در ادبیات کم نیستند داستان هایی که به موضوع مهاجرت پرداخته اند. آنچه ادبیات مهاجرت را جذاب می کند تقابلی است که نویسنده میان نگاهش به سرزمینی که به آن سفر کرده و وطن خودش ایجاد می کند یا نگاه متفاوت نویسنده هجرت کرده به سرزمینی که پیشتر برای خواننده آشنا نبوده یا تصویری رایج از آن داشته است.
هدف از مهاجرت آشکار است؛ بهره بردن از آزادی و برای بیان حرف هایی که در وطن نمی شود زد یا باید با احتیاط زده شود. اصلا دور از ذهن نیست که اگر پابلو نرودا در وطنش می ماند خیلی سریع کشته می شد و ادبیات دوستان بسیاری از شعرهای ظریفش بی بهره می شدند.
از طرفی کشف مکان ها و آدم های جدید نیز از دلایل مهاجرت است؛ همینگوی را نمی شود بدون سفرهایش تصور کرد.
این که چه چیز موجب مهاجرت یا تبعید می شود، موضوعی است جدا اما به طور خلاصه می توان دلایلی مثل جنگ، تغییر حکومت یا شرایط بهتر زندگی در کشوری غیر از وطن نویسنده را برشمرد.
آثار نویسندگانی که مهاجرت کرده اند اغلب به دلایل مهاجرت، سختی و دشواری مهاجرت و زندگی به عنوان یک مهاجر در وطن دوم می پردازند. برای همین ورود موضوعاتی چون تنهایی، غریبه بودن و بیگانگی، تضاد فرهنگی و حتی نوستالژی در این آثار عجیب نیست.
یکی از عمده مسائلی که منجر به مهاجرت و تبعید شده جنگ بوده و در این میان شاید جنگ جهانی دوم بیش از همه بر دنیای ادبیات، بویژه نویسندگان آلمانی تاثیر گذاشته باشد. برتولت برشت (نمایشنامه نویس بزرگ و نویسنده «آدم، آدم است»)، هرمان هسه (نویسنده «گرگ بیابان»)، توماس مان (نویسنده «مرگ در ونیز»)، هانا آرنت و اشتفن تسوایک از جمله نویسندگان ضدنازی هستند که با قدرت گرفتن این حزب راهی جز ترک وطن نداشتند. جالب اینجاست که نوشته های این نویسندگان پس از مهاجرت، تاثیر بسیار زیادی بر احساسات ضدنازی در سراسر دنیا گذاشت.
با این حال تصور این که مهاجرت و تبعید موضوعی جدید در ادبیات و مربوط به ۱۰۰ سال اخیر بوده، امری اشتباه است. آنچه در ادامه می خوانید معرفی چند نویسنده معروف از دوران باستان و زمان دانته تا امروز است که بنا به دلایل مختلف مجبور به ترک کشور خود شده اند.
ـ دانته که با «کمدی الهی» شهرت دارد شاعر و سیاستمدار هم بود. او به دلیل سیاسی و حمایت از امپراتور مقدس روم مجبور به ترک فلورانس شد. این تبعید تا پایان عمر دانته ادامه داشت و تاثیرش را می توان بر شاهکار او یعنی کمدی الهی مشاهده کرد. دانته نیز مانند شخصیت اصلی این رمان در جهنم به جستجوی مامنی می گردد.
ـ «موهبتی است که ذهن انسان به هر جا که بخواهد پر می کشد»، این جمله را اوید، یکی از بزرگان شعر ایتالیا گفته است. دلیل تبعید اوید مشخص نیست. برخی گفته اند اشعار عاشقانه او برای دورانش خیلی تندوتیز بوده. برخی هم یکی از شعرهای او در مخالفت با امپراتور وقت را دلیل این سفر ناخواسته می دانند.
ـ ولتر با نام اصلی فرانسوا ـ ماری آرو در فرانسه شناخته شده بود اما وقتی برای بار دوم به زندان مخوف باستیل افتاد، نام مستعار ولتر را انتخاب کرد. او منتقد سرسخت دولت و اشراف بود و برای همین به لندن مهاجرت کرد اما در آنجا هم از انتقاد از شرایط اجتماعی و سیاسی دست نکشید و باز هم دچار دردسرهایی شد.
ـ لرد بایرون از شعرای بزرگ بریتانیاست اما زندگی بی سروسامان و بدهی های فراوانش منجر به این شهر که از انگلستان فرار کند و به ژنو برود و در آنجا با پرسی شلی، شاعر بزرگ و همسرش مری شلی آشنا شود. مری شلی خالق «دراکولا» است که این رمان تاثیرگذار را در یک مبارزه طلبی از سوی بایرون در شبی بارانی نوشت.
ویکتور هوگو با رمان بزرگ «بینوایان» شهرت دارد. این نویسنده و مرد سیاست فرانسوی به دلیل مخالفت و انتقاد از ناپلئون و ملکه ویکتوریا مجبور به ترک وطنش شد. بعدا تبعید او بخشیده شد اما هوگو غرورش را زیر پا نگذاشت و از بریتانیا به فرانسه بازنگشت. او بینوایان ۱۲۰۰ صفحه ای را در همین تبعید نوشت.
ـ اسکار ویلد با «پرتره دوریان گری» و «سالومه» شهرت دارد. اما در بریتانیای قرن نوزدهم کسی تاب تحمل این چهره متفاوت را نداشت. برای همین او با جیبی خالی راهی فرانسه شد اما تبعید اثر خودش را گذاشته بود و وایلد در فرانسه تقریبا بجز «اهمیت ارنست بودن» کاری مهمی ننوشت.
ـ دی. اچ. لارنس با دو رمان مهم «زنان عاشق» و «عشاق بانو چترلی» شهرت دارد. او که از منتقدان سرسخت جنگ بود همیشه مورد آزار دولت انگلستان قرار می گرفت برای همین هم راهی سفر شد. مهاجرت لارنس مقصد مشخصی نداشت و در استرالیا، ایتالیا، سریلانکا، آمریکا، مکزیک و جنوب فرانسه زندگی کرد و هرگز از نوشتن دست نکشید.
ـ ارنست همینگوی نامی بسیار آشنا برای دوستداران ادبیات است. او نویسنده «پیرمرد و دریا» و «وداع با اسلحه» است. او زاده آمریکاست اما در جنگ به عنوان راننده آمبولانس در ایتالیا خدمت کرد و بعد از مجروح شدن به پاریس رفت و به عنوان روزنامه نگار مشغول به کار شد. بعد از آن هم به طور خودخواسته دیگر به وطنش بازنگشت و آزادی جاری در پاریس را به آغوش کشید. پاریس محل وقوع رمان معروف او The Sun Also Rises است.
ـ تی. اس. الیوت (شاعر «سرزمین هرز») و پابلو نرودا (شاعر برنده نوبل اهل شیلی)، میلان کوندرا (نویسنده «سبکی غیرقابل تحمل زندگی») و گونتر گراس (نویسنده برنده نوبل ادبیات «طبل حلبی») از دیگر نویسندگان و شاعرانی هستند که تمام یا بخشی از زندگی خود را به دور از وطن گذراندند و به فعالیت ادبی خود ادامه دادند.
مهاجرت به هر دو شکل خودخواسته و اجباری اش مساله ای تلخ است و واقعا چیزی سخت تر از ترک وطن وجود ندارد. اما انگار نام هایی که در بالا ذکرشان رفت و آثاری که به آنها اشاره شد، به جز در سرزمینی غیر از وطن نویسنده مجال آفریده شدن نداشتند، تلخ است اما انگار ادبیات بدون مهاجرت چیزی کم دارد.
حکیم سخنور توس , برای روزگار و دنیایی که ما در آن زندگی می گذرانیم , واژه ها و کلمات متفاوتی را در نامورنامه خود بکار می برد و از هر واژه در جایگاه مناسب سود می برد تا بتواند پیام و سفارش خود را به خواننده شاهنامه منتقل نماید
" شناخت جهان و دریافتن اینکه عمر انسان در این جهان ، کوتاه است و پایداری ندارد و عاقبت هر کس فنا و نابودی است ، موجب می شود افراد خردمند و دانا ، رفتار و کردار مناسب در پیش گیرند و بدنبال آن چیزی باشند که موجب نشاط و شادی خود و دیگران در این دنیای ناپایدار شود .
انسان های متفکر و بینا به وضعیت گذشتکان و آنچه بر سر آنها و داشته های آنان آمده ، عبرت می گیرند و از بسیاری از رفتارهایی که موجب رنجش و ناراحتی همنوعان خود می گردد پرهیز مینمایند . انسانهای حیله گر ، بد طینت ، حسود ، دروغ زن ، جاه پرست ، دامساز و فنته انگیز ، فراموش می نمایند که دنیا برای هیچ کس وفایی ندارد زهر و نوش جهان موقتی است و برای چندگاهی است و عاقبت کار همه رفتن و دل کندن از همه مواهب دنیا است . به همین علت انسانهای هوشمند در همه عمر خود بر این نکته که دنیا ناپایدار است آگاهی و هوشیاری دارند و بدنبال شاد بودن و شاد کردن و دوری از حرص و آزهستند ." ۱
حکیم سخنور توس ، برای روزگار و دنیایی که ما در آن زندگی می گذرانیم ، واژه ها و کلمات متفاوتی را در نامورنامه خود بکار می برد و از هر واژه در جایگاه مناسب سود می برد تا بتواند پیام و سفارش خود را به خواننده شاهنامه منتقل نماید . فردوسی برای روزگار، بیش از بیست واژه و کلمه گوناگون بکار برده است که عبارت از ؛ روزگار، گردان سپهر، جهان، سرای سپنجی، گیهان ناپاکرای، چرخ پیر، باغ جهان، گیتی، چرخ برین، زمانه ، چرخ مست ، جهان جَهان، آسمان، چرخ، سرای ترک، سپهر روان ، جهنده جهان، رهگذر، برکشیدهِ بلند، سرای کهن است که هر واژه، به نوعی دنیا را وصف می کند.
حکیم فردوسی نامدار، همانند سایر متفکران ایران زمین ، درنامورنامه اثر ارزشمند و ماندگار خود ، به موضوع وضعیت جهان ، کوتاهی عمر انسان نسبت به جهان هستی ، و رفتارهایی که سرنوشت در طول عمر هر کسی با وی دارد ، نکاتی را به خوانندگان و آیندگان یادآوری می نماید تا فراموش نکنند که انسان اند و دارای محدودیت ، پس پا را از محدوده انسانی خود فراتر نگذارند و مجذوب لحظات کوتاهِ به ظاهر نیک دنیا نشوند و بدانند که دنیا ، نیک و بد را باهم بر انسان عرضه می نماید .
چُنین گفت پیران که با روزگار
بسازد خرد یافته مرد ِ کار
نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست آرام و پرخاش و مهر
نمایش و کردار جهان
حکیم فردوسی اعتقاد دارد که آنچه را که دنیا به ما نشان و نمایش میدهد همانی نیست که بعدها با ما رفتار خواهد کرد و کردار واقعی جهان با نمایشش تفاوت دارد پس دل سپردن به چنین فریبکاری شایسته نیست و نباید به او دل خوش کرد .
زمانه سراسر فریب است و بس
نباشد به سختیش فریاد رس
جهان را نمایش چو کردار نیست
بدو دل سپردن سزاوار نیست
***
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایِدَت چهر
***
جهانا مپروَ ر چو خواهی درود
چو می بِدرَوی پروریدن چه سود ؟
بر آری یکی را به چرخ بلند
سپاریش ناگه به خاک نژند
***
جهانا چه بد مهر و بد گوهری
که خود پرورانی و خود بِشکَری
***
نمانَد چنین دان جهان برکسی
درو شادکامی نیابد بسی
***
جهانا سراسر فسوسی و باد
به تو نیست مردِ خردمند شاد
یکایک همی پروریشان بناز
چه کوتاه عمر و چه عمرِ دراز
چو مَر داده را بازخواهی ِستد
چه غم گر بود خاک ، آن گر ُبسَد
سرای سپنجی
فردوسی می گوید که جهانی که مانند کلبه دشتبانان و جالیزبانان ، عمرش سه پنج روز بیشتر به نظر نمی آید ، هر کسی به حالت های متفاوتی روزگارش می گذرد ، یکی خوار و زبون می شود و دیگری به آسایش روزگارش می گذراند ، در دنیایی چنین ، که یکی وارد می شود درحالی که کسی دیگری از دنیا می رود و کسی تابحال ندیده است چرخ دنیا غیر از این حالت بگردد، بنابراین نباید بر این جهان با چنین رسم و روش ، و عمر بدین کوتاهی ، چندان دل نهاد .
سرای سپنجی برین سان بوَد
یکی خوار و دیگر تن آسان بوَد
یک اندر آید دگر بگذرد
که دیدی که چرخش همی نسپرد
***
جهانا شگفتا که کردار ُتست
شکسته هم ا زتو ، هم ا زتو دُرست
***
چو دل بر نهی بر سرای سپنج
همه زهر زو بینی و درد و رنج
***
چُنین است رسم سرای سپنج
همه از پی آز با درد و رنج
سرانجام نیک و بدش بگذرد
شکارست و مرگش همی بِشکَرَد
***
چه بندی دل اندر سرای سپنج
چه نازی به گنج و چه نالی ز رنج ؟
کزان گنج دیگر کسی برخورد
جهاندیده ، دشمن چرا پرورد ؟
***
دل اندر سرای سپنجی مبند
که هر چون شوی زو بیابی گزند
داس اجل
حکیم فردوسی اجل را مانند کشاورزی ترسیم میکند که با داسی بزرگ و تیز وارد مزرعه دنیا می شود و تر خشک مزرعه را با هم درو می کند و این کشاورز داس به دست ، گریه و زاری هیچکس را نمی شنود. یا در استعاره ای دیگر ، جهان به شخصی مانند می کند که انسانها را از خاک بر میگیرد و به باد می سپارد .
یکی مرد با تیز داسی بزرگ
سوی مرغزار اندر آید ُسُترگ
همه ترّ و خشکش بهم ِبدرَوَد
اگر لابه سازی سخن نشنود
***
جهان را چنین است رسم و نهاد
برآرد ز خاک و دهدشان به باد
***
چنین است گیهان ِ ناپاکرای
به هر بادِ خیره بجنبد ز جای
بتّری داشتن چرخ پیر
این چرخ پیر یا کهن ، ستمکار و نامهربان است حتی بر فرزند خردسال و شیرخوار هم ترحمی ندارد ، و کودک شیر خوار را هم از پستان مادر می رباید . پس نباید با این چرخ پیر گستاخی کرد با او مبارزه کرد ، چون ممکن است هر لحظه شرایط دشوارتری برای انسان بوجود آورد . چاره کار جستن شادمانی و و راه ندادن اندوه نزد خود است .
چُنین است کردار این چرخ پیر
ستاند ز فرزند پستان شیر
چو پیوسته شد مِهر دل بر جهان
به خاک اندر آید سرش ناگهان
مباشید گستاخ با این جهان
که او بتّری دارد اندر نهان
ازو تو بجز شادمانی مجوی
به باغ جهان برگِ اندوه مَبوی
اگر تاج داری اگر دست ِ تنگ
نبینی همی روزگار درنگ
مرنجان روان کین سرای تو نیست
بجز تنگ تابوت جای تو نیست
نهادن چه باید به خوردن نشین
به امید گنج ِ جهان آفرین
به گیتی ترا شادمانیست بس
گر او هیچ مهری ندارد به کس
یکی را سرش را برکشد تا به ماه
فراز آورد راستَش زیر چاه
چُنین است کردار چرخ برین
گهی این بران و گهی آن برین
بازی جهان به هفتاد دست
جهان و دنیا که چون چرخ مست است بازی های زیادی دارد مانند یک بازیگر قهار ، بازی های متفاوتی را به انسان نشان می دهد و راز بازی های او برانسان گشوده نیست و با انسان در پرده و پوشیده بازی میکند .
به بازیگری مانَد این چرخ مست
که بازی برآید به هفتاد دست
زمانی به باد و زمانی به میغ
زمانی به خنجر ، زمانی به تیغ
زمانی به دست ِ یکی ناسزا
زمانی خود آرَد ز سختی رها
زمانی دهد تاج و تخت و کلاه
زمانی غم و خواری و بند و چاه
***
چُنین است رسم جَهان ِ جَهان
که کردار خویش از تودارد نهان
همی با تو در پرده بازی کند
ز تیزی ّ و از بی نیازی کند
به رنج درازیم و در چنگ آز
ندانیم ما آشکارا ز راز
***
فریبست کردار ِ گردان سپهر
گهی جنگ و زهرست و گه نوش و مهر
اگر کشُته ار مرده ، هم بگذریم
سزد گر به چون و چرا ننگریم
چُنان رفت باید که آید زمان
مشو تیز با گردش آسمان
نام باید مانَد دراز
با توجه به وضعیت نامعلوم انسان در این دنیا ، فردوسی سفارش دارد که در عوض تلاش و سعی برای برجا گذاشتن اموال در جهان ، بهتر است نام انسان در این دنیا ماندگار بماند ، و برای تحقق این موضوع انسان باید راه دانش و راستی را برگزیند تا نامش ماندگار گردد. اگر انسان در جهان به دنبال حرص مال و آز برود ، عمر دنیا با مشکل می گذرد .
ترا نام باید که مانَد دراز
نمانی همی ، کار چندین مساز
دل اندر سرای سپنجی مبند
که هر چون شوی زو بیابی گزند
***
جهان چون برآری برآید همی
بَد و نیک روزی سرآید همی
چو بستی کمر بر در ِ راه ِ آز
شود کار گیتی به تو بَر دراز
ره دانشی گیر و پس راستی
کزین دو نگیرد کسی کاستی
به یک روی جُستن بلندی سزاست
و گر در میان دَم ِ اژدهاست
***
که کس در جهان جاودانه نماند
به گیتی ز ما جز فسانه نماند
همان نام بهتر که مانَد بلند
که مرگ افگند سوی ما هم کمند
زمانه به مرگ و کُشتن یکیست
وفا با سپهر روان اندکیست
چاره کار چیست ؟
حال که جهان ناپایدار و مرگ در کمین انسان است و بشر نمی داند که سرنوشتش چیست ، چاره کار کدام است ؟ چه راهی را باید برگزیند؟
حکیم فردوسی مانند سایر بزرگ اندیشان پارسی ، راه درست را غنیمت دانستن عمر و به شادی گذراندن زندگی می داند . وقتی می دانی که بایستی به آن جهان بروی ، پس پرستیدن دادگر را فراموش نکن . وقتی می دانی که اگر بروی دیگر بازگردی درکار نیست ، پس پاک و روشن باش و به نیکی گرایش داشته و به دیگران فقط نیکی کن و بخشش داشته باش.
وقتی به شادی روزگار بگذرانی و در طول زندگی بخشش پیشه کنی و آنچه داری خود خوری و به دیگران هم بدهی ، آنگاه آسوده و بدون نگرانی راهی آن دیار بی برگشت خواهی شد .
اگر دل توان داشتن شادمان
بمان ای پسر در جهان جاودان
بخوشیّ بناز و ببیشی ببخش
مکن روز را بر دل ِ خویش پخش
بخور هر چه داری فزونی بده
تو رنجیده ای بهر دشمن منه
تر داد و فرزند را هم دهد
درختی که بیخ ِ تو بر جهد
نبینی گه گیتی پر از خواسته است
جهانی بخوبی بیاراسته است
کمی نیست در بخشش دادگر
همی شادی آرای و اندوه مخَور
***
چو دانی که ایدر نمانی دراز
به تارک چرا برنهی تاج آز؟
ترا زین جهان شادمانی بسست
کجا رنج تو بهر دیگر کسست
تو رنجیّ و دیگر کس آسان خورد
سوی خاک و تابوت تو ننگرد
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
اگر چند مانی بباید شدن
پس از این شدن نیست باز آمدن
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
منه هیچ دل بر جهنده جهان
که با تو نماند همی جاودان
****
بپوش و بپاش و بنوش و بخَور
ترا بهر اینست ازین رهگذر
***
بیا تا بشادی دهیم و خَوریم
چو گاه گذشتن شود بگذریم
***
سه چیزت بباید کزین چاره نیست
ازان بر سرت نیز بیغاره نیست
خوری یا بپوشی ّ و یا گستری
سزد گر به چون و چرا ننگری
کزین سه گذشتی همه رنج و آز
اگر بخردی جز به شادی مناز
***
جهان را چه سازی ، که خود ساختَه ست
جهاندار ازین کار پرداختَه ست
زمانه نَبشته دگرگونه داشت
چُنان کو گذارد بباید گذاشت
***
همه خاک دارند بالین و خشت
خُنُک آن که جز تخم نیکی نکِشت
ایهام، ظریفترین و رازناکترین شگرد شاعرانهای است که شاعران هنرور با بهکارگیری آن، هنریترین سرودههای خویش را پرداختهاند و از آن برای ساختن و پرداختن سخنانی رازناک و شگفتیآمیز و ذهنانگیز بهره گرفتهاند. از بارزترین و منحصرترین مختصّات سبکی حافظ و خاقانی، آوردن انواع ایهام و گونههای آن در لفظ است. این صنعت در عین آن که کلام را مُغلق و پیچیده میکند، لطف و ظرافتی خاص به سخن میبخشد و شعر را تَر و آبدار و پر از ملاحت مینماید. «دو صنعت ایهام و تناسب، مخصوصاً دومی در شعر هر دو شاعر با توجّه حافظ به خاقانی، یک خصوصیّت بارز و کار تعمّدی است و هر دو شاعر از روی دقّت و تأمّل در مناسبات کلمات و بیرون آوردن معانی گوناگون از آنها میکوشند.» (رستگار فسایی، 1357: 292) ایهام، یک ترفند زبانی در ادبیّات است و نوعی شگفتکاری با زبان است. در ذهن و مرحلة پیش زبان، حجم زیادی از معانی و تصاویر وجود دارند و به سوی زبان برای حضور هجوم میآورند؛ امّا فقط یک معنی و تصویر، مَجال ظهور پیدا میکند و معانی دیگر ممکن است از بین بروند و مَجال ظهور نیابند. ایهام، ابزاری است که به چند معنی موجود در پیش زبان، فرصت بروز و مَجال ظهور در یک روساخت را میدهد و این، خود جای تأمّل است. شاعر شاید از همین روست که در قالب الفاظی اندک، چند معنا را به مخاطب انتقال میدهد. یک واژه علی رغم معنای صریح و آشکاری که در جمله دارد، بر معنای دورتر و مخفیتری نیز دلالت میکند. ایهام، نوعی شگفتکاری ادبی نیز هست؛ زیرا وقتی مخاطب با کمی چالش و دقّت، معنایی دیگر (و گاه متضاد) از لفظ یا عبارت درمییابد، لذّت و میلش به تأمّل و درک، بیشتر میشود. یکی از دلایل اصلی پیچیدگی و دیریاب شدن شعر خاقانی، گرایش وی به ایهام است. شاعر شروان در ساختن ایهام از همة موضوعات ادبی از جمله، داستانهای قرآنی، اساطیر، اَمثال و حکم، آگاهیهای پزشکی، اصطلاحات مسیحی و ... استفاده میکند و ترکیباتی میسازد که معنی ایهامی دارد. «خاقانی در آوردن کلمات متناسب و ایهامدار افراط میکند و تقربیاً کمتر سخن ساده و بیایهام میگوید و در بسیاری از ترکیباتِ متناسب و ایهامدار، نوآور است و این ترکیبات، خاص خود اوست.» (سجّادی، 1351: 99) خاقانی از شاعرانی که از نظر تعداد، بیشترین ایهام را ساخته است. او قصد ندارد خوانندهاش را فریب دهد؛ بلکه او سعی دارد خودش باشد؛ لذا خوانندۀ خود را جاهل تصوّر نمیکند و بر آن نیست تا شعرش را خودش با ابیات سادهتری که در کنار ابیات مشکل میآورد، تفسیر کند؛ بلکه خواننده را فاضل میانگارد و او را به تلاش ذهنی وامیدارد.» (احمد سلطانی، 1370: 106)؛ مهارت و «استادی خاقانی در تصویریسازی و انتزاع اشکال و حالات گوناگون از یک کلمه» است (تجلیل، 1368: 87).
منوچهر مرتضوی، ایهام را خصیصة اصلی سبک حافظ دانسته است و اصلیترین گرایش حافظ را به این صنعت، روزگار استبدادی و خفقانزدهاش انگاشتهاند که راه را برای فاشگویی و صراحت بیان بسته بود (مرتضوی، 1365: 455). دید ایهامیِ حافظ در سراسر شعرش، سایه افکنده تا جایی که جزء خصایص شعری او شده است و همچنین ساختار سیاسی و اجتماعی او در تمام افکارش، ریشه دوانیده است و سعی کرده است به هر چیزی نگاهی چند پهلو بیندازد. حافظ در بهکاربردن صنعت ایهام، بیگمان چیرهدستترین شاعر ایران است. حافظ در بهکارگیری دلپذیر الفاظ و ترکیبها، بیهمتاست. در انتخاب واژهها، ترکیبها و بهکار گرفتن تعبیرها، دقّتی وسواسآمیز و حیرتانگیز دارد. حافظ با توجّه به دانش ژرفی که به زبان فارسی داشته است، از این شیوه، استفادة بجا، مناسب و اعجابانگیز کرده است و اگر سبک او را سبک ایهام میخوانند، از این روست. در شعر او، غزلی نمیتوان یافت که دارای ایهام نباشد. تسلّط وی بر زبان فارسی، سبب گردید ایهام را به خوبی و هنرمندانه و با دامنهای وسیع در نوع و بسامد بالا بهکار ببرد.
2. پیشینة پژوهش
تحقیقات ادبیّات فارسی دربارة ایهام در شعر فارسی، بیشتر به گونههای مشهور ایهام اختصاص دارد. دکتر سیّدضیاءالدّین سجّادی در مقالهای به بحث دربارة «ایهام و تناسب در شعر خاقانی و حافظ» پرداخته است. آقای علیاصغر فیروزنیا در مقالة «سایه روشن ایهام در شعر خاقانی و حافظ» تنها گوشهای از این صنعت ادبی را کاوش کردهاند. آقای سیّدمحمّد راستگو در کتاب «ایهام در شعر فارسی» به بررسی برخی از گونههای ایهام پرداخته است. از آنجایی که کتاب یا مقالهای که گونههای این آرایة ادبی را در شعر خاقانی و حافظ بررسی کرده باشد، یافته نشده است، انجام دادن چنین پژوهشی به نظر نگارندگان ضروری به نظر رسید.
3. گونههای ایهام در شعر خاقانی و حافظ
1.3. ایهام
«ایهام» در لغت، مصدر بابِ «افعال» از اصل ثلاثی «وَهم» است به معنی «به گمان افکندن. رفتن دل به سویِ چیزی بدون قصد.» این هنر ادبی به نامهای «توریه»، «تخییل» و «توهیم» نیز خوانده شده است. با نگاهی به تعاریف مؤلّفان کتابهای بدیعی که ذکر همة آنها، ملالآور است، میتوان ایهام را چنین تعریف کرد:
ایهام، آن است که گوینده یا نویسنده، کلمهای را در سروده یا نوشتة خود بهکار ببرد که دو معنی داشته باشد. ذهن شنونده یا خواننده، نخست به سراغ معنی نزدیک میرود؛ امّا خواست گوینده یا نویسنده، اغلب معنی دور است. «لذّت ایهام از آنجا ناشی میشود که خواننده از معنی نزدیک به معنی دور میرسد. در حقیقت بر سر یک دو راهی قرار میگیرد و در یک لحظه نمیتواند یکی از آن دو را انتخاب کند.» (شفیعی کدکنی، 1373: 307). البتّه این نکته را نباید فراموش کرد که دوری و نزدیکی معانی کلمات، امری نسبی است. چه بسا ممکن است معنایی برای کسی، نزدیک؛ و برای دیگری، دور باشد. و این از آن رو است که یکی از دو معنای کلمه، اغلب کاربرد بیشتری دارد و برای عامّه، آن معنای نزدیک، نخست به ذهن میآید. دو شرط را باید برای ایهام در نظر گرفت: نخست آن که تنها با معناهای لغوی و زبانی واژهها میتوان آرایة ایهام را پدید آورد. آن معناهایی که بهوسیلة هنرهایی مانند مجاز، استعاره و کنایه به دست میآید، نمیتوانند ایهام بسازند؛ دوم، دوگانگی معنایی در ایهام باید به گونهای باشد که بتوان عبارت یا بیت را بر پایة هر دو معنی واژهها، معنا کرد (کزّازی، 1373: 103).
از خشکسالِ حـادثه در مصطفی گُریز کآنَک به فتحِ باب، ضَمان کـرد مصطفی
(خاقانی، 1368: 17)
در ترکیب «فتح باب»، ایهامی نهفته است. معنی نزدیکِ آن، «گشادنِ دَر» است و آن هم در معنی کنایی «گشایش در کارها و از میان رفتن مشکلات» بهکار رفته است. معنی دیگر و دور آن که با توجّه به واژة «خشکسال»، بیشتر مورد نظر شاعر بوده است، مفهوم اصطلاح نجومی آن؛ یعنی، نشانة بارش بارانهای سیلآساست (نیز واژة «پیوند» در بیت 8، ص 3).
زلف مُشکینِ تو در گلشنِ فردوسِ عذار چیست؟ طاووس که در باغِ نَعیم افتادست
(حافظ، 1385: 53)
حافظ، واژة «مُشکین» را در معنی ایهامی بهکار گرفته و از آن، هر دو معنیِ 1ـ زلفِ سیاه. 2ـ زلف خوشبو را در نظر داشته است؛ همچنین در پارة دوم بیت، واژة «نَعیم» نیز ایهام دارد: 1ـ باغ نعیم: باغ بهشت؛ زیرا نعیم، یکی از نامهای بهشت است؛ و 2ـ باغ نعیم؛ یعنی، باغ پر از نعمت و با ناز و آسایش (نیز واژة «مهر و وفا» در بیت 7، ص 6).
2.3. ایهام تام
گاهی ایهام در بیش از دو معناست؛ یعنی، کلمة مورد نظر، بیش از دو معنی دارد. ملّاحسین واعظ کاشفی در کتاب «بدیعالافکار فی صنایعالاشعار» مینویسد: «و اگر از سه معنی، زیادت بُوَد، «ایهام ذوالوجوه» خوانند و تا هفت معنی آوردهاند.» و به دنبال آن، بیتی از امیر خسرو دهلوی را آورده است که از یک واژه، هفت معنی به دست آمده است (واعظ کاشفی، 1369: 11).
خاقانی شروانی نیز از این گونة ایهام استفاده کرده و در بیتی گفته است:
من همی در هندِ معنی، راست، همچون آدمم وین خَران در چینِ صورت، گوژ، چون مردم گیا
(خاقانی، 1368: 18)
وی از واژة «راست» در بیت فوق، سه معنی را اراده کرده است:
1. من در هندِ معنی، مانندِ آدم، راست هستم؛ یعنی، راست قامت و ایستاده.
2. من در هندِ معنی، مانندِ آدم، راست هستم؛ یعنی، درستکار و بیعیب.
3. من در هندِ معنی، مانندِ آدم، راست هستم؛ یعنی، به درستی و عیناً (نیز «پای پیل» در بیت 3، ص 106).
حافظ شیرازی در زیر بیت میگوید:
بیا کـه تُرکِ اَمَل، خوانِ روزه غـارت کـرد هـلالِ عید بـه دورِ قَدَح اشـارت کـرد
(حافظ، 1385: 177)
از ترکیب «دورِ قَدَح» به ایهام، چند معنی میتوان دریافت کرد:
1. روزگارِ قَدحپیمایی و بادهنوشی؛ یعنی، هلال عید اشاره کرد که زمان بادهنوشی و میگساری فرارسیده است. حافظ به این حدیث امام جعفر صادق (ع) نیز نظر داشته است که فرمودند: «صُمْ لِلرُّویَةِ وَافْطُرْ لِلرُّؤیَةِ»؛ «با دیدن هلال، روزه بگیر و با دیدن هلال، روزه بگشا»
2. پیرامون قدح؛ یعنی، هلالِ عید به مَستان اشاره کرد که پیرامونِ قَدَح جمع شوند.
3. گردش پیالة شراب؛ یعنی، هلالِ عید به گردش جام شراب در مجلس اشاره کرد (نیز «حساب» در بیت 1، ص 100).
3.3. ایهام تناسب
این آرایة ادبی را باید تلفیقی از مراعات نظیر و ایهام دانست؛ ولی خیالانگیزتر و لطیفتر از آن دو. در این هنر، شاعر، واژهای را بهکار میگیرد که دو معنی دارد. یک معنیِ آن، مورد نظر سخنور است و معنی دومِ آن، برای معنا کردن عبارت، هیچ کاربردی ندارد. خواننده به گمان میافتد که میان دو کلمة بهکار رفته، ارتباطی وجود دارد؛ در حالی که در واقع رابطهای میان آن دو کلمه نیست. آن معنی غیر موردِ نظر با کلمة دیگر در عبارت، مراعات نظیر میسازد. این همبستگی را در کتابهای بدیعی، «ایهام تناسب» نامیدند. کاربرد ایهام تناسب در قصاید خاقانی، بیشتر از سایر گونههای آن است.
از ایـن سَراچة آوا و رنگ، پـی بُگسِل بـه ارغـوان دِه رنگ؛ و به ارغـنـون دِه آوا
(خاقانی، 1368: 7)
در بیت فوق، «پی» در معنیِ «پا» بهکار رفته است. «پی بگسل»: کنایه از رها کن و دوری گزین؛ امّا، معنی دیگر «پی» (= آنچه در زیر ستونها از زمین کَنَند و آن را با آهک و سنگ و جز آن برای استحکام بنا استوار کُنند؛ اساس و بنیان)، با «سرا»، ایهام تناسب میسازد (نیز «جوجو» با ««مشکین» در بیت 2، ص 191).
حافظ نیز در بیت زیر، چنین زیبا، ایهام تناسب ساخته است:
بـه خُـلدم دعـوت، ای زاهـد! مـَفـَرما کـه ایـن سیـبِ زَنخ زآن بـوستـان بِـهْ
(حافظ، 1385: 569)
واژة «به»، صفت تفضیلی و به معنی «بهتر» است؛ امّا معنی غیرِ مورد نظرِ آن، (= نوعی میوه) با «سیب»، ایهام تناسب دارد (نیز «پروانه» با «شمع» در بیت 3، ص 156).
4.3. ایهام تضاد
یکی دیگر از آرایههایی است که پیوندی ناگسستنی با ایهام دارد. آن گونه که از اسمش، پیداست، هیچ معنی و نسبت ضد در عبارت بهکار نرفته است؛ بلکه تنها شاعر، یک تضادِّ وهمی پدید آورده است. تنها تفاوت این آرایه با ایهام تناسب در معنی ایهامی آنهاست. در ایهام تناسب، لفظ بهکاررفته در معنی مورد نظر با کلمهای دیگر، مراعات نظیر دارد؛ ولی در ایهام تضاد، معنیِ دومِ واژة ایهامی با کلمهای دیگر، رابطة تضاد پیدا میکند. به عبارت دیگر«معنی غایب با معنی کلمه یا کلماتی از کلام، رابطة تضاد داشته باشد.» (شمیسا، 1368: 103)
خاقانی شروانی در قصیدهای بلند در مدح محمّد بن محمود ملکشاه گفته است:
جَفتِ مُقَوّسِ او، چـون جُفتِ طـاقِ ابـرو طـاقِ مُقَرنسِ او، چـون خَمِّ طـوقپیکر
(خاقانی، 1368: 193)
شاعر،«طاق» را در معنی«خمیدگی و انحنا» گرفته و خمیدگیِ ابرو را توصیف کرده است؛ امّا، معنی دیگرِ«طاق»، (= فرد بودن و یکتایی) با«جفت»، ایهام تضاد ساخته است. (نیز واژة «قصیر» با «طویل» در بیت 15، ص 67)
شمعِ دلِ دَمسازم بنشست چو او برخاست وافغان ز نظربازان برخاست، چو او بنشست
(حافظ، 1385: 40)
شاعر در بیت فوق، «بنشست» را در معنی «خاموش شدن» بهکار گرفته است؛ امّا در معنی «نشستن» با «برخاست»، ایهام تضاد ساخته است. (نیز واژة «قصارت» با «دراز» در بیت 5، ص 179)
5.3. ایهام مُجرّد
شاعر یا سخنور، پس از آن که واژهای دو معنایی را برای ساختن ایهام بهکار گرفت، هیچ لفظی مناسب با معنی دور یا نزدیکِ آن، ذکر نمیکند. (واعظ کاشفی، 1369: 11) از این رو، لذّتی که از کشف و دریافت این نوع از ایهام حاصل میشود، بیشتر است؛ زیرا تأمّل و درنگ بیشتری را میطلبد.
از عـالَمِ دورنگ، فـراغت دهش؛ چنـاک دیگـر نـدارد ایـن زنِ رَعنـاش در عَنـا
(خاقانی، 1368: 17)
شاعر در ستایش از پیامبر اسلام (ص) خواسته است که وی را از «عالَمِ دو رنگ» نجات بخشد که از این عبارت «دو رنگ»، دو معنی دریافت میشود:
1. عالَمِ دورنگ: دو رنگِ سفید و سیاه داشتنِ این جهان که مراد از آن، «روز و شب» است؛ یعنی، او (= خاقانی) را از این جهان که شب و روز دارد، رهایی بخش.
2. عالَمِ دو رنگ: جهانِ ریاکار و حیلهباز و مُزوّر؛ یعنی، خاقانی را از دست این جهانِ نیرنگباز نجات بخش. اگر دقّت شود، هیچ لفظی که با معنیِ ایهامیِ «سفید و سیاه» و «ریاکار» مناسبت داشته باشد، در بیت آورده نشده است. حافظ نیز در سروده است:
نه من، سبوکشِ این دیرِ رندسوزم و بس بسا سرا که در این کارخانه، سنگ و سبوست
(حافظ، 1385: 82)
از «سبوکش»، دو معنی به دست میآید. 1ـ آن که از سبو، شراب مینوشد. 2ـ آن که سبو را حمل میکند. چنانکه ملاحظه میشود هیچ لفظی که با دو معنی ایهامی «سبوکش»، مناسب باشد، در بیت نیامده است.
6.3. ایهام مُبیّنه
کلمة ایهامدار + فقط لفظ مناسب با معنی دور یا مورد نظر (بعید)
آن، چنان است که واژه یا عبارتی آورده میشود که با معنی دور یا معنی مورد نظر، رابطه داشته باشد. به بیان دیگر، شاعر، واژه یا واژهها یا عبارتی را ذکر کند که سازگار و موافق با معنی دور کلمة ایهامدار باشد. این نوع از ایهام در میان گونههای مختلف، ارزش زیباشناسی کمتری دارد؛ زیرا در آن، معنای دور که باید پوشیده و پنهان بماند تا ایهام به راحتی و به زودی برای خواننده کشف نگردد، فرایاد آورده میشود (کزازی، 1373: 131)؛ خاقانی در سرودهای در نکوهش حاسدان گفته است:
در مَقـامِ عِزّ عُزلت در صفِ دیـوانِ عَهد راست گـویـی رُوستمپیکار و عَنقاپیکرم
(خاقانی، 1368: 248)
از«دیوان»، دو معنی به ذهن میرسد:
1. معنی نزدیک و ناخواسته، «سازمان اداری» است.
2. معنی دور و خواستهشده، «جِ دیو» است که «روستم» و «عنقا» از سازگارهای رستم با دیوان در شاهنامة فردوسی است. (نیز واژة «غَضبان» و «حصن» در بیت 4، ص 132)
مـا در پیـالـه عـکسِ رُخِ یـار دیـدهایـم ای بـیخبـر! ز لـذّتِ شُـربِ مُـدامِ مـا
(حافظ، 1385: 17)
شاعر از واژة «مُدام»، دو معنی را خواسته است:
1. معنی نزدیک و ناخواسته، «پیوسته و مدام» است.
2. معنی دور و خواستهشده، «شراب» است و واژة «لذّت» از سازگارهای «شراب» و یادآور مجلس بادهگساری است. (نیز واژة «دور» با «باده» در بیت 3، ص 65)
7.3. ایهام موشّح
= واژة ایهامدار + لفظ مناسب با معنی مورد نظر + لفظ مناسب با معنی غیر مورد نظر
این ایهام را باید نقطة مقابل ایهام مجرّد دانست و آن، «آن است که گوینده با هر دو معنی مورد نظر و غیر موردِ نظر، الفاظی مناسب بیاورد.» (انوشه، 1381: 183)
در دِه رِکـابِ مَی کـه شعاعش، عنانزَنـان بـر خِنـگِ صبـح، بُرقَعِ رَعنا بـرافکَنَد
(خاقانی، 1368: 133)
شاعر، واژة «رکاب» را در معنی ایهامی بهکار گرفته است: 1ـ «نوعی پیالة شرابِ دراز و هشتپهلو»، معنی موردِ نظر آن است و «مَی» لفظِ مناسب آن. 2ـ «حلقة آهنی که بر دو سویِ زین آویزند.»، معنی غیرِ مورد نظر است و «خِنگ» لفظِ مناسب آن. در واژة «زنان» نیز میتوان این آرایه را برشمرد. معنی مورد نظر، (بُنِ فعل از مصدر «زدن» + «ان حالت») با کلمة «عنان»، تناسب دارد. معنی دیگر و غیرِ مورد نظرِ آن، «جمعِ زن» با واژة «بُرقَع». (نیز واژة «بوته» با «زر» و «خاک» در بیت 15، ص 11)
ساقی به صوتِ این غزلم، کاسه میگرفت میگفتم ایـن سرود و مَیِ ناب میزدم
(حافظ، 1385: 433)
لفظ «کاسه»، ایهام دارد: 1ـ پیاله؛ یعنی، ساقی با این صوتِ غزلم، پیالة شراب گرفته است و مینوشد. 2ـ آلت کوبهای موسیقی؛ یعنی، ساقی با این صوتِ غزلم بر کاسه مینوازد. چنانکه ملاحظه میشود، شاعر، کلمة «ساقی» را به عنوان لفظ مناسب با معنی نزدیک (= پیاله)، و واژة «صوت و سرود» را به عنوان لفظ مناسب با معنی دور آورده است (نیز واژة «دور» با «یار» و «مدام» در بیت 10، ص 402).
8.3. ایهام مُرَشّحه
لفظ ایهامدار + واژهای مناسب با معنی غیر مورد نظر (قریب)
این نوع از ایهام با ایهام تناسب، بسیار نزدیک است و تنها با دقّت و درنگ بیشتر میتوان آن را دریافت. پیش از آن که به این آرایه بپردازیم، نگاهی به نوشتههای بدیعیان میاندازیم: در کتاب بدایعالافکار فی صنایعالاشعار کاشفی آمده است: «و آن، چنان باشد که آن لفظ که ایهام در وی است، قرینهای داشته باشد در آن بیت که مناسب و ملایمِ معنیِ قریب بُوَد و بدان پرورده شود؛ چه، «ترشیح» در لغت، «پرودن» باشد؛ و هرآینه، ذکر آن ملایم، سببِ پرورش لفظ ایهام میگردد.» (واعظ کاشفی، 1369: 110) دکتر کزّازی در این باره مینویسند: «آن است که سازگار یا سازگارهایی برای معنای نزدیک در سخن آورده شده باشد.» (کزازی، 1373: 132) با توجّه به این توضیحات، دریافته میشود که در ایهام تناسب، مناسبتِ معنیِ نزدیک یا غیرِ موردِ نظر با کلمه یا واژهای دیگر، تنها از راهِ مراعات نظیر است؛ ولی در ایهام مرشّحه، آن معنیِ نزدیک که خواست سخنور نیست و باید از آن به معنیِ غیر مورد نظر تعبیر کرد، کلام و عبارتی سازگار با معنی غیر مورد نظر آورده میشود که رابطة آنها، مراعات نظیر نیست؛ بلکه همان گونه که از اسم «مرشّحه» برمیآید، پرورشدهنده و پرورندة معنی غیر مورد نظر است. از این رو، ذهنِ خواننده، زودتر و بیشتر به معنای نزدیک رو میآورد که شاعر بر آن، اصرار نمیورزد و چون پس از کمی تلاشِ ذهنی به معنی درستِ آن میرسد، برایش لذّتبخش است.
برفتم پیشِ شاهنشاهِ همّت تا زمین بوسم اشارت کـرد دولت را کـه بالا خوان و بنشانَش
(خاقانی، 1368: 211)
شاعر در قصیدة بلند و عبرتآموز خود به نام «مِرآتالصّفا» در واژة «خوان»، دو معنا را خواسته است: معنی نزدیک یا ناخواستة آن، «سفره» است، و معنی دور یا مورد نظر، «فراخواندن و دعوت کردن»، که «بِنْشانَش»، سازگار و ملایمِ معنی نزدیک، (= سفره) است. (نیز واژة «عصر» با «مَیپخته سازند.» در بیت 15، ص 18)
کمندِ صیدِ بهرامی بیفکن، جـامِ جَم بـردار که من پیمودم این صحرا؛ نه بهرام است و نه گورش
(حافظ، 1385: 377)
کلمة «گور»، دو معنی دارد: یکی نزدیک که همان «گورخر» است، و دیگری، «قبر» که معنای دور این واژه بهشمار میآید. بدیهی است که واژههای «صحرا»، «کمند» و «صید»، همه دلالت بر معنی نزدیک؛ یعنی، «گورخر» دارند که این ایهام را زیبا جلوه داده است. (نیز واژة «روان» با «آمد» در بیت 9، ص 221)
9.3. ایهام تَبادر
ایهام تبادر، یکی دیگر از گونههای ایهام است و آن، چنان است که «واژهای از کلام، واژهای دیگر را که با آن (تقربیاً) همشکل یا همصداست، به ذهن متبادر کند.» (شمیسا، 1368: 133) در ایهام تبادر، آن واژهای که به ذهن خواننده یا شنونده، متبادر میشود با کلمه یا اجزای دیگری از سخن، تناسب (مراعات نظیر) دارد. تفاوت آن با ایهام تناسب، این است که در ایهام تناسب، یک واژه، دو معنی دارد؛ ولی در اینجا، شباهت ظاهری، واژهای دیگر را به یاد میآورد و دو معنی بودن مطرح نیست. از آنجا که در نگاه نخست، دو کلمه به ذهن خواننده میرسد، نامِ «ایهام تبادر» را بر آن نهادهاند. به این صنعت، نامهای دیگری نیز دادهاند، از جمله: ایهام جناس، ایهام جناس گونهگونخوانی، ایهام چندخوانشی و ایهام چندگونهخوانی (راستگو، 1379: 99) و ایهام دوگونهخوانی (شمیسا، 1368: 134)
چـو کِشتِ عافیتم، خـوشه در گلو آورد چـو خـوشه بازبُریدم گلوی کـام و هـوا
(خاقانی، 1368: 6)
واژة «کِشت» در این بیت به معنی «کشتزار» است؛ امّا شکلِ ظاهری کلمة «کِشت» با نگاه به کلماتِ «بُریدن و گلو»، واژة «کُشت» را به ذهن متبادر میکند و بدین صورت، ایهام تبادر میسازد (نیز واژة «سُور» در پیوند با «سوره» در بیت 18، ص 13).
گفتم: خـوشا! هوایی کـز بادِ صبح خیزد گفتا: خنک! نسیمی کـز کوی دلبر آید
(حافظ، 1385: 313)
واژة «خُنُک» به معنی «خوشا»ست؛ امّا شکل ظاهریِ «خُنُک» با توجّه به کلمة «نسیم»، واژة «خُنَک» را به ذهن میرساند و ایهام تبادر میسازد (نیز واژة «بِهِشت» با توجّه به کلمة «آدم» در بیت 6، ص 11).
10.3. ایهام ترجمه
نوع دیگری که میتوان آن را از شاخههای ایهام دانست، ایهام ترجمه است و آن، چنان است که «دو لغت که مترادف همند، به دو معنی مختلف بهکار روند.» (شمیسا، 1386: 131)؛ یعنی، شاعر در میان کلام، واژهای را که دارای دو یا چند معنی است، بهکار ببرد به گونهای که آن معنی دور یا غیر مورد نظر، ترجمة واژهای دیگر باشد که در همان بیت یا سخن آمده باشد. تفاوت ایهام ترجمه با ایهام تناسب در آن میتواند باشد که در ایهام تناسب، آن معنی دور و غیر مورد نظر با واژه یا جزئی دیگر از سخن، تنها مراعات نظیر دارد؛ ولی در ایهام ترجمه، آن معنی دور یا ناخواسته، ترجمة واژهای دیگری است که در بیت یا سخن آمده است.
بـه زیبَقـیِّ مُقنَّع بـه اَحمـقـی کَیّـال بـه روزکـوریِ صَبّـاح و شبرَویِ اَحبـاب
(خاقانی، 1368: 55)
«کیّال» در بیت فوق، اسم خاص است و مراد از آن، «احمد بنِ کیّال» از متفکّران اسماعیلی قرن سوم هجری و واضعِ مذهبِ کیّالیّه است که دانشمندانِ اسلامی، او را شیعه دانستهاند. (سجادی، 1374: ج 2، 1282) «کیّال» را در معنی «نادان و ابله» نیز میتوان دانست؛ از آن رو که آن را لقب مَردی گول نیز شمردهاند که پیوسته خاک میپیموده است. (دهخدا، 1377: ذیل واژة «کیّال») با این توضیح، معنی دیگر کیّال که در بیت، مورد نظر نیست، میتواند ترجمة «احمق» باشد که در کلام ذکر شده و آرایة «ایهام ترجمه» را پدید آورده است (نیز واژة «چرخ» با «کمان» در بیت 2، ص 20).
گـر قَلبِ دلـم را نَنَهد دوست، عیـاری من نقد روان در دمـش از دیـده شمـارم
(حافظ، 1385: 440)
واژة «قلب» در بیت بالا به معنی «ناسره و ناخالص» بهکار رفته است؛ امّا معنی دیگر آن در فارسی، «دل» است و ترجمة آن در بیت آمده است (نیز واژة «مدام» با «باده» در بیت 5، ص 156).
11.3. ایهام در ایهام تناسب
نوع دیگری از زیرمجموعة ایهام تناسب را میتوان نشانی داد که تقربیاً در کتابهای بدیعی بدان پرداخته نشد (انوری، 1368: 41). این آرایه، چنان است که شاعر، دو کلمه یا چند واژة دو معنایی را در بیت بهکار میبرد که از هر واژه، فقط یک معنیِ آن در سخن، خواسته میشود؛ امّا آن دو معنیِ اراده نشده با یکدیگر، تناسب دارند. این نام از گونههای ایهام در هیچ کتاب بدیعی ذکر نشده است. شاید این نام، برازندهاش باشد!
از اسب، پیـاده شو؛ بر نِطعِ زمین نِهْ رُخ زیرِ پیِ پیلش بیـن شَهمـات شده نُعمان
(خاقانی، 1368: 359)
خاقانی در معروفترین قصیدة خود به نام «ایوان مدائن» از خوانندهاش میخواهد از «اسب»، «پیاده» شود و بر «نطعِ» زمین، «رُخ» بنهد و بیندیشد که چگونه، نُعمان بن مُنذَر را به فرمان خسرو پرویز، زیر پای «پیل» انداختند و «شَهمات» گردید. وی، واژههای «اسب، پیاده، نطع (= بساط و فرش)، رُخ، پیل و شهمات (در معنی کنایی شکست خوردن و از پای درآمدن) را در معنی لغوی خود بهکار گرفته است؛ امّا این کلمات از اصطلاحات بازی شطرنج نیز هستند. «اسب، پیاده، رُخ و پیل» از مُهرههای شطرنج؛ «نَطع»، صفحه و رُقعة شطرنج» و «شهمات»، کوتاهشدة شاهمات که اصطلاح بازی شطرنج و نمایندة حالت مغلوبشدگیِ شاه در بازی است، با هم آرایة «ایهام در ایهام تناسب» را پدید آوردهاند (نیز واژة «نَصب»، «رفع» و «جَر» در بیت 1، ص 67).
طـمـع در آن لبِ شیرین نکـردنم، اَوْلی؛ ولـی چگـونه مگـس از پـیِ شَکَر نرود
(حافظ، 1385: 303)
شاعر با زیرکی خاصّی، نام همسران خسرو پرویز را در این بیت آورده است. واژة «شیرین» و «شکر» در بیت در معنی لغویشان آمدهاند؛ امّا «شیرین» در معنی دیگر آن که اسم خاص و «نام معشوق خسرو پرویز» است و در بیت، مورد نظر نیست، با معنی دیگر «شکر» که آن نیز «نام معشوق اصفهانی خسرو پرویز» است، با یکدیگر ایهام در ایهام تناسب پدید آورده است («نیز واژههای «در» و «حلقه» در بیت 1، ص 184؛ «قانون» و «شفا» در بیت 2، ص 115).
12.3. ایهام در ایهام تضاد
گونة دیگر از ایهام تضاد است و با «ایهام در ایهام تناسب»، شباهت دارد. از این رو که دو کلمه در عبارت بهکار میرود که هر دو، دو معنی دارند و شاعر تنها یکی از دو معنیِ دو واژه را اراده میکند. آن دو معنی که خواستِ شاعر نیست، با یکدیگر، تضاد دارند. این آرایة ادبی نیز، مانندِ «ایهام در ایهام تناسب» با این نام در هیچ کتاب بدیعی دیده نشد جز آن که دکتر کزّازی آن را شناسانده است (کزّازی، 1373: 141).
بـه بـادِ فَتـقِ بِراهیـم و غُلمـة عُثـمـان بـه دَبّـة عـلیِ مـوشـگیـر، وقـتِ دَبـاب
(خاقانی، 1368: 54)
خاقانی از «بِراهیم»، «عثمان» و «علی» در بیت بالا، چهرههای سرشناس مردمی در روزگار کودکی خود را اراده کرده است. معنیِ دیگری که از «عثمان» به ذهن میآید و مراد از آن، «عثمان بنِ عَفّان»، سومین خلیفه از خلفای اهل سنّت با معنی دیگرِ «علی» در بیت؛ یعنی، داماد و وصیّ پیامبر، حضرت امیرالمؤمنین، علی (ع)، صنعتِ «ایهام در ایهامِ تضاد» ساخته است.
شُهـرة شهـر مَشـو تـا نَنَهم سـر در کـوه شـورِ شیرین مَنمـا تـا نکُنی فرهـادم
(حافظ، 1385: 427)
شاعر شیراز، «شور» را در بیت به معنی «شورانگیزی و فتنهانگیزی» بهکار گرفته و «شیرین» نیز در معنی اسم خاص استفاده شده است. معنی دیگرِ «شور»، (= یکی از مزهها) با معنی دیگرِ «شیرین» که آن هم یکی از مزههاست، ایهام در ایهام تضاد پدید آورده است (نیز واژههای «پختگان» و «خام» در بیت 1، ص 359).
13.3. ایهام در ایهام ترجمه
این شگرد ادبی که باید آن را از شاخههای ایهام ترجمه شمرد، چنان است که سخنور دو واژة ایهامی بهکار میگیرد، به گونهای که فقط یک معنی از آن دو اراده میشود. آن معنی ناخواستة سخنور در هر دو واژة ایهامی، ترجمة یکدیگر هستند. تا کنون این نوع ادبی نیز در هیچ اثر بدیعی دیده نشده است. تفاوت آن با آرایة «ایهام در ایهام تناسب»، آن است که در ایهام در ایهام تناسب، رابطة میان دو واژة ایهامی، رابطة مراعات نظیر است؛ ولی در اینجا، رابطه، ترجمه یا ترداف است (غنیپور ملکشاه و مهدینیا، 1390: 65).
مـرا، طبیبِ دل، اندرزگونهای کـرده است کـزیـن سَواد بترس از حـوادثِ سودا
(خاقانی، 1368: 7)
معنیِ مورد نظر «سَواد» در بیت، «شهر یا آبادی» است که استعاره از «این جهان» است. معنی خواستهشدة «سودا»، از اخلاطِ چهارگانه که به عقیدة پیشینیان، بیماریهای روانی و خیالهای فاسد را سبب میشده است. «سودا»، در زبانِ عربی، مؤنّثِ اَسود است به معنی«سیاه». اگر معنیِ دومِ «سودا» را ترجمة معنی دومِ واژة «سواد» به معنیِ «سیاه» بینگاریم، باید پذیرفت که آرایة «ایهام در ایهام ترجمه» پدید آمده است (نیز واژههای «در» و «باب» در بیت 6، ص 50).
چَشمم به رویِ ساقی و گوشم به قولِ چَنگ فالی به چَشم و گوش در این باب میزدم
(حافظ، 1385: 433)
واژة «در» در پارة دوم، «حرف اضافه» است و «باب» به معنی «باره و خصوص». معنی دیگر «در»، (= وسیلهای برای درآمدن به خانه) با معنی دیگر «باب» که به همین معنی است، ایهام در ایهام ترجمه ساخته است.
14.3. شِبهایهام یا ایهامگونه
گاهی ترکیب واژههایی که شاعر برمیگزیند، به گونهای است که میتوان آن را به دو صورت خوانْد و به هر دو صورت معنا کرد. این ایهام را که از چگونگیِ خواندنِ واژهها ساخته میشود، «شبهایهام یا ایهامگونه» نامیدهاند (کزّازی، 1373: 134).
ور تو، اَعْمیدیدهای، بر دوشِ احمد دار دست کاندرین رَه، قائدِ تو، مصطفی بِهْ مصطفی
(خاقانی، 1368: 2)
ترکیبِ مورد نظرِ ما در بیت، «اَعْمی دیدهای» است که میتوان آن را به دو صورت خوانْد و دو معنی از آن، برداشت کرد:
1. میتوان این ترکیب را «اَعْمیْدیدهای» خوانْد که در این صورت، «اَعْمیدیده» نقشِ دستوری مُسنَد به خود میگیرد؛ یعنی، «اگر تو، کورچَشم هستی، بر دوش احمد، دست بدار و از او، پیروی کُن.»
2. میتوان این ترکیب را «اَعْمی، دیدهای» خوانْد که در این صورت، «اَعْمی»، نقشِ دستوری مفعول به خود میگیرد؛ یعنی، «اگر تو، کوری را دیده باشی که هنگام راه رفتن، دست بر دوش کسی مینَهَد، بدان که در راهِ دین باید دست بر دوش احمد بگذاری و از او، پیروی کنی.»
مَجـو درستیِ عَهد از جهـانِ سُستنهـاد کـه ایـن عَجوز، عروسِ هزار دامادست
(حافظ، 1385: 54)
آرایة ایهامگونه در ترکیب «هزار داماد» است. در یک خوانش میتوان ترکیب «هزارداماد» را صفت مرکّب برای عروس دانست؛ و در خوانشی دیگر از همین ترکیب میتوان «هزار» را صفت برای «داماد» در نظر گرفت و «داماد» را از نظر دستوری، مضافٌالیه برای عروس دانست. در این صورت، دو معنی میتوان از این خوانش به دست آورد:
1. که این عجوز (= دنیا)، عروس هزارداماد است.
2. که این عجوز (= دنیا)، عروس دامادهای بسیاری شده است؛ امّا با هیچیک از آنان، سرِ سازگاری و وفا ندارد (نیز واژة «رهروی» در بیت 7، ص 54).
15.3. ایهام مهیّا
«آن است که عبارت، آمادگی پذیرش ایهام را نداشته باشد؛ امّا گوینده با اِعمالِ تصرّفی در عبارت، کلام را آمادة ایهام کرده است (انوشه، 1381: 183).
چارتکبیری بکُن بـر چار فصلِ روزگـار چاربالشهای چار ارکان به دونان بازمان
(خاقانی، 1368: 326)
کلمة «بازمان»؛ یعنی، «واگذار کُن و رها نما»؛ امّا واژة «چاربالش»، زمینه را برای دریافت معنی «ماندن و اقامت کردن» مهیّا کرده است. تصرّفی که شاعر در عبارت «بازمان» کرده و آن را در معنی متعدّی بهکار گرفته، چنین ایهامی را پدید آورده است (نیز واژة «به جا مانش» با توجّه به «در پوست» در بیت 10، ص 212).
سـاقی! بـه نـور بـاده برافروز جـامِ ما مُطرب! بگو کـه کارِ جهان شد به کامِ ما
(حافظ، 1385: 17)
واژة «بگو» در پارة دوم؛ یعنی، «حرف بزن»؛ امّا کلمة «مُطرب»، زمینه را برای دریافت معنیِ «زدن و نواختن» آماده کرده است. مُطرب نمیگوید؛ بلکه مینوازد. این تصرّف شاعر در «بگو»، سبب پیدایش این ایهام شده است.
16.3. ایهام عکس
نوع دیگری از انواع ایهام است که از نظر زیباشناسی در پایینترین درجه قرار میگیرد و در حقیقت باید آن را نوعی تفنّن ادبی و در ردیف جناس تام بهحساب آورد، «چنان است که واژة مقدّم با تغییر معنی در آخر هم آورده میشود و در واقع از نوعی جناس استفاده شود (انوشه، 1381: 183). به نظر میرسد که این ایهام با اندک تفاوتی، همان جناس تام باشد. دو عنصر زبانی که ظاهرشان، یکسان و معنیشان متفاوت باشد، جناس تام نام دارد؛ ولی از دیدی دیگر، هر یک از دو عنصر (که با هم جناس تام میسازند)، دارای دو معنایند که در معنای دور با هم ایهام عکس میسازند:
هـزار فصـلِ رَبیعَش، جنیبـهدارِ جمـال هـزار فضـلِ ربیعَش، خـریطـهدارِ سخـا
(خاقانی، 1368: 9)
«ربیع» در مصراع نخست به معنی «فصلِ بهار» آمده است و در مصراع دوم، مراد از آن، «فضلِ ربیع»، وزیر معروف هارونالرّشید است که در بخشندگی، زبانزد بوده است. معنی دیگرِ «ربیع» در پارة نخست، اسم خاص است؛ یعنی، «فضل ربیع»؛ و معنی دیگرِ «ربیع» در پارة دوم در معنی «بهار» است. بدین ترتیب این دو کلمه با یکدیگر، ایهام عکس میسازند (نیز واژههای «مزوّر» در بیت 18، ص 33).
از آن دَمی که ز چَشمم برفت رودِ عزیز کنار دامنِ من همچو رودِ جیحون است
(حافظ، 1385: 77)
«رود» در پارة نخست در معنی «فرزند» است و «رود» در پارة دوم، «جوی آب». معنی دیگر «رود» در پارة نخست که «فرزند» است، با معنی دیگر «رود» در پارة دوم که «جوی آب» است، با یکدیگر، ایهام عکس پدید آوردهاند (نیز واژههای «پرده» در بیت 4، ص 33).
17.3. ایهام توکید
آن چنانکه در بارة این نوع از ایهام نوشتهاند، «چنان است که واژهای تکرار شود؛ امّا در هرجا، معنایش تفاوت کند.» (انوشه، 1381: 182) شاید بتوان میان این نوع ادبی و ایهام عکس، تفاوتی قائل شد و آن، این است که در ایهام توکید، دو واژه به دنبال هم میآیند و با این پشت سر هم قرار گرفتن به نوعی، واژة نخست را تأکید میکند؛ ولی در ایهام عکس، دو واژة متجانس با فاصله در کلام قرار میگیرند:
مجلس اُنسِ حریفان را هم از تصحیفِ اُنس در تنوره، کیمیای جانِ جان افشاندهاند
(خاقانی، 1368: 106)
«جان» نخست، به معنیِ «روان» است و «جان» دوم به معنی «جنّ و پری»؛ و منظور شاعر از «کیمیای جانِ جان»، «آتش» است. بدین صورت، «جان» دوم، «جان» نخست را تأکید کرده است (نیز واژههای «طی» در بیت 4، ص 14).
دوای دَردِ عاشق را کسی کاو، سهل پندارد ز فکر، آنان که در تدبیرِ درمانند، درمانند
(حافظ، 1385: 262)
«درمانند» نخست به معنی «درمان هستند.» آمده است و در پارة دوم به معنی «ناتوان میشوند.» است. تکرارِ «درمانند» دوم به دنبالِ «درمانند» نخست به نوعی آن را تأکید کرده و بدینسان، ایهام توکید ساخته است (نیز «دریابند» در بیت 4، ص 262).
18.3. ایهام سماعی
این گونه از ایهام که تاکنون در هیچ کتاب بلاغی از آن سخنی به میان نیامده است، نوعی از ایهام میتواند بهشمار آید که به دلیل وجود نوعی رابطه میان برخی از واژهها، شنونده را در هنگام شنیدن واژة مورد نظر، دچار نوعی دوگانگی در درک شنیداری کُند و واژهای دیگر در ذهنِ او، نقش ببندد:
پس بر این سدِّ مبارک، دَه اَنامل برگماشت جـدولی را هفت دریـا سـاخت از فیضِ عطـا
(خاقانی، 1368: 21)
اگر شنوندهای، این بیت را فقط گوش فرادهد، خوانش واژة «سد» با توجّه به عدد «دَه»، ذهن او را به سوی عدد «صد» خواهد برد و بدین گونه ایهام سماعی پدید خواهد آمد (نیز واژة «قضا» با توجّه به کلمة «تیغ» در بیت 20، ص 17).
اندر آن ساعت کـه بر پشتِ صبا بندند زین با سلیمان چون برانم من که مورم، مَرکب است؟
(حافظ، 1385: 46)
واژة «صبا» در معنی «نسیم خُنَکی که از شمال شرق میوزد.» است؛ امّا شنونده با توجّه به لفظ «سلیمان» گمان میکند که منظور شاعر، واژة «سَبا» است. این برداشت، تنها به دلیل قرابت «سلیمان» با «سَبا» اتّفاق افتاده است (نیز واژة «اَمَل» که با توجّه به «بنیاد»، یادآور کلمة «عَمَل» است. بیت 1، ص 54).
4. نتیجه
از بررسی و تحقیق انواع ایهام در سرودههای این دو شاعر به این نتیجه میتوان رسید که هر دو شاعر، توجّه خاصّی به صنایع ادبی داشتهاند و از صنعتپردازان چیره و زبردست شعر فارسی بهشمار میروند. استادی هر دو در بهکاربردن همۀ صنعتها و آرایههای کلامی، به ویژه ایهام است که از صنایع معنوی شعر محسوب میشود. هنر ایهام، یکی از گونههای مهمِّ صنایع بدیعی است که بهوسیلة آن میتوان به نوعی هنجارگریزی معنایی دست زد و کلام را با نوعی ابهام، همراه ساخت. با بررسی ایهام و برخی از پرکاربردترین گونههای ایهام در اشعار این دو شاعر بزرگ زبان فارسی، درمییابیم که حافظ و خاقانی تا حدّی به یک اندازه از ایهام و گونههای آن بهره بردهاند؛ امّا باید در نظر داشت که پایهگذار صنعت ایهام در شعر فارسی بهطور یقین خاقانی است و تنها او بهطور گسترده و گوناگون از این نوع آرایة ادبی استفاده کرده است. ایهام در شعر خاقانی، نوعی بازی زبانی است که شاعر در بیان راز و رمزهای شعری خویش از آن بهره برده است؛ ولی این گونههای ایهام در شعر حافظ، بسیار لطیفتر و پرورش یافتهترند. این امر، حکایت از آن دارد که حافظ بر روی اشعار و به ویژه، ایهامهایش، کار کرده است و سبب التذاذ ادبی شنونده میگردد. با نگاهی کلّی درمییابیم که ایهام در شعر هر دو شاعر، بسیار ماهرانه و استادانه بهکار رفته است و بیدلیل نیست که خاقانی و حافظ را در بهکارگیری صنایع بدیعی به ویژه ایهام، صاحبسبک دانستهاند.
مراجع | |||||||||||
|
هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است . نادر ابراهیمی
سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت نادر ابراهیمی
به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آن چه شکستنیست میشکند و آنچه را تحملسوز است تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود. نادر ابراهیمی
بانوی بزرگوار من!
به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...
و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم. نادر ابراهیمی
عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست. نادر ابراهیمی
من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک نادر ابراهیمی
هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست بل دلیل توقف است. نادر ابراهیمی
دو نفر که عاشق اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست. نادر ابراهیمی
همسرم ! در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد، بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد. نادر ابراهیمی
می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت ما به اسارت نابخشودنی است. نادر ابراهیمی
عزیز من! (همسرم)
خوشبختی، نامه یی نیست که
یکروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو
بسپارد. خوشبختی ، ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به
همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از
عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله یی از
رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبریم
که خود نیز در شناختنش شویم...
خوشبختی، همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است... نادر ابراهیمی
چرا قضاوت های دیگران در باب رفتار، کردار و گفتار ما ، تو را تا این حد مضطرب و افسرده میکند....... نادر ابراهیمی
کودکان دوامِ محدودِ شادیهایشان را باور نمیکنند. آنها به لحظههای سنگین ندامت نمیاندیشند. برای کودکان مرگ سوغاتیست که تنها به پدربزرگها و مادربزرگها میرسد. نادر ابراهیمی
دلم می خواست سیاستمدار بشوم ، یک سیاستمدار واقعی ؛ سیاستمداری که به مردم راست بگوید و به خاطر آزادی همانقدر بجنگد که به خاطر رفاه ، به خاطر وطن همانقدر که به خاطر اعتقاد . افسوس اما که دیگر گذشته است و تابوتم را بر سر دست می برند . نادر ابراهیمی
هرگز به این فکر نکن که در برابر فاجعه ای که هنوز اتفاق نیفتاده ،چگونه عزا بگیری . نادر ابراهیمی
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد
شهرها را مطلقا نمی توان به کوه و کوهستان تبدیل کرد ، اما کوه و کوهستان را به آسانی می توانند به شهر مبدل کنند ، و این روند مصیبت زدگی انسان عصر ما است . نادر ابراهیمی
احساس رقابت ، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازند. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت برمی دارم. رقیب ، یک آزمایشگر حقیر بیشنر نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. نادر ابراهیمی
عشق به دیگری ضرورت نیست ، حادثه است .
عشق به وطن ضرورت است نه حادثه .
عشق به خدا ترکیبی است از ضرورت و حادثه.نادر ابراهیمی
مرگ ،سخن دیگری ست
مرگ ،سخن ساده یی ست.
ومن دیگر برای تو از نهایت ،سخن نخواهم گفت.
که چه سوکورانه است تمام پایان ها .نادر ابراهیمی
بانوی من!
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با سفری یک روزه
نه با سفری بلند
بل با آخرین سفر
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
نه با کلامی کم توشه از مهربانی
نه با سخنی توبیخ کننده
بل با آخرین کلام.
یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.
تو باید بدانی عزیز من
باید
بدانی که دیر یا زود _ اما، دیگر نه چندان دیر_ قلبت را خواهم شکست؛ و
کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب
الوقوع _ که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فرو
ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود _ آنچه از تو می خواهم _ و بسیاری از
یاران، از یارانشان خواسته اند _ این است که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر
گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...
اینک
احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است _ آرزویی بر آورده نشد؛ و آن
این است که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریاد زنان و نفرین کنان
نبینم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، یاران و هم اندیشانم را...
اینبار هم دیر شد... نادر ابراهیمی
کتابهای نادر ابراهیمی: چهل نامه کوتاه به همسرم - بار دیگر شهری که دوست میداشتم - افسانه باران -حکایت آن اژدها - یک عاشقانه آرام - فردا شکل امروز نیست - تضادهای درونی -ابن مشغله -ابوامشاغل و ...
شما رهبر ارکستر سمفونیک افکار و احساسات خویشید. نباید گامهای خود را با صدای طبل و شیپور دیگران هماهنگ کنید. گوش به نوای درون خود بسپارید. نواهایی که از درونتان بر میخیزد را هدایت کنید. الهی قمشه ای
ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت می رویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر بر آورده ایم. الهی قمشه ای
تنها مانع موجود بر سر شادمانی و نشاط، اعتقاد شما به وجود مانع بر این راه است. به همین دلیل راه را اشتباه می روید و گرفتار مشکل می شوید. الهی قمشه ای
وقتی یک دانه ی گیاه میکاری، هزاران هزار دانه میشود، همه اش برای تو.وقتی یک گل به کسی میدهی، هزاران هزار گل از دیگران میگیری؟ می دانی عزیز ، تو روی گنج داری زندگی میکنی و امیدوارم این را بدانی. الهی قمشه ای
سلیمان باش و دستور بده. به خشمت بگو : برو اونطرف وایسا. برو و بر سر تکبرم خالی شو. به قهرت بگو: شما بفرمایید و بین من و جناب دروغ قهر برقرار کنید. به دیو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام ِ تو نیستم. تو غلام منی. مانند سلیمان مُـلک وجودت را فرمانروایی کن. الهی قمشه ای
خیلی خوب است که انسان زیباییهاوخوبیهاراستایش کندوخوبیهای مردم رابیان کند آنوقت اگراین ستایش برای خودحق باشد برمی گردد به حق ولی اگراین ستایش رابرای این کردکه به یک چیز دنی وحقیری برسد آنوقت این ستایش مانع میشود بین انسان وحق ونشانه دلبستگی به این دنیا است. الهی قمشه ای
مشکل فرصتیست تا چیزی مسی در وجودت را به طلای ناب تبدیل کنی . الهی قمشه ای
کسی که بینایی را خلق کرده است، یقینا بیناست . یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند. پس او تو را می بیند. از او کمک بخواه الهی قمشه ای
انسانها معمولا ما را تشویق می کنند که به بهای از دست دادن کنجکاوی، احتیاط را بر گزینیم و به قیمت از دست دادن ماجراجویی ، به امنیت متوسل شویم، از مجهولات بپرهیزیم و پا به وادی ناشناخته ها نگذاریم. ولی به این حقیقت توجه کنیم که زندگی که در آن لذت کشف کردن نباشد، حتما طعمی امتحان شده دارد و تکراریست...بروید و عالمهای ناشناخته را در وادی علم، هنر و موسیقی کشف کنید و لذت ببرید . الهی قمشه ای
هیچ دعائی بالاترازاین نیست که خدا ما را از خودش دور نکندوهیچ دردی هم بالاترازدردهجران نیست .الهی قمشه ای
اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم! اینها ذکر نیست. ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشه. اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد. کو جمیل!؟ که تو می گویی من ذاکرم! هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود . الهی قمشه ای
در زندگی مهم این نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید . الهی قمشه ای
احوال پرسی های ما بصورت تعارف درآمده و سریع تمام می شود ولی وقتی می گوییم حال تو چطوره؟ یعنی واقعاً دلم می خواهد بدانم و می خواهم بیایم در زندگی تو و بدانم چه نیازی داری؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسیم خیلی ازمشکلات حل می شود. الهی قمشه ای
رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم گابریل گارسیا مارکز
ترسوی حقیقی از پرواز نمیترسد ،بلکه آن کس که با ترس پرواز را یاد میگیرد ، ترسو است .گابریل گارسیا مارکز
مرگ از پیری نمی آید ، بلکه با فراموشی می آید !گابریل گارسیا مارکز
برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.گابریل گارسیا مارکز
دوستت دارم نه بخاطر شخصیت تو، بلکه بخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم. گابریل گارسیا مارکز
اگر کسی آنطور که میخواهی دوستت ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. گابریل گارسیا مارکز
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند. گابریل گارسیا مارکز
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید. گابریل گارسیا مارکز
هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی، چون هر کسی امکان دارد عاشق لبخند تو شود. گابریل گارسیا مارکز
تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی. گابریل گارسیا مارکز
هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.گابریل گارسیا مارکز
آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد .گابریل گارسیا مارکز
انسانها همه میخواهند در قله کوه زندگی کنند ، بی آنکه به خوشبختی آرمیده در دست خود نگاهی انداخته باشند.گابریل گارسیا مارکز
خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را میشناسی، قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد. گابریل گارسیا مارکز
10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می دهند .گابریل گارسیا مارکز
کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن وی است.گابریل گارسیا مارکز
تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .گابریل گارسیا مارکز
بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید .گابریل گارسیا مارکز
زندگی مساله در اختیار داشتن کارتهای خوب نیست بلکه خوب بازی کردن با کارتهای بد است .گابریل گارسیا مارکز
انسان تا وقتی فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود .گابریل گارسیا مارکز
دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .گابریل گارسیا مارکز
هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین لیاقتی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود .گابریل گارسیا مارکز
زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری. گابریل گارسیا مارکز
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ،با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی. گابریل گارسیا مارکز
کتابهای گابریل گارسیا مارکز: صد سال تنهایی ، طوفان برگ ، پاییز پدر سالار ، زیستن برای باز گفتن ، زائران غریب ،ساعت نحس ،خانه بزرگ ، وقایع نگاری یک قتل از پیش اعلام شده ،یادداشت های روز تنهایی و ...
انسان آزاد آفریده شده است اما همیشه در زنجیری است که خود بافته است. ژان ژاک روسو
افراد سست اراده همیشه منتظر معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند اما افراد قوی ، خود آفریننده معجزه ها و رویدادهای شگفت انگیزند. ژان ژاک روسو
سعی کنید همانگونه باشید که می خواهید دیگران شما را (آنگونه) ببینند .ژان ژاک روسو
ساده ترین درس زندگی این است ،هرگز کسی را آزار نده.ژان ژاک روسو
آسایش زمان نمیشناسد ،هرگاه خسته شدی بیاسای.ژان ژاک روسو
برای آنکه بتوانیم کسی رادوست داشته باشیم به زمان و آگاهی نیاز داریم . برای دوست داشتن ابتدا باید داوری کرد و برای برتری دادن ،باید نخست سنجید.ژان ژاک روسو
به طور کلی اشخاصی که زیاد میدانند ، کم حرف میزنند و کسانی که کم میدانند ، پرحرف هستند. ژان ژاک روسو
فحش دلیل کسانی است که حق ندارند.ژان ژاک روسو
بزرگترین تفاوت انسان و حیوان ،فهم و اندیشه نیست ،بلکه اراده و اختیار اوست.ژان ژاک روسو
مردم بدون عشق کورانی هستند که به هیچ وجه به منزل نخواهند رسید.ژان ژاک روسو
میتوان حقیقتی را دوست نداشت ، اما نمیتوان منکر آن شد. ژان ژاک روسو
امید و آرزو آخرین چیزی است که دست از گریبان بشر برمی دارد.ژان ژاک روسو
احساس دل ، بالاتر از منطق است.ژان ژاک روسو
بیش از سخن گفتن گفتارت را بسنج ، چنان که بیش از کاشتن تخم شخم میزنی.ژان ژاک روسو
آنچه بار زندگی را بر دوش ما سنگین تر میسازد ، عموماً زیاده روی در خود زندگی است .ژان ژاک روسو
انسان از مادر ، آزاده آفریده شد .ژان ژاک روسو
اندیشه های صرفاً ذهنی و کلی ،منشا بزرگترین خطاهای بشرند.ژان ژاک روسو
هر پدیده ای زمانی که از دست آفریدگارش بیرون می آید خوب است و همین که بدست انسانها می افتد به تباهی میگراید .ژان ژاک روسو
ایمان داشتن به توانایی های خویش ، نیمی از موفقیت و کامیابی است .ژان ژاک روسو
بهترین وسیله برای جلب محبت دیگران ، نیکی کردن به آنهاست.ژان ژاک روسو
در مقابل همه چیز میتوان مقاومت کرد جز نیکی و خوبی.ژان ژاک روسو
هر کس لطف بهار میخواهد باید دشواری زمستان را تحمل کند.ژان ژاک روسو
برگردیم سر بحث اصلی:
پس پهلوانان پیش از پهلوان شدن و برای پهلوان شدن ناگزیر از طی مراحل خاصی، مرحلی که با آموزشهایی همراه و تمرین تکرار و تداوم این آموزش ها خود مرحله دیگری بود، این آموزشها و تمرین این آموزشها در واقع همان چیزی است که امروز به آن " ورزش" گفته می شود و امروزه نیز در جهان از علاقمندان و مشتاقان فراوانی برخوردار است. آموزشهایی که نوباوگان، نوجوانان و نوخاستگان برای قوی ساختن جسم، پرورش تن، تزکیه روح و کسب مهارتهای جنگی در شرایط صلح و غیرجنگی می دیدند و با طی موفق این آموزشها در سلک پهلوانان و مردان جنگی در می آمدند و در زمان لازم برای انجام وظیفه و بعضی کارکردهایی که بر عهده داشتند، از آنها عملا و در میدان رزم علیه دشمن استفاده می کردند.