منظور از ادبیات معاصر ایران، آن دسته از فعالیتهای ادبی است که در سالهای پایانی حکومت قاجار و برقراری حکومت مشروطه در ایران پا گرفت و رونق و گسترش یافت و سنتی را پایهریزی کرد که شاخص ادبیات صد سال اخیر است. تمام فعالیتهایی که تحت شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره پدید آمده زمینهی سنتی گردید که ادب معاصر ایران، بر آن استوار شده است.
ادبیات این دوران در سه زمینه به تحول و نوآوری رسید: نثر، شعر، و نمایشنامه.1
در این مجال برآنیم که تاریخ ادبیات معاصر شعر و یا سیر تحول و گذار شعر را از سنتی به نو بررسی نماییم.
در آغاز بحث ضروری است زمینهها و مقدمات این تحول فرهنگی بررسی شود.
تحولات اجتماعی - سیاسی، زمینهساز تحول فرهنگی
فرمان مشروطیت که در سال 1324 ه ق به امضای «مظفر الدین» شاه رسید، در واقع دستاورد نهضتی سیاسی - اجتماعی بود که پیشتر از آن، در اثر بیداری جامعهی ایرانی، تحت تأثیر عوامل متعدد فرهنگی و اجتماعی حاصل شده بود. این عوامل که زمینهساز تحول فرهنگی بودند، عبارتند از:
1. ضرورت روی آوردن به دانش و فن جدید که تا حدودی پیامد جنگهای ایران و روس بود.
2. رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اروپایی و آشنایی آنان با تحولات جدید علمی، فنی، اقتصادی، و سیاسی غرب، بهویژه اعزام گروههایی از دانشجویان ایرانی به خارج از کشور برای فراگیری دانش جدید به همت «عباس میرزا» ولیعهد «فتحعلی شاه».
3. رواج صنعت چاپ به عنوان اصلیترین وسیلهی اطلاع رسانی که میتوانست در انتقال سریع و گستردهی افکار مؤثر باشد.
4. رواج و گسترش روزنامه نویسی
5. ترجمه و نشر کتاب و آثار فرهنگی که آشنایی همگانیتر با پیشرفتهای جهان غرب را بیش از پیش ممکن میساخت.
6. تأسیس مدرسهی دارالفنون و سرانجام تأسیس دانشگاه در دورههای بعد.2
با توجه به عوامل فوق بهویژه اقدامات دور اندیشانه و ترقیخواهانهی «امیرکبیر» و «عباس میرزا» (ولیعهد فتحعلی شاه قاجار) میتوان گفت که چهرهی فرهنگی ایران در آستانهی مشروطیت تغییر کرده بود، خصوصا که گروهی از تحصیلکردگان از طریق مطبوعات و آثار خود به جریان نوگرایی اجتماعی و فرهنگی سرعت بیشتر میبخشیدند و موجبات آشنایی مردم را با پدیدههای نو و مظاهر فرهنگی جهانی که با شتاب رو در ترقی و پیشرفت داشت، فراهم میکردند.
پیکار کهنه و نو
در عصر قاجار تلگراف، چاپ، روزنامه و دهها پدیدهی نوین دیگر که از خارج وارد ایران شد، بدون هیچ مقاومتی، با آغوش باز پذیرفته شد ولی در کشوری که بیش از هزار سال تنها هنرش شعر بود و نظم و نظام مقدسش تابووار بر اذهان سیطره داشت، چگونه ممکن بود خیالبندی عجیب و ناشناخته و درهمی به نام شعر از زبان فرنگی ترجمه شود و در مقابل شعر مقدس فارسی قد علم کند.
از سوی دیگر، شعر سنتی متولیان به شدت متعصبی داشت به گونهای که امکان دستکاری ساحت آن و درهم ریختن نظام آن به مخیلهی کسی خطور نمیکرد. حتی خوشفکرترین و روشنبینترین شاعران پیش از مشروطیت، مانند: منوچهر شیبانی، یغمای جندقی و ابوالقاسم فراهانی نیز قادر به درهم ریختن نظام سنتی و بنیاد نهادن نظام شعر جدید نبودند یکی به دلیل حرمت ازلی و ابدی شعر فارسی و دوم به علت عدم تحرک و فلج شدن خیال و اندیشهی شاعران - که در صورت تخریب شعر سنتی، قادر به تأسیس نظام جدیدی برای شعر نبودند - اما از آنجایی که هیچ چیز برای همیشه بر یک قرار نمیماند، شعر رسمی ایران نیز با تمام جزمیت و تقدس و تحجر و انجمادش، در برابر تحولات اجتنابناپذیر جامعهی ایران نتوانست تاب بیاورد. شور مشروطهخواهی که جامعهی ایران را فرا گرفت، شاعران رسمی – حکومتی دو گروه شدند. عدهای در قبال دگرگونیهای سیاسی و اجتماعی – اقتصادی مقاومت کردند و در محافل گرم اشرافی و درباری ماندند و به دور از جنجالهای کوچه، از وصف لب و گیسو و خال و ابرو در جا زدند؛ و عدهای چون «ملک الشعرای بهار»، «ایرج میرزا»، «عارف» و ... دربار را ترک گفته، به انقلاب پیوستند. اگر چه همهی این ها یک برداشت و یک انتظار از انقلاب و نتیجهی آن نداشتند ولی همه این ها در یک مورد موضع مشترکی داشتند و آن هم روی آوردن به زبان مردم درگیر انقلاب بود. این ها فهمیده بودند که تتبع فرخی، عنصری و عسجدی دیگر کششی برای مردم ندارد. پس به شعر کوچه و بازار روی آوردند و این گرایش، به مرور، جریان نوگرایی را در شعر به وجود میآورد.3
این جریان نوگرایی با حوادث مهمی نظیر جنگ جهانی اول، کودتای 1299 و سرانجام فروپاشی سلطنت نیمهفئودالی قاجار و انتقال قدرت به سلسلهی پهلوی، به حدی شتاب پیدا کرد که دیگر سیر و تحول محافظهکارانه بسنده نبود و سنتشکنی قاطعی را طلب میکرد و کسانی که ذوق و قریحهای داشتند، کوشیدند مضمونی جدید در قالب شعر وارد کنند. عدهای نیز به فکر انقلاب ادبی افتاده و مدعی تجدید صورت و مضمون اشعار شدند.4
بعد از جنگ جهانی اول، در قلمرو اندیشهی ادبی مناقشات و کشمکشهای ریشهداری میان دو جناح نوگرا با کهنهپرستان و محافظهکاران روی داد که بر سرنوشت ادبیات ایران تأثیر به سزایی داشت. مطلب از این قرار بود که ملک الشعرای بهار در دی ماه سال 1294 ش انجمن ادبی کوچکی (که بعدها مجلهی دانشکده را منتشر کردند) تأسیس نمود و در مرامنامهاش اعلام کرد که قصد و مشی انجمن ترویج معانی جدید در لباس شعر و نثر قدیم ... و ضرورت اقتباس محاسن نثر اروپایی است.
پس از آن یکی از اعضای دانشکده ظاهرا! محض نمونه بر اساس اصول پذیرفته شدهی انجمن، غزلی به استقبال سعدی در روزنامهای به نام «زبان آزاد» منتشر کرد.
«تقی رفعت» که در آن موقع سردبیر نشریهی نوگرای «تجدد»، چاپ تبریز، بود در جوابشان به طنز و کنایه در نشریهاش نوشت: «عزیز من، کلاه سرخ ویکتور هوگو را در سر قاموس دانشکده مجوی، توفانی در ته دوات نوجوانان تهران هنوز برنخاسته است.»
با پاسخ نرمی که ملک الشعرای بهار به مقالهی رفعت داد، ظاهراً قضیه تمام شده تلقی میشد، اما پس از چندی، در دی ماه 1296 ه ش، مقالهای به قلم «علیاصغر طالقانی» با عنوان «مکتب سعدی» منتشر شد که نویسنده شدیداً به کلیات سعدی و مرام اعضای انجمن دانشکده حمله کرده بود. این مقاله چنان بلوایی به راه انداخت که دولت ناگزیر شد روزنامه را تعطیل کند. تقی رفعت که منتظر چنین فرصتی بود، طی مقالاتی در نشریهی تجدد نوشت: «... آفرین، این عصیان لازم بود. انقلاب سیاسی ایران محتاج به این تکمله و این تتمه بود... »
در همین گیر و دار، شمارهی اول مجلهی دانشکده منتشر شد. بهار در آن مجله نوشت: «ما هنوز جسارت نمیکنیم تجدد را تیشهی عمارت پدران شاعر و نیاکان ادیب خود قرار دهیم ... 5
و رفعت در شمارهی 125 نشریهاش نوشت: «ای جوانان دانشکده! ... تجدد به مثابهی انقلاب است و انقلاب را نمیشود با قطره شمار مانند دارو به چشم ریخت. بر ضد جریان آب شنا کنید ...
تابوت سعدی گاهوارهی شما را خفه میکند ... در زمان خودتان، آن استقلال و تجدد را به خرج دهید که سعدیها در زمان خودشان به خرج دادند ...6
پیشگامان شعر نو نیمایی
در سیر تحول شعر و گذار آن از سنتی به نو، تقی رفعت تأثیر به سزایی داشت. پس از او «ابوالقاسم لاهوتی»، «جعفر خامنهای»، و «بانو شمس کسمایی» نیز گامهایی برداشتند.
تقی رفعت را میتوان نخستین تئوریسین و پیشگام و نخستین منادی شعر نو به شمار آورد. او که در سمت معاون سیاسی «شیخ محمد خیابانی» نیز ایفای نقش میکرد، پس از شکست دموکراتها و کشته شدن خیابانی به دست «مخبرالسلطنه» با تنی چند از شهر گریخت و در درهی «قزل دیزج» پنهان شد و سپس دست به خودکشی زد. در حالی که 31 سال بیشتر نداشت.7
ابوالقاسم لاهوتی که فردی نظامی با قریحه و ذوقی بالا بود نخستین شعر نو در ایران را در تاریخ 1288ه ش سرود.8 او پس از یک دوره کشمکش سیاسی، به اتحاد جماهیر شوروی پناهنده شد. به غیر از اشعار کلاسیک، ده قطعه شعر نو از وی به جا مانده است اما نوگرایی او از حد قالب و شکل در نگذشت و به محتوا و مضمون نرسید.
جعفر خامنهای نخستین بار اشعاری در قالب چهار پاره سرود که از نظر زبان و دید شاعرانه، با اسلوب پیشینیان فرق داشت. اشعار او در نشریات تجدد، عصر جدید، دانشکده و ... چاپ میشد.
بانو شمس کسمایی نیز از نویسندگان نشریهی تجدد بود و در تحرکات اجتماعی و انقلابی آذربایجان همراه با تقی رفعت مشارکت فعال داشت. اشعار او در مجلات مختلف چاپ میشد. قطعه شعری از او در مجلهی «آزادیستان» چاپ شده که فارغ از هر گونه قید تساوی و قافیه بندی معمول است و تقلید گونهای از اشعار اروپایی است.
به دنبال این کشمکشها در اسفند سال 1299 ش، «علی اسفندیاری» متخلص به «نیما یوشیج»، با منظومهی «قصهی رنگ پریده» ظهور کرد.
نیما یوشیج
نیما در سال 1276 ش در یوش متولد شد. کودکی او بین شبانان و در کوهستان گذشت. وی همزمان با تحصیل در مدرسهی سن لویی، به تحصیل طلبگی و آموزش عربی پرداخت. نخستین کتابش «قصهی رنگ پریده» نام داشت. شاعر در این منظومه - که در قالب مثنوی است - با ناپختگی و کاستیهایی که در آن دیده میشود جهان را شکلی شاعرانه میبیند.
پس از آن نیما قطعهی «ای شب» را در نشریهی ادبی نوبهار چاپ کرد. این شعر مقدمهای بود برای سرودن منظومهی «افسانه». این دو قطعه شعر نیما در واقع سند اتهامی بود که شاعر بر ضد جامعهی خود ارائه میکرد.
پیامدهای سیاسی و اوضاع اجتماعی، شاعر دلآزردهی یوش را از محیط تهران دوباره به جنگلهای سبز و انبوه فرا خواند و شاعر در سال 1301 قطعهی «افسانه» را سرود. این شعر در روزنامهی «قرن بیستم» که بیپرواترین نشریهی آن روزگار بود، در چند شماره به چاپ رسید. انتشار «افسانه» انتقاد و اعتراض بسیاری را برانگیخت اما نیما با اطمینان بر سر عقیدهی خویش ایستاد. کار او برخلاف دیگران در هم شکستن نبود به همین جهت در افسانه از اصول کلی شعر فارسی چندان منحرف نشد. او وزن و قافیه را به جای خود آورد اما میان بندها یک مصراع فاصله انداخت و بدین ترتیب تغزل نوینی پدید آورد. در این مجال کوتاه، برای نمونه، به نقل دو بند از «افسانه» اکتفا میکنیم.9
افسانه
در شب تیره دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در درهی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقهی گیاهی فسرده
میکند داستانی غمآور
ای دل من، دل من، دل من
بینوا، مضطرا، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی
از تو آخر چه شد حاصل من
جز سرشکی به رخسارهی غم10
نیما شعر آزاد را از طریق زبان فرانسه و آشنایی با شعر اروپا شناخت و آن را در زبان فارسی به کار بست. او برخلاف دیگران، دقیقاً به فلسفهی کار آگاه بود و چنان که در مباحث تئوریکش پیداست، عمیقاً به علت ظهور و شکلگیری شعر آزاد در ایران آگاهی داشته و بخشی از هم خود را مصروف تبیین و تحلیل تاریخی هنر نوین میکرده است.11
دگرگونی و نوآوری از منظر نیما
دگرگونی و نوآوری در شیوهی جدید نیمایی از سه دیدگاه قابل بررسی است.
1. محتوا: نیما شعر را نوعی زیستن میدانست. از منظر او شاعر کسی است که چکیدهی زمان خود باشد و بتواند ارزشها و ملاکهای زمان را در شعر خود منعکس سازد. روی این اصل نیما برای شعر زمانهی خود نوعی محتوای اجتماعی پیشنهاد میکند.
2. شکل ذهنی: شاعر باید در مسیر جست وجوی جلوههای عینی و مشهود به شکل ذهنی شعر دست یابد؛ برای این کار لازم است «دیدن» را جایگزین «شنیدن» کند.
3. شکل و قالب: نیز باید هماهنگ با مفهوم و ادراک ذهنیِ تحول، پدید آید. دگرگونی از تساوی و یکنواختی پارهها، بی اعتنایی به ضرورت قافیه در مقاطع مشخص به گونهای که وزن و قالب را به دنبال عواطف و هیجانات شعری بکشاند، لازمهی چنین تحولی است.
4. وزن و قافیه: نیما وزن و قافیه را برای شعر لازم و طبیعی میدانست، اما بر آن بود که شکل ذهنی شعر باید صورت ظاهری آن را ایجاد کند نه برعکس. قافیه هم برای او زنگ مطلب بود. در نظر نیما شعر بی قافیه مثل آدم بیاستخوان است. قافیه مقید به جمله و جمله در خدمت محتواست. هر جملهی تازه قافیهی خاص خود و هر قافیه، جای مناسب خود را ایجاد میکند و این امر مقید به فواصل معین نیست.
5. عروض: اما عروض هم در شعر نیما نادیده گرفته نشده است. به قول خودش او عروض خلیل بن احمد را باثمرتر کرد. و «دکلاماسیون طبیعی تکلم بشری» را با عروض وفق داده است.11
نیما در سال 1316 با شکیبایی و ادراک هنری گامی برداشت که در شعر فارسی، حرکتی بود به سوی یک مرحلهی تازه. وی با سرودن «ققنوس» در همان سال، شعر فارسی را شکل و بیانی تازه بخشید. این قطعه شعر، هم از قید تساوی و قافیه سنتی آزاد بود و هم تخیل و شکل ارائهی آن با آن چه در شعر گذشتهی فارسی مطرح بود، متفاوت بود.
نیما در شعر «ققنوس» سرگذشت خود و شعر گرفتار فارسی را در قالب تمثیلی بیان کرده است و با این شعر، سرودن شعر تمثیلی در بین شاعران رایج شد.
ققنوس
ققنوس،
مرغ خوشخوان آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است فرد
برگِرد او به هر سر شاخی پرندگان
او نالههای گم شده ترکیب میکند
از رشتههای پارهی صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره روی کوه
دیوار یک بنای خیالی
میسازد.
... ناگاه چون به جای پر و بال میزند
بانگی برآرد از ته دل سوزناک و تلخ
که معنیاش نداند هر مرغ رهگذر
آنگه ز رنجهای درونیش مست مست
خود را به روی هیبت آتش میافکند
باد شدید میدمد و سوخته است مرغ
پس جوجههاش از دل خاکسترش به در!
1. عبادیان، محمود، در آمدی بر ادبیات معاصر ایران، تهران، نشر مروارید، 87، چاپ دوم، ص 33.
2. نک، لنگرودی، شمس، تاریخ تحلیلی شعر نو، تهران، نشر مرکز، 1370، چاپ اول، ج اول، ص 31-17، و یا حقی، محمد جعفر، چون سبوی تشنه، تهران، نشر جامی، 1377، چاپ پنجم، ص15-13.
3. لنگرودی، شمس، پیشین، ص34(با تلخیص)
4. نک: آرینپور، یحیی، از صبا تا نیما، تهران، نشر زوار، 1375، چاپ ششم، ج2، ص425.
5. نک: لنگرودی، شمس، پیشین، ص55-45.
6. نک، همان.
7. همان، ص65.
8. نک: یاحقی، محمدجعفر، جویبار لحظهها، تهران، نشر جامی، 1382، چاپ پنجم، ص46-35.
9. یوشیج، نیما، مجموعهی کامل اشعار، تهران، نشر نگاه، 1371، چاپ دوم، ص37.
10. لنگرودی، شمس، پیشین، ص107.
11. یا حقی، محمدجعفر، پیشین، ص53 و 54.
دکتر مهراب کمالی
مدرس زبان و ادبیات فارسی