باور نمی کردم که تو روزی فراموشم کنی
روزی بجای خویشتن با غم هم آغوشم کنی
باور نمی کردم که ای شیرین شهر آشوب من
با خسرو تنهاییت بنشینی و نوشم کنی
رفتی و سهراب دلم را رستم غم می کشد
می دانم آخر در غمش روزی سیه پوشم کنی
حسرت به ماهی می خورم هر شب که ماهی دارد او
یک شب تو هم ای ماه من بازا که مدهوشم کنی
تک بلبل طبعم بتا ! بردار غم جان می دهد
زیبا ترین واژه ها رفتی که خاموشم کنی؟
یاد وصالش توشه ای در کوره راه زندگی است
یارب مبادا یک نفس بیزادو بی توشم کنی
باور کن ن ن ن ن
سلام دوست شاعر و با ا حساسم
شعرتان را خواندم زیبا بود و دلنشین
موفق باشید