ علی عمو (نویسنده ی نشریه ی خیرالکلام رشت) و کریم کشاورز (نویسنده
ی داستان کوتاه "خواب" در مجله ی فرهنگ رشت) و دهخدا در نوشتن
داستانوارههای کوتاه و مضمون های زندگی روزمره، جای درخور ستایشی
دارند.
۲-۵- هدایت
پس از جمال زاده باید از صادق هدایت بهعنوان شایستهترین میراثدار
او نام برد. هدایت از فارغالتحصیلان دارالفنون و دبیرستان سن لویی
تهران بود که در سال ۱۳۰۵ ش با کاروان دانشآموزان اعزامی به اروپا
به بلژیک فرستاده شد تا در رشته یمهندسی راه و ساختمان تحصیل کند؛
ولی او یک سال بعد برای تحصیل در رشته یمعماری رهسپار پاریس شد.
"هدایت در اواخر سال ۱۳۰۸ و اوایل ۱۳۰۹ ش نخستین داستانهای زیبای
خود را به نامهای: مادلن، زنده بهگور، اسیر فرانسوی و حاجی
مراد در پاریس نوشت و پس از بازگشت به ایران داستان آتشپرست و سپس
داستانهای داوود گوژپشت، آبجی خانم و مردهخورها را در تهران نوشت
و آنها را با نوشتههای پاریس یکجا در مجموعهای به نام "زنده
بهگور" در سال ۱۳۰۹ ش. منتشر کرد ".
بنابراین زنده بهگور نقطه ی تحول داستاننویسی ایران است و از
این زمان باید حیات ادبی جدیدی را در ایران در نظر گرفت. هدایت، در
سال ۱۳۱۵ ش. به بمبئی رفت. این سفر اگر چه کمتر از یک سال طول
کشید، موجب شد که او افزون بر یافتن اطلاعات گسترده ای درباره ی
ادبیات فارسی میانه (پهلوی)، شاهکار معروفخود "بوف کور" را که در
تهران آغاز کرده بود، به پایان رسانَد و آن را درهمان سال ۱۳۱۵ با
خط خود به صورت پلی کپی در نسخه های اندکی و به قولی در ۱۵۰ نسخه
تکثیر کند. آلاحمد بوف کور را معروفترین اثر هدایت میداند کهبه
دنبال خود سلسلهای از "بوف کور" ها به وجود آورده است. "هدایت
در بوفکور همه ی زرّادخانههای هنری خود را به نمایش گذاشته است؛
جملهها موجز، فشرده، شاعرانه و با وجود سهلانگاریهای لفظی، مؤثر و
فصیح است. در پرداخت ساخت ساده و انعطافپذیر رمان که هم لحظههای
شاعرانه و ظریف را باز میگوید و هم صحنههای پرخشونت را ... توفیقی
چشمگیر دارد ".
۳- ۵ - بزرگ علوی
علوی که همچون هدایت از روشنفکران تحصیلکرده ی اروپا به شمار
میآید، نخستین قصههای قابل توجهش، مربوط به همان سالهای تحصیل
در اروپاست کهدر آنها نوعی گرایشهای رمانتیک نزدیک به روحیه ی
ایرانی وجود دارد. او بهتدریج شیوه ی کار خود را تغییر داد و قصههای
ممتازی همچون: نامهها، رقص مرگ، گیلهمرد و رمان "چشمهایش" را
نوشت. ساختار این رمان ـ که شاید بتوان آن را به ترین اثر علوی
دانست ـ با وجود وصف صحنههای اجتماعی آن- غنایی است. این شیوه
در داستانهای کوتاه او نیز راه یافته است. چمدان، نامه،
ورقپارههای زندان، میرزا، ۵۳ نفر، موریانه و هویت (۱۳۷۷) از دیگر
آثار اوست.
۴-۵ - صادق چوبک
"خیمهشببازی" نخستین مجموعه ی قصههایچوبک است که در سال ۱۳۲۴ش
به شیوه ی قصهنویسان پیشرو پدید آمده و بر آثار نسل نویسندگان
همعصر او و پس از وی سایه افکنده است. براهنی قصههایکوتاه چوبک
را در تلفیقی متناسب با تکنیک ادگار آلنپو (قصهنویس و شاعر
آمریکایی) و تکنیک قصهنویسی اواخر سده ی نوزده روسیه میداند. ولی
رمان" تنگسیر" را که بر پایه ی جهانبینی رئالیستی بنا نهاده شده
است، به لحاظ ویژگیهای نثری، زیباترین اثر چوبک دانستهاند. پس از
تنگسیر، سنگ صبور آخرین رمان چوبک است. پس از خیمهشببازی سه
مجموعه ی دیگر از قصههایکوتاه چوبک به نامهای: انتری که
لوطیاش مرده بود، روز اول قبر و چراغ آخر، نیز چاپ و منتشر شده
است.
۵-۵- بهآذین
بهآذین (محمود اعتمادزاده) پرکارترین و تأثیرگذارترین نویسندهای
استکه برای مقابله با سنتهای تاریخنویسی در رمان و مفاخره به
گذشتههای دور، به نگارش "دختر رعیت" (۱۳۳۱) دست زد که در شمار
نخستین داستانهای روستایی واقع گرایانه ی فارسی قرار میگیرد. از
بهآذین پیش از نشر دختر رعیت، دو مجموعه داستان به نامهای
پراکنده (۱۳۲۳) و به سوی مردم (۱۳۲۷) انتشار یافته است. ولی
مجموعه داستان "مهره مار" و رمان "از آن سوی دیوار" (۱۳۵۱) از آثار
جدیدتر اوست که در مجموع از آثار گذشته ی او چندان فاصله نگرفته
است.
۶-۵ - جلال آلاحمد
آلاحمد که در داستانهایش بهنوعی تعادل و تصویر بیطرفانه از
صحنههای زندگی دست یافته است، نویسندهای است مسئول و متعهد؛ با
نگاهی اجتماعیتر نسبت به پیشینیان خود و فردیتی کمتر و با تعهد
آمیخته با منش روشنفکری اجتماعگرا که عمومن آثارش در وجه های
گوناگون، خالی از این دیدگاه و نگرش نیست. مدیر مدرسه، نفرین
زمین، سه تار، زن زیادی، پنج داستان، دید و بازدید و "ن و القلم"
ازمشهورترین آثار داستانی اوست. اگر چه چند تک نگاری و
کتابهای "غربزدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" نیز از آثار مشهور
اوست، که تفکر اجتماعی و ادبی نویسنده را تا پس از سالهای چهل،
نشان میدهد.
۷- ۵ -ابراهیم گلستان
ابراهیم گلستان در نخستین مجموعه ی داستانش "آذر ماه آخر پاییز"
(۱۳۲۸) نشان داده است که در بهکارگیری صنعت داستاننویسی، به
ویژه پیروی از شیوه و شگرد نگارشی فالکنر، چیرهدست است. شکار
سایه، اسرار گنجدره جنی و "جوی و دیوار" و "تشنه" از دیگر
مجموعههای داستانی اوست که نویسنده در مجموع آنها در شکستن زمان
و به زمان حال آوردن رویدادها، موفق بوده است.
۸-۵ - بهرام صادقی
هم ارز با آلاحمد و گلستان، بهرام صادقی سر برمیکند و از سال ۱۳۳۷
نخستین قصههایش را در مجله ی سخن به چاپ میرساند. صادقی جستوجوگر
لایههای عمیق ذهنی بازماندگان نسل شکست است. دو اثر معروف صادقی
عبارتند از: ملکوت، "سنگر و قمقمههای خالی".
۶- داستان مدرن
(پس از دهه ی ۴۰)
از دهه چهل بهاین سو، بهتدریج باید حساب تازهای برای
ادبیات داستانی ایران گشود: غلامحسین ساعدی در نمایش و تشریح
فقر، هوشنگ گلشیری با آوردن تکنیکتازهای در نوشتن ـ بهویژه
با شازده احتجاب ـ، نادر ابراهیمی با حکایت های شبه کلاسیک،
جمال میرصادقی با ایجاد طیف جدیدی از قصه در حد فاصل
زندگیسنتی و نو و محمود دولت آبادی با رئالیسمی برخاسته از
مکتب گورکی و توانایی کممانند در توصیف و بیان حرکت، احمد محمود،
اسماعیل فصیح، علیاشرف درویشیان، ناصر ایرانی،
علیمحمد افغانی، منصور یاقوتی و نسلجدیدی از نویسندگان
همچون: احمد مسعودی، محمود طیاری، مجید دانش،
آراسته و ... و زنان داستاننویسی چون مهشید امیرشاهی،
گلی ترقی، شهرنوش پارسیپور، غزاله علیزاده و چهره
شاخص این گروه، سیمین دانشور، هریک بخش عمدهای از تحول
داستاننویسی سالهای پس از چهل را به خود اختصاص دادند.
۱-۶ - سیمین دانشور
سیمین دانشور در این میان با نوشتن رمان سووشون (۱۳۴۸) به سرعت به
برجستگی شایستهای رسید.
برای سووشون در بخش رمان اجتماعی ایران منزلت مهمی قایلند و این
اثر را نخستین اثر کامل در نوع "رمان فارسی" به شمار میآورند.
سیمین دانشور چند مجموعه ی داستان کوتاه و دو جلد از رمان "جزیره
سرگردانی" را نیز در سالهای اخیر نوشته است که این اثر به نظر
مخاطبان او در اندازههای سوشون نیست .
۲-۶ - احمدمحمود و معاصرانش
در میان داستاننویسان دهه ی چهل به بعد، احمد محمود که
رمان "همسایهها"ی او (۱۳۵۳) از نظر گستردگی و تنوع ماجراها، تعداد
شخصیتها و گستردگی لحن محاورهای و توصیفات جزء به جزء از حرکات و
گفتوگوها در میان رمانهای ایرانی ممتاز است، با رمانهای داستان
یک شهر ، زمین سوخته، مدار صفر درجه و ... همچنان داستانسرای جنوب
ایران (خوزستان) باقیماندهاست. اگر همسایههای احمدمحمود (متولد
۱۳۱۰) را فصل ممیزهای در رماننویسی اواخر سالهای پیش از پیروزی
انقلاب بهمن به شمار آوریم، انصاف حکم میکند طلیعه جدیدی را که
با بره گمشده راعی (۱۳۵۶) اثر هوشنگ گلشیری، باید زندگی کرد احمد
مکانی (مصطفی رحیمی)، سگ و زمستان بلند (۱۳۵۴) شهرنوش پارسیپور،
مادرم بیبیجان (۱۳۵۷) اصغر الهی، سالهای اصغر (۱۳۵۷) ناصر
شاهینبر و شب هول (۱۳۵۷) هرمز شهدادی، روی کرد، به یاد داشته
باشیم و جلد نخست اثر تحسینبرانگیز محمود دولت آبادی، کلیدر (۱۳۵۷)
را نیز به عنوان یک رمان روستایی با همه ی ارزشهای حرفهای
رماننویسی، در چشمانداز ادبیات داستانی به شایستگی ببینیم و باب
جدیدی را با آنها بگشاییم.
۳-۶ - محمود دولتآبادی
دوره ی کامل کلیدر با (۱۰جلد) پس از انقلاب بهمن منتشر شده است.
این رمان عظیم از رویدادهایی سخن میگوید که در محیطهای عشایری و
روستایی خراسان میگذرد و به طور عمده، رمانی اجتماعی ـ حماسی است.
اشخاص آن برخاسته از موقعیت اجتماعی و حماسی هستند و بر آن نیز اثر
میگذارند و خط کلی داستان، مبارزهای دهقانی ـ عشیرهای است و در
نهایت بر ضد حاکمیت ستمشاهی. دولتآبادی این زمینه ی فکری را پیش
از کلیدر نیز در داستانهای گاوارهبان، اوسنه باباسبحان، لایههای
بیابانی و ... نشان داده است. رمان جای خالی سلوچ (۱۳۵۶) نیز
داستان فقر و محرومیت مردم است و درگیریهای روستاییان و ایلاتشرق
ایران را بازتاب می دهد و تصویرهای حقیقی از زندگی این مردم را به
دستمیدهد. آخرین رمان مطرح و قابل اعتنای دولتآبادی، "روزگار
سپری شده مردمسالخورده" ، همچنان روایتگر محرومیتها و فقر عمومی
است و داستان که از زبان سامون و یادگار ـ دو راوی از یک خانواده ـ
نقل میشود، حکایتگر ماجراهای تلخی است که بر سر مردم روستایی در
سبزوار از سال ۱۳۰۱ تا دوره ی پس از شهریور ۱۳۲۰ رفته است .
۷- داستان نویسی
در دهه های ۶۰ و ۷۰
پس از دولتآبادی در دهه ۶۰ از چهرههای شاخص داستاننویسی به شرح
زیر میتوان نام برد:
رضا براهنی: رازهای سرزمین من (۱۳۶۶)،
محسن مخملباف: باغ بلور (۱۳۶۵)، منیرو روانیپور: اهل غرق (۱۳۶۸)
و دل فولاد (۱۳۶۹). احمد آقایی: چراغانی در باد (۱۳۶۸)، شهرنوش
پارسیپور: طوبا و معنای شب (۱۳۶۷)، اسماعیل فصیح: ثریا در اغما (۱۳۶۲)
و زمستان ۶۲ (۱۳۶۶) و مجموعه قصههای نمادهای دشت مشوش (۱۳۶۹) و
عباس معروفی: سمفونی مردگان (۱۳۶۸). این رمان آخری که به نظر برخی
از صاحبنظران به لحاظ ویژگیهای ساختاری قابل مقایسه با خشم و
هیاهوی فالکنر است، سرنوشت اضمحلال یک خانواده و بیان کننده ی فنا
و تباهی ارزشهاست.
عباس معروفی، دهه هفتاد را نیز با رمان سال بلوا (۱۳۷۱) آغاز میکند.
او که از تجربه ی سمفونی مردگان گذشته است، با سال بلوا به فرازی
نو در رمان معاصر میرسد.
در سال ۱۳۷۲، ابراهیم یونسی که در ترجمه، چهره ی سرشناسی است،
رمان گورستان غریبان را ـ که بیان گوشهای از تاریخ مبارزات مردم
مناطق کردنشین است ـ عرضه میکند و اسماعیل فصیح با سه رمان، فرار
فروهر (۱۳۷۲)، باده کهن (۱۳۷۳) و اسیر زمان (۱۳۷۳) همچنان پرکار
مینماید. اما چهره ی داستانی فصیح را بیش تر باید در دو رمان ثریا
دراغما و زمستان ۶۲ جستوجو کرد.
رمان رژه بر خاک پوک (۱۳۷۲) اثر شمسلنگرودی و مجموعه قصه قابل
توجه "یوزپلنگانی که با من دویدهاند" (۱۳۷۳) نوشته ی بیژن نجدی،
آثار ماندگار و اثرگذاری هستند که در سالهای اوایل دهه ی هفتاد نشر
یافتهاند و جامعه ی ادبی ما از آنها بیتأثیر نبوده است.
آخرین رمان مطرح سالهای دهه هفتاد، رمان آزاده خانم نوشته ی رضا
براهنی، اثری است آوانگارد و به طوریکه از خود اثر و از قول
نویسندهاش برمیآید، ضد واقعیتگرا و ضد مدرن است. ولی ظرافتها و
زیباییهای ویژه ی این رمان آن اندازه هست که نتوان به آسانی از
آن چشم پوشید .
۸- پس از دهه ی
۷۰
از میان داستاننویسان دهه ی ۷۰ باید در ادبیات داستانی امروز نامهایی
چون: امیرحسین چهلتن، جواد مجابی، محمد محمدعلی، مسعود خیام، اصغر
الهی، منصور کوشان، رضا جولائی، شهریار مندنیپور، منیرو روانیپور،
خاطره حجازی، زویا پیرزاد، حسین سناپور، حسناصغری، ابوتراب خسروی،
قائم کشکولی و... را در حافظه ی بیدار خود به عنوان خواننده ی حرفهای
داستان نگه داریم و نگرنده ی راه دشوار ولی پیوسته ی داستان
متفاوت این عصر باشیم.
نخلهای بیسر نوشته ی قاسم علی فراست، عروج نوشته ی ناصر ایرانی،
سرور مردان آفتاب نوشته ی غلامرضا عیدان و اسماعیل نوشته محمود
گلابدرهای مقدمهای است ـ اگرچه نه چندان روشمند و قوی و منسجم ـ
بر آن چه از نظر موضوعی، راهی نو در ادبیات داستانی امروز ماست.
داستان جنگ در جهان، بخش عمدهای از جایگاه داستانی را به خود
اختصاص داده و خوانندگان فراوانی دارد. جنگ هشتساله ی ما نیز میتواند
و باید در ادبیات داستانی جای بیش تری را تصاحب کند، و بیگمان نمونههایاندکی
را که نام بردیم، و رمانهای اوایل جنگ همچون: زمینسوخته احمد
محمود و زمستان ۶۲ اسماعیل فصیح و نمونههای نهچندان قابلتوجهی که
در سالهای اخیر چاپ شده است، در این راه بسنده نیست.
منابع
ـ آرینپور، یحیی: از صبا تا نیما (ج دوم(،تهران،
شرکت سهامی کتابهای جیبی، ۱۳۵۰.
ـ براهنی، رضا: قصهنویسی ،تهران: نشرنو، ۱۳۶۱.
ـ جمالزاده، سیدمحمدعلی: یکی بود یکی نبود، معرفت، بیتا، بیجا.
ـ ربگرییه، آلن: قصه نو، انسان طرز نو ، ترجمه دکتر محمدتقی
غیاثی، تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۰.
ـ سپانلو، محمدعلی: نویسندگان پیشرو ایران، تهران: نگاه، ۱۳۶۶.
ـ سلیمانی، محسن: چشم در چشم آینه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۹.
ـ شمخانی، محمد: "قصه قصه مؤلف است" ،روزنامه جامعه، سال یکم،
شماره یکم، اردیبهشت ۱۳۷۷.
ـ عابدینی،حسن: صد سال داستاننویسی در ایران (ج ۱)، تندر، ۱۳۷۶.
ـ قربانی،محمدرضا: نقد و تفسیر آثار محمود دولت آبادی، آروین، ۱۳۷۷.
ـ کوندرا، میلان: هنر رمان ، ج سوم، ترجمه پرویز همایونپور، تهران:
نشر گفتار، ۱۳۷۲.
ـ گلشیری، احمد: داستان و نقد داستان، (ج ۱)، تهران: نگاه، ۱۳۷۱.
ـ مرادیصومعهسرایی، غلامرضا: "پایانی برای قصهنویسی سنتی"، رشت،
ویژه نامه ادبی و هنری کاچ، ۱۳۷۲.
ـ مویزانی، الهام: آینهها، جلداول، تهران: روشنگران، ۱۳۷۲.
ـ ؟ : نظریه رمان، ترجمه حسین پاینده، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامی، ۱۳۷۴.