ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

ثبت است بر جریده عالم دوام ما

من دون کیشوتی مضحکم که بجای سرنیزه و کلاه خود مدادی در دست و قابلمه ای بر سر دارد! عکسی به یادگار از من بگیرید من انسان قرن بیست و یکم هستم!

باور نمیکردم

باور نمی کردم که تو روزی فراموشم کنی 

روزی بجای خویشتن با غم هم آغوشم کنی 

باور نمی کردم که ای شیرین شهر آشوب من 

با خسرو تنهاییت بنشینی و نوشم کنی 

رفتی و سهراب دلم را رستم غم می کشد 

می دانم آخر در غمش روزی سیه پوشم کنی 

حسرت به ماهی می خورم هر شب که ماهی دارد او 

یک شب تو هم ای ماه من بازا که مدهوشم کنی 

تک بلبل طبعم بتا ! بردار غم جان می دهد 

زیبا ترین واژه ها رفتی که خاموشم کنی؟ 

یاد وصالش توشه ای در کوره راه زندگی است 

یارب مبادا یک نفس بیزادو بی توشم کنی

نظرات 2 + ارسال نظر
فاطمه سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:40 http://manism.blogsky.com/

باور کن ن ن ن ن

مهسا یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:16

سلام دوست شاعر و با ا حساسم
شعرتان را خواندم زیبا بود و دلنشین
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد