چهارمین نشست از مجموعه درسگفتارهایی دربارهی عبید زاکانی به «عبید زاکانی نقطه عطف طنزپردازی در تاریخ ادب فارسی» اختصاص داشت که چهارشنبه ۳ بهمن با سخنرانی دکتر ناصر نیکوبخت، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس، در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
بدون تردید عبید زاکانی یکی از شاخصترین طنزپردازان عرصه تاریخ ادب فارسی است تا آنجا که واژگان طنز و عبید در تاریخ فرهنگ و تمدن ایرانی چنان درهمتنیده شده که بهمحض یادکرد یکی، دیگری به ذهن متبادر میشود. با اینهمه عبید اولین طنزپرداز تاریخ ادب فارسی نیست و شاعران و نویسندگان فراوانی پیش از او در این عرصه قلمزدهاند و عبید نیز در این زمینه وامدار آنان است. خوشبختانه در باب طنز در ادب فارسی و کارکردها و ویژگیهای آن، بهویژه درباره طنز عبید زاکانی، کتابها و مقالات و پژوهشهای عالمانهای تنظیم و منتشر شده است.
عبید سردمدار و نقطه عطف طنز فارسی است
آنچه بازگو شد بخشی از سخنان نیکوبخت بود که در درسگفتار عبید مطرح شد. وی در ادامه گفت: این شاعر بزرگ چنان در طنزسرایی شهره است که وقتی واژه طنز را بر زبان میآوریم بدون اختیار او فرا یاد میآید. بدون اینکه تعریف اصطلاحی طنز را بخواهم مطرح کنم، باید به این نکته اشاره کنم که طنز به معنایی که امروز در فرهنگ ما مصطلح است از چه زمانی در تاریخ ادبیات ما رایج شده است؟ هنگامی که کتابهای فرهنگ و فرهنگنامهها را بررسی میکنیم که طنز به چه معنی است تعدادی برابرنهادهایی میبینیم حتی در کتابهای ادبیات عرب هم همینطور است و این مساله متفاوت است تا امروزه که طنز را میشناسیم. تاریخچه طنز تا عصر عبید نیز بسیار مهم است.
عوامل توفیق عبید در طنزسرایی چیست؟
شاید همه ما با طنز آشنا باشیم. ناز، سخریه، طعنه زدن، تهمت زدن، فسوس کردن، بر کسی خندیدن، سرزنش کردن، ریشخند، بذلهگویی، ظرافت طبع، کنایه زدن و لطیفه در برابر طنز آمده است که از فرهنگ دهخدا و معین گرفته شده و در اختیار ماست. اولین باری که طنز به معنای امروزی در فرهنگ ما مصطلح شد، مربوط به سال ۱۳۵۰ است و تا پیش از این تاریخ، کسی طنز را به معنای امروزه آن نمیشناخت. بنابراین طنز یک معنای جدید است، که ایرانیها با آشنا شدن با فرهنگ غرب و ترجمه آثار طنز، با این کلمه آشنا میشوند و کمکم معنای اصطلاحی و ادبی آن در حوزه ادب فارسی مصطلح میشود.
حتی کسانی مثل دهخدا که چرند و پرند را نوشته به معنای طنز در عصر خودش شناخته نشده بود. برابرنهاد طنز در کتابهای ادبیات عرب به چه معنی است؟ وقتی در تاریخ ادبیات و شعر فارسی نگاه میکنیم تا عصر معاصر، طنز به عنوان یک قالب ادبی مستقل شناخته شده نیست. اولین کسی که ماهیت شعر را تقسیم میکند ارسطو است و ارسطو بیشتر سخن میگوید و شعر را به گونه تراژیک و کمیک تقسیم میکند و سپس «ابنقتیبه دینوری» به تبع آن، شعر را به دو نوع مدح و هجو بخشبندی میکند. بنابراین تقسیمهای متعدد نبود و تمام اغراض دیگر شعر، ذیل این دو عنوان تقسیمبندی میشد. انواع طنز هم ذیل همین هجو برشمرده میشد و هر نوع طنزی که اغراض شخصی داشت ذیل هجو بود. ما در تاریخ ادبیات تقسیمبندی دیگری نداشتیم. بعدها هم که شاعران و نویسندگان درباره انواع دیگر شعر سخن گفتند و تقسیمبندیهای متعددی کردند، باز هم در هیچ تقسیمبندی شعر طنز جایگاهی نداشته است و به عنوان یک فن در ادبیات ما شناخته نیست.
در تمام فروعات هجو مثل هزل، مستهجن، نقیضه، تحکم، شهرآشوب، کارنامهسرایی و... شعر طنز هم هست. نکته دوم سیر تحول طنز در ادب فارسی است. شاید از تاریخ ادب فارسی یا شعر دوران پیش از اسلام اطلاع کافی نداریم و آثار شعری به دست ما نرسیده است و از کیفیت هجو و طنز و هزل در پیش از اسلام اطلاعی در دست نیست اما از زمان ظهور اسلام و وقتی امویها روی کار آمدند توانستند با طنز تعصبات جاهلیت را احیا کنند. شاعران و نویسندگان در شعرهای عربی ملت مغلوب را تحقیر و سرزنش میکردند.
هجوی که در تاریخ شعر فارسی آمده است
شاعران ایرانی تازیگو برای مقابله با قوم عرب شعرهایی میسرودند و عظمت و شکوه ایرانیان را برملا میکردند و بسیاری از آنها به مجازتهای سختی هم رسیدند اما نهضتی در آن زمان به وجود آمد با نام شعوبیه و جنبشهای اجتماعی که در آن زمان ایجاد میشد نهضت شعوبیه را تقویت میکرد. از شعرهای تازی ایرانیها آثار فراوانی در دست ما است که شعرهای گزندهای نسبت به اعراب است اما درآثار عربی گاهی اوقات تکههای کوچکی از ترانههای فارسی داریم که در کتابهای عربی به جای مانده است. ابیاتی که مردم میسرودند غالبا مضمون آن هجو و هزل بوده است و دلیل ماندگاری شعرها اشتمال آنها بر هجو و هزل و طنز بوده است.
اولین شعر هجوی و طنز که بازمانده از قرون اول اسلامی است، سرود مردم بخارا در وصف عشقبازیهای سردار سعید بن عثمان تازی با خاتون بخارا است. آن دو مراودات عاشقانه داشتند وقتی مردم بخارا متوجه میشوند و این مساله شاید برایشان سنگین بوده برای آن ملکه شعری میسرایند که مضمونش این است که «گو ور خمیر اومده / خاتون دروغ گنده» به این معنی که: «خاتون خمیرت ور اومده» و یکی از هجوهایی است که در تاریخ شعر فارسی آمده است. این قطعهای مربوط به سال ۱۰ هجری است و سروده مردم بخارا در مذمت یکی از سرداران. اینها سرودههایی است که در تاریخ ادبیات ما ثبت شده است. تا قرن سوم که یعقوب لیث صفاری زبان فارسی را به رسمیت میشناسد و شاعرانی که فتوحاتش را به عربی مدح میکردند. یعقوب لیث صفاری گفت من به زبان عربی آشنا نیستم چرا مرا با زبان عربی مدح میکنید و شاعران با زبان فارسی او را مدح کردند.
طنزهای منجیک ترمذی متوجه ارباب قدرت است
قرن سوم هجری هیچ کتاب چاپی نداریم و تنها از ۷ شاعر حدود ۵۷ بیت باقی مانده است که در این ابیات هم هیچ مورد طنز، هجو و هزلی وجود ندارد. البته باز هم نمیتوانیم هیچ قضاوتی در این قالبها در قرن سوم داشته باشیم همچنین بیتها به چند نفر هم منسوب است. قرن چهارم عهد سامانی است که بسیاری از امیران سامانی خود شاعر و شعر دوست هستند و احترام بسیاری به شاعران میگذارند اما بررسیها نشان میدهد که شاعران عصر سامانی خیلی تمایلی به شعرهای هجوی و هزلی نداشتند چرا که دربار سامانی مجمع فضلا و شعرا بود و شاعران و نویسندگان را خدمت میکردند و آنها در ناز و نعمت و تنعم بودند. بنابراین ضرورتی به هجو و هزل گفتن نبود.
در آن دوره طنزهای منجیک ترمذی متوجه ارباب قدرت بوده و شاید اولین شاعری است که از طبقه ضعیف جامعه حمایت میکرده است. به دلیل اینکه شعرهای طنز در دربارها جای نداشته آثار آنها نیز به جای نمانده است. وقتی وارد قرن پنجم میشویم، شعر قرن پنجم، هزل، هجو و طنز به وفور یافت میشود اما چون بسیاری از شاعران قرن پنجم تربیتیافتگان همان دوره سامانی هستند تفاوت محسوسی با قرن چهارم ندارد. شاعران دوره غزنوی در عصر سامانی تربیت یافتهاند مثل فردوسی بزرگ که شاعر قرن پنجم است که در دوره سامانی تربیت یافته است اما بعدها دیوانش را به پادشاه غزنوی اهدا میکند و در بسیاری از اشعار آنها مثل عنصری، فرخی و منوچهری یک بیت شعر هجوی و هزلی دیده نمیشود.
شاعران هزل خود را به عنوان تعلیم نشان میدهند
تنها شاعری که دیدگاه اعتراضی و انتقادی وسیع دارد ناصرخسرو است. ناصرخسرو شاعری مذهبی است و دارای بینش و جهانبینی متفاوت از دوره و زمانه خودش بوده است. ناصرخسرو مذهب فاطمی داشته و با عباسیان که تسنن بوده مخالف بوده است. در سرودههای او شعرهای فراوانی درباره حکام عباسی، هم به طنز و هم به هزل و هجو وجود دارد و گاهی اصول مذهبی اهل سنت را هدف قرار میدهد و با طنز زنندهای آنها را محکوم میکند. میتوانیم در آثار شاعر آواره یمگان میزان نسبتا زیادی ابیات انتقادی را ببینیم.
قرن ششم دوره سلجوقیها و دوران تاریخ پادشاهی سلطنت ایرانیان است و میتوان گفت یکی از منحطترین یا فسادانگیزترین دوران تاریخ پادشاهی ایرانی است و هرزگی، غلامبارگی، شکمبارگی و هرچه که منافی عفت است، در این دوره به غایت خود وجود دارد. شاعران و نویسندگان این دوره هم مثل حاکمان هستند و کمتر شاعر و نویسندهای داریم که زبانش پاک و سالم باشد حتی در آثار شاعرانی مثل مولوی، سنایی و خاقانی کلمات رکیک وجود دارد و در شعر معلمان اخلاق هم کلمات رکیک دیده میشود زیرا فساد در آن روزگاران بیداد میکرده است. انسان متعجب میشود که اینها عارف هستند و هزل خود را به عنوان تعلیم نشان میدهند. دوره، دوره منحط است اما شاعران بزرگی نیز در همین روزگار بودند. شبلی نعمانی در کتاب «شعر العجم» که یک تاریخ ادبیات فارسی است، میگوید انوری صاحب شریعت بود و اگر برای هزل و هجو دینی میآمد، حتما انوری پیامبر هجوگویان میشد.
سنایی یکی از پیشگامان طنز فارسی است نه عبید
شاعری مثل سنایی که دوران تحول فکری داشته اولین کسی است که هجو، هزل و رکاکت را به اعتراض و طنز سوق میدهد. شاید یکی از پیشگامان طنز فارسی را سنایی بدانیم که مسائل عرفانی را وارد شعر فارسی میکند و کسی که طنز را به صورت رسمی وارد شعر فارسی کرده سنایی است. یعنی باید پیشگام طنز را هم سنایی شمرد نه عبید زاکانی. سنایی تیغ هزل، هجو و طنز را متوجه درباریان، زاهدان و صوفیان میکند کاری که بعدها شاعران قرن هفتم و هشتم پی میگیرند. از دوره سنایی به بعد هزلها و هجوهای رکیک در شعر فارسی نسبتا کم میشود و نوعی شعر فارسی به شعر اعتراضی یا نقد اجتماعی شکل میگیرد.
اگر بخواهم یکی از هزلسرایان این دوره را نام ببرم سوزنی سمرقندی است که در تمام قالبهای شعری هزل و هجو را وارد میکند. در قصیده کمتر هزل و هجو داریم و شاعری نداریم که غزل سروده باشد و در غزل هجو و هزل داشته باشد. سوزنی سمرقندی در قصیده، غزل، مسمط، قطعه و رباعی یکی است و چون شاعر هزال است شعرهای هزلی او بیشتر است. سوزنی سمرقندی اولین شاعری است که به طور جد به هزل و هجو در غزل پرداخته است و حد و مرزی هم در شعرهایش نمیشناسد. مهستی گنجوی که یک خانم بوده و بعد از رابعه کعب قزداری دومین زن در عصر سلجوقی است و بسیاری از شعرهایش که در دیوانش به جای مانده بسیار رکیک است و این مساله فقط مختص آقایان نیست بلکه خانمهای آن روزگار نیز در اشعارشان حرفهای رکیک وجود دارد.
شاعران بزرگی که در روزگار هجوم مغول تجلی کردند
قرن هفتم و هشتم به عبید نزدیک میشویم و روزگار هجوم مغول است، مغولان دولت خوارزمشاهی را از بین بردند و شهرهای ایران یکی پس از دیگری در تصرف مغول درآمد. این دو قرن یکی از سیاهترین و وحشتناکترین دورههای حیات ملی ایرانیها است شعر و نثر فارسی کماکان ادامه دارد و شاعران بزرگی تجلی کردهاند. شاعرانی مثل مولوی، سعدی، خواجویکرمانی، ابن یمین، اوحدی مراغهای، سلمان ساوجی، حافظ و عبید زاکانی محصول این دوران هستند. در قرن هشتم سلطان بهادرخان سقوط میکند و حکومتهای محلی و کشمکشهای فراوانی درمیگیرد. دوره فترتی تا قرن هشتم تا روی کار آمدن تیمور لنگ که حدفاصل بین دولت ایلخانی و دولت تیموری است، شکل میگیرد. تقریباً شاعران و نویسندگان آزادی داشتهاند و حافظ و عبید محصول این دوره هستند. حافظ و عبید در دربار ابواسحاق اینجو بودند. در دیوان هر یک از این دو بزرگ (حافظ و عبید) یک سخن از دیگری نیست و شعر همدیگر را تضمین نکردهاند.
بسیاری از نامداران و سرآمدان علم و فرهنگ ایران زمین آنطور که باید شناخته نشدهاند. شاید یکی از دلایل آن حجاب معاصریت باشد چیزی که از کتاب «نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر» شهید مطهری درباره اقبال دیدم که برخی از شخصیتها در زمان خودشان آنقدر شناخته شده و خورشید تابان هستند که هیچکس درباره آنها چیزی نمینویسد چون فکر میکنند شخصیت آنها برای همیشه در ذهن و زبان مردم ماندگار خواهد بود ولی چند نسل که میگذرد اینها به افسانهها میپیوندند و درباره آنها افسانهسرایی میشود. شخصیتی مثل عبید نیز دچار این حجاب معاصریت شده است. چون شخصیت بزرگی بوده ولی کسی درباره او چیزی نگفته است. فقط حمدالله مستوفی، همشهری او در کتاب «تاریخ گزیده» اطلاعات مختصری درباره او داده است در نتیجه اطلاعات زیادی از تاریخ زندگی عبید در دست ما نیست و ما دوره عبید را میشناسیم، ولی خود عبید را کمتر میشناسیم.
عبید زاکانی با حافظ نیز هم قرن بوده است و مثل شاعران مداح، درباریان را مدح کرده و سالهای زیادی را در شیراز گذرانده و بخشی از زندگیاش را در قزوین بوده است. عبید مثنوی عشاقنامهای دارد و آن را به شاه ابواسحاق اهدا کرده که سخن رکیکی در آن وجود ندارد. در کلیات عبید قصاید ارزشمند و غزلهای لطیفی دارد و شخصیت عبید تحت تاثیر طنز و هزل است و ما از شخصیت عبید کمتر اطلاع داریم. پرسش دیگری که باید مطرح کنم این است که دلیل توفیق عبید چیست؟ عبید شاعری است که زبان عربی را بسیار مسلط است و استفاده زیادی از کتابهای عربزبان کرده است. رساله دلگشای عبید زاکانی ۹۳ حکایت عربی را نقل کرده و آنها را ترجمه میکند و ۸۰ تای آن را از کتابهای عربی گرفته است. این رساله نیز بسیار ارزشمند است.
طنز عبید جنبه کمیک یا نمایشبخشی دارد
عبید قبح جامعه خود را برملا میکند و از این جهت کوشیده خنده و مسخرگی و گفتار و رفتار عصر خود را بازگو کند. عبید با سبک نویسندگی خاص خودش که ساده و شیرین و ممتنع است توانسته خنده را بر لبان مردمی بنشاند که منتهای فقر و درماندگی بودند. یکی از بزرگان میگوید در مغرب زمین سخت است مردم را گریاند و همچنین در مشرق زمین سخت است که مردم را خنداند. یکی از کارهای عبید این است که به جنگ تابوهای اجتماعی رفته است یعنی تابوشکنی کرده است. بیشترین طنز عبید و حافظ متوجه صوفیان است و این یک نوع تقدسشکنی کرده است. کار عبید تلنگری به جامعه غفلت و خوابزده و غرق در اوهام و خرافات است که این کار او بسیار ارزشمند است.
چراکه بسیاری از شاعران و نویسندگان با ناهنجاریهای جامعه همراهی یا حداقل سکوت کردهاند و یا سر تسلیم فرود آوردهاند ولی عبید زاکانی با آنها همراهی نمیکند بلکه قبح و زشتی آنها را برملا میکند شاید ابتکار و نوآوری در خلق معانی و شیوه بیانی عبید است. طنز او نسبت به خیلی از دورههای دیگر، طنز فاخری است و عبید را به عنوان یکی از طنزنویسان فاخر ادب فارسی مشخص و معرفی کرده است. یکی از مواردی که در دوره عبید باعث کشمکشها شده است نزاع بین شیعه و سنی است. طنزهای عبید به این موارد اشاره دارد. طنز عبید نمود خوبی دارد و آن جنبه کمیک یا نمایش بخشیدن به طنز است. بسیاری از طنزهای عبید را میتوان در نمایش اجرا کرد و جنبه نمایشی دارد و حکایتها را بسیار زیبا تعریف میکند که میتوان هنر نمایش را در آنها بهکار برد.